eitaa logo
شمیم انتظار
1.4هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
17.8هزار ویدیو
1 فایل
وابسته به جلسه محبان المهدی(عج)
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 شهید "میکائیل آفتاب" سوم مرداد 1342 در شهرستان مرند به دنیا آمد. پدرش میر صفر حلبی ساز بود و مادرش کبری نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دهم اردیبهشت 1361، در دارخوین بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر او را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.🌙 🌹 🌹 🥀@shamime141
عكسی بسيار شورانگيز و پر رمز و راز: اين عكس متعلق به كربلايی سيد مصطفی صادقی است كه يك بيت شعر هم با دست خطش باقی مانده است: "نرخ رفتن به سوريه چند است؟ قدر دل كندن از دو فرزند است" آخرین نفر پدرش با او روز سه شنبه صحبت کرده بود و ساعت ۴ صبح چهارشنبه شهید شده بود، خود من روز دوشنبه با مصطفی تلفنی صحبت کردم، چون تقریبا سه ماه از رفتنش می‌گذشت خیلی دلتنگش بودم، حرف که می‌زدیم گفتم: "مصطفی جان! مواظب خودت باش خیلی دلم برایت تنگ شده" گفت: "مادر! من را به حضرت زینب(س) بسپار، دلت آرام می‌شود" باور کنید الان هم با اینکه پسرم شده اما دل من آرام است چون پسرم را سپردم به خانم زینب(س)، می‌دانم که این بهترین سرنوشت برایش بوده... شهید مدافع حرم 🌹 🌹 🌹 🥀@shamime141🥀
«اکنون که حضرت صاحب الامر(عج) در پردۀ غیبت است، ولی فقیه عصر خود را بشناسید، اگر امام خود را شناختید گمراه نمی شوید وگرنه به چپ و راست منحرف خواهید شد. اسلام را از روحانیت مبارز و اصیل فرا بگیرید نه از قلم و زبان منحرفان، در این زمانه عده‌ای مغرض و جاهل پیدا شده‌اند که اسلام بدون روحانیت را تبلیغ می‌کنند». 🌹🌹🌹🌹 🌹 🌹 🥀@shamime141🥀
یادی کنیم ازشهید مدافع حرم که با زبان به شهادت رسید. 🔺شهید سید نبودن ولی از طرف به حضرت زهرا(سلام الله علیها) میرسن و مادر شریفشون از سادات علویه هستند و شهید هم به امضای حضرت زهرا(سلام الله علیها) رسیده و در لحظات آخر هم هنگام شهادت ذکر شریف بر زبان شهید که هم بودن جاری بوده.. 🌹 🌹 🌹 🌹 🥀@shamime141
حاج قاسم سلیمانی که شهید شد من حامل خبر شهادتش برای حمید بودم. نیم ساعت نشست توی ماشین و گریه کرد ... آرزو داشت یک روز هم مردم، همانطور با غرور، زیر تابوت او را بگیرند. میگفت: «یعنی می‌شود یک روز عکس مرا هم کنار عکس حاج قاسم بگذارند؟!» راوی: برادر شهید 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 🌹 🥀@shamime141
✍شهیدی که حضرت زینب سلام الله را در بیداری دید. 🌹شهید مدافع حرم محمد علی حسینی 🔹شهید هجده ساله ای که هر چه اصرار می کرد مادرش اجازه نمی داد به سوریه برود. 🔸به بهانه خرید برای منزل از برادرش پول گرفت و تصمیم گرفت برای رفتن به سوریه فرار کند و از تهران اعزام شود. ⭕️در حین فرار توسط مأمورین ایست و بازرسی مهریز مورد تعقیب می گیرد. 🔸در دل شب به بیابان می زند و راه را گم می کند. 🟢بانویی نقاب به چهره را می بیند شوکه می شود آستین پیراهن دست راستش را می گیرد چند قدمی همراهش می آید و به او می گوید؛ 🟠پسرم برگرد مادرت را راضی کن به ما می رسی. 🔸شهیدی که در ماه محرم به دنیا آمد و در هفتمین روز ماه محرم در سوریه به شهادت رسید و مزارش در گلزار شهدای کرمان واقع شده است. ✅راوی مادر شهید محمد علی حسینی 🌹شهید مدافع حرم 🥀@shamime141
عاشق حضرت زهرا س بود ۱۴ساله بود که در مجلس حضرت زهرا بعد از شنیدن مصائب آن حضرت، از هوش رفت در عملیات آزادسازی نبلُ‌الزهرا شهید شد رمزعملیات یازهرا بود و موقع شهادت سربند یازهرا بر پیشانی و پلاک یا زهرا س به همراهش بود دسته گلی از صلوات به نیابت از او هدیه می دهیم به مادرمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان 🌹 🌹 🥀@shamime141
يڪبار سيد از کشاورزی بار سيب زمينی خريد، بارش خيلی خوب نبود، فرستاد تهران و برگشت خورد. 🍁 با قيمت پايينتری بارش روفروخت ومقداری ڪرد. 🍁گفتم سيد چرا موقع خريد دقت نکردی گفت اشکال نداره، خودم ميدونستم بارش خيلی خوب نيست،اما اون کشاورز بنده خدا دستش خالی بود،ميشناختمش آدم زحمتکشی بود.خواستم به اون بنده خداکرده باشم. 👌حتی اگرخـودمم ضــرر کنم، اشکال نداره خدا باماست 🍁حرفهاي سيد برای ماعجيب بود. اما سيد با ڪار ميڪرد. 🌹 🌹 🌹 🥀@shamime141
💢روی خیلی حساس بود 💢ماشین اداره همراهش بود بااون ماشین دخترش روبه دانشگاه نمی‌رسوند میگفت👇 خیلی اهمیت میداد 🌹 🌹 🌹 🥀@shamime141
+ زمستان ساݪ 1388 بود ؛ شہید مجیری بخاطر انجام یڪ عمݪ جراحی، یڪ ساعتی را در اتاق عمݪ بی هوش بود. _ چند ساعتی بیشتر نبود که او را به بخش منتقل ڪرده بودیم؛من آن شب در بیمارستان همراه او بودم. + یڪ ساعتی مانده بود به اذان صبح که مرا بیدار ڪرد و گفت:کمکم ڪن من وضو بگیرم!!! من تعجب زده که هنوز اذان صبح  نشده، رفتم سنگ تیمم را بیاورم؛ _‌ اما شہید مجیری که  قسمتی از صورتش پانسمان شده بود ، اسرار بر این داشت که باید وضوی جبیره ای گرفته شود،نه تیمم!!! + خلاصه آن شب هم ، روی تخت بیمارستان ،حاج عبداݪرضا از نماز شب و مناجاٺ با خداوند دسٺ بر نداشت. «خاطره نقل ازحجت اݪاسلام‌رضاییان باجناق شہید عبدالرضا مجیرے» 🌹 🌹🌹🌹🌹 🥀@shamime141
✍ مگه احترام به مادر از این شگفت‌انگیزتر هم هست؟ منتظر بودم مجتبی از جبهه برگرده. اما شب شد و هر چه انتظار کشیدم نیومد و خوابم برد. صبحِ زود پا شدم تا برم نون بگیرم. همه جا رو برف پوشانده بود. دربِ خونه رو که باز کردم ، دیدم پسرم توی کوچه رویِ برف نشسته و به  خواب رفته. بیدارش کردم و گفتم: کی از جبهه برگشتی مادر؟!!! سلام کرد و گفت: نصف شد رسیدم. گفتم: پس چرا در نزدی تا بیام باز کنم و بیای داخل؟ گفت: مادر جان! ترسیدم نصف شب با در زدنِ من هُول کنید و از خواب بپرید، واسه همین دلم نیومد بیدارتون کنم. پشت در خوابیدم که صبح بشه... 📌خاطره‌ای از زندگی 🌹شهید مجتبی خوانساری 📚راوی: مادر شهید 🌹 🥀@shamime141
وصیت تکان دهنده یک شهید به مادرش🥀 🌹🌹🌹🌹 🥀@shamime141
💛و اما شهید محمد مهدی نیاسر با امام زمانش چگونه بود؟ برای شهید ناراحتی حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه بسیار ناگوار بود در یکی از دست نوشته های دوره جوانی چنین می نویسد: (هو ستار العیوب) خدایا فردا چهارشنبه است و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، پرونده مسلمانان را بازبینی می کند، خدایا از تو می خواهم که گناهانم را به امام زمان نشان ندهی، زیرا دل او می شکند، خدایا عوض این کارت می توانی روز قیامت ده برابر این گناهان را برای من حساب کنی ولی فردا آنها را نشان امامم ندهی یا ستار العیوب. خدایا پشیمانم 🌹🌹🌹🌹 🥀@shamime141
▫️ڪاری نڪنید ڪه لیاقت یاوری امام زمان(عج) را از دست بدهید ▫️تا می‌توانید مراقب و محاسب اعمال و اقوال خودتان باشید و خود را در محضـر خـدا حس ڪنید ڪه اگر شما او را نمی‌بینید، او شما را می‌بیند و رئوف و رحیم و قادر و قهار است، و حلم و صبر او شما را ظلوم و جهول نڪند ..... 🌹 🌹 🌹 🥀@shamime141
+ خيره شده بود به آسمان حسابے رفتہ بود توے لاڪ خودش... _ بهش گفٺم: «چی شده محمد؟» انگار ڪہ بغض ڪرده باشہ، گفٺ: «بالاخره نفهميدم ارباً اربا يعنے چے؟ ميگن آدم مثݪ گوشت ڪوبيده ميشہ يا بايد بعد از عملياٺ ڪربلاے ۵ برم ڪٺاب بخونم يا همين جا توے خط مقدم بهش برسم» + ٺوے بهشٺ زهرا ڪہ مے خواسٺند دفنش ڪنند، ديدمش؛ جواب سواݪش رو گرفٺہ بود با گلوݪہ توپے ڪہ خورده بود بہ سنگرش، ارباً اربا شده بود مثݪ مولايش حسين عليه السلام خاطره اے از 🌹 🥀@shamime141
+ خيره شده بود به آسمان حسابے رفتہ بود توے لاڪ خودش... _ بهش گفٺم: «چے شده محمد؟» انگار ڪہ بغض ڪرده باشہ، گفٺ: «بالاخره نفهميدم ارباً اربا يعنے چے؟ ميگن آدم مثݪ گوشت ڪوبيده ميشہ يا بايد بعد از عملياٺ ڪربلاے ۵ برم ڪٺاب بخونم يا همين جا توے خط مقدم بهش برسم» + ٺوے بهشٺ زهرا ڪہ مے خواسٺند دفنش ڪنند، ديدمش؛ جواب سواݪش رو گرفٺہ بود با گلوݪہ توپے ڪہ خورده بود بہ سنگرش، ارباً اربا شده بود مثݪ مولايش حسين عليه السلام خاطره اے از 🌹 🥀@shamime141
💛قسمتی از وصیت نامه 🔹هر کی برام چله بگیره تموم تلاشمو میکنم حاجتشو بگیرم . اگرم بصلاح نبود ، اون دنیا شفاعتش میکنم 🌹 🥀@shamime141
💛و اما شهید محمد مهدی نیاسر با امام زمانش چگونه بود؟ برای شهید ناراحتی حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه بسیار ناگوار بود در یکی از دست نوشته های دوره جوانی چنین می نویسد: (هو ستار العیوب) خدایا فردا چهارشنبه است و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، پرونده مسلمانان را بازبینی می کند، خدایا از تو می خواهم که گناهانم را به امام زمان نشان ندهی، زیرا دل او می شکند، خدایا عوض این کارت می توانی روز قیامت ده برابر این گناهان را برای من حساب کنی ولی فردا آنها را نشان امامم ندهی یا ستار العیوب. خدایا پشیمانم 🥀@shamime141
▫️ڪاری نڪنید ڪه لیاقت یاوری امام زمان(عج) را از دست بدهید ▫️تا می‌توانید مراقب و محاسب اعمال و اقوال خودتان باشید و خود را در محضـر خـدا حس ڪنید ڪه اگر شما او را نمی‌بینید، او شما را می‌بیند و رئوف و رحیم و قادر و قهار است، و حلم و صبر او شما را ظلوم و جهول نڪند ..... 🌹 🥀@shamime141
+ زمسٺان ساݪ 1388 بود ؛ شہید مجیرے بخاطر انجام یڪ عمݪ جراحے، یڪ ساعٺے را در اتاق عمݪ بے هوش بود. _ چند ساعٺے بیشٺر نبود ڪہ او را به بخش منٺقݪ ڪرده بودیم؛من آن شب در بیمارسٺان همراه او بودم. + یڪ ساعٺے مانده بود به اذان صبح ڪة مرا بیدار ڪرد و گفٺ:ڪمڪم ڪن من وضو بگیرم!!! من تعجب زده که هنوز اذان صبح  نشده، رفتم سنگ تیمم را بیاورم؛ _‌ اما شہید مجیرے ڪہ  قسمٺے از صورٺش پانسمان شده بود ، اسرار بر این داشٺ ڪہ باید وضوے جبیره اے گرفٺہ شود،نہ ٺیمم!!! + خلاصہ آن شب هم ، روے ٺخٺ بیمارستان ،حاج عبداݪرضا از نماز شب و مناجاٺ با خداوند دسٺ بر نداشٺ. «خاطره نقل ازحجت اݪاسلام‌رضاییان باجناق شہید عبدالرضا مجیرے» 🌹🌹🌹🌹🌹 🥀@shamime141
🕊بعد از شهادتش مشخص شد که چقدر به نیازمندان کمک می‌کرد و برای زوج‌های نیازمند جهیزیه تهیه می‌کرد. با اینکه بود دنبال جانبازیش نرفت. می گفت: من از نظر مالی تأمین هستم و نیازی ندارم که هزینه درمانم را از بیت‌ المال بگیرم. گاها مبلغی را به محل کارش می‌داد و می‌گفت که ممکن است دِینی از بیت‌المال گردن من باشد یا این‌که از خودکار استفاده شخصی کرده باشم. 🌹🌹🌹🌹 🥀@shamime141
🍃 اول حسن خودش را معرفی کرد.بعد مسائل کلی مطرح شد و ایشان در همه حرف ها،تأکیدش روی مسائل اخلاقی بود. یادم نمی رود؛قبل از این که وارد این جلسه شوم،وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم و گفتم: (( خدایا خودت از نیت من با خبری؛هر طور صلاح می دانی این کار را به سرانجام برسان.))😍 بعدها در دست نوشته های او هم خواندم که نوشته بود: برای جلسه خواستگاری با وضو وارد شدم و همه کارها را به خدا واگذار کردم.... 🌹🌹🌹🌹 🥀@shamime141
آقای مجیری مرد آقایی بود چند ماهی پیش آمده بود سر مزار شهید مجیری و گریه میکرد؛ از برادران افغانی بود ؛ میگفت «آقای مجیری مرد آقایی بود» علت آشنایی با ایشان را پرسیدم و گفت: من زباله های بازیافتی جمع میکنم؛کارتن خوابم؛ سحر هایی که کنار پیاده رو های میدان شهدا میخوابیدم ، او را برای نماز صبح میدیدم. در صورتی که اکثر مردم به چشم حقارت آمیز به من نگاه میکنند اما ایشان به من سلام میکرد و دست میداد و جویای احوالم میشد و...!!! چقدر فرق است بین ما و شهدا 🌹 🥀@shamime141
قهر ممنوع ✿ اهل قهر و دعوا نبودیم، یعنی از اول قرار گذاشت. در جلسه ی خواستگاری به من گفت توی زندگیمون چیزی به اسم قهر نداریم، نهایتا نیم ساعت  ✿ وقتی قهر میکردم می افتاد به لودگی و مسخره بازی. خیلی وقت ها کاری می‌کرد نتوانم جلوی خنده ام را بگیرم، می‌گفت آشتی، آشتی و سر قضیه را به هم می‌آورد.. ✿ اگر خیلی این تو بمیری هم از آن تو بمیری ها نبود، میرفت جلوی ساعت می نشست، دستش را می‌گذاشت زیر چانه و میگفت: وقت گرفتم، از همین الان شروع شد! باید تا نیم ساعت آشتی میکردم. ↫ می‌گفت ' قول دادی باید پاشم وایستی! 🌹 🥀@shamime141
🌹 دم دمای عروسی، که پدرم داشت لیست مهمانان را آماده می کرد، عده ای از آنها خانواده هایی بودند که خانم هایشان بدحجاب بودند. احترام پدرم را داشت و جلویش چیزی نگفت؛ اما دو روز خانه مان نیامد. در همین دو روز زنگ زده بود به پدرم که: «من مریم را در ۲۹ سالگی پیدا کردم. اگه این مسئله باعث بشه که شما بگین مریم را بهت نمیدم، بدونید تا آخر عمرم زن نمی گیرم؛ اما اجازه هم نمیدم خانم بدحجاب تو مراسم عقد و عروسی من بیاد و گناه تو مراسم بشه». 🔸 پدرم هم راضی شده بود. من هم راضی بودم. من دلم با مهدی بود. پنج شنبه که آمد گفت: «بیا بریم قم هم زیارتی بکنیم و هم مددی بگیریم از حضرت معصومه (س) برای بقیه کارها». 🔹 حرم که بودیم. زنگ زد به یکی از علما تا از قرآن مدد بگیریم. آیه ای درباره زوج های بهشتی آمد که آن دنیا هم کنار همدیگر خواهند بود. آنجا با همدیگر عهد بستیم که با هیچ خانواده بدحجابی رفت و آمد نکنیم. موقع برگشت، النگویم را از دستم درآوردم و هدیه کردم به حرم حضرت معصومه (س) راوی: مریم عظیمی؛ همسر شهید 🌹 🌹 🥀@shamime141