eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
25.2هزار دنبال‌کننده
33.2هزار عکس
18.1هزار ویدیو
224 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث کانال دوم مون(داستانهای آموزنده بهلول عاقل) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃الهی به امیدتو 🌹🍃خـــــدایا تو راسپاس که زیبایی‌های آفرینش را، برای ما برگزیدی و مواهب پاک خود را، به سویمان روان داشتی . سپاس تو را که درِ تمامی نیازهامان ما را از غیر خود ببستی. 🌹🍃مهــــربانا دستان نیازمندمان خالی به سویت بلند شده آنها را از نعمت، رحمت و لطفت پر کن ... 🌹🍃پروردگارا دل نا آراممان را آرام کن ای آرامش دهنده‌ی دلهای بیقرار و گرفتاریهای ما را برطرف بفرما و نور ایمانت را در قلب ما منور بفرما، ما را زیر سایه خودت قرار ده و باران رحمتت را بر ما ببار 🍃🌹الهی آمین @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸به آیه آیه 🍃🌸قرآن احمدی صلوات 🍃🌸به بهترین گل 🍃🌸گلزار سرمدی صلوات 🍃🌸به اهل بیت 🍃🌸رسول گرامی اسلام  🍃🌸به غنچه غنچه 🍃🌸باغ محمدی صلوات 🍃🌸چهارشنبه زیبای بهاری مان 🍃🌸را پر برکت میکنیم 🍃🌸با صلوات بر حضرت محمد ص 🍃🌸و خاندان پاک و مطهرش 🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ 🍃🌸وَآلِ مُحَمَّدٍ 🍃🌸وَعَجِّلْ فَرَجَهُم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
❤️ 💚 💝 کاش می‌شد یکبار از ته دل بگوییم ↫برای بدبختی و بیچارگی ما، نه ↫برای درمان دردهای ما، نه!!! ↫برای خوب شدن حال واوضاع ما، نه! فقط برای دل تنگی ما بیا ... دلمان برایت تنگ شده مهدی جان! اما اوضاع دل‌هایمان خرابتر از این حرف هاست ... 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 27 فروردین ماه 1399 🌞اذان صبح: 05:03 ☀️طلوع آفتاب: 06:31 🌝اذان ظهر: 13:04 🌑غروب آفتاب: 19:38 🌖اذان مغرب: 19:56 🌓نیمه شب شرعی: 00:20 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️ 🌸 چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه 🌼اى زنده ، اى پاينده 🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم 🌼این ذکر موجب عزت دائمی میشود ۴شنبہ ✍هرڪس این نماز راروز4شنبه بخواندخداوندتوبه اورا ازهرگناهےباشد مے‌پذیرد4رکعتست درهر رکعت بعدازحمد1توحیدو1قدر 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅ بدانید از خواص معجزه آسای خرما☝️ صبح که بیدار شدید با ، بخورید. مطالعات جدید نشان می‌دهد مصرف خرما با معده خالی باعث" سوخت و ساز بدن " در طول روز شده و برای " لاغری " بسیار عالی است . خوردن خرما با معده خالی  باعث می‌شود تمام مواد مغذی در خرما جذب بدن شود ! 📚 طب اسلامی ♡• •♡ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهارشنبه تون گلباران شادی هاتون بی پایان دلتون پر از امید وهزارآرزوی زیبا نصیب لحظه هاتون 🍃🌹چهارشنبه تون زیبا و شاااد🌹🍃 ❤️🌺الهی 💕🌺که امروز تون ❤️🌺پر از انرژی مثبت 💕🌺شادی و ❤️🌺آرامش باشه @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
⚙حسن بن فضل طبرسي در«مكارم الأخلاق»مے نويسد: ⚙حسن بن خالد : سيصد هزار درهم بدهكار شدم،در حالي كـہ چهارصد هزار درهم،طلبكار بودم،ولي طلبكارانم فرصت نمي دادند تا طلبم را بستانم وبدهي خودرا بپردازم. ⚙ازاين رو،هنگام مراسم حج فرارسيد،من پنهاني از بغداد خارج شدم مي خواستم خدمت امام كاظم (ع)برسم،ولے نتوانستم ، تااين ڪـہ طے نامـہ اے شرح حال خود را بـہ حضرتش بيان كردم ⚙حضرتش در حاشيـہ نامـہ ام مرقوم فرمودہ بود: 🔥بعد هرنماز بگو: ••••🔮اللَّهُمَّ إنِّي أسْألُكَ يَا لَا إلَهَ إلَّا أنْتَ،بِحَقِّ لَا ألَهَ إلَّا أنْتَ أنْ تَرْحَمَنِي بَلَا إلَهَ اِلّا أنْتَ،اللَّهُمَّ إنَّي أسْألُكَ يَالَا إلَهَ إلَّا أنْتَ،بِحَقِّ لَا اِلهَ إلَّا أنْتَ،أنْ تَرْضَي عَنَّي بَلا إلهَ إلَّا أنْتَ،اللَّهَمَّ إنَّي أسْألُكَ يَا لَا إلهَ إلَّا أنْتَ،بِحَقِّ لَا إلهَ إلَّا أنْتَ،أنْ تَغْفِرَ لِي بَلا إلهَ إلَّا أنْتَ🔮•••• 🔘✍🏼 اين دعا را بعد از هرنماز واجب،سـہ مرتبـہ تكرار كن،چراكـہ حاجت تو برآوردہ مي شود. 🔘✍🏼 حسن بن خالد گويد:من براين دعا مداومت نمودم وآن را ادامـہ دادم،هنوز چهار ماه نگذشتہ بود ڪہ بدهي ام را پرداخت كردم و طلبم وصول شد ويكصد هزار درهم نيز براي من اضافـہ ماند 📚منبع: 📰مستدرڪ الوسائل،ج۱۳،ص۲۸۷ http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️
💰💵🎁 ✍🏼 در روز چهارشنبه دو رکعت نماز حاجت خوانده سپس ۴۰ بار سوره کوثر را بخواند به مال فراوان رسد ان‌شاءالله 📚 کشکول سیاح ۳۰۴/۲ ڪلیڪ ڪنید↩️ http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️
🍃🍂 همسر مناسب 🍃🍂 ☄ جهت یافتن همسر مناسب و صالح به خواندن این آیه مداومت ورزد 📚 سوره قصص آیه ۲۴ مطالب مشابہ ↩️ http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️
✍رمان   ❤️بهوش بودم.. اما فرقی با مردگان نداشتم.. چرا که ته مانده ایی از نیرو حتی برای درست دیدن هم نبود. صدایشان را شنیدم.. همان دکتر و قاریِ‌لحظه های دردم.. ( آقای دکتر شرایطش چطوره؟) موج صدایش صاف و سالخورده بود ( الحمدالله خوبه.. حداقل بهتر از قبل.. اولش زود خودشو باخت.. اما بعد از ایست قلبی،‌ ورق برگشت.. داره میجنگه.. عجیبه اما شیمی درمانی داره جواب میده.. بازم توکلتون به خدا ..) دکتر رفت و حسام ماند.. (سارا خانووم.. دانیال خیلی دوستتون داره.. پس بمونید..). معنی این حرفها چه بود؟ نمیتوانستم بفهمم.. دوست داشتن دانیال و حرفهای صوفی هیچ هم خوانی با یکدیگر نداشتند.. صوفی میگفت که دانیال در مستی اش از رستگار کردن من با جهاد نکاح در خدمتِ داعش حرف میزد.. یعنی حسام به خواستِ‌ برادرم، محضه اینکار تا به اینجا آمده؟؟ یان مرا به این کشورِ‌تروریست خیز هُل داد.. اما چرا؟؟ اصلا رابطه اش با این مرد چیست؟ و عثمان.. همان مسلمانِ‌ ترسو مهربان.. نقش او در این ماجراها چه بود؟؟ اگر هدفش اهدای من به داعش بود که من با پای خودم عزم رفتن کردم و او جلویم را گرفت.. سرم قصدِ‌ انفجار داشت . و حسام بی خبر از حالم، خواند.. صدایش جادویی عجیب را به دوش میکشید.. این نسیم خنک از آیاتِ‌ خدایش بود یا تارهایِ‌ صوتی خودش؟ حالا دیگر تنها منبع آرامشم در اوجِ‌ ناله هایِ خوابیده در شیمی درمانی و درد، صوتِ قرآنِ جوانی بود که روزی بزرگترین انتقام زندگیم را برایش تدارک دیده بودم. صاحب این تارهای صوتی،‌ نمیتوانست یک جانی باشد.. اما بود.. همانطور که دانیالِ مهربان من شد.. این دنیا انباری بود از دروغهای ِ واقعی. در آن لحظات فقط درد نبود که بی قرارم میکرد.. سوالهایی بود که لحظه به لحظه در ذهنم سلامی نظامی میداد و من بی توانتر از همیشه، نایی برایِ‌ یافتنِ ‌جوابش نداشتم. در این مدت فقط صدا بود و تصویری مه گرفته از حسام.. مدتی گذشت و در آن عصر مانند تمام عصرهای پاییز زده ی ایران،‌ جمع شده در خود با چشمانی بسته،‌ صدایِ‌ قدمهایِ‌ حسام را در اتاقم شنیدم. نشست. روی صندلی همیشگی اش، درست در کنار تختم.. بسم اللهی گفت و با باز شدنِ‌ کتاب، خواندن را آغاز کرد. آرام، آرام چشمهایم را گشودم. تار بود.. اما کمی بهتر از قبل. چند بار مژه بر مژه ساییدم. حالا خوب میدیدم.. خودش بود.. همان دوست.. همان جوان پر انرژی و شوخ طبعِ‌ عکسهای دانیال.. با صورتی گندمگون.. ته ریشی مشکی.. و موهایی که آرایشِ مرتب و به روزش در رنگی از سیاهی خود نمایی میکرد. چهره اش ایرانی بود،‌ شک نداشتم. و دیزاینِ‌ رنگها در فرمِ‌ لباسهایِ شیک و جذابِ‌ تنش،‌ شباهتی به مریدان و سربازان داعش نداشت.. این مرد به هر چیزی شبیه بود جز خونخواری داعش پسند.. کتاب به دست کنار پنجره ایستاد و به خواندنش ادامه داد.. قدش بلند بود و چهارشانه و به همت آیه آیه ایی که از دهانش بیرون میآمد انگار در این دنیا نبود.. در بهبه ی غروب خورشید،‌ نم نمِ باران رویِ‌ شیشه مینشست و درختِ‌ خرمالویِ پشت اش به همت نسیم، میوه ی نارنجی نشانش را به رخ میکشید.. نوای اذان بلد شد.. حالا دیگر به آن هم عادت کرده بودم.. عادتی که اگر نبود روحِ پوسیده ام،‌ پودر میشد محضه هدیه به مرگ.. حالا نفرت انگیز ترین های زندگیم،‌ مسکن میشدند برایِ‌ رهاییم از درد و ترس.. صدایش قطع شد. کتاب را بست و بوسید. به سمت میزِ کنارِ‌تختم آمد. ناگهان خیره به من خشکش زد.. (سا.. سارا خانوم.. ) ضعف و تهوع همخوابه های وجودم شده بودند. کتاب را روی میز گذاشت و به سرعت از اتاق خارج شد. چند ثانیه بعد چند پرستار وارد اتاق شدند. اما حسام نیامد.. چند روز گذشت و من لحظه به لحظه اش را با تنی بی حس، چشم به در، انتظارِ آوازه قرآنِ دشمنم را میکشیدم و یافتن پاسخی از زبانش برای سوالاتم. اما باز هم نیامد.. حالا حکم معتادی را داشتم که از فرط درد از خود میپچید و نیازش را طلب میکرد و من جز سه وعده اذان از مسکن اصلیم محروم بودم. این جماعت ایدئولوژی شان محتاج کردن بود. بعد از مدتی حکم آ‍زادیم از بیمارستان صادر شد. و من با تنی نحیف بی خبر از همه جا و همه کس آویزان به پروین راهی خانه شدم. او با قربان صدقه های مادرانه اش مرا به اتاقم برد. به محض جا گیری روی تخت و خروج پروین از اتاق با دستانی لرزان گوشی را از روی میز قرض گرفتم. باید با یان یا عثمان حرف میزدم. تماس گرفتم اول با عثمان. یک بار.. دو بار.. سه بار.. جواب نمیداد و این موضوع عصبیم میکرد.. شماره ی یان را گرفتم.. بعد از چندین بار جواب داد ( سلام دختر ایرانی..) صدایم ضعیف بود ( بگو جریان چیه؟ تو کی هستی؟ ) لحنش عجیب شد ( من یانم.. دوست سارا.. ) دوست داشتم فریاد بزنم و زدم، هرچند کوتاه (خفه شو.. من هیچ دوستی ندارم.. من اصلا کسی رو تو این دنیا ندارم..)آرام بود ( داری.. تو دانیالو داری..) ادامه دارد... @tafakornab @shamimrezvan