#خاطراتابراهیم🤍
بااتوبوس راهی تهران بودیم بیشتر مسافرین نظامی بودند راننده به محض خروج از شهر صدای نوار ترانه را زیاد کرد.
ابراهیم چند بار ذکر صلوات داد.
بعد هم ساکت شد اما بسیار عصبانی بود.
ذکر میگفت دستانش را به هم فشار میداد و چشمانش را میبست.
حدس ،زدم به خاطر نوار ترانه باشد.
گفتم: میخوای برم بهش بگم؟ گفت: قربونت برو بهش بگو خاموشش کنه.
رانندهگفت: نمیشه خوابم میبره.
من عادت کردم و نمیتونم.
برگشتم به #ابراهیم مطلب را گفتم.فکری به ذهنش رسید ازتوی جیبش #قرآن کوچکش را در آورد و باصدای زیبا شروع به قرائت آن کرد
همه محو صوت او شدند رانندههم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد و مشغول شنیدن آیات الهی شد
#هادے_دلها
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🥀@shamime141
#خاطراتابراهیم🤍
بااتوبوس راهی تهران بودیم بیشتر مسافرین نظامی بودند راننده به محض خروج از شهر صدای نوار ترانه را زیاد کرد.
ابراهیم چند بار ذکر صلوات داد.
بعد هم ساکت شد اما بسیار عصبانی بود.
ذکر میگفت دستانش را به هم فشار میداد و چشمانش را میبست.
حدس ،زدم به خاطر نوار ترانه باشد.
گفتم: میخوای برم بهش بگم؟ گفت: قربونت برو بهش بگو خاموشش کنه.
رانندهگفت: نمیشه خوابم میبره.
من عادت کردم و نمیتونم.
برگشتم به #ابراهیم مطلب را گفتم.فکری به ذهنش رسید ازتوی جیبش #قرآن کوچکش را در آورد و باصدای زیبا شروع به قرائت آن کرد
همه محو صوت او شدند رانندههم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد و مشغول شنیدن آیات الهی شد
#هادے_دلها
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🥀@shamime141
#خاطراتابراهیم🤍
بااتوبوس راهی تهران بودیم بیشتر مسافرین نظامی بودند راننده به محض خروج از شهر صدای نوار ترانه را زیاد کرد.
ابراهیم چند بار ذکر صلوات داد.
بعد هم ساکت شد اما بسیار عصبانی بود.
ذکر میگفت دستانش را به هم فشار میداد و چشمانش را میبست.
حدس ،زدم به خاطر نوار ترانه باشد.
گفتم: میخوای برم بهش بگم؟ گفت: قربونت برو بهش بگو خاموشش کنه.
رانندهگفت: نمیشه خوابم میبره.
من عادت کردم و نمیتونم.
برگشتم به #ابراهیم مطلب را گفتم.فکری به ذهنش رسید ازتوی جیبش #قرآن کوچکش را در آورد و باصدای زیبا شروع به قرائت آن کرد
همه محو صوت او شدند رانندههم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد و مشغول شنیدن آیات الهی شد
#هادے_دلها
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🥀@shamime141
#خاطراتابراهیم🤍
بااتوبوس راهی تهران بودیم بیشتر مسافرین نظامی بودند راننده به محض خروج از شهر صدای نوار ترانه را زیاد کرد.
ابراهیم چند بار ذکر صلوات داد.
بعد هم ساکت شد اما بسیار عصبانی بود.
ذکر میگفت دستانش را به هم فشار میداد و چشمانش را میبست.
حدس ،زدم به خاطر نوار ترانه باشد.
گفتم: میخوای برم بهش بگم؟ گفت: قربونت برو بهش بگو خاموشش کنه.
رانندهگفت: نمیشه خوابم میبره.
من عادت کردم و نمیتونم.
برگشتم به #ابراهیم مطلب را گفتم.فکری به ذهنش رسید ازتوی جیبش #قرآن کوچکش را در آورد و باصدای زیبا شروع به قرائت آن کرد
همه محو صوت او شدند رانندههم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد و مشغول شنیدن آیات الهی شد
#هادے_دلها
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🥀@shamime141
#خاطراتابراهیم🤍
بااتوبوس راهی تهران بودیم بیشتر مسافرین نظامی بودند راننده به محض خروج از شهر صدای نوار ترانه را زیاد کرد.
ابراهیم چند بار ذکر صلوات داد.
بعد هم ساکت شد اما بسیار عصبانی بود.
ذکر میگفت دستانش را به هم فشار میداد و چشمانش را میبست.
حدس ،زدم به خاطر نوار ترانه باشد.
گفتم: میخوای برم بهش بگم؟ گفت: قربونت برو بهش بگو خاموشش کنه.
رانندهگفت: نمیشه خوابم میبره.
من عادت کردم و نمیتونم.
برگشتم به #ابراهیم مطلب را گفتم.فکری به ذهنش رسید ازتوی جیبش #قرآن کوچکش را در آورد و باصدای زیبا شروع به قرائت آن کرد
همه محو صوت او شدند رانندههم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد و مشغول شنیدن آیات الهی شد
#هادے_دلها
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🥀@shamime141
#خاطراتابراهیم🤍
بااتوبوس راهی تهران بودیم بیشتر مسافرین نظامی بودند راننده به محض خروج از شهر صدای نوار ترانه را زیاد کرد.
ابراهیم چند بار ذکر صلوات داد.
بعد هم ساکت شد اما بسیار عصبانی بود.
ذکر میگفت دستانش را به هم فشار میداد و چشمانش را میبست.
حدس ،زدم به خاطر نوار ترانه باشد.
گفتم: میخوای برم بهش بگم؟ گفت: قربونت برو بهش بگو خاموشش کنه.
رانندهگفت: نمیشه خوابم میبره.
من عادت کردم و نمیتونم.
برگشتم به #ابراهیم مطلب را گفتم.فکری به ذهنش رسید ازتوی جیبش #قرآن کوچکش را در آورد و باصدای زیبا شروع به قرائت آن کرد
همه محو صوت او شدند رانندههم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد و مشغول شنیدن آیات الهی شد
#هادے_دلها
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🥀@shamime141
🌹#خاطراتابراهیم
بااتوبوس راهی تهران بودیم بیشتر مسافرین نظامی بودند راننده به محض خروج از شهر صدای نوار ترانه را زیاد کرد.
ابراهیم چند بار ذکر صلوات داد.
بعد هم ساکت شد اما بسیار عصبانی بود.
ذکر میگفت دستانش را به هم فشار میداد و چشمانش را میبست.
حدس ،زدم به خاطر نوار ترانه باشد.
گفتم: میخوای برم بهش بگم؟ گفت: قربونت برو بهش بگو خاموشش کنه.
رانندهگفت: نمیشه خوابم میبره.
من عادت کردم و نمیتونم.
برگشتم به #ابراهیم مطلب را گفتم.فکری به ذهنش رسید ازتوی جیبش #قرآن کوچکش را در آورد و باصدای زیبا شروع به قرائت آن کرد
همه محو صوت او شدند رانندههم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد و مشغول شنیدن آیات الهی شد
🌹#هادے_دلها
#شادی_روح_پاکش
#صلوات
🥀@shamime141