#داستانی کوتاه😇 از #شهید_ابراهیم_هادی😍
🦋این قسمت: "دبیر ورزش" راوی:"شهید رضا هوریار"
..🍃🍃🍃🍃🍃🌸🌸🌸🌺🌺🌺..
اردیبهشت سال ۱۳۹۵ بود.
دبیر ورزش دبیرستان شهدا بودم.
در کنار مدرسه ما دبیرستان ابوریحان بود.
" ابراهیم هادی" هم آنجا معلم بود.
رفته بودم به دیدنش. کلی باهم صحبت کردیم. شیفته مرام و اخلاق ابراهیم شدم.
آخر وقت بود. گفت : تک به تک والیبال بزنیم؟!
خنده ام گرفت. من با تیم ملی والیبال به مسابقات جهانی رفته بودم. خودم را صاحب سبک می دانستم
حالا این آقا می خواد....! گفتم باشه. توی دلم گفتم: ضعیف بازی می کنم تا ضایع نشه!!!!
سرویس اول را زد. آنقدر محکم بود که نتوانستم بگیرم!! دومی و سومی و ... رنگ چهره ام پریده بود.
جلوی دانش آموزان کم آوردم!.
ضرب دست عجیبی داشت. گرفتن سرویس ها واقعا مشکل بود. دور تا دور زمین را بچه ها گرفته بودند.
نگاهی به من کرد. این بار آهسته زد. امتیاز اول را گرفتم.. امتیاز بعدی و بعدی و... .
می خواست ضایع نشم. عمدا توپ هارا خراب می کرد!.
.
.
.
رسیدم به ابراهیم. بازی به دو شد و آبروی من حفظ شد! توپ را انداختم که سرویس بزند.
توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدایی آمد. الله اکبر..... ندای اذان ظهر بود...
توپ را روی زمین گذاشت. روبه قبله ایستاد و بلند بلند اذان گفت.. در فضای دبیرستان صدایش پیچید.
بچه ها رفتند. عده ای برای وضو ؛ عده ای هم برای خانه.
او مشغول نماز شد. همانجا داخل حیاط. بچه ها پشت سرش ایستادند.
جماعتی شد داخل حیاط. همه به او اقتدا کردیم...
نماز که تمام شد برگشت به سمت من. دست داد و گفت :
" آقا رضا رقابت وقتی زیباست که با رفاقت باشد😊" ...
.
.
.
🌈🌈🌈🌈🌈🌈
#شهدایی_باشیم🌺🍀🍃
برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم
جلد اول / صفحه 70
انتشارات شهید ابراهیم هادی🌷