فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچڪس بی درد و غصّہ
وگرفتـاری نیست اما
قشنگیـش به این ڪه
تو اوج غم لبخند بزنی
و ببیــنی خدا خیـلے بزرگــہ🌸🍃
شبتون بخیر و نیکی✨
┅✿❀☆♡☆❀✿┅
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸
☀آغاز سخن یادخدا باید کرد
خود رابه امید او رها باید کرد
اے با تو شروع کارهازیباتر
آغاز سخن تورا صدا بایدکرد🌸🍃
الهی به امیدتو❣
در این روزهای بهاری
خدا پشت و پناهتون❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای مظهر ✨
رحمت و عطا و برکات 💖
سرچشمه ی ✨
فیض وقبله گاه حاجات💖
ای حجت ✨
ثانی عشرای مهدی جان💖
بر طلعت ✨
زیبای تو دائم صلوات 💖
💖✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
💖✨وآلِ مُحَمَّدٍ
💖✨وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
#حدیث_روز☝️ #رقابت_درخوبیها
🌏اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #چهارشنبه 3 اردیبهشت ماه 1399
🌞اذان صبح: 04:52
☀️طلوع آفتاب: 06:22
🌝اذان ظهر: 13:03
🌑غروب آفتاب: 19:44
🌖اذان مغرب: 20:03
🌓نیمه شب شرعی: 00:18
#جهادفی_سبیل_الله☝️
🌸 #ذکرروز چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه
🌼اى زنده ، اى پاينده
🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم
🌼این ذکر موجب عزت دائمی
میشود
#نماز_روز۴شنبہ
✍هرڪس این نماز راروز4شنبه بخواندخداوندتوبه
اورا ازهرگناهےباشد مےپذیرد4رکعتست
درهر رکعت بعدازحمد1توحیدو1قدر
📚مفاتیح الجنان
#پیام_سلامتے
✅⇦دیابتی ها صبح زود صبحانه بخورند:
✍مطالعات جدید نشان میدهد
🔴دیرخوابیدن، دیر برخاستن و دیر صبحانه خوردن منجر به افزایش شاخص توده بدنی در افراد مبتلا به دیابت میشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 چهارشنبه بهاریتون زیبا
🌺در سومین روز اردیبهشت
🌸از خدا میخوام
🌺مسیر زندگیتون هموار
🌸آسمون دلتون صاف
🌺شادی هاتون زیاد
🌸غم هاتون کم و
🌺زندگیتون آروم باشه
🌸روزتون زیبا و در پناه خدا
🔸اذکاری بسیار مجرب جهت #حاجات🔸
✳️اگه فرزند صالح ميخواي:
💥رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ💥
✳️اگه ميترسي قلبت گمراه بشه:
💥رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّاب💥
✳️اگه غم و غصه ي بزرگي داري:
💥حَسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ💥
✳️ اگه ميخواي خودت و فرزندانت پايبند نماز باشيد:
💥رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ💥
✳️اگه ميخواي همسر و فرزندانت بهت وفادار باشن:
💥رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا💥
✳️ اگه خونهي خوب ميخواي:
💥رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبَارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِين💥
✳️ اگه ميخواي شيطان ازت دور باشه:
💥رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ💥
✳️ ذکر در زمان ناراحتي:
💥إنما أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّه💥
📚اذکار و ختوم
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
#آیه_درمانی
#اهل_علم_و_غنی_شدن
✍ روز چهارشنبه ۷۰ مرتبہ
این آیہ شریفه(۲۱حشر) را بخواند
بر اهل علم و قلم فائق آید
و غنے و مڪرم گردد
📚 رهنمای گرفتاران
ڪلیڪ ↩️
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
هاشمیان:
✍رمان #فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_۵۳
❤️چرا این راهی که میرفتم، ته نداشت..
خودش بود. عثمان.. با همان لحن مهربان و همیشه نگرانش.. اما برای چه به اینجا آمده بود؟ در فرودگاه گفت که به عنوان یک دوست هر کمکی که از دستش بربیاید دریغ نمیکند.. حالا این فداکاری دوستانه بود یا از سرِ عشق؟؟
(سارا.. من زیاد نمیتونم حرف بزنم.. تمامِ حرفهایِ صوفی درسته.. جونِ تو و دانیال در خطره.. حسام واسه رسیدن به دانیال هر کاری میکنه.. تو طعمه ایی واسه گیر انداختنِ برادرت.. باید فرار کنی.. ما کمکت میکنیم.. من واسه نجاتِ جونت از جونمم میگذرم.. فکر کنم اینو خوب فهمیده باشی)
راست میگفت.. عثمانِ مهربان برایِ داشتنم هر کاری میکرد.. اما مگر ترسوها از جانشان هم هزینه میکنند؟؟ این عثمان اصلا شبیه به آن مهاجرِمسلمانِ بزدل درآلمان نبود..
صدایم لرزید ( اصل ماجرا چیه؟ مگه نگفتی دانیالو تو خاطراتم دفن کنم؟ مگه نگفتی اون الان یه وحشیِ آدم کشه؟ مگه صوفی نگفت که انتقام میگیره.. اینجا چه خبره؟؟)
بی تعلل جواب داد ( سارا.. سارا جان.. الان وقته این حرفا نیست.. بعدا همه چی رو میفهمی، فعلا باید از اون خونه فراریت بدیم.. سارا، تو به من اعتماد داری؟؟ )
من دیگر حتی به خودم هم اعتماد نداشتم. نفسی عمیق کشیدم. صدایم کردم.. جوابش را ندادم..
(سارا من فقط و فقط به خاطر تو به این کشور اومدم.. به من اعتماد کن..)
عثمان خوب بود.. اما خوبی هایِ حسام بیش از حد، قابل باور بود..
باید تصمیم میگرفتم. پایِ دانیال درمیان بود (باید چیکار کنم؟؟)
دلم برایِ یک لحظه دیدنِ برادرم پرمیکشید.. کاش میشد که صدایش را بشنوم..
نفسی راحت کشید ( ممنونم ازت.. به زودی خبرت میکنم..)
بیچاره عثمان، از هیچ چیز خبر نداشت.. نه از بیماریم.. نه از چهره ایی که ذره ایی زیبایی در آن باقی نمانده بود.. دوست داشتم در اولین برخورد، عکس العملش را ببینم.. شک نداشتم که به محض دیدنم از فرط پشیمانی، آه از نهادش بلند میشد..
سرگردانتر از مسافری راه گم کرده در کویر بودم. کاش دنیا یک روزاستراحت برایم قائل میشد.
دوباره درد همچون گربه ایی بی چشم و رو به شیشه ی ترک خورده ی وجودم چنگال کشید. سرم پر بود از سوالات مختلف. حسام چه چیزی از دانیال میخواست؟؟ چرا از یان خبری نبود؟ حتی تماسهایم را بی پاسخ میگذاشت..
حسام.. حسام.. حسام.. تنفرِ دلنشین زندگیم.. کاش بود و میخواند تا درد، فرار را برقرار ترجیح دهد..
آن شب تا صبح با بی قراری دست و پنجه نرم کردم.
صدایِ یالله گویی حسام در محیط پیچید.. سرطان که جانم را به یغما برده بود، کاش حداقل موهایم را برایم میگذاشت، مطمئنا ابزارخوبی بود محضه شکنجه ی این بچه مسلمان.. کلاهم را روی سرم گذاشتم. عطر بد خاطره یِ چای به وضوح در بینی ام نشست و صدایِ حسام از چارچوب درب در گوشهایم..
به سمتش چرخیدم. سینی به دست منتظرِ اجازه ی ورود بود و من صادرش کردم. سینیِ پر شده از چای، نان، پنیر و گردو را روی میز گذاشت ومیز را جلویِ پای قرار داد. ( حاج خانوم میگن اعتصاب غذا کردین..) به دستانِ مردانه اش که با نظم خاصی در حالِ درست کردن لقمه بود نگاه کردم. پنج لقمه ی کوچک دست کرد و کنار یکدیگر در سینی قرار داد. در چای استکان شکر ریخت و به رسم ایرانی بودنش، قاشق ظریفِ چای خوری را بعد از چرخاندن در استکان، درونِ نعلبکیِ گلدار گذاشت..
چای دوست نداشتم، اما این حسِ ملس را چرا.. (من از چایی متنفرم.. جمعش کن..)
لبخند زد ( متنفرین؟؟ یاااا.. ازش میترسید؟؟)
ابروهایم گره خورد. ( میترسم؟؟ از چی؟؟ از چایی؟؟)
لبخند رویِ لبش پر رنگتر شد ( اوهوم.. آخه ما مسلمونا زیاد چایی میخوریم..)
سکوت کردم.. او از کجا میدانست که دلیلم برایِ نخوردن چای، مسلمانان بودند؟؟ این را فقط دانیال میدانست.. اما ترس.. ترس کجایِ کار قرار داشت؟؟ ( من از مسلمونا نمیترسم..)
دستی به صورتش کشید. لبانش کمی جمع کرد ( از مسلمونا که نه.. امااا.. از خداشون چی؟)
میترسیدم؟؟ من از خدایشان میترسیدم؟؟ ( نه.. من فقط از اون نفرت دارم).
رو به رویم، رو زمین نشست (از نظرمن نفرت، نوعی ترسِ گریم شده ست.. ترس هم که تکلیفش معلومه.. باید جفت پا پرید وسطش، باید حسش کرد.. اونوقتِ که خدا شیرین تر از این چایی میشه..)
راست میگفت.. من از خدا میترسیدم.. از او و کمرِ همتش برایِ نابودیِ زندگیم..
با انگشتان دستش بازی میکرد ( گاهی.. بعضی از آدما چایی شون با طعم خدا میخورن.. بعضی ها هم.. فنجانِ چایِ شونو با خودِ خدا..)
حرفهایش عجیب، اما دلنشین بود. نفسی عمیق کشید که بی شباهت به آه نبود ( اما اون کسی میبره که چایی رو با طعم خدا ، مهمونِ خودِ خدا بخوره..)
شاید راست میگفت.. من از ترسِ طعمِ خدا، هیچ وقت مزه ی چای را امتحان نکردم..
سینی را با لبخندی مهربان به سمتم هل داد (خب.. پروین خانووم منتظرن تا سینی رو خالی تحویلشون بدم.. )
لقمه ایی را که درست کرده بود در دهانم گذاشتم.. فنجانِ چای را
به
سمتم گرفت. نمیدانم چرا؟ اما دوست داشتم، برایِ یکبار هم که شده امتحانش کنم.. با اکراه استکان را از دستش گفتم.
لبخندِ مردانه اش عمیق تر شد. جرعه ایی نوشیدم.. مزه اش خوب بود.. انقدر خوب که لبانم به خنده باز شد.. یعنی خدایِ مسلمانان به همین شیرینی بود؟؟
حسام رفت و من واماندم در شاعرانه هایش و چایی که طعم خدا میداد..
ادامه دارد....
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
#حدیث_روز
💎امام کاظم (ع) می فرمایند:
✍شگفتـا! شگفتـا! از آنان كه از خوردنى و آشاميدنى پرهیز مى كنند، از ترس آنـكه درد، بر آنـان فرود آيـد، چـگونه از گناهان پرهـيز نمى كنند، از ترس آتش، آنگاه كه در بدنهايشان شعله افكند!
📚مسند الامام الكاظم (ع)،
ج ۳، ص ۲۵۱
➰➿➰➿➰➿
💎 #امام_رضا_علیه_السلام :
✍ طَعمُ الماءِ طَعمُ الحَياةِ ؛
▫️«مزه آب ، مزه زندگى است .»
📚 بحار الأنوار ج 49 ص 99
➰➿➰➿➰➿
💎 امام جواد(ع):
✍سه چیزاست که بنده رابه رضوان
خدامی رساند؛
🔹زیادی استغفار،
🔸نرم خویی
🔹وصدقه بسیاردادن
📔مسندالامام الجواد ص131
➰➿➰➿➰➿
💎امام هادی (ع):
✍ازگرفتاری های دنیاغمگین نشوید
✅ همانا خدا دنیا را سرایِ گرفتاری و آخرت را سرایِ پاداش قرار داده
و گرفتاریِ دنیا را سببِ ثوابِ آخرت و ثوابِ آخرت را عوض گرفتاری دنیا قرار داده است