eitaa logo
کانال شمیم بهشت
818 دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
12.1هزار ویدیو
169 فایل
کانال شمیم بهشت 🌼🌻 🌼🌻یامهدی فاطمه (س) یار مظلومان جهان برای ظهورت دعای فرج میخوانم 🌼🌻بهترین کانال مذهبی و معنوی شمیم بهشت ۰( اللهم عجل الولیک فرج والعافیت ونصر ) @shamimmarefat5 ارتباط با مدیر محترم ⚘⚘⚘⚘ ممنونم که پستها رو فوروارد میکنید نه کپی
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شماره اخر تلفنت چنده؟ برای اون شهید ۵ تا صلوات بفرست 1 شهید حاج قاسم سلیمانی 2 شهید محسن حججی 3 شهید احمد یوسفی 4 شهید عباس دانشگر 5 شهید ابراهیم هادی 6 شهید محمود کاوه 7 شهیدان گمنام 8شهید محمدحسین فهمیده 9 شهید آرمان علی وردی 0 شهید برونسی فوروارد کنید و در ثوابش سهیم باشید🌹🌹 ‌ ‌ @shamimmarefat5
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌مطمئن باشیم در هر شغلی که هستیم اگر ذره‌ای عدم خلوص در ما باشد امروز سقوط نکنیم، فردا سقوط می‌کنیم. فردا نباشد پس‌فردا سقوط می‌کنیم چون انقلاب هر زمان یک موج می‌زند یک مشت زباله را بیرون می‌ریزد. [شهید دیالمه] ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shamimmarefat5
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود ایکه ره بستی میان کوچه هابر فاطمه گردنت را میشکست، آنجا اگر عباس بود 🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤 @shamimmarefat5
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌! کسی آمد محضر آیت الله میلانی در مشهد. در اطراف حرم امام رضا علیه السلام مغازه داشت. عرض کرد: مغازه دارم در اطراف حرم، در ایامی که شهر شلوغ است و زائر زیاد، قیمت اجناس را مقداری بالا میبرم و بیشتر از نرخ متعارف میفروشم. حکم این کار من چیست؟ آیت الله میلانی فرمود: این کار "بی انصافی" است. مغازه دار خوشحال از این پاسخ و اینکه آقا نفرمود حرام است، کفشهایش را زیر بغل گذاشت و دست بر سینه عقب عقب خارج میشد. آقای میلانی با دست اشاره کرد به او که برگرد! برگشت! آقا دهانش را گذاشت کنار گوش مغازه دار و گفت: داستان کربلا را شنیده ای؟ گفت:بله! گفت: میدانی سیدالشهدا علیه السلام تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟ گفت: بله آقا، شنیده ام. آقای میلانی فرمود: آن کار عمر سعد هم "بی انصافی" بود! 🌺 این روزها باشیم اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋 ‌ ‌ ‌‌‌‌‌@shamimmarefat5
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌🌹داستان آموزنده🌹. شخصی در مجالس سیدالشهدا علیه السلام خدمت می‌کرد و زیر لب این شعر را میخواند: حسین دارم چه غم دارم؟! مرحوم شیخ رجبعلی خیاط با دیدن این شخص در دل خود گفت: خوش بحال این شخص ، آقا سیدالشهدا علیه السلام به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم و غم‌های قیامت نجات خواهد داد. . پس از مدتی شیخ رجبعلی شبی در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین علیه السلام به حساب مردم رسیدگی می کند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد. شیخ رجبعلی میفرمود: با خود گفتم: امروز روز توست ؛ گوارایت باد! ناگهان دیدم که امام حسین علیه السلام به فرشته‌ای امر فرمودند که آن مرد را به انتهای صف بیندازد. در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود: شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم! از سخن آن حضرت تعجب کردم و پس از بیدار شدن جستجو کردم که شغل آن‌ مرد چیست؟! و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد ، آزاد می‌فروشد. 🌹 پ.ن: رعایت تقوا و عمل صالح و داشتن حبّ محمد و آل محمد (عليهم‌السلام) مانند دو بالی هستند که برای رسیدن به خداوند به هر دو لازم است؛ در حديث آمده: «هر كس ولايت و رهبری ما را نپذيرد، خدا هم اعمال او را قبول نمی‌كند»(1) همچنین امیرالمؤمنین فرمودند: ما «باب الله» هستيم و راه خدا از طريق ما معرّفی و شناخته می‌شود»(2) و امام باقر فرمودند: «در ولایت ما نيست، مگر آنانكه اهل عمل و تقوا باشند»(3). که این احادیث بیانگر آن است که ولایت و تقوا و عمل صالح باید همراه باشند. (1)(كافی،ج1ص430) (2)(كافی،ج1ص193) (3)(كافی،ج2ص75 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌@shamimmarefat5
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ... 🔻کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: همراه آقا می‌رفتیم درس. چشمم افتاد به نعلین‌شان. قسمتی از کفه‌اش جدا شده بود. می‌دانستم خودشان وقت نمی‌کنند. اهل زحمت‌دادن به دیگران هم نبودند؛ حتی به من که سال‌ها در کنارشان بودم. بعد از درس، به آقا گفتم: «کف نعلینتون جدا شده، اگه اجازه بدید، بدم درستش کنن.» آقا سرش را به‌طرف من چرخاند. با لبخند گفت: «خودم را هم بلدی درست کنی؟» همیشه وقتی شوخی می‌کردند، می‌خندیدم. این‌بار هم مثل همیشه؛ ولی یک‌دفعه دلم هُری پایین ریخت: «او با این‌همه عبادت و بندگی، هنوز هم به‌فکر درست‌کردن خودش است، اما من...». 📚 در خانه اگر کس است، ص١۶؛ بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان معظم‌له ‌ @shamimmarefat5
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌🌹داستان آموزنده🌹 در يكى از روزها، عدّه‌اى از دوستان امام رضا عليه‌السلام در منزل آن حضرت گرد يكديگر جمع شده بودند و يونس بن عبدالرّحمن نيز كه از افراد مورد اعتماد حضرت و از شخصيّت‌هاى ارزنده بود، در جمع آنان حضور داشت . هنگامى كه آنان مشغول صحبت و مذاكره بودند، ناگهان گروهى از اهالى بصره اجازه ورود خواستند. امام به يونس فرمود: داخل فلان اتاق برو و مواظب باش هيچگونه عكس‌العملى از خود نشان ندهى؛ مگر آن كه به تو اجازه داده شود. آن گاه اجازه فرمود و اهالى بصره وارد شدند و بر عليه يونس، به سخن چينى و ناسزاگویى آغاز كردند. و در اين بين امام رضا عليه‌السلام سر مبارک خود را پایين انداخته و هيچ سخنى نمى‌فرمودند؛ تا آنها بلند شدند و از نزد حضرت خداحافظی کردند و‌ رفتند. بعد از آن، حضرت اجازه فرمود تا يونس از اتاق بيرون آيد. يونس با حالتى غمگين و چشمى گريان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! من فدايت گردم، با چنين افرادى من معاشرت دارم! در حالى كه نمیدانستم درباره من چنين خواهند گفت؛ و چنين نسبتهایی را به من مى‌دهند. امام رضا عليه السلام با ملاطفت، يونس بن عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: اى يونس! غمگين مباش، مردم هر چه مى‌خواهند بگويند، اينگونه مسائل و صحبتها اهميّتى ندارد، زمانى كه امام تو، از تو راضى و خوشنود باشد هيچ جاى نگرانى و ناراحتى وجود ندارد. اى يونس! سعى كن، هميشه با مردم به مقدار كمال و معرفت آن ها سخن بگویى و معارف الهى را براى آنها بيان نمایی. و از طرح و بيان آن مطالب و مسائلى كه نمی‌فهمند و درك نمى‌كنند، خوددارى كنی. اى يونس! هنگامى كه تو دُرّ گرانبهایی را در دست خويش دارى و مردم بگويند كه سنگ يا كلوخى در دست تو است؛ و يا آن كه سنگى در دست تو باشد و مردم بگويند كه درّ گرانبهایی در دست دارى، چنين گفتارى چه تاثيرى در اعتقادات و افكار تو خواهد داشت ؟ ( آیا آن سنگ و دُر تغییر ماهیت می‌دهند؟) و آيا از چنين افكار و گفتار مردم ، سود و يا زيانى بر تو وارد مى شود؟! يونس با فرمايشات حضرت آرامش يافت و اظهار داشت : خير، سخنان ايشان هيچ اهميّتى برايم ندارد. امام رضا عليه السلام مجدّداً او را مخاطب قرار داد و فرمود: اى يونس، بنابراين چنانچه راه صحيح را شناخته ، همچنين حقيقت را درک كرده باشى و امامت از تو راضى باشد، نبايد افكار و گفتار مردم در روحيّه ، اعتقادات و افكار تو كمترين تاثيرى داشته باشد؛ مردم هر چه مى‌خواهند، بگويند. . 📚(بحارالا نوار: ج2ص65ح5، به نقل از كتاب رجال كشّى شیخ طوسی). @shamimmarefat5
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌🌸وضو با دود چیزی به اذان ظهر نمانده بود، دوستان کم کم برای وضو به سمت تانکر آبی که توی حیاط مدرسه بود رفتند. تعدادی وضو گرفتند ، هنوز بعضی از جمله خود من وضو نگرفته بودیم ، که صدای نزدیک شدن هواپیما ما را به داخل ساختمان کشاند ، راکت‌ها این بار نزدیک تر به ساختمان به زمین نشست همه جا دود بود و چشم چشم را نمی‌دید، بچه‌ها همدیگر را صدا می‌زدند و از سلامتی هم خبر می‌گرفتند، گرد و غبار که نشست صدای خنده بعضی رفقا بلند شد، علت خنده را که جویا شدم ، با اشاره تعدادی از بچه ها را نشانم دادند که تمام صورت و دستهایشان تا آرنج دوده سیاه گرفته بود. اینها همان های بودند که وضو گرفته بودند ، موج انفجار دوده لوله بخاری ها را توی هوا پخش کرده بود و نشسته بود روي دست و صورت خيس شان انگار با دوده وضو گرفته بودند @shamimmarefat5
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌✨حکایتی شیرین فردی چندین سال نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. روزی به او گفت که دیگر شما استاد نقاشی شده ای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم. شاگرد فکری به سرش رسید، یک فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند. غروب که برگشت دید که تمامی علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد . استاد به او گفت: آیا می توانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟ نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد، و این بار نیز رنگ و قلم نقاشی را کنار تابلو نقاشی قرار داد و در گوشه ای از تابلو نوشت: ""اگر جایی از نقاشی دارد با این رنگ و قلم (( اصلاح )) بفرمایید"" غروب که برگشتند دیدند دست نخورده مانده است. استاد به شاگردش گفت: "" همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه "" 🔴 انتقاد کردن است و اصلاح کردن دشوار! ‌ ‌ ‌ ‌ @shamimmarefat5
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌✨حکایتی پندآموز✨ ✍فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی، پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت… شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمی داند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد. بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی حتی لیاقت بندگی خدا را نداشتم، آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟ پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟ شیطان پاسخ داد: زیرا می دانستم که از نسل او، چون تویی به وجود می آید. ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ @shamimmarefat5