زندگی مانند
درست کردن چای می ماند...
خودبینیات را بجوشان
نگرانیهایت را تبخیرکن
غمهایت را رقیق کن
اشتباهاتت را از
صافی بگذران
آنوقت طعم خوشبختی را بچش..
@shamimmarefat5
❖
"قدیم ترها" همیشه علاجی 🍃🌺
برای هر دردی بود،
مثل روغن چرخ خیاطی
برای ناله های لولای در،
مثل دوا گلی برای زخم های
کودکانهی سرِ زانو،
مثل "آغوش مادربزرگ"
برای باریدنِ تمام
بغض های جهان، چقدر
دست هایمان خالی شده است..!🍃🌺
@shamimmarefat5
خود را درگیر طوفان هایی که دیگران برایتان میسازند نکنید
شما آنقدر وقت ندارید که به هر کسی بهتان سنگ پرتاب میکند واکنش دهید
@shamimmarefat5
"مادر"
تنها کسی است
که میتوان
“دوستت دارم”هایش
را باور کرد
حتی اگرنگوید...
@shamimmarefat5
∞♥∞
❣#سلام_امام_زمانم❣
ای ناب ترین صبح خداوند بیا
ای نور دریچه های پیوند بیا...
آن آینه های صاف را یادت هست؟
آن آینه ها خاک گرفتند بیا...
#اللهـمعجـللولیڪالفـرج
@shamimmarefat5
🌼دل که تنگ است کجا باید رفت ؟
🍃به در و دشت و دمن ؟
🌼یا به باغ و گل و گلزار و چمن ؟
🍃یا به یک خلوت و تنهایی امن
🌼دل که تنگ است کجا باید رفت ؟
🍃پیرفرزانه من بانگ برآورد
🌼که این حرف نکوست
🍃دل که تنگ است برو خانه دوست
🌼شانه اش جایگه گریه تو
🍃سخنش راه گشا
🌼بوسه اش مرهم زخم دل توست
🍃عشق او چاره دلتنگی توست . .
🌼دل که تنگ است برو خانه دوست . .
🍃خانه اش خانه توست . . .
🌼باز گفتم :
🍃خانه دوست کجاست ؟
🌼گفت پیدایش کن
🍃آنجا پر از مهر و صفاست
🌼گفتمش در پاسخ :
🍃دوستانی دارم
🌼بهتر از برگ درخت
🍃که دعایم گویند و دعاشان گویم
🌼یادشان در دل من
🍃قلبشان منزل من . . .
🌼صافى آب مرا ياد تو انداخت ، رفيق
🍃تو دلت سبز
🌼لبت سرخ
🍃چراغت روشن
🌼چرخ روزيت هميشه چرخان
🍃نفست داغ
🌼تنت گرم
🍃دعايت با من
🌼روزهايت پى هم خوش باشد...
#فریدون_مشیری
@shamimmarefat5
✨🌼✨🌼✨
🌹 سلام بر آخرین آغاز هستی
🌹 خدا داند فقط آقا که هستی
️
🦋 بیا آقا که در این باغ زیبا
🦋 بروید واژه یکتا پرستی
🌹 دلم در حسرت دیدار رویت
🌹 به سوی جمکران پر می گشاید
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
@shamimmarefat5
✨﷽✨
گذر پوست به دباغخانه میافتد
"هشام بن اسماعیل" والی اُمویان در مدینه بود. او آزار بسیاری به مردم، مخصوصاً امام سجاد علیهالسلام میرساند.
سرانجام ، به دلیل اعتراض فراوان مردم، "هشام" عزل شد و به خاطر ظلمهای فراوان او، دستور دادند تا هشام را در وسط شهر ببندند تا دیگران هر طور میخواهند از او انتقام بگیرند.
مردم نیز یکی یکی میآمدند و انتقام میگرفتند.
هشام می گفت:
"بیش از همه از علیبنحسین وحشت دارم، زیرا به سبب آزارهایی که به او رساندم و لعن و نفرینی که نثار جد او علیبناببطالب میکردم، انتقامش سخت خواهد بود."
روزی که امام سجاد علیه السلام "هشام" را در آن وضعیت دیدند به همراهان فرمودند:
"مرام ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن خود انتقام بگیریم."
هنگامی که امام سجاد عليه السلام به طرف هشامبناسماعیل میرفتند، رنگ در چهره هشام باقی نماند، ولی بر خلاف انتظار وی، امام سجاد با صدای بلند، سلام نمودند و با او دست دادند و به او فرمودند:
"اگر کمکی از من ساخته است، حاضرم کمک کنم."
هشام فریاد زد :
{اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ}
{خداوند می داند که رسالت خویش را در کجا قرار دهد.}
بعد از این رفتار امام سجاد (ع)، مردم مدینه نیز انتقام گرفتن از هشام را متوقف کردند.
📚 تاریخ طبری ، جلد ۶ ، صفحه ۵۲۶ .
📚 شرح الأخبار، جلد ۳ ، صفحه ۲۶۰ .
@shamimmarefat5