eitaa logo
کانال شمیم بهشت
811 دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
12.6هزار ویدیو
171 فایل
کانال شمیم بهشت 🌼🌻 🌼🌻یامهدی فاطمه (س) یار مظلومان جهان برای ظهورت دعای فرج میخوانم 🌼🌻بهترین کانال مذهبی و معنوی شمیم بهشت ۰( اللهم عجل الولیک فرج والعافیت ونصر ) @shamimmarefat5 ارتباط با مدیر محترم ⚘⚘⚘⚘ ممنونم که پستها رو فوروارد میکنید نه کپی
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ 📜 یکی از روزهای آبان وسط آن درگیری‌های شدید بودیم. صبح زود شهید پورجعفری تماس گرفت که «ابوباقر کجایی؟» گفتم «نزدیک مقرم»، گفت «زود بیا اینجا» سریعتر رفتم، دیدم حاج حسین جلو در حیاط ایستاده جلو رفتم، گفت «ابوباقر پدر حاجی مرحوم شده!» گفتم «حاجی شنیده اند؟» گفت «آره»، دیدم حاجی در ایوان، مقر ایستاده‏ اند، به محض دیدن حاجی زدم زیر گریه، حاجی هم گریه‌ کرد، بغلش کردم، گفتم «داغ پدر سخته»، پس از گریه گفتند «من دارم میرم تشییع جنازه بابام ولی هیچ کس نباید خبردار بشود، عملیات لطمه می‌بیند»، حاجی رفت و کمتر از یک هفته که شد برگشت به میدان جنگ! حاجی همان عصری که برگشت جلسه گذاشت و گفت ادامه عملیات را همین فردا صبح هنگام سحر باید انجام بدهیم. یگان ها همه آماده بودند و این عملیات تا ۳۰ آبان ادامه داشت که خداوند بزرگ نصرت و پیروزی را نصیب رزمندگان کرد و ابوکمال آخرین پایتخت و دژ داعش به فرماندهی شهید قهرمان و سردار دلها حاج قاسم عزیز و به دست رزمندگان اسلام فتح شد. @shamimmarefat5
✍حاج‌قــاســم‌ مردم را با محبت جذب کرد. حتی می‌خواست کسانی را که از روی غفلت و جهالت مسیر اشتباه را طی کرده بودند، به مسیر بیاورد و به جریان انقلاب بازگرداند. بارها به من گفت دوست دارم وقتی سوار هواپیما می‌شوم، در کنار من کسی بنشیند و از من سؤال کند و من به سؤالات او جواب دهم. احساس خستگی نمی‌کرد و با همه مشغله‌هایی که داشت، جذب و توجیه مردم را هم دنبال می‌کرد. در یکی از سفرهایش به سوریه و لبنان که تقریباً 15 روز طول کشیده بود، وقتی برگشت شهید پورجعفری که همراه همیشگی حاج قاسم بود به من گفت حاج قاسم در این 15 روز شاید ۱۰ ساعت هم نخوابیده است، با این حال وقتی سوار هواپیما می‌شد اگر کسی در کنارش بود دوست داشت با او هم صحبت کند و پاسخ‌های او را بدهد. به خانواده شهدا سر می‌زد. من خودم با ایشان چند بار همراه بودم. بعضی وقت‌ها که اولین بار به خانه شهیدی می‌رفتیم، رفتارش طوری بود که انگار سال‌هاست آن‌ها را می‌شناسد. تحویل‌شان می‌گرفت و درد دل بچه‌ها را می‌شنید. به آنها هدیه می‌داد و با آنها عکس می‌گرفت. خیلی خودمانی بود، نصیحت‌شان می‌کرد. از کوچک‌ترین چیزی هم غفلت نداشت؛ مثلاً وقتی در جلسه‌ای دخترخانمی کمی از موهایش بیرون افتاده بود، روی کاغذ می‌نوشت و به او می‌داد تا حجابش را درست کند. به حجاب بچه‌های خود و بچه‌های شهدا حساسیت داشت. مرام او حرکت در مسیر امر به معروف و نهی از منکر بود. 📚خاطرات «حجت‌الاسلام علی شیرازی» از حاج‌ قاسـم‌ سلیمانی 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @shamimmarefat5
یـک همیشه یـک است شاید در تمام عمرش نتوانسته بیش از یـک باشد اما بعضی اوقات می تواند خیلی باشد مثلِ یک دنیـا یک   یک عشق پاک و یا یـک دوستِ خـوب 🌸 مـثـــلِ 🌸 ‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌@shamimmarefat5
بزرگی را گفتند راز همیشه شادبودنت چیست؟ گفت:دل بر آنچه نمی ماند نمی بندم فردا یک راز است، نگرانش نیستم دیروز یک بود حسرتش را نمیخورم و امروز یک است قدرش را میدانم. @shamimmarefat5
🎞 همرزم شهیدبابک :🌱 اولین شبی که رسیدیم مارو بردن حلب پادگان بوهوس یک شب اونجا مستقر شدیم. صبح بابک شروع کرد به تمیز کردن و نظافت اون دور و بر و مایکی دونفر دیگه هم کمکش کردیم. اولین کاری که کرد از ماخواست که یکسری وسایل برای آماده کنیم;چون فکر میکرد اونجا موندنی هستیم. 🌼بابک واقعا روحیه جهادی داشت یعنی بچه ای نبود یه جا بشینه و یا مغرور باشه و خودشو بگیره❤️ باهمه جوش میخورد همون روز اول😊 💢توی مناطق هم نماز شب و قرآن خوندنش ترک نمیشد.🥀 ✨❤️ 🌹🍃🌹🍃@shamimmarefat5
199.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی بوی خوش نسترن است بوی یاسی است که گل کرده به دیوار نگاهِ من و تو زندگی است زندگی خنده یک شاپرک است بر گل ناز زندگی رقص دل انگیز خطوط لب توست زندگی شیرین است . . .! ــــــ @shamimmarefat5
-خوب یادم هست ! روزی که به این دنیا آمدم... صوتِ اذان که مُزیّن شده بود به نام مُعظَّم‌ش.. شد اولین نوای شنیدنیِ گوش‌هایم.. -خوب یادم هست ! زمین خوردم و ... می‌خواستم رویِ پا بایستم ... مادرم زمزمه کرد : « یاعلی مدد است! » از همان روزها تا امروز که دنیا همه‌ی تلاشش را کرده زمینَ‌م بزند.. نامش شده همه‌یِ تکیه‌گاهم.. -خوب یادم هست !.. بر سرِ هر سُفره‌ای پدرم می‌گفت: «نان به برکت نام علی‌ست..» حتی سرمشقِ اولین خطی که نوشتم را هم خودش تغییر داد: «بابا (از صدقه‌سرِ علی) آب داد» «بابا (از صدقه‌سرِ علی) نان آورد» از همان روزها ما بر سر هر خوان که بنشستیم علی رزّاق بود ! -خوب یادم هست! سروکارم که به عِشق افتاد .. استاد می‌گفت و من مشقِ عشق می‌نوشتم : [ "عشق" سه حرف دارد و نام بلند مرتبه‌ی او هم سه حرف: ] همین عاشقی راستش .. شُد مطلعِ شب‌های مستیِ ما .. از همان شب‌ها .. صدای پیرمرد روضه‌خوان .. مانده در گوشم که در غم و شادی زمزمه‌اش بود : " علیُّ و یاعلیُّ و یاعلیُّ و یاعلیُّ.. " ما هم کیف‌مان کوك می‌شد و.. زیرلب می‌گفتیم: «نازم به دهانی که به شادی و به غصّه یك عُمر علی گُفت و مرا مَست نگه‌داشت ! » -خوب یادم هست! نجف که رسیدم .. قلبم را با همه‌ی شکستگی‌هایش امانت گرفت و بغلم کرد .. ربُّ الاربابِ بی‌پناهی‌َم شد و .. پدرانه پناهم داد ... -خوب یادم هست اما.. حالا که پیرمردِ روضه‌خوان نیست .. استادِ عاشقی‌م رفته .. خودم هم نجف نیستم و .. حال و احوالم هم مثلِ آن روزها نیست.. -کاش یادش باشد.. آن دم آخری من تنهاتر از همیشه‌یِ همیشه‌َم.. بی‌قرار آغوش‌ِ امنِ پدرانه‌ش هستم .. کاش بیاید.. محکم بغلم کند ... لبخند بزند و بگوید : «انا علی الذی کُنتَ تُحِبُهُ علی که سنگ‌ش را به سینه می‌زدی، من هستم.! » پ.ن؛ کسَ‌م علی‌ست در آن بی‌کسی که می‌گویند به عزّت و شرفِ لا اله الّا الله ! @shamimmarefat5