eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
25.3هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
19.4هزار ویدیو
227 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث کانال دوم مون(داستانهای آموزنده بهلول عاقل) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ اے دل بیا بہ رسم قدیمے سلام ڪن صبح سٺ مثل بادونسیمے سلام ڪن برخیز نوڪرانہ وبا عشق ، خدمٺِ ارباب مهربان وصمیمے سلام ڪن السلام اے حرمٺ مایہ ے آرامش جان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
4_230601144924111434.mp3
زمان: حجم: 3.99M
👆 👆 به روش تحدیر باصدای"استادمُعتزآقایی" (تندخوانی حدودنیم ساعت) 🌙اللهم صل على محمدوآل محمد وعجل فرجهم🌙 @shamimrezvan👈
755.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬆️⬆️⬆️⬆️ ‍ 🌙⭐️ 🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 🌸اللهمّ اجْعَل سَعْیی فیهِ مَشْكوراً وذَنْبی فیهِ مَغْفوراً وعَملی فیهِ مَقْبولاً وعَیْبی فیهِ مَسْتوراً یا أسْمَعِ السّامعین. 🌸خدایا قرار بده كوشش مرا در این ماه قدردانـى شده و گناه مرا در این ماه آمرزیده و كردارم را در آن مورد قبول و عیب مرا در آن پوشیده‌اى شنواترین شنوایان... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 ⚜﷽⚜ ❣ذكر روز شنبه يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان هرڪس روزشنبه این نمازرابخواندخدااورا دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد [۴رڪعت ودرهررڪعت حمد،توحید،آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 11 خرداد ماه 1398 🌞اذان صبح: 04:06 ☀️طلوع آفتاب: 05:50 🌝اذان ظهر: 13:02 🌑غروب آفتاب: 20:15 🌖اذان مغرب: 20:35 🌓نیمه شب شرعی: 00:10 🌓 26 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅در فاصله افطار تا سحر جوانه گندم به همراه آبلیموی تازه میل کنید ! ✅این ترکیب برای پاک سازی بدن از سموم عالی بوده و همچنین باعث از بین رفتن چند برابریِ چربیهای شکمی میشود👌 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
264K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺شروع هفتہ تون 🌸مثل گل زیبا 🌼الهے💖 🌺قشنگترین لحظہ ها 🌸در انتظارتون باشہ 🌼الهے هرگز لبخند 🌺از رو لباتون نیفتہ 🌸الهے خوشبختی 🌼مثل سایہ همراهتون باشہ 🌺الهے بهترین خبرها 🌸رو در این هفتہ بشنوید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💙🍃 🍃🍁 ✍🏻 از جمله مجربات قرآنی جهت قضاء و و و فساد و خواندن این هفت سوره درطول هفته است که باید بدین ترتیب خوانده شود . 🍃شنبه سوره مبارکه«انا فتحنا »چهارده مرتبه 🌸روز یکشنبه سوره مبارکه «یس» چهارده مرتبه 🍃روز دوشنبه سوره مبارکه«واقعه»چهارده مرتبه 🌸 روز سه شنبه سوره مبارکه «الرحمن»چهارده مرتبه 🍃روز چهار شنبه سوره مبارکه «جن»چهارده مرتبه 🌸 روز پنج شنبه سوره مبارکه«تبارک» 🍃جمعه الم سجده هر کدام چهارده مرتبه 🍃🌸 أن شاالله مطلب برآورده شود 📚صحیفة المهدیه، صحفه ۵۷ http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️
👆 ✍ مجرب است روز شنبه شروع کند تا ده روز هر روز ۱۲۰۰ بار بخواند حل میشود 📚 اسرار المقاصد ۱۳۸ http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣2⃣2⃣ صمد مجروح شده بود. اما نمی گذاشت کسی بفهمد. رفت و لباسش را عوض کرد. خواهرش می گفت: «کتفش پانسمان شده انگار جراحتش عمیق است و خونریزی دارد.» با این حال یک جا بند نمی شد. هر چه توان داشت، گذاشت تا مراسم ستار آبرومندانه برگزار شود. روز سوم بود. در این چند روز حتی یک بار هم نشده بود با صمد حرف بزنم. با هم روبه رو شده بودیم، اما من از صدیقه خجالت می کشیدم و سعی می کردم دور و بر صمد آفتابی نشوم تا یک بار دل صدیقه و بچه هایش نشکند. بچه ها را هم داده بودم خواهرهایم برده بودند. می ترسیدم یک بار صمد بچه ها را بغل بگیرد و به آن ها محبت کند. آن وقت بچه های صدیقه ببینند و غصه بخورند. عصر روز سوم، دختر خواهرشوهرم آمد و گفت: «دایی صمد باهات کار دارد.» انگار برای اولین بار بود می خواستم او را ببینم. نفسم بالا نمی آمد. قلبم تاپ تاپ می کرد؛ طوری که فکر می کردم الان است که از قفسه سینه ام بیرون بزند. ایستاده بود توی حیاط. سلام که داد، سرم را پایین انداختم. حالم را پرسید و گفت: «خوبی؟! بچه ها کجا هستند؟!» گفتم: «خوبم. بچه ها خانه خواهرم هستند. تو حالت خوب است؟!» سرش را بالا گرفت و گفت: «الهی شکر.» دیگر چیزی نگفتم. نمی دانستم چرا خجالت می کشم. احساس گناه می کردم. ادامه دارد...✒️ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣3⃣2⃣ با خودم می گفتم: «حالا که ستار شهید شده و صدیقه عزادار است، من چطور دلم بیاید کنار شوهرم بایستم و جلوی این همه چشم با او حرف بزنم.» صمد هم دیگر چیزی نگفت. داشت می رفت اتاق مردانه، برگشت و گفت: «بعد از شام با هم برویم بچه ها را ببینیم. دلم برایشان تنگ شده.» بعد از شام صدایم کرد. طوری که صدیقه متوجه نشود، آماده شدم و آمدم توی حیاط و دور از چشم همه دویدم بیرون. دنبالم آمد توی کوچه و گفت: «چرا می دوی؟!» گفتم: «نمی خواهم صدیقه مرا با تو ببیند. غصه می خورد.» آهی کشید و زیر لب گفت: «آی ستار، ستار. کمرمان را شکستی به خدا.» با آنکه بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: «مگر خودت نمی گویی شهادت لیاقت می خواهد. خوب ستار هم مزد اعمالش را گرفت. خوش به حالش.» صمد سری تکان داد و گفت: «راست می گویی. به ظاهر گریه می کنم؛ اما ته دلم آرام است. فکر می کنم ستار جایش خوب و راحت است. من باید غصه خودم را بخورم.» داشتم از درون می سوختم. برای بچه های صدیقه پرپر می زدم. اما دلم می خواست غصه صمد را کم کنم. گفتم: «خوش به حالش. کاشکی ما را هم شفاعت کند.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌