🌹🏴 یا حضرت امّ البنین سلام الله علیها🌹🏴
خِشتم، از معدن الماس سخن می گویم
سنگم، از چشمه ی احساس سخن می گویم
من مغیلانم و از یاس سخن میگویم
یعنی از "مادر عبّاس" سخن می گویم
اسوه ی عاطفه، اسطوره ی تقوا و یقین
مادر شیر پسرهای علی، امّ بنین
ای که خورشید، به دور قمرت گردیده
قرص ماه، آینه دار پسرت گردیده
سُرمه ی حور و ملک، خاک درت گردیده
بال جبریل، گلیم گذرت گردیده
جیره ی شاعر بی نان و نوا را برسان
"چادرت را بتکان روزی ما را برسان"
پی دل گشته و دیدیم که دلدار تویی
معنی عارفه ی واصله ی یار تویی
محرم بی کسی حیدر کرار تویی
مرهم گریه ی مولا به شب تار تویی
دیده ای از غم جانکاه، چه ها می گوید
ضجّه هایش به دل چاه، چه ها می گوید
جگرت پاره شد از آه جگر فرسایش
قلبت آواره شد از ناله ی واویلایش
مُردی از دیدن لرزیدن زانوهایش
سوختی، با شرر نغمه ی یا زهرایش
گشت هر بار علی از غم زهرا مدهـوش
کُشته ی فاطمه را مهر تو آورد به هوش
تو همانی که از اوّل شده شیدای حسین
ضربان دلت آهنگ دل آرای حسین
لای لایی اباالفضل تو آوای "حسین"
عشقت این بود شود طفل تو سقای حسین
عاقبت هم پسرت ساقی اربابش شد
آب اما به خدا گوهــر نایابـش شد
چه ابالفضل تو اوصاف نکویی دارد
بحر جود است و به هر غمزده جویی دارد
هر کسی با پسرت سرّ مگویــی دارد
خوش به احوال سکینه چه عمویی دارد
گرچه بُرده ست خودش از همه عالم دل را
نقش ِ دل کرده فقط ، نام "ابوفاضل" را
نیست جز عشق عمو، مایه ی آب و گل او
مَشک خونین عمو ، بانی خون دل او
آخرین خنده ی عباس بوَد قاتل او
آه، از خاطره ی همّت بی حاصل او
سینه اش از غم سقّای حرم آکنـده
زیر لب زمزمه دارد که "عمو شرمنده"
کاش آن بغض گلوگیر فرو می بردم
عوض آب کمی خون جگر می خوردم
قبل از آنی که به تو رو بزنم می مردم
با نگاهم چقدر قلب تو را آزردم
مطمئنم، نه عمود و نه سنان کشت تورا
ترک روی لب دخترکان کشت تو را
یاد داری قد بابای من از غم تا شد؟
آن زمانی که عمود آمد و فرقت وا شد؟
به زمین خوردی و بالای سرت بلوا شد
سر انگشتر و خود و زرهت دعوا شد
رفتی و لشکر بابای من از هم پاشید
رفتی و حرمله بر غربت بابا خندید
رفتی و عربده ی شمر به گوشم پیچید
معجر از روی سرم خولی نامرد کشید
لکّه ابر سیهی روی مرا پوشانده
رد سیلی سنان بر رخ من جا مانده
🖍 #مځَمّدځُسێݩࢪشێڍے
@shamimmarefat5
⚠️ #تلنگر
خدا از هرچه بگذرد،
ازحق الناسنمیگذردحواسمانباشد:
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " میشود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " میشود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " میشود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ
با " ﺯباﻥ " میشود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ
با " ﺯباﻥ " میشود ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺖ
با " ﺯباﻥ " میشود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍد
با " ﺯباﻥ " میشود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " میشود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " میشود جدایی انداخت
با " زبان " میشود آشتی داد
با " زبان " میشود آتش زد
با " زبان " میشود آتش را خاموش کرد ...
حواسمان به دل و زبانمان باشد: "آلوده اش نکنیم"
#تلنگرانه
🌹🏴 یا حضرت امّ البنین سلام الله علیها🌹🏴
خِشتم، از معدن الماس سخن می گویم
سنگم، از چشمه ی احساس سخن می گویم
من مغیلانم و از یاس سخن میگویم
یعنی از "مادر عبّاس" سخن می گویم
اسوه ی عاطفه، اسطوره ی تقوا و یقین
مادر شیر پسرهای علی، امّ بنین
ای که خورشید، به دور قمرت گردیده
قرص ماه، آینه دار پسرت گردیده
سُرمه ی حور و ملک، خاک درت گردیده
بال جبریل، گلیم گذرت گردیده
جیره ی شاعر بی نان و نوا را برسان
"چادرت را بتکان روزی ما را برسان"
پی دل گشته و دیدیم که دلدار تویی
معنی عارفه ی واصله ی یار تویی
محرم بی کسی حیدر کرار تویی
مرهم گریه ی مولا به شب تار تویی
دیده ای از غم جانکاه، چه ها می گوید
ضجّه هایش به دل چاه، چه ها می گوید
جگرت پاره شد از آه جگر فرسایش
قلبت آواره شد از ناله ی واویلایش
مُردی از دیدن لرزیدن زانوهایش
سوختی، با شرر نغمه ی یا زهرایش
گشت هر بار علی از غم زهرا مدهـوش
کُشته ی فاطمه را مهر تو آورد به هوش
تو همانی که از اوّل شده شیدای حسین
ضربان دلت آهنگ دل آرای حسین
لای لایی اباالفضل تو آوای "حسین"
عشقت این بود شود طفل تو سقای حسین
عاقبت هم پسرت ساقی اربابش شد
آب اما به خدا گوهــر نایابـش شد
چه ابالفضل تو اوصاف نکویی دارد
بحر جود است و به هر غمزده جویی دارد
هر کسی با پسرت سرّ مگویــی دارد
خوش به احوال سکینه چه عمویی دارد
گرچه بُرده ست خودش از همه عالم دل را
نقش ِ دل کرده فقط ، نام "ابوفاضل" را
نیست جز عشق عمو، مایه ی آب و گل او
مَشک خونین عمو ، بانی خون دل او
آخرین خنده ی عباس بوَد قاتل او
آه، از خاطره ی همّت بی حاصل او
سینه اش از غم سقّای حرم آکنـده
زیر لب زمزمه دارد که "عمو شرمنده"
کاش آن بغض گلوگیر فرو می بردم
عوض آب کمی خون جگر می خوردم
قبل از آنی که به تو رو بزنم می مردم
با نگاهم چقدر قلب تو را آزردم
مطمئنم، نه عمود و نه سنان کشت تورا
ترک روی لب دخترکان کشت تو را
یاد داری قد بابای من از غم تا شد؟
آن زمانی که عمود آمد و فرقت وا شد؟
به زمین خوردی و بالای سرت بلوا شد
سر انگشتر و خود و زرهت دعوا شد
رفتی و لشکر بابای من از هم پاشید
رفتی و حرمله بر غربت بابا خندید
رفتی و عربده ی شمر به گوشم پیچید
معجر از روی سرم خولی نامرد کشید
لکّه ابر سیهی روی مرا پوشانده
رد سیلی سنان بر رخ من جا مانده
🖍 #مځَمّدځُسێݩࢪشێڍے
@shamimmarefat5