eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
25.3هزار دنبال‌کننده
33.2هزار عکس
18.1هزار ویدیو
224 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث کانال دوم مون(داستانهای آموزنده بهلول عاقل) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
اگرسلام به شما نبود آفتاب هر روزصبح به چه امیدی سر در آسمان می کشید ❤️باسلام به امام ‌زمانمان روزمان را پربرکت کنیم❤️ تعجیل درفرج صلوات🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✋🏻 《تشنگان عشق را با مُشت آبی جان بده کربلا دورست ، مارا باسرابی جان بده》 《زندگی یعنی سلام ساده ‌ای سمت شما ایها الارباب ما را با جوابی جان بده》 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز ٣٠ مرداد ماه ١٣٩٩ 🌞اذان صبح: ٠۴.۵٧ ☀️طلوع آفتاب: ٠٦.٢٧ 🌝اذان ظهر: ١٣.٠٨ 🌑غروب آفتاب: ١٩.۴٧ 🌖اذان مغرب: ٢٠.٠٦ 🌓نیمه شب شرعی: ٠٠.٢٢ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌸ذكر روز پنجشنبه🌸 🥀لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ المَلِكُ الحَقُّ المُبين 💥معبودي جز خدا نيست 💥پادشاه برحق آشكار ➖➖➖➖➖➖ 💎روز ۵شنبه ۲ رڪعت نمازبـہ نیت ڪسب مال وثروت بخواند‌ و سپس《سوره یاسین》بخواندواین عمل را تا ۳ روز انجام دهد بهتر است  📚گوهر شب چراغ ۱۵۷/ ۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅خوردن یك صبحانه ی كامل، به دلیل تامین نیازهای غذایی، باعث كنترل وزن و پایین آمدن مقدار كلسترول خون می شود، ناراحتی های گوارشی را از بین میبرد و جذب ویتامین ها را افزایش میدهد. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین پنجشنبه مرداد ماه است و ياد درگذشتگان 😔 ✨بسم الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 💫زیارت اهل قبور💫 🌺به یاد پدران ومادران آسمانی وهمه درگذشتگان، زیارت اهل قبور و به یاد همه شهدا و اموات باشید.🌺ِ 🌹السَّلامُ عَلي اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مِنْ اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ يا اَهْلَ لا اِلهَ اللهُ بِحَقَّ لااِلهَ اِلَّا اللهُ كَيْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا اِلهَ الَّا اللهُ مِنْ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ يا لااِلهَ اِلَّا الله بِحَقَّ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ اِغْفِرْلِمَنْ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ وَاحْشُرْنا في زُمْرَهِ منَ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مُحَمَّد رَسُولُ اللهِ عَليٌّ وَلِيُّ اللهِ:🌹 🌹هر كس اين زيارتنامه را بخواند، خداوند ثواب پنجاه سال عبادت به او مي‌دهد و گناهان پنجاه سال را از او و پدر و مادرش بيامرزد.🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹ســـــــــــلام🌹 🍀به آخرین پنجشنبه مردادماه خوش آمدین 🌹آرزو میکنم خداوند 🍀برای امروزتون 🌹سبد سبد اتفاقهای 🍀خوب و خوش رقم بزنه 🌹و حال دلتون مثل گل تازه 🍀و باطراوت باشه 🌹آخر هفته تون زیبا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✍🏻در شب پنجشنبه يا جمعه يا روز آن ابتدا سوره حمد را خوانده و شروع كنيد به خواندن سوره انعام به آيه ۱۲۳ يعنى رسل الله كه رسيديد بلافاصله ۲ ركعت نماز خوانده شود در هر ركعت↯↯↯↯↯↯↯↯ 🍃🌸7مرتبہ حمد 🍃🌸7مرتبہ آيه الكرسی 🍃🌸 50 مرتبہ سوره كوثر را بخوانید. بعد از سلام به اتمام سوره به پردازید. بعد از اتمام سوره 70 مرتبہ↯↯ ⇦لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین⇨ بعد از اتمام سوره به سجده برويد و ۷۰ بار بگوئيد ⇦لا اله الا الله محمد رسول الله⇨ بعد حاجت بخواهيد که روا خواهد شد @shamimrezvan ღگشا👆👆
على بن محمّد صيمرى مى‌گويد: با دختری ازدواج كردم و او را بسيار دوست مى‌داشتم، ليكن فرزندى از او به دنيا نيامد. خدمت امام هشتم عليه السلام رسيدم و مشكل را گفتم. حضرت تبسّمى كرد و فرمود: «انگشتر فيروزه‌اى تهيّه و آيه شريفه (رَبِّ لاَ تَذَرْنِى فَرْدآ وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ) را بر آن نقش كن تا مشكل حل شود. به فرمايش حضرت عمل كردم و يك سال نگذشت كه از آن زن، پسرى نصيبم شد. وسائل الشيعه،ج3،ص406 @shamimrezvan ღگشا👆👆
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی ✍ بخش دوم 🌼🌸مثل بچه ها گریه ام گرفت .. حالا خوب بود درو فقل کرده بودم …. صدای عمه مرضیه و ایرج علیرضا خان میومد ، همه جمع شدن و می خواستن اونو ببرن ایرج گفت : خواهر جان سوسک داشت سم پاشی کردیم تو برو یک چایی بخور من دورشو بشورم و سوسک ها شو جمع کنم صدات می کنم آخه تو از سوسک می ترسی منم قفلش کردم اذیت نشی فدات بشم ، برو علیرضا خان با صدای بلند گفت بیا بابا جان بیا که دلم برات خیلی تنگ شده می خوای خودم برات چایی بریزم؟؟؟ ….سرم به در بود می شنیدم که دارن اونو می برن … یک دفعه صدای ایرج اومد رویا اونجایی …. گفتم آره …گفت زود باش کار تو بکن من مراقبم با عجله خودمو آب کشیدم و لباس پوشیدم وحوله رو انداختم روی سرم و همینطور که سرم پایین بود اومدم بیرون هنوز اون پشت در بود … بدون اینکه سرمو بالا کنم زیر لب گفتم: مرسی بازم باعث درد سر شدم رفتم تو اتاقم و در و بستم ولی پشت در وایسادم مرضیه اومد رفت تو حموم تا اوضاع رو برای حمیرا مرتب کنه ….. جرات نمی کردم از اتاقم برم بیرون ….و چون شب قبل هم نخوابیده بودم …گرسنه ام شده بود این عادت من بود هر وقت تا صبح درس می خوندم خیلی دلم ضعف می رفت …. موندم بودم چیکار کنم که صدای حمیرا اومد که گفت برو خودم میرم …. مرضیه گفت : هستم قربونتون برم همین جا هستم اگر چیزی لازم داشتید صدام کنین ……… یک مدت سکوت شد که بازم ایرج به دادم رسید و صدام کرد ….. رویا …رویا خانم حاضری ؟ با هم بریم پایین زود درو باز کردم .. بهش نگاه کردم و تو دلم گفتم مثل اینکه فرشته ی نجات منم تویی گفت : سلام صبح به خیر …نترسیدی که ؟ خندیدم و گفتم مگه میشه اون دفعه منو زد این دفعه منو می کشت ….گفت خواب بودم صداشو که شنیدم نفهمیدم چطوری خودمو برسونم بیا بریم نترس همه اونجان دکترم هست پرسیدم :کجا نشستن ؟گفت تو حال پایین؛؛؛ حمیرا حالش خوبه الان تو حمومه نترس می خوام تا اون میاد تو اونجا باشی …..از اتاق که بیرون اومدم ..نگاهی به من کرد و گفت: تو رو خدا نیگاش کن رنگ به صورت نداری گفتم که ما همه با تویم …… نترس ما هستیم نمی زاریم برات اتفاقی بیفته. مرضیه که پشت در حموم منتظر بود ..اومد جلو و در گوش من گفت بهش بگم …گفتم چی رو ؟ همونو بگم شاید باهات کاری نداشته باشه …. گفتم مرضیه خانم دیگه چی ؟ ….لبخند بی مزه زدم و رفتیم پایین … تا سلام کردم …..علیرضا خان قاه قاه خندید که نیگاش کنین معلومه که ترسیده خوب ازت زهره چشم گرفتیم ….. بیا ..دخترم باور کن دیگه نمی زاریم اتفاقی برات بیفته نترس ….. عمه که داشت دستشو خشک می کرد اومد جلو و گفت :مگه ترسیدی ؟ برای چی عزیزم بیا یک چیزی بخور تا حمیرا بیاد ببینیم چیکار می کنه ایرج توام که نخوردی بیا مادر …. با هم رفتیم تو آشپزخونه من خودم سریع چایی ریختم و برای هر دو مون پینر و کره و مربا آوردم…. @tafakornab @shamimrezvan ○°●○°•°♡◇◇°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی ✍ بخش سوم 🌼🌸روبروی ایرج نشستم سرم پایین بود ولی نگاهش رو احساس می کردم و قلبم پر می شد از شور و هیجان تا جایی که حمیرا رو یادم رفت …. یک دفعه عمه هراسون گفت:اومد پایین… و خودش دوید به طرف حال پس معلوم بود من تنها کسی نیستم که می ترسیدم و به ایرج گفت با هم بیاین……. ایرج چایی شو سر کشید و گفت : باشه تورج کو نیومده ؟ ولی عمه رفته بود ….به من نگاه کرد و گفت حاضری ؟ گفتم : نمی دونم( و خندم گرفت )برای چی کتک ؟ ایرج هم خندید و گفت نه بابا این چه حرفیه من اینجام نمی زارم اصلا همه هستن …..لطفا قیافه ی ترس به خودت نگیر فکر کن اون اومده تو خونه ی ما… والله همین طور هم هست وقتی از شوهرش جدا شد اومد خونه ی ما دوازده سال بود اینجا زندگی نمی کرد خیالت راحت شد …(و با نگاه عاشقانه ای) تو الان عضو اصلی این خونه هستی ….. آب دهنم رو قورت دادم و قامتم رو راست کردم و یک لبخند مصنوعی هم روی لبم گذاشتم و رفتم پشت سر ایرج و گفتم بریم …. خندید و گفت نه تو جلو برو اگر زد به من نخوره …و با هم خندیدم گفتم ندیده بودم شوخی کنی …. گفت الان لازم شد ….. همون موقع مرضیه رسید و گفت : نترس حالش خیلی خوبه ….جلوی ایرج راه افتادم و رفتیم تو حال …… روی یک مبل پشت به من نشسته بود …. ولی علیرضا خان روبرو بود منو که دید گفت : به , به , رویا جان بیا حمیرا اومده منتظر تو بودیم ….. رفتم جلو سرشو بر گردوند و نگاهی به من کرد گفتم سلام : گفت : سلام تو رویایی همون دختر دایی من؟ تو بچه بودی من تو رو دیده بودم موهات خیلی بور بود چرا تیره شده گفتم من یادم نیست ولی تعریف شما رو از بابام خیلی شنیدم …گفت من تعریف ندارم چه تعریفی …. ایرج گفت : خوشگلی خواهر من همه جا زبون زد بود…….. گفتم آره از خوشگلی شما خیلی تعریف می کردن …. دستشو اشاره کرد بشین …. منو و ایرج کنار هم نشستیم ….یک نفس کشیدم . فکر کردم دیگه به خیر گذشت …که یک مرتبه گفت : چند وقته اومدی اینجا ؟ گفتم : یک ماهی میشه…یعنی فردا یک ماه میشه … گفت :کی می خوای بری ؟ من به مامان گفتم به خدا حوصله ی مهمون ندارم خوب برو پیش هادی اون نره خر داره چیکار می کنه که خواهرشو ول کرده بی غیرت …نمیشه که سر بار ما باشی ….. انگار یک دیگ آب سرد ریختن رو من….. علیرضا خان گفت …حمیرا چی بهت گفتم ؟ اون از این به بعد با ما زندگی می کنه نگفتم ؟ اینجا دیگه خونه ی اونم هست روشنه بابا جان ؟ لب پاینشو به لب بالا فشار داد و گفت : چه می دونم ما همیشه یک سر خر داریم …..دکتر اینجا چی می خوای دیگه برو تا به من قرص ندی خیالت راحت نمیشه؟ … دکتر خندید و گفت نهار دعوت دارم حمیرا خانم ….. از حرف دکتر خوشم اومد با خودم گفتم منم باید مثل اون جوابشو بدم ولی حمیرا دیگه با من حرف نزد و بطور کلی منو ندید گرفت انگار نیستم ….. با ایرج و عمه حرف می زد می رفت تو آشپز خونه و برای خودش چیزی میاورد اونقدر طبیعی رفتار می کرد که اصلا معلوم نبود اون ناراحتی روحی داره ، فقط بی نهایت لاغر شده بود ……تورج هم رسید و از دیدن حمیرا که به اون خوبی به نظر میومد خوشحال شد رفت بغلش کرد و چند بار اونو بوسید. @tafakornab @shamimrezvan ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
💎امام علی علیه السلام: خداوند سبحان قُوت(و نيازهاى) فقرا را در اموال اغنيا واجب و معين كرده است، ازاين رو هيچ فقيرى گرسنه نمى ماند مگر به سبب بهره مندى غنى(و ممانعت او از پرداخت حق فقير) و خداى متعال دراين باره از آنها سؤال و بازخواست مى كند إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِي أَمْوَالِ الْأَغْنِيَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ، فَمَا جَاعَ فَقِيرٌ إِلَّا بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ، وَ اللَّهُ تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذَلِكَ 📚حکمت 328 نهج البلاغه @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh