eitaa logo
کانال شمیم بهشت
825 دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
12.1هزار ویدیو
169 فایل
کانال شمیم بهشت 🌼🌻 🌼🌻یامهدی فاطمه (س) یار مظلومان جهان برای ظهورت دعای فرج میخوانم 🌼🌻بهترین کانال مذهبی و معنوی شمیم بهشت ۰( اللهم عجل الولیک فرج والعافیت ونصر ) @shamimmarefat5 ارتباط با مدیر محترم ⚘⚘⚘⚘ ممنونم که پستها رو فوروارد میکنید نه کپی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بفرمایید صبحانه
برخیز و سلامی کن و لبخند بزن که این صبــح نشانی زغم و غصـه ندارد لبخنـد خـدا در نفس صبح عیان است بگذار خـدا دست به قلبـت بگذارد سلام دوستان خوبم✋ امروزتون پراز لبخند🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 💚 💚 💝 💝 سلام آقای جهان! السلام علیک یا سیدنا و مولانا صاحب العصر و الزمان عجل الله تعلی فرجه الشریف ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ۞ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج۞
*بسیار زیبا وارزشمند* 👌تا آخر بخوانید؛ محاله تاثیر نپذیرید ✍ هروقت بابام میدید لامپ اتاق یا پنکه روشنه ومن بیرون اتاقم،میگفت: چرااسراف؟چراهدردادن انرژی ؟ آب چکه میکرد،میگفت:اسراف حرامه ! اطاقم که بهم ریخته بود میگفت :تمیز و منظم باش؛ نظم اساس دینه... حتی درزمان بیماریش نیز تذکر میداد 🌸تااینکه روزخوشی فرارسید؛چون می بایست درشرکت بزرگی برای کارمصاحبه بدم باخودگفتم اگرقبول شدم،این خونه کسل کننده و پُراز توبیخ رو، رو ترک میکنم. صبح زود حمام کردم، بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم برم بیرون که پدرم بهم پول دادوبالبخندگفت:فرزندم! ۱_مُرَتب و منظم باش؛ ۲_ همیشه خیرخواه دیگران باش ۳_مثبت اندیش باش؛ ۴-خودت رو باور داشته باش؛ تو دلم غُرولُند کردم که در بهترین روز زندگیم هم ازنصیحت دست بردار نیست واین لحظات شیرین رو زهرمارم میکنه! باسرعت به شرکت رویایی ام رفتم،به در شرکت رسیدم،باتعجب دیدم هیچ نگهبان وتشریفاتی نبود،فقط چندتابلو راهنمابود! به محض ورود،دیدم اشغال زیادی در اطراف سطل زباله ریخته، یاد حرف بابام افتادم؛ آشغالا رو ریختم تو سطل زباله... اومدم تو راهرو ، دیدم دستگیره در کمی ازجاش دراُومده، یاد پند پدرم افتادم که میگفت:خیرخواه باش؛ دستگیره رو سرجاش محکم کردم تا نیوفته! از کنار باغچه رد میشدم، دیدم آبِ سر ریز شده و داره میاد تو راهرو، یاد تذکر بابا افتادم که اسراف حرامه؛ لذا شیر آب رو هم بستم..‌. پله ها را بالا میرفتم، دیدم علیرغم روشنی هوا چراغ ها روشنه، نصیحت بابا هنوز توی گوشم زمزمه میشد، لذا اونارو خاموش کردم! به بخش مرکزی رسیدم ودیدم افراد زیادی زودترازمن برای همان کار آمدن ومنتظرند نوبتشون برسه چهره ولباسشون رو که دیدم، احساس خجالت کردم؛خصوصاً اونایی که ازمدرک دانشگاههای غربی شون تعریف میکردن! عجیب بود؛ هرکسی که میرفت تو اتاق مصاحبه، کمتر از یک دقیقه میامد بیرون! باخودم گفتم:اینا بااین دَک و پوزشون رد شدن،مگرممکنه من قبول بشم؟عُمرا!! بهتره خودم محترمانه انصراف بدم تا عذرمو نخواستن! باز یادپند پدر افتادم که مثبت اندیش باش، نشستم و منتظر نوبتم شدم *اونروز حرفای بابام بهم انرژی میداد* توی این فکرا بودم که اسممو صدا زدن. وارداتاق مصاحبه شدم،دیدم۳نفرنشستن وبه من نگاه میکنند یکیشون گفت:کِی میخواهی کارتو شروع کنی؟ لحظه ای فکر کردم،داره مسخره م میکنه یاد نصیحت آخر پدرم افتادم که خودت رو باور کن و اعتماد به نفس داشته باش! پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم: ان شاءالله بعد از همین مصاحبه آماده ام یکی از اونا گفت: شما پذیرفته شدی!! باتعجب گفتم: هنوزکه سوالی نپرسیدین؟! گفت: چون با پرسش که نمیشه مهارت داوطلب رو فهمید، گزینش ما عملی بود. بادوربین مداربسته دیدیم، تنهاشما بودی که تلاش کردی ازدرب ورود تااینجا، نقصها رو اصلاح کنی... 👌درآن لحظه همه چی ازذهنم پاک شد، کار،مصاحبه،شغل و... هیچ چیزجزصورت پدرم راندیدم،کسیکه ظاهرش سختگیر،امادرونش پرازمحبت بودوآینده نگری... عزیز!در ماوراء نصایح وتوبیخهای پدرانه، محبتی نهفته است که روزی حکمت آن راخواهی فهمید... *اما شاید دیگر او کنارت نباشد...* 🔰
خواستم از غَـــم دنیا ننویســـــم که نَشُد🖐 از غَم و ظُلمت شبهـــــا ننویســم که نَشُد یوسف از چـــــاه دَرآمد که به زنِــــدان برود یا از احـــــوال زُلیخا ننویســـــم که نَشُد برسرسفره ی هردل که نشستم خون بود خواستم از دِل رســـــوا ننویسم که نَشُد آفتی زَد به گلستــــــان و پَرپَر گُـل سرخ باغبان این هَمه تنهــــــا ننویسم که نَشُد آرزوها همه چون مُرغ مهاجِــــــر شده اند خواستَم از اگر ـ امـــــــا ننویسم که نَشُد فــــال ما فال خوشی نیست بیا باور کن نا امید از غَـــــم فردا ننویســــم که نَشُد.. ‌
💠 👇می‌گفت: دلم بیقرار بود؛ یه حسی بین دلتنگی و دلواپسی؛ اما کسی حالم رو نمی‌فهمید 🏴اون روز وقتی به اون روضه رفتم تا از حضرت زهرا (س) گفتند 😭 چشمام بارونی شد همونجا بود که تصمیم گرفتم به نیت آرامش، با مادر یه عهد تازه ببندم 🌸 یه عهد دخترونه ... حالا بعد از گذشت چند وقت دیگه با این عهد مانوس شدم نه اینکه غمی نباشه؛ نه اینکه همه چیز عالی باشه اما . . .🕊 [حجاب.یادگار.مادرم.زهرا]
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 گاهےامرونهـےما، گنهڪاران‌راازگناهـ‌بازنمےدارد؛ ولےگفٺن‌هاےپےدرپے لذٺ‌گنـاهـ‌‌‌رادرڪام‌اوٺلـخ‌مےڪنـد و لااقل‌باخیالٺ‌راحٺ‌گنـاهـ‌نمےڪنـد.