eitaa logo
✾•❲ شَمیـٖم‌یــٰاس¹⁸❳•✾
78 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
18 فایل
خدا چقدر قشنگ میگه: اَعْطَيْتُكَ ما تُريدُ بهتر از اونی که میخوای بهت میدم...🤍 🌱️
مشاهده در ایتا
دانلود
1.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖇به امام حسین (ع) علاقه خاصی داشت و همیشه محرم ها در حسینیه ها و مساجد حضور داشت و خالصانه و عزاداری و گریه میکرد. از سبک عزاداری ما ایرانی ها خوشش می آمد و بسیار با ارادت نسبت به حضرت سیدالشهدا صحبت می کرد. میگفت اگر بشود حتما برای محرم ایران میایم. از مداحی حاج محمود کریمی خوشش می آمد و مداحی اللهم الرزقنا شهادت را که من خوانده بودم برایش جذاب بود. به خاطره علاقه اش به اهل بیت و عزاداری به سبک جوانان ایرانی مداحی های مارا شنیده بود. 📝روایت‌از"سیدمجیدبنی‌فاطمہ" 🌺 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌||🌻•°@shamimeyas18•°|
3.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍🏻افراد گروهش شلوغ میکردند... کلافه شده بود و نمی دانست برای ساکت کردنشان چه کند ! خواست داد بزند اما مثل همیشه لبخند زد و با شوخی گفت :《 حواستون به من باشد ! مثل اینکه من مربی ام ها !...》بعد هم ژست مدیریت به خود گرفت . همگی با تعجب نگاهش کردند و ساکت شدند . اما بعد از دقایقی اطراف را نگریستن،مثل بمب منفی شدند و شروع کردند به خندیدن . این گونه کار هایش را پیش می برد ، بدون آن که کسی را ناراحت کند؛ با شوخی و خنده ! 📖«قسمتی‌ازکتاب‌آقازاده‌ی‌مقاومت» 🌸 ||🌻•°@shamimeyas18•°|
✍🏻ماه رمضان بود جهاد نمیشه شب تماس گرفت با من و گفت که آماده شدم و به چندنفر از دوستانمان که از افراد مورد اعتماد جهاد بودند بگویم حاضر شوند می‌خواهیم برویم جایی. ساعت نزدیک 2:30/3 صبح بود در محلی که قرار گذاشته بودیم همه جمع شدیم همه نگاه ها به دهان جهاد بود تا که باز شود و بگویید که چرا ما را اینجا جمع کرده. جهاد بعد از چند دقیقه گفت بچه ها سوار شید ماهم بدون اینکه چیزی بپرسیم سوار شدیم. در راه کسی حرفی نزد و چیزی از او نپرسید. دیدیم در خانه ای ایستاد که از ظاهر معلوم بود ساکنان آنجا وضع مالی خوبی ندارند. از ماشین پیاده شد و ماهم همینطور نگاهش میکردیم بسته ای از صندوق عقب ماشین درآورد و به من داد و گفت برو در آن خانه و این را بده و بیا گفتم جهاد این چیه؟؟ گفت کمی خوراکی هست برو.... چند قدم که رفتم برگشتم و با تعجب نگاهش کردم و او هم مرا نگاه کرد و با لبخند گفت راه برو دیگر... رفتم سمت در و در را زدم ک کسی آمد جلوی در و بدون اینکه از من سوالی بکند بسته را گرفت و تشکر کرد و رفت داخل خانه... اون لحظه بود که فهمیدم جهاد قبلاا هم این کار را میکرده و برای آن ها چیزی میفرستاد و ما بی‌خبر بودیم و اون لحظه بود که فهمیدم خودش برای اینکه ممکن بود کسی بشناسدش نیامده بسته را بدهد حتی تا قبل از شهادتش چند نفر خیلی اندک که به او نزدیک بودند از خانواده اش می‌دانستند و آن هم فقط به خاطر اینکه ماه رمضان که می آمد دیروقت از خانه می آمد بیرون و دیر وقت برمی‌گشت آن ها خبردار باشند و نگرانش نشوند.و بعد از شهادتش همه فهمیده بودند که او شهید جهادمغنیه است... ‌‌‎‌‌‌‌‌‌
📓روایت آخرین دیدار حاج قاسم خطاب به همراهان شهید مغنیه : مراقب پسر من باشید خدا خیرتان دهد.........!! ✍🏻آخرین بار که حاج قاسم جهاد را دید دوروز قبل از شهادتش بود با لبی شاد و خندان آمد دیدنِ حاج قاسم با همه ی برادران حاضر در جمع سلام و احوالپرسی کرد به حاج قاسم اطلاع دادن جهاد به دیدن شما آمده. حاج قاسم هم با اشتیاق فراوان برای دیدن جهاد به برادران گفت بگویید سریع بیاید داخل پیش من. تا جهاد داخل اتاق شد حاج قاسم ازجایش بلند شد و اورا محکم در بغل گرفت و جهادهم با لحن شیرین همیشگی اش که حاج قاسم را عمو خطاب میکرد و لبخندی که همیشه زمان دیدن حاج قاسم بر لب داشت با صدای بلند گفت، خسته نباشید عمو! و شانه حاج قاسم را بوسید. خم شد تا دست حاج قاسم را ببوسد اما حام آقا ممانعت کرد. و جهادهم با صدای آروم رو به سمت او گفت:آخر من آرزو به دل می‌مانم. باهم نشستند و چای خوردند. برادری که مسئول جهاد بود آمد داخل اتاق، حاج قاسم تا اورا دید گفت:برادر، جهاد را اول به خدا دوم به شما میسپارم جان شما و جان او. ایشان اجازه اینکه به خط مقدم برود را از طرف من ندارد. جهاد لبخندی زد و دوباره شانه حاج قاسم را بوسید و دستش را برروی شانه ایشان گذاشت و گفت عموجان من به فدای شما؛ حاج قاسم هم نگاهی پر از عشق و محبت به جهاد کرد و همینطور که به جهاد نگاه میکرد رو به سمت برادر مسئول گفتن:مراقب پسر من باشید خدا خیرتان دهد.... . 🌼 ||🌻•°@shamimeyas18•°|
1.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍🏻مشغول انجام کارهای روزانه بودم.... که یکی از رفقا تماس گرفت گفت یکی که خیلی دوسش داری تا چند دقيقه دیگه پایین ساختمون منتظرته! آماده شدم و اومدم پایین. ی ماشین با شیشه های دودی در انتطارم بود! داخل ماشین دیده نمی شد! در ماشین و که باز کردم از دیدن راننده هم ذوق زده شدم هم تعجب کردم! جهاد پشت فرمون نشسته بود، راه افتادیم. در کوچه پس کوچه های ضاحیه رسیدیم به دفتر کار یکی از دوستان. نماز و رو خوندیم و نشستیم به صحبت. حرفامون حسابی گل انداخته بود و از هر دری سخنی به میان می اومد... بحث رسید ب حاج قاسم! ایامی بود که عکسهای حاجی در جبهه های ضد داعش، در شبکه های اجتماعی دست به دست میشد، و جهاد نگران جون حاج قاسم بود... بهش گفتم انگار حاج قاسم دلش خیلی برای بابات تنگ شده! خندید و گفت همینطوره. گفت داریم برای مراسم سالگرد حاج رضوان برنامه ریزی میکنیم. میشه حاج میثم مطیعی رو دعوت کنی به عنوان مداح اهل بیت بیاد بیروت؟ گفتم چشم ان شاء الله حاج میثم میگم. میگفت میخوام امسال مراسم رو متفاوت برگزار کنیم.. بله مراسم خیلی متفاوت برگزار شد.... چون پیش از رسیدن به مراسم سالگرد حاج عماد، جهاد هم به پدش ملحق شده بود. 💔 📝[روایت‌ازدوست‌شہید] 🌼 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌||🌻•°@shamimeyas18•°|
✍🏻_شهیدجهاد جوان بسیار باحیایی بود، همیشه وقتی می‌رفتیم بیرون سرش پایین بود، سریع هم کارش را انجام می‌داد که برویم و زیاد در این فضاها نمی‌ماند. مهمانی که می‌رفتیم یا در جمعی اگر حضور داشت، لبخند بر لب‌هاش بود اما با همان چهره مهربان و خندان دینش را حفظ می‌کرد، گاهی در جمع دوستان‌مان اگر از بچه‌ها حرفی ناشایست می‌شنید با همان خنده‌اش متذکر می‌شد به آن‌ها.. اَللّهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🕊 🌼 ||🌻•°@Shamimeyas18•°|
✍🏻خانواده‌‌ی شهیدمغنیه به یک مهمانی خانوادگی بزرگ دعوت بودند. محل مهمانی در منطقه الغبیری بود. همه‌ی بچه‌ها و نوه‌ها به مناسبت ولادت رسول‌اکرم(ص) دور هم جمع بودند. از همه‌ی نوه‌ها درخواست شده بود برای این جلسه صحبتی کوتاه آماده کنند و طی چند کلمه بگویند که برای سال جدید میلادی چه برنامه‌هایی دارند. همه‌ی نوه‌ها صحبت کردند که نوبت به جهادمغنیه رسید... جهاد گفت: طرحم برای سال بعد را هفته آینده می‌گویم!.. همه شروع به اعتراض کردند؛ می‌گفتند جهاد دارد شرطی که برای همه گذاشته شده را نقص می‌کند و بعضی‌ها می‌گفتند کارش را آماده نکرده است. وسط خنده و اینکه هرکس به شوخی چیزی می‌گفت؛ جهاد از حرفش کوتاه نیامد اصرار داشت که طرحش را برای سال آینده هفته بعد بگوید. درست یک هفته بعد خانواده دور هم جمع شدند ولی این بار؛ در بین خیل گسترده‌ی کسانی که برای تسلیت آمده بودند!!! طرح جهاد "شهادت" بود. 🌼 ||🌻•°@Shamimeyas18
✍🏻 این اواخر مادر جهاد خیلی دعا می‌کرد که به چیزی که خودش دوست دارد و از مادرش دعا برای آن‌را میخواهد برسد🙂🌿 یعنی طوری شهید شود که قدر و ارزشش بالا برود و به محضر پدرش مشرفش کند😍🕊 به همین خاطر وقتی خبر شهادت جهاد را به مادرش دادند گفت: ناراحت نیستم، خوشحال هم هستم که پسرم به چیزی که می‌خواست رسید !!! 💬راوی : 🌺 ||🌻•°@Shamimeyas18
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍🏻جهاد در رشته بیزینس(تجارت) تحصیل کرد و پس از پایان دوره دانشگاه، جهاد به طور رسمی وارد کار نظامی شد. وی در اولین مأموریت، مسئول ستاد حزب‌‌الله‌ در منطقه‌ای در سوریه شد. در آن زمان وی ۲۲سال داشت. بنابراین، در ابتدای جنگ سوریه، به این کشور رفت و رسماً عهده‌دار مأموریت خود شد. جهاد در آن مأموریت دستاوردهای زیادی خلق کرد. او فرماندهی گروهی را برعهده داشت که عمدتاً اعضای آن ۱۰ سال از جهاد بزرگتر بودند. با این حال، آنها هیچ مشکلی با جهاد نداشتند و از اَوامر وی اطاعت می‌کردند و بسیار جهاد را دوست داشتند. من شخصاً از یکی از آنها سؤال کردم که چگونه راضی شدی تحت رهبری فردی قرار بگیری که ۱۰سال کمتر از تو سن‌وسال دارد؟ وی در پاسخ گفت: چون از ابتدا که با شخصیتش آشنا شدم دیدم با وجود اینکه تنها ۲۲ سال دارد اما بسیار مهربان، با محبت و در عین حال باهوش است و تسلط خاصی به مسائل نظامی دارد. البته همانگونه که گفتم تمامی این ویژگی‌های شخصیتی جهاد نشأت گرفته از ویژگی‌های حاج‌عماد بوده است. 💬راوی : 🌹 ||🌻•°@Shamimeyas18
2.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍🏻دوره مأموریت جهاد در مقام فرماندهی ستاد منطقه‌ای در سوریه به پایان رسید. از این مرحله به بعد جهاد بیشتر توانست بر زمینه‌هایی که علاقه دارد، تمرکز کند. جهاد در آخرین سال از عمرش، شخصیت دینی و عرفانی خود را به صورت گسترده تقویت کرده بود. وی تا قبل از سال آخر زندگی خود، بیش از انجام واجبات، فعالیت چندان دیگری در انجام عبادات نداشت. با این حال، در آخرین سال زندگی خود به طور کلی متحول شده و به صورت گسترده به امور عبادی روی آورده بود. 🌹 ... ||🌻•°@Shamimeyas18
✍🏻یکی از ویژگی‌های بارز این بود که اگر به احتیاج نداشت، هیچگاه سراغ یادگیری آن نمی‌رفت. بارها من به وی پیشنهاد خواندن کتاب‌های مختلف را دادم، اما وی در پاسخ می‌گفت که در صورت خواندن این کتاب‌ها و فراگیری آنچه که در آنها آمده، بزرگی بر دوشم گذاشته خواهد شد و باید به آنچه که یاد گرفته‌ام عمل کنم. بنابراین، تلاش می‌کرد تا آنچه را که شک نداشت می‌تواند و می‌خواهد که به آن عمل کند، فرا بگیرد. 🌹 ... ||🌻•°@Shamimeyas18