فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم
آیت الطاف خدای کریم
🌸بسم الله الرحمن الرحیم
نص صحیح است وکلام حکیم
🌸بسم الله الرحمن الرحیم
طایرفرخنده وحی قدیم
🌸بسم الله الرحمن الرحیم
کعبه جان و دل اهل نعیم
🌸الهی به امیـد تو
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز یڪشنبه متعلق است
بہ وجود نازنین فاطمه الزهرا وحضرت علی علیه السلام
هدیہ بہ محضرشان واهل بیتشان #صلوات🌸🍃
(🌸)اللّهُمَّ
✨(🌸)صَلِّ
✨✨(🌸)عَلَی
✨✨✨(🌸)مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨(🌸)وَ آلِ
✨✨✨✨✨(🌸) مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨(🌸)وَ عَجِّلْ
✨✨✨(🌸)فَرَجَهُمْ
✨✨(🌸)وَ اَهْلِکْ
✨(🌸)اَعْدَائَهُمْ
(🌸)اَجْمَعِین
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
میرسد روزی ڪہ از قلب زمین
صوٺ یا مهدی شڪوفا می شود
🔅اِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداًوَ نَــراهُ قَریباً🔅
🔅اللهم عجل لولیکـ الفرج🔅
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#حدیث_روز☝️ #سیره_نبوی☝️
🌏اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #یکشنبه 24 فروردین ماه 1399
🌞اذان صبح: 05:08
☀️طلوع آفتاب: 06:35
🌝اذان ظهر: 13:05
🌑غروب آفتاب: 19:35
🌖اذان مغرب: 19:54
🌓نیمه شب شرعی: 00:22
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#ملت_ایران_درآزمون_کروناخوش_درخشید☝️
🌸 #ذکرروز یکشنبه ۱۰۰ مرتبه
💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐
🌸ای صاحب جلال و بزرگواری
💗این ذکر موجب فتح و نصرت میشود
#نماز_آمرزش👇
✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛
رکعت اول⇦حمدو3ڪـوثر
رکعت دوم⇦حمدو3توحید
📚جمال الاسبوع۵۴
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
چگونه در قرنطینه بیتحرک، چاق و افسرده نشیم؟(☝️🏻)
#پیام_سلامتے
▫️این روزها به خاطر کرونا باید در قرنطینه باشیم و تا حد ممکن از خونه خارج نشیم. ولی خونهنشینی طولانیمدت باعث میشه کمتحرک بشیم و این خودش مشکلات دیگهای مثل چاقی، ضعف عضلات و افسردگی بوجود میاره
▫️در دوران قرنطینه میشه این فعالیتها رو در خونه و بدون نیاز به لوازم ورزشی یا فضای بزرگ انجام داد
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکشنبه 24 فروردین ماهتون زیبا 🌸🍃
الهی❣
خدا پشت وپناهتون باشه و
یه روزخوب
یه روزعالی
یه روزموفق
یه روزپربرکت
یه روزشاد و پراز آرامش
رو براتون مقدر کنه🌸🍃
آمیـــن❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#ذکر_درمانے #ادای_قرض
#وسعت_رزق_وروزی 💰
✍🏻علامه شیخ محمد تقی صاحب مفتاح السعادت می گوید :
برای توسعه رزق این چهار نام مقدس را در روز #یکشنبه می خوانی :
✨یا قویُّ یا غَنیُّ یا مَلیُّ یا وَصیُّ✨
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
🌻گويند بر متاع (كالاي) خود بنويسيد:
🌺«بَرْكَةً لَنا» البته نفعي عظيم يابي.
🌻نيز بر كالاي كاسد ( #مانده و به #فروش نرفته) بنويس و بخوان:
🌺«قُلْ اِنَّ الفَضْلَ بِيَدِ اللهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ واسِعٌ عليمٌ يختصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ ذوُالفَضْلِ العظيم» (آل عمران/ 73 و 74) و آيه ي«فاسْتَبْشِروا بِبَيْعِكُمُ الّذي با يَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الفَوزُ العظيم» (توبه/ 111)
👌به حد كافي مجرب و آزموده است.
📚(گوهر شب چراغ، ج 1 ص 251 نقل از جناب الخُلوُد)
┅┄🍃┄┄💕💕┄┄🍃┄┅
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
#ذکر_درمانے
#خواندن_ذهن_اشخاص
✍🏼۴۰روز روزانه۱۰۲۵باربگو
#یاوَهّاب واز روز۳۳روزی۱۰۰۱ #یافَتّاح
آغازش یکشنبه باشدو۷روز روزه دار ودراین مدت
ترک گوشت کن
📚گلهای ارغوان۱۳۶/۱
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
#داستانی از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست
✍رمان #فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_چهل_پنجم:
❤️حرفهای آن روزِ یان، آرامشی سوری به وجودم تزریق کرد و قول داد تا برایِ پیدا کردنِ پرستاری مطمئن محضه نگهداری از مادر و انجام کارهای خانه با آن دوستِ ایرانی اش هماهنگ کند.
عصر برای تسویه حساب و جمع آوری وسایلم به هتل رفتم و با تاریک شدن هوا باز هم آن صوتِ عربی را از منبعی نامشخص شنیدم.. انگار حالا باید به شنیدنِ چند وعده یِ این نوایِ مسلمان خیز عادت میکردم. وقتی به خانه رسیدم کارها تمام شده بود و پیرزنی چادر مشکی پوش، نشسته روی یکی از آن مبلهای چوبی با روکشِ قرمز و قدیمی اش انتظارم را میکشید. گوشیم زنگ خورد، یان بود. میخواستم اطلاع دهد که دوستش، پیرزنی مهربان و قابل اعتماد را برای کمک و پرستاری از مادر، روانه خانه مان کرده. من در تمام عمر از زنانی با این شمایل فراری بودم حالا باید یکی شان را در دیدار روزانه ام تحمل میکردم؟و مزحکترین ایده ی ممکن، اعتماد به یک ایرانی..
چاره ایی نبود.. من اینجا کسی را نمیشناختم.. پس باید به یان و انتخابِ دوستِ ایرانی اش اعتماد میکردم..
مدتی گذشت.. مادر همان زنِ بی زبانِ چند ماه اخیر بود و فقط گاهی با پیرزن پرستار چای میخورد و به خاطراته زنانه اش گوش میداد.. و من متنفر از عطر چای به اتاقم پناه میبرم. اتاقی به سکوت نشسته با پنجره هایی رو به باغ..
در این چند وقت از ترسِ خویِ جنگ طلبی مسسلمانان ایرانی پای از خانه بیرون نگذاشتم و دلم پر میکشید برای میله های سرد رودخانه.. خاطرات دانیال.. عطر قهوه.. شیشه ی باران خورده و عریضِ کافه ی محلِ کارِ عثمان..
اینجا فقط عطرِ نانِ گرم بود و چایِ مسلمان طلب.. گاهی هم پچ پچ کلاغهای پاییززده در لابه لای شاخ و برگِ درختان باغ.. اینجا بارانش عطر خاک داشت، دلیلش را نمیدانم اما به دلم می نشست..
یان مدام تماس میگرفت و اصرار میکرد تا برای آموزش زبان آلمانی به عنوان مربی به آموزشگاهی که دوستش معرفی کرده بود بروم، بی خبر از ناتوانیم برای فارسی حرف زدن. پس محضِ خلاصی از اصرارهایش هم که بود واقعیت را به او گفتم و او خندید.. بلند و با صدا.. اما رهایی در کار نبود چون حالا نظرش جهتی دیگری داشت و آنهم رفتن به همان آموزشگاه برایِ یادگیری زبانِ فارسی بود.. یان دیووانه ترین روانشناسی بود که میشناختم..
چند روزی به پیشنهادش فکر کردم. بد هم نمیگفت.. هم زبان مادری را می آموختم.. هم تنفرم را با زبانشان ابراز میکردم.. نوعی فال و تماشا..
یان با دوستش هماهنگ کرد و مدتی بعد از آموزشگاه برایِ دادنِ آدرس، تماس گرفتند و پروین، پیرزن پرستار آن در کاغذی یاد داشت کرد و به دستم داد.
دو روز بعد ، عزم رفتن کردم با شالی مشکی که به زور موهایِ طلاییم را میپوشاند.. ماشینِ ارسال شده از آژانسِ محل در هیاهویِ خیابانها مسیر را میافت و من میماندم حیران از این همه تغییر در شکلِ ظاهری مردم.. مسلمانان اینجا زیادی با اسلامِ مادر فرق نداشتند؟؟ پس آن ازدحامِ زنانِچادر پوش در خاطرات کودکیم به کجا کوچ کرده بودند؟؟
وارد آموزشگاه شدم. شیک بود و زیبا.. با دکوری نسکافه ایی رنگ و عطر قهوه.. بو کشیدم.. عطر قهوه فضا را در مشتش میفشرد و مرا مست و مست تر میکرد.
رو به روی منشی که دختری جوان با موهایی گیر کرده در منجلابی از رنگِ شرابی و صورتی خوابیده در نقش و نگارِ لوازم آرایش بود، ایستادم. با کلماتی انگلیسی از او خواستم تا با مدیر صحبت کنم. آبرویی بالا انداخت ( نازی.. نازی.. بیا ببین این دختره چی میگه.. من که زبان بلد نیستم..) نازی آمد.. با مانتویی که کشیدگیِ دکمه هایش از اجبار برای بسته ماندن خبر میداد و صورتی نقاشی شده تر از منشی.. بعد از سلام و خوش آمد گویی خواست تا منتظر بنشینم. نشستم.. بی صدا.. و چشمانی که عدم هماهنگی بیشتری را جستجو میکرد..
عطری تلخ و مردانه در فضا پیچید.. درست شبیه همان ادکلنی که دانیال میزد.. چشمانم را بستم..
دانیال زنده شد.. خاطراتش.. خنده هایش.. مهربانی هایش.. اخمهایش.. صوفی اش.. خودخواهی اش.. و خدایی که دست از سر زندگیم برنمیداشت..
سر چرخاندم به طرف منبعِ تجدید کننده ی خاطراتم..
پسری که قد بلند و هیکل تراشیده اش را از پشت سرش دیدم.. با صدا میخندید و با کسی حرف میزد. دراتاقی که دربِ نیمه بازشِ اجازه ی مانور را به چشمانم میداد..
کمی چرخید.. نیم رخش را دیدم.. آشنا بود.. زیادی آشنا بود..
و من قلبم با فریاد تپید..
ادامه دارد....
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
@tafakornab
@shamimrezvan
#حدیث
💎 #امام_علی_علیه_السلام :
🔸 «ما زالَت نِعمَةٌ ولا نَضارَةُ عَيشٍ إلاّ بِذُنوبٍ اِجتَرَحوا ؛ إنَّ اللّهَ لَيسَ بِظَلاّمٍ لِلعَبيدِ .»
🔹«هيچ #نعمت و #زندگانى #خرّمى از ميان نرفت، مگر به سبب #گناهانى كه [مردم] انجام دادند؛ به راستى كه خداى هرگز به بندگان ستم نمىورزد .»
📚 الخصال: ص ۶۲۴ ح ۱۰
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh