26.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حاج_قاسم_سلیمانی
#هواپیمای_اوکراینی
#دهه_بصیرت
سرود دسته جمعی نوجوانان
«با انقلاب میمانیم»
دی ماه ۱۳۹۸
مسجد مقدس جمکران؛ قم
ای تیغ! سرسنگین مشو با ما سبکسرها
دست از دل ما برمدارید آی خنجرها!
رودیم و أشهد گفتن ما بر لب دریاست
ننگ است ما را مرگ در مرداب بسترها
پیشانی ما خط به خط، خط مقدم بود
ما را سری دادند سرگردان سنگرها
آهسته در گوشم کسی گفت: اسم شب صبح است!
ناگاه روشن شد دو عالم از منورها
روشن برآمد دستمان تا در گریبان رفت
از سینه سوزان برآوردیم اخگرها
مشت اسیران زمین را باز خواهد کرد
سنگی که میافتد به دنبال کبوترها
خواب غریبی دیدهام،خواب ستاره ماه...
خوابی برایم دیدهاید آیا برادرها؟!
محمدمهدی سیار
هدیه به #حاج_قاسم_سلیمانی و شهدای #هواپیمای_اوکراینی و همه درگذشتگان
الفاتحه مع الصلوات
#امام_زمان_عج
#هیچ_کس_به_من_نگفت:
که دعای ما در فرج شما اثر دارد و آن را نزدیک می کند،
نمی دانستم که شما دعا کردنمان را دوست داری و فرموده ای که خیلی برای فرج من دعا کنید.
به ما نرسید که راز فرج و ظهورت در دعای شب و روز ما نهفته است و تا دستان تک تک ما آسمانی نشود و چشمانمان از اشک، بارانی نگردد تو نمی آیی.
اگر به من گفته بودند که به آیت بصیرت، بهاء الدینی- بزرگوار سفارش کرده ای که در قنوت نمازش «اللهم کن لولیک…» را زمزمه کند، ما هم از همان دوران نوجوانی، قنوتمان را زیبا می خواندیم.
خیلی دیر فهمیدم که بعد از هر نماز، یک دعای مستجاب دارم، که می توانم با آن، یک سنگ را از سر راه ظهورت بردارم.
اللهم عجل لولیک الفرج
#حسن_محمودی
@shamimemalakut
نفس شـهر بند آمده بـود
از ترافیـک و دودِ فتنه و ننگ
شـهر با سرفـههای پی در پی
سخت چشم انتظار باران بـود . . .
ناگهـان از ستـاد استهـلال
خبر آمد که مـاه در راه است
ظهر جمعـه امام آرامـش
در مصلّای شـهر تهــران بـود !
#امام_خامنه_ای
#حاج_قاسم_سلیمانی
#نواب_صفوی ۱
بعد از مرگ رضاخان، عده ای می خواستند جنازه او را به نجف برده و در آنجا دفن کنند. آنها حتی پنهانی از بعضی اشخاص بی خبر و بی تفاوت امضا هم در این مورد گرفته بودند به این مضمون که : «ما حاضریم جنازه پادشاه کشور شیعه را در نجف دفن کنند.»
پس از اطلاع نواب صفوی از این موضوع، او سراغ پسر «محسن ثلاثی»، از تجار نجف، رفت و آن نوشته را که نزد او بود، در میان جمعی که در اثر سر و صدای او جمع شده بودند، پاره کرد و قضیه در همین جا فیصله پیدا کرد؛ که اگر اقدام نواب نبود، جنازه رضاخان در نجف دفن می شد و دولت پادشاهی عراق هم، که مانند ایران وابسته به انگلستان بود، نمی گذاشت صدای کسی به مخالفت بلند شود و مردم وقتی با خبر می شدند که کار از کار گذشته بود.
@shamimemalakut
#نواب_صفوی ۲
در کوچه ایستاده بودم که یکی از منبری های معروف آن زمان آمد و از من سراغ خانه نواب را گرفت. بردمش پیش آقا.
آقا مرا فرستاد نان و پنیری تهیه کردم و صبحانه ای جلوی مهمان گذاشتم. آن روحانی خطاب به نواب گفت: «حیف این همه استعداد شما نیست؟ شما اگر چند سال در حوزه باشید، می توانید از مراجع باشید!» کلی از آقا تعریف کرد. بعد انتقاداتی هم به عملکرد ایشان داشت.
صحبتش که تمام شد، نواب فرمود: «همه اینهایی که گفتی درست، ولی این قدر خوش استعدادها و نویسندگان بزرگ آمده اند و ده ها جلد کتاب نوشته اند، که تمامی آن ها در کتابخانه ها انبار شده است. این ها یک مجری نمی خواهد که مطالبشان را به صحنه عمل بیاورند؟»
@shamimemalakut
#نواب_صفوی ۳
در یکی از سفرها خارجی، دیداری با «یاسر عرفات» داشتیم. وقتی عرفات فهمید من از یاران شهید نواب صفوی هستم، به محض شنیدن نام نواب، دو زانو نشست و سه بار روی زانوهایش زد و گفت: «نواب! نواب! نواب!» بعد ادامه داد: «سالی که نواب برای سخنرانی به دانشگاه الازهر مصر آمده بود، من در آن دانشگاه درس می خواندم. ایشان یک ساعت و نیم با شور و حرارت سخنرانی کرد. بعد از سخنرانی با زحمت نزدیک او شدم. او دست مرا گرفت و مرا سوار ماشین حامل خود کرد.
بعد از این که اسم و رسمم را پرسید، گفت: «برای چه به این جا آمده ای؟» گفتم: «آمدم درس بخوانم» تا این را گفتم، با عصبانیت سرم داد کشید و گفت: «اسرائیلی ها دارند ناموس شما را به خطر می اندازند، آن وقت تو آمدی این جا درس بخوانی؟! برو با هموطن هایت آن ها را از فلسطین بیرون کن و با آنها جهاد کن.»
@shamimemalakut
#نواب_صفوی ۴
همراه با سیدمجتبی به زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) رفتیم. پس از زیارت، در صحن نشسته بودیم که صدای گریه سوزناک زنی توجه ما را به خود جلب کرد.
نواب به برادرش گفت: «هادی برو ببین این زن چرا این قدر گریه می کند.» .
زن گفت:«شوهر من قرضی داشت و نتوانسته قرضش را بدهد، حالا او را به زندان انداخته اند.»
نواب آدرس طلبکار را گرفت و بلافاضله هادی را به دنبال او فرستاد. او یکی از تجار بود. پس از آمدن تاجر، نواب با لحنی تند به او گفت: «از خدا خجالت نمی کشی که یک برادر مسلمانت را که استطاعت مالی نداشته، گرفتار کردی و او را به زندان انداختی؟»
تاجر گفت: «چشم آقا! رضایت می دهم.»
فردای آن روز، زندانی بدهکار از زندان آزاد شد.
@shamimemalakut
#نواب_صفوی ۵
تجربه و تیزهوشی و حاضرجوابی شهید نواب صفوی، واقعاً تناسبی با جوانی ایشان نداشت و ایشان بسیار پختهتر از سنشان بودند. یادم هست که روزنامه "منشور برادری" را در 12 شماره منتشر کرده بود.
من به ایشان گفتم:« شما که چنین همت والایی دارید و 12 شماره را به نام 12 امام منتشر کردهاید، 124 هزار شماره به نام 124 هزار پیامبر منتشر کنید!».
ایشان بلافاصله گفتند:« این دوازده نفر عصاره آن124 هزار تن هستند».
@shamimemalakut
#نواب_صفوی ۶
یک بار به من گفتند: بیایید این نامه را بردارید و به سفارت عراق ببرید! ( قضیه این بود که به یک ایرانی در عراق اهانت شده بود و ایشان اعتراض کردند.) در نامه نوشته شده بود:«احساسات و عواطف مردم مسلمان جریحهدار شده و قبل از اینکه حوادث غیرهمنتظرهای پیش بیاید، باید شخص اهانت کننده خلع شود».
همراه با شهید واحدی رفتیم.
شهید نواب به من سفارش کردند: «موقعی که با سفیر حرف میزنی، مستقیم به خود او نگاه کن و کاری به مترجم نداشته باش. جوری رفتار کن که انگار او حرف شما را میفهمد و شما هم حرف او را میفهمی!».
ما رفتیم. اول راهمان نمیدادند، ولی وقتی فهمیدند نامه از طرف فداییان اسلام است، ما را راه دادند. من رفتم و به فارسی مطالب را گفتم و او هم عربی جواب داد. مترجم هم مطالب را ترجمه میکرد.
کل مطلب این بود که باید به او میفهماندم که اگر شما آن شخص را بر کنار نکنید، ما به شیوه خودمان بر کنارش میکنیم! سفیر حسابی دستپاچه شده بود. موقعی هم که میخواستیم خداحافظی کنیم، روی شانه سفیر دست زدم و تأکید کردم که این اخطار را جدی بگیرد...!
@shamimemalakut