فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔴 اگر ظهور به مشیت الهی است، چرا باید برای ظهور دعا کنیم؟!
🎙 #استاد_جعفری
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام:
✍أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ وَ أَنَا خَلِیفَةُ اللَّهِ وَ أَنَا صِرَاطُ اللَّهِ وَ أَنَا بَابُ اللَّهِ وَ أَنَا خَازِنُ عِلْمِ اللَّهِ وَ أَنَا الْمُؤْتَمَنُ عَلَی سِرِّ اللَّهِ وَ أَنَا إِمَامُ الْبَرِّیةِ بَعْدَ خَیرِ الْخَلِیقَةِ مُحَمَّدٍ نَبِی الرَّحْمَةِ.
🔴من حجت خدا و خلیفة خدا و راه به سوی خدا و باب اللَّه هستم. من خزانه دار علم خدا و امین سرّ خدا هستم. من امام خلق پس از بهترین خلق محمد پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله هستم.
📚الأمالی للصدوق، صفحه 35
#حدیث_روز
✨تعریف کامل زندگی چیست؟
🔶استاد پناهیان:
🔷زندگی صحنۀ طراحیشدهای است که ما در حال امتحان پس دادن در آن هستیم
✨زندگی یعنی تلاش و تکاپو و مبارزه برای رسیدن به علاقهها، منتها در بستر مقدرات الهی.
💥 و مقدرات الهی هم بر اساس «اصل امتحان» طراحی میشوند،
یعنی خدا میخواهد با این مقدرات، تو را امتحان کند.
✅کل زندگی انسان یک امتحان بیش نیست؛
🌺صحنۀ طراحیشدهای است که ما داریم در این صحنه، امتحان پس میدهیم.
🔴پذیرفتن مقدرات الهی در زندگی انسان، کاملاً عاقلانه است و نپذیرفتنش غیرعاقلانه است.
💥 هیچ کس نمیتواند بگوید کل زندگی من تصادفی طراحی شده است.
🔴 میدانید اگر زندگی انسانها تصادفی طراحی شده بود، چه آشفتگی و چه بلبشویی در عالم میشد؟!
🔶این حقیقت را انسان با تجربه هم میتواند بفهمد؛ ضمن اینکه عقل انسان هم اصلاً نمیتواند قبول کند که اوضاع عالم برای زندگی تک تک آدمها تصادفی باشد.
✅همچنین کسی که اندکی به خدا معتقد باشد، اصلاً نمیتواند بگوید «زندگی من تصادفهایی است که پشت سر هم دارد رخ میدهد!»
✨خدا به ما اجازه نمیدهد هرخطایی بکنیم، و به ما اجازه هم نمیدهد هر کار خوبی بکنیم.
🔴 یعنی اگر هم بخواهیم کار خوبی بکنیم، لزوماً خدا اجازۀ انجام آن کار را به ما نمیدهد.
💢 اگر بخواهیم به کسی خیر برسانیم، و اگر بخواهیم به کسی شر برسانیم، زیاد آزاد نیستیم،
✅این پروردگار عالم است که بازیگردان صحنه است.
💥یک کمی به ما اختیار میدهد، و یک کمی هم دست خودش است،
یعنی با هم داریم جلو میرویم؛ البته با یک پیچیدگی بسیار زیبا.
✅واقعاً چقدر کار خدا دقیق و پیچیده است؛ چون میلیونها انسان آزاد را در کنار هم دارد مدیریت میکند.
💢🌸💢🌸💢🌸
#شما_هم_رسانه_باشید
#نشر_حداکثری
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@shamime_yaar
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان #نیمه_شبی_در_حلّه
《 اثر مظفر سالاری
🔹قسمت هجدهم
.......با دیدن قنواء نتوانستم جلوی لبخندم را بگیرم. موهایش را مانند دفعه پیش، زیر دستار پنهان کرده بود.
با مالیدن اندکی دوده، باعث شده بود که چهره اش کمی حالت آفتاب سوختگی پیدا کند. چین و چروکی مردانه نیز، با کمک سرمه، به پیشانی و دو طرف بینی اش داده بود.
کسی با دیدن آن قیافه نمی توانست حدس بزند که با دختری روبرو است که چند خدمتکار، کارهایش را انجام می دهند.
در حالی که سوار بر دو اسب جوان و چابک، از راهی که پشت دارالحکومه بود، بیرون می رفتیم گفت: ساعتی پیش به دیدار حماد رفتم.
او و پدرش را به زندان عادی منتقل کرده اند. از اینکه دیدم طبق دستور من، آنها را به حمام برده اند و لباس تمیزی پوشانده اند، خوشحال شدم و انگشترم را به رئیس زندان بخشیدم.
--- ناراحت نباش. به جای انگشتری که از دست داده ای، آن انگشتری را که خواسته ای ، به زودی برایت می سازم.
بیرون دارالحکومه از کنار چند نخلستان گذشتیم و به فرات رسیدیم. خط ساحل را گرفتیم و تا پل، اسب ها را به یورتمه رفتن وا داشتیم تا گرم شوند.
عبور از پل با اسب، لذت بخش بود. خوشحال شدم که کسی به ما توجهی نداشت. قنواء گفت: باید حماد را می دیدی.
اگر حالا حماد را ببینی، باور نمی کنی که همان جوان لاغر و رنجور و ژولیده درون سیاهچال باشد؛ همان طور که اینک کسی باور نمی کند من قنواء باشم.
در آن سوی پل، باز مسافتی را یورتمه رفتیم و آن گاه وقتی به فضای باز و بدون مانع رسیدیم، اسب ها را به تاخت در آوردیم. قنواء سعی کرد از من پیشی بگیرد؛ اما من شانه به شانه اش می تاختم
زمان بازگشت، اسب ها عرق کرده و کف بر لب آورده بودند. قنواء پرسید: سواری را کی آموخته ای؟
--- در نوجوانی؛ آن سال ها که تابستان ها به روستا می رفتیم.
پس از دقیقه ای گفتم: پدرت مردی ناصبی است و با اهل بیت پیامبر(ص) و شیعیان، دشمنی دارد؛ اما تو امروز به دو شیعه کمک کردی.
گفت: ولی مادرم نه تنها ناصبی نیست، بلکه به اهل بیت(ع) علاقه دارد.
--- چگونه چنین زن و شوهری می توانند با هم زندگی کنند؟
--- کار آسانی نیست. مادرم مخالف آزار دادن شیعیان است؛ اما معمولا" مجبور است ساکت بماند.
--- وزیر هم ناصبی است؟
--- نمی دانم، فکر نمی کنم.
--- در بازار، مرد نیکوکاری است به نام ابوراجح. حمام زیبایی دارد. شیعه است. من تا به حال مردی به آن خوبی و درستکاری ندیده ام. روزی نزد او بودم که وزیر به حمام آمد تا دو پرنده ی زیبای ابوراجح را، که قو نام دارند، بگیرد و به پدرت هدیه بدهد.
--- توصیف آن دو پرنده زیبا ا شنیده ام. کاش می توانستم آنها را ببینم!
--- قوها درون حوض رختکن هستند. ابوراجح و مشتری ها به این دو پرنده علاقه زیادی دارند.
ابوراجح به وزیر گفت که به قوهایش علاقه زیادی دارد و آنها باعث رونق بیشتر کسب و کارش شده اند.
سرانجام وزیر به بهانه ای واهی، آنچنان سیلی محکمی به ابوراجح زد که آن بیچاره روی زمین افتاد و از بینی اش خون جاری شد.بعد هم او را تهدید کرد و رفت. این در حالی بود که ابوراجح به وزیر بی احترامی نکرد و حاضر شده بود قوهایش را به پدرت هدیه بدهد.
قنواء قبل از آنکه اسبش را به تاخت در آورد گفت: مذهب وزیر، مقام پرستی است. او هر کاری می کند تا همچنان وزیر بماند.
پسرش، رشید را نیز واداشته که مانند او فکر کند. وزیر دلش می خواهد مرا برای رشید بگیرد تا پیوندش با پدرم محکمتر شود. پس بدان که وزیر و پسرش از اینکه تو به دارالحکومه رفت و آمد می کنی خشمگین هستند.
هنگامی که پل در چشم انداز ما قرار گرفت، قنواء گفت: حالا که من خود را به شکل پسرها در آورده ام، باید بروم و قوهای ابوراجح را ببینم.
قنواء به من فرصت نداد تا از این تصمیم منصرفش کنم. پاها را به پهلوهای اسب کوبید و چون تیری که از چله ی کمان رها شده باشد به حرکت در آمد.
خوش بختانه ابوراجح در حمام نبود. قنواء سکه ای به طرف مسرور انداخت و گفت: برو مواظب اسب ها باش تا باز گردیم.
مسرور سری تکان داد و رفت. کسی در رختکن نبود. قنواء کنار حوض نشست و با تعجب و حسرت گفت: این دو پرنده سفید زیباتر از آن هستند که فکرش را می کردم.
بودن قنواء در آنجا کار درستی نبود. اگر ابوراجح از راه می رسید، قنواء را می شناخت و از اینکه او را به حمام آورده بودم، آزرده خاطر می شد.
--- بهتر است برویم.ما هرگز نباید به اینجا می آمدیم.
قنواء ایستاد و گفت: تو خواستی به سیاهچال بروی و من همراهی ات کردم. حالا من خواستم به اینجا بیایم و قوها را ببینم و تو مرا همراهی کرده ای. اینجا که بدتر از سیاهچال نیست.
من، حماد و صفوان را از سیاهچال نجات دادم. در عوض این دو پرنده را از تو می خواهم. تو باید آنها را از ابوراجح بخری و برایم
...ادامه👇
بیاوری. بهایشان را هر چه باشد، می پردازم.
--- فراموش نکن که این ق
وها فروشی نیستند.
--- هر چیزی قیمتی دارد. ابوراجح خوشحال خواهد شد که مثلا" صد دینار بگیرد و آنها را به من بدهد.
از قنواء فاصله گرفتم و گفتم: من نمی خواهم ابوراجح مرا با تو در اینجا ببیند. من میروم تا سری به پدربزرگم بزنم. اگر می خواهی همین جا بمان و وقتی ابوراجح آمد در این باره با او صحبت کن.
هر چند که می دانم که او قوهایش را با صندوقچه ای پر از طلا و جواهر هم عوض نمی کند.
بیش از آنکه از رنجیدن قنواء نگران باشم، از این واهمه داشتم که ابوراجح از راه برسد.
از حمام بیرون آمدم. مسرور مشغول نوازش اسب ها بود. قنواء هم بیرون آمد. با بی اعتنایی سوار اسبش شد و با حرکات افسار، اسبش را به چرخیدن وا داشت.
مسرور با وحشت خود را کنار کشید.تا اسب آسیبی به او نزند. افسار اسب دیگر را به قنواء دادم و به مسرور گفتم: نام این جوان، جوهر است. به دستور اربابش به اینجا آمده تا این دو اسب را بدهد و قوها را بگیرد.
حال که ابوراجح نبود باید دست خالی باز گردد.
مسرور به قنواء گفت: زحمت بیهوده نکش. وقتی ابوراجح، قوهایش را به وزیر نداد، به ارباب تو هم نخواهد داد.
قنواء به مسرور گفت: تو بهتر است ساکت بمانی و تا چیزی نپرسیده ام، حرف نزنی.
آن گاه رو به من گفت: ما آنچه را بخواهیم، صاحب خواهیم شد. شما به زودی این قوهای زیبا را در حوض اربابم که با سنگ یشم ساخته شده خواهی دید.
قنواء از طرف کوچه ای که خلوت بود راه افتاد که برود گفتم: خواهیم دید.
من و مسرور دور شدن او را با آن دو اسب زیبا نگاه کردیم تا در پیچ کوچه از نظر ناپدید شد. به مسرور گفتم: در این باره چیزی به ابوراجح نگو.
بگذار جوهر باز گردد و خودش با ابوراجح صحبت کند.
--- یعنی قوها این قدر ارزش دارند؟
--- برای کسانی که نمی دانند با ثروت فراوانشان چه کنند آری.
وارد مغازه که شدم، پدربزرگم به فروشنده ها گفت: این جوان را می شناسید؟ قیافه اش به نظر آشنا می آید. می گویند مدتی است به دارالحکومه رفت و آمد دارد ببینید چه می خواهد.
لابد آمده تا هدیه ی در خوری برای دختر حاکم بخرد.
روی چهار پایه ام نشستم و در دل خدا را شکر کردم که قنواء با آن قیافه اش هوس نکرده بود به دیدن پدربزرگم بیاید.
پدربزرگ با تحسین نگاهم کرد و گفت: امروز خیلی زود به مغازه آمده ای. تازه خورشید دارد غروب می کند.
فروشنده ها خندیدند و چند مشتریِ درون مغازه لبختد زدند.
گفتم: من و شما برای روز جمعه به یک میهمانی دعوت شده ایم.
--- میهمانی حاکم؟
--- نه ابوراجح از ما دعوت کرده که روز جمعه به خانه اش برویم.
پدربزرگ راحت نشست و گفت: خدا را شکر! حال و حوصله رفتن به دارالحکومه را ندارم. اما رفتن به خانه ابوراجح و صحبت با او برایم لذت بخش و دل نشین است.
به فکر فرو رفتم. قبل از آنکه بیرون حمام از مسرور خداحافظی کنم ، او به من گفته بود: ابوراجح به من گفت که تو و ابونعیم، روز جمعه؛ میهمان او خواهید بود.
گفتم: درست است اما برای چه ابوراجح این را به تو گفته؟ گفت: ابوراجح چیزی را از من مخفی نمی کند.
بی گمان صدای ابوراجح را شنیده بود. پرسیدم: اگر این طور است می توانی بگویی دلیل این دعوت چیست؟ با رنگی پریده و صدایی لرزان گفت: حدس می زنم تو از ریحانه خواستگاری کرده ای و آن میهمانی به این قضیه مربوط است.
از سادگی مسرور خندیدم و گفتم: تو که گفتی ابوراجح چیزی را از تو مخفی نمی کند؛ پس چگونه از دلیل این میهمانی اطلاعی نداری؟
آرزو کردم که کاش میهمانی روز جمعه برای همین بود و بعد فکر کردم که بهتر است به مسرور بگویم که از ریحانه خواستگاری نکرده ام و میهمانی، ارتباطی با این موضوع ندارد؛ تا آن بیچاره را از نگرانی بیرون آورد.
در آن لحظه نمی دانستم که گفت و گوی کوتاه من با مسرور چه فاجعه ای را در پی دارد..........
پایان قسمت هجدهم.........
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#شما_هم_رسانه_باشید
#نشر_حداکثری
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@shamime_yaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️هر حرف حقی را نباید گفت
⚠️باید هوشیار بود
╮🤲﴿أللّهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالْفَرَجْ﴾🤲╭
┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸"ما بچه های خیبریم
بسیار دلنشین و دیدنی"🔸
❤️خدایا مارا برای امام زمانمان مانند ابوذر کن.
─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─
#اللھمعجللولیڪالفࢪج 🍃
#تلنگرانه
#شرافت، پاکی اصل و نسب است، ظرافت ادب است در گفتار و رفتار و کردار.
شنیدم که در مَثَل، نمونه شرافت تام، خط مقیاس عام و عوام را به ابالفضل العباس نسبت میدهند.
در تاییدِ پاکیِ اصل و نسب و خاندانش همین بس که پسر امیرالمومنین علی بن ابیطالب است. در رفتار و کردارش، حتی اگر خبر از روند زندگانیش نداشته باشیم، تنها به واقعه کربلا و نحوه ادب کردن در برخورد با امام زمانش، حسین بن علی، میتوان اکتفا کرد.
البته او یک مَرد بود به تمام معنای کلمه...
در کنار این بزرگمرد، زنانی در همین خاندان هستند که معنای تام شرافت را در خود متجلی دارند.
سیدة نساء العالمین، فاطمه زهرا، و دخترش زینب کبری
دیگر مصداق #شرافت، موقعیت شناسی است.
#شریف، در موقعیت خودش بهترین عمل را دارد. حال هر موقعیتی و هر عملی که هدف، رضای خدا و صاحب الزمان باشد...
بانوی مسلمان #شریف باش!
✍میم فا
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@shamime_yaar
💢کانال واقعی...👇
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
میخام دعوتتون کنم به یه کانال واقعی
کانالی که بر اساس الطافی که از، شهدا نصیبم شده 🥀
برای قدر دانی از شهدا تاسیس کردم🕊
تو فکر بودم اسم کانالمو چی بذارم؟
که یک اتفاق قشنگ شهدایی در یک میدان برام رخ داد که اسم کانال از، اونجا نشات میگیره😔
این کانال شهدایی که به میدان صراط مستقیم معروفه همش براساس اتفاقات و الطاف زیبای شهدایی ست😔
یه کانال معمولی که اسمشو انتخاب کرده باشم. شروع کنم به فعالیت نیسته
حالا شمادعوت شدین به این میدان شهدایی 😔
فکر میکنید یه دعوت معمولیه
نه این یه دعوتنامه رسمی که از طرف شهداست 😔
اسم شما جز اعضای این میدان به واسطه شهدا ثبت شده
یاعلی✨
لینک رو لمس کن و بیا خودت ببین
یه آرامش خاصی حاکمه که به لطف شهداست👇
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
AUD-20220912-WA0007.mp3
7.11M
🌸🌱
📝صوتِ " زیارتِ آل یاسین"
🎤 سید هادی گرسویی
#امام_زمان
#زیارت_آل_یاسین
4_265388460171329771.mp3
1.21M
#دعای_عهد
#استاد_فرهمند
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) #دعای_عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
⛅️الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج⛅️
✨
محمد حسین پویانفر_20 مرداد 97 - هیئت ریحانه النبی - زمینه - از باب المراد تا باب الجواد-1534141919.mp3
6.38M
🎙از باب المراد تا باب الجواد....😭😭😭
#محمد حسین_پویانفر
🏴🏴كان يَقُولُ لَهُ الرِّضا عليه السلام:
🏴اَلصّـادِقُ، وَ الصّـابِرُ، وَ الفـاضِلُ، وَ قُرَّةُ أعْيُنِ الْمُؤْمِنينَ وَ غَيْظُ الْمُلْحِدينَ.
🏴🏴مولانا امام رضا عليه السلام اوصاف امام جواد را چنين بيان مى كرد:
🏴او راستگو، صبور و بردبار، داراى فضيلت،
🏴نورچشم مؤمنان و مايه خشم كفار است.
مستدرك عوالم العلوم 23 : 27 .
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴كانَ النّاسُ يَقُولُونَ فيهِ:
اُعْجُوبَةُ أَهلِ الْبَيْتِ، نادِرَةُ الدَّهْرِ، وَ بَديعُ الزَّمانِ
🏴وَ عيسَى الثانى وَ ذُوالْكِراماتِ، وَ الْمُؤَيَّدُ بِالْمُعجِزاتِ وَ سُلالَةُ رَسُولِ اللّه ِ…
🏴🏴مردم در مورد امام جواد عليه السلام چنين مى گفتند:
🏴اعجوبه خاندان پيامبر، نادره روزگار، شخصيّت بى همتاى زمان،
🏴عيساى دوم، داراى كرامات، تأييد شده با معجزات و سلاله رسول خدا و…
مستدرك عوالم العلوم 23 : 29 .
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
شهادت مظلومانه و جانسوز ابن الرضا علیه السلام حضرت مولانا امام محمد بن علی الجواد علیهماالسلام تسلیت باد
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
یاد حضرت در دقایق زندگی
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
🔴 راه نجات در آخرالزمان
🔵 امام جواد علیه السلام فرمودند:
🌕 (مهدی) را غيبتي است طولاني كه در آن زمان مخلصين انتظار ظهور او را دارند، اهل شك و شبهه منكر وجود حضرت مى شوند، بى دينان نام و ياد او را به استهزاء و مسخره مى گيرند، گروهى به دروغ براي ظهور وقت تعيين مى كنند، كسانى كه عجله كنند هلاك مى شوند، و اهل تسليم نجات پيدا مى كنند.
📚 كمال الدين ، ج ۲ ،ص ۳۷۸
آجرک الله یا صاحب الزمان علیه السلام
#مهدویت