#پیام_سلامتی
✅دیابتی ها
صبح زود صبحانه بخورند:
مطالعات جدید نشان میدهد
دیرخوابیدن، دیر برخاستن
و دیر صبحانه خوردن منجر
به افزایش شاخص توده بدنی
در افراد مبتلا به دیابت میشود..
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
دوشنبه سوم شهریور ماه
سلام روزتون زیبا💖
سلام همگروهی های گلم
امروزتان پر از باران برکت⛈
دوست من☔
هر روز لبخند بزن
بگذار دنیاشکوفه بزند
بگذار جهنم فقط افسانه اے
بیش نباشد❣
#دوشنبه_تون_بی_نظیردعای_خیربدرقه_راهتون🤲
#بزن_رولینک👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#دوبــال_تـواضع_بـرای_انسان۰۰۰☝️
#ذکر_درمانی
#چند_ذکر_برای_چند_مشکل_ازآیت_الله_بهجت_ره
✅برای دوری از ریا، لاحول و لاقوه الا بالله زیاد بگویید
✅برای درمان #عصبانیت،زیاد صلوات بفرستید
✅برای #تمرکز فکر،زیاد لااله الا الله بگویید
✅برای رفع #اختلاف زوجین،صدقه متعدد به افراد متعدد بدهید
✅برای #دفع_شر و بلا بخوانید:اللهم صل علی محمد و آله و امسک عنا السوء
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
#سوره_درمانے
💕 جهت #دردپا
از امام محمد باقر ع
جهت درد پا آیات 7-1 سوره فتح خوانده شود.
💕 یافتن #همسری مناسب
آیات 7-1 سوره فتح را با زعفران بر لباس دختر بنویسند اوراهمسری مناسب آید
#سوره_فتح
📚ختومات مقدم
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_هجدهم✍ بخش سوم
🌹همون شب بین مهمون ها دکتری بود به اسم فربد رفعت…دکتر جراح، پولدار، با پدری تاجر و خیلی معروف… و به خاطر اینکه مادرش فرانسوی بود خودشم تحصیل کرده ی همون جا بود… رفعت یک دل نه صد دل عاشق حمیرا شد و خواستگاری کرد و حمیرا هم قبول کرد… پدر و مادر رفعت از هم جدا شده بودن و پدرش ایران و مادرش فرانسه زندگی می کرد. خلاصه درد سرت ندم، ازدواج حمیرا با رفعت با شکوه و جلال بی نظیری برگزار شد لباسش رو از فرانسه آوردن و جواهراتش رو از ایتالیا…
🌹گل های عروسی از خارج اومد و عروسی توی هتل هیلتون که تازه ساخته شده بود و می گفتن جزو اولین عروسی هایی که اونجا برگزار میشه، گرفته شد. تمام اعیان و اشراف شهر اونجا جمع شدن و تا مدت ها از اون عروسی تعریف می کردن… ده تا ماشین گل زده با ترتیب خاصی عروس رو به خونه ی بخت بردن…
🌹فربد یک خونه تو صاحب قرانیه برای حمیرا خرید و جهاز بی نظیری که شکوه خانم تهیه کرده بود اون قصر زیبا رو صد چندان با شکوه کرد. نمی تونی تصور کنی چی بود آدم توش گم می شد… من معنی اون همه تجملات رو نمی فهمم. سادگی رو دوست دارم. انگار ذاتا با حمیرا فرق دارم… حالا شکوه خانم و علیرضا خان چه بادی به غبغب انداخته بودن بماند…
🌹حمیرا ظاهراً هیچی از خوشبختی که می خواست کم نداشت. دو ماه هم رفت فرانسه برای ماه عسل اونجا هم براش یک عروسی مفصل گرفتن که عکسها شو برای ما فرستادن… وقتی برگشت دیگه حتی مامان و بابا رو قبول نداشت هیچ کس رو نمی پسندید…
🌹ولی ما خیلی زود فهمیدیم که از همون روزای اول با رفعت اختلاف داشته و دعوا می کنه. همیشه یا قهر بودن یا داشتن دعوا می کردن و این خبر رو خود رفعت به گوش ما رسوند وگرنه کبر و غرور حمیرا بهش اجازه نمی داد چیزی بگه.. ولی من می دونستم که رفعت بیچاره شده و زندگی کردن با همچین زنی کار خیلی سختیه… بعد از شش ماه حمیرا یک شب اومد خونه ی ما و گفت می خواد طلاق بگیره! دیگه جونش به لبش رسیده… اون هر چی از رفعت می گفت ما می دیدیم که حق با حمیرا نیست ولی جرات نمی کردیم بهش بگیم… خلاصه کشمکش ادامه داشت و من احساس می کردم رفعت بدش نمیاد که از هم جدا بشن ولی خوب به زبون نمیاورد…
🌹 تا در این مابین فهمیدیم که حمیرا بارداره و همین باعث آشتی کردن اونا شد. بعد از یک ماه حمیرا و رفعت رفتن فرانسه و دوسال اونجا موندن. نگار همون جا به دنیا اومد و وقتی به ایران اومدن یکسال و نیم داشت…
خودت می تونی حدس بزنی که چقدر دوستش داشتیم و یکی یکی مون براش میمردیم… رفعت و حمیرا به خاطر نگار با وجود دعوا و مرافه های زیاد بازم با هم موندن، ولی رفعت اینجا بند نمی شد. میرفت فرانسه و شش ماه یک بار میومد تا اینکه یک بار که برگشته بود با حمیرا دعوا می کنن و اون هم رک و پوست کنده گفت می خوام طلاقت بدم! کس دیگه ای رو دوست دارم…
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_هجدهم✍ بخش دوم
🌹حمیرا هر کاری رو یاد می گرفت چون دوست داشت که به رخ همه بکشه. از تحسین و تمجید بقیه لذت می برد و این رفتار حدی نداشت… با بال و پری که مامان و بابا بهش میدادن اون رفت تا اوج فخر فروختن… حمیرا حتی به من و تورج هم فخر می فروخت…
🌹مهمونی بود که توی خونه ی ما برگزار می شد و اونا با نشون دادن توانایی های حمیرا مهمونی رو برگزار می کردن و بیچاره مهمون ها هم مجبوربودن هنر نمایی دوردونه ی آقای تجلی رو تحمل کنن… شکوه خانم هم هر کاری از دستش بر میومد می کرد تا حمیرا بیشتر به چشم بیاد و خوب در ازای این خواسته ی اون هر چی حمیرا می گفت گوش می کرد. سیل خواستگار درجه یک و پولدار و با اسم و رسم به خونه ی ما سرازیر بود… وقتی هم که حمیرا دانشگاه قبول شد، عنوان تحصیل کرده رو هم یدک کشید… ولی شکوه خانم کارای اونو کرد و فرستادش انگلیس تا اونجا درس بخونه و بشه تحصیل کرده ی خارج حالا چه پولی براش خرج کردن بماند…
🌹اونجا براش خونه ی عالی و ماشین شیک هم گرفتن تا حمیرا از فیس و افاده کم نیاره… اون پنج سالی که حمیرا نبود منو تورج یک خودی نشون دادیم و به حساب اومدیم! بالاخره اون با مدرک لیسانس ادبیات انگلیسی، که خودش هم نمی دونست به چه دردی می خوره برگشت… من و تورج با ذوق و شوق رفتیم به استقبالش، ولی اون از همون برخورد اول مثل بچه نوکر باهامون رفتار کرد… اصلا حالا به همه طوری نگاه می کرد که انگار یک مشت عقب مونده ی ذهنی هستیم! از خونه ایراد می گرفت، با گارگر ها مشکل داشت، از غذا ها ی ما بدش میومد….
🌹 دیگه از خیلی ها خوشش نمیومد…
همون جا بود که پای عمه های من از این خونه بریده شد… خواستگارها هم که همه ایراد داشتن و در شان اون نبودن… من و تورج بیشتر وقتمون رو با هم می گذروندیم و ترجیح می دادیم اون ما رو نبینه، وگرنه با دلی شکسته بر می گشتیم اتاقمون… اگه به کسی هم شکایت می کردیم فایده نداشت، چون ما دوتا به حساب نمیومدیم… من اون زمان دانشگاه می رفتم و زیاد بهش اهمیت نمی دادم، ولی تورج حرص می خورد و چند بار باهاش در گیر شد…
🌹درگیری تورج با مامان و بابا هم روز به روز بیشتر می شد، بخاطر همین من مجبور بودم همیشه حواسم به اون باشه تا اینکه تورج به نقاشی پناه برد و سرش گرم شد…
یک شب مهمونی بزرگی تو خونه ی ما برگزار شد که طبق معمول حمیرا نقش اول بود.. مامان برای اولین بار به من گفت توام برو لباس بپوش مرتب بیا… آبروریزی نکنی ها… خیلی مودب و با وقار، تا من به همه معرفیت کنم… من رفتم بالا و به تورج گفتم بیا بریم بیرون تا حوصله مون سر نره… و در یک فرصت مناسب از خونه زدیم بیرون…
🌹رفتیم بی هدف توی خیابون ها پرسه زدیم توی یک پارک نشستیم و ساندویج خوردیم… دیگه کاری نداشتیم، ولی برای اینکه اونا رو نگران کنیم بر نگشتیم و تا نصف شب تو خیابون بودیم… احساس می کردم تورج عصبانیه برای همین برگشتیم خونه… در حالیکه هر دو فکر می کردیم همه الان دارن دنبال ما می گردن دیدیم که همه خوابن… ما هم رفتیم و خوابیدیم و صبح متوجه شدیم هیچ کس از غیبت ما خبردار نشده و تمام اون زمان رو ما بی خودی تو خیابون موندیم و این برای من و تورج خیلی گرون تموم شد…
🌹 البته من روحیه ی بهتری از تورج داشتم و خیلی برام مهم نبود شاید به خاطر احساس وظیفه ای که نسبت به تورج می کردم همه ی حواسم به اون بود…
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
#حدیث
💎امام حسین علیه السلام:
کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آرزویش می رسد و زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود
مَن حاوَلَ اَمراً بِمَعصِیَةِ اللهِ کانَ اَفوَتُ لِما یَرجو و اَسرَعُ لِما یَحذَرُ
📚تحف العقول، صفحه248
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#احکام_شرعی #احکام_مناسبتی #احکام_نذر
🌀 عدم توانایی مالی درانجام نذر 🌀
❓سوال:
💠 اگر شخصی نذری 🙌🏻 کرده باشد به صورت شرعی ، مثلا محرم 🏴 هر سال یک گوسفند 🐑 قربانی کند ولی بعد از چند سال توانایی خرید نداشته باشد 🙁 ،آیا باید قرض 💰 یا وام 💵 بگیرد یا تکلیفی ندارد؟
👇🏼 پاسخ:
👤 آیت الله خامنه ای: اگر صيغه مخصوص نذر را ـ كه در رسالههاى عمليه ذكر شده است ـ نخواندهايد، عمل به آن لازم نيست.
👤 آیت الله مکارم : اگر توانايى ندارند، ساقط مى شود و اگر بتوانند وام یاقرض را به راحتى ادا كنند، وام یا قرض بگيرند.
👤 آیت الله فاضل: اگر در بعضی از سال ها قدرت مالی برانجام نذر نداشته باشد واجب بودن نذر در آن سال ساقط می شود و ادا کردن نذر واجب نیست و لازم نیست برای انجام نذر قرض یا وام بگیرد.
👤 آیت الله سیستانی: لازم نیست و اگر قدرت نداشته باشد نذر منحل می شود.
👤 آیت الله وحید: هر سالی که قدرت و تمکن مالی ندارد در آن سال چیزی به عهده او نیست.
⌨ استفتا از سایت مراجع عظام
#احکام_مناسبتی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
4.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#هرروزیک_آیه
✨قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ
✨عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَلِيَبْتَلِيَ اللَّهُ
✨مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ
✨وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿۱۵۴﴾
✨بگو سررشته كارها شكست يا پيروزى يكسر
✨به دست خداست آنان چيزى را در دلهايشان
✨پوشيده مى داشتند كه براى تو آشكار نمیکردند
✨مى گفتند اگر ما را در اين كار اختيارى بود
✨[و وعده پيامبر واقعيت داشت] در اينجا
✨كشته نمى شديم بگو اگر شما در خانه هاى
✨خود هم بوديد كسانى كه كشته شدن بر آنان
✨نوشته شده قطعا با پاى خود به سوى
✨قتلگاههاى خويش مى رفتند و اينها براى
✨اين است كه خداوند آنچه را در
✨دلهاى شماست در عمل بيازمايد و آنچه
✨را در قلبهاى شماست پاك گرداند و
✨خدا به راز سينه ها آگاه است (۱۵۴)
📚سوره مبارکه آل عمران
✍بخشی از آیه ۱۵۴
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
#جهت_رونق_کاسبی
✍🏻اگر کسی این دو آیه را در چهار قطعه جامه نو که از پنبه باشد با نیت خالص و توجه به خدا و معنی آن بنویسد و در میان امتعه و مال التجاره نهد مطلوب حاصل گردد
آیات ۲۹ و ۳۰ سوره فاطر :
إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَّن تَبُورَ
لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدَهُم مِّن فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ
#ذکری_برای_افزایش_روزی_ورواج_متاع_وکالا :
💯✍🏻هر روز بیست بار این ذکر را بگو زیرا روزی را افزایش داده و متاع و کالا را رواج می دهد
لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ وَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ كَثِيراً اللَّهُمَ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ فَضْلِكَ وَ رَحْمَتِكَ فَإِنَّهُ لَا يَمْلِكُهُمَا أَحَدٌ غَيْرُكَ
📚مصباح کفعمی ص ۱۷۰
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
🦋
🍃🍁
💙🍃🦋
هدایت شده از خانواده بهشتی
.#فرمول_گلهگزاری_موفق_ازهمسر
💠 عصبانیت هنگام گلهگزاری، نه تنها شما را #بیمنطق جلوه میدهد، بلكه مانعی بر سر راه خواستههایتان ایجاد خواهد كرد.
💠 اگر احساس كردید همسرتان #خشمگین است، به او فرصت دهید این انرژی مخرب را تخلیه كند. همه حرفهایش را بزند و به #آرامش برسد، پس از ایجاد فضای آرام، مذاكره روند واقعی خود را پیدا میكند.
@zendegiasheghaneh
@shamimrezvan
هدایت شده از خانواده بهشتی
#تربیت_فرزند
#تلنگر
پدر و مادر هایی که رفت و آمد و روابط اجتماعی با اقوام و فامیل های خود #ندارند،این رفتارها بر فرزندان خود منتقل میشود،و باعث میشود فرزندان هم مانند پدر و مادر خود، نسبت به فامیل خود و حتی
خواهر و برادر خود بی تفاوت باشند،
و ارتباط نداشته باشند
🔸والدین محترم در آینده ای بسیار نزدیک شاهد فرزندان #تنها و #افسرده خود باشید،
که تاثیرات بسیار #خطرناکی دارد.
🔹پس به خاطر فرزندان خود هم شده روابط اجتماعی قوی داشته باشید تا فرزندان از شما یاد بگیرند.
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh