#صبحتون_کربلایی✋
واجب شده صبـحها کمی دربزنم
قدری به هوای حرمتـ پـ🕊ـربزنم
لازم شده درفراق شش گوشهتان
دیوانه شوم به سیم آخر بزنم
#سلام_ارباب_بینظیرم_صبحم_بنامتان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#حدیث_روز☝️#دروغ #ناسزا #تهدید
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #دوشنبه ٧ مهر ماه ١٣٩٩
🌞اذان صبح: ٠۴.٣۴
☀️طلوع آفتاب: ٠۵.۵٧
🌝اذان ظهر: ١١.۵۵
🌑غروب آفتاب: ١٧.۵٢
🌖اذان مغرب: ١٨.١٠
🌓نیمه شب شرعی: ٢٣.١٣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
یــا قـاضی الحاجـات...
دوشنبـــه... صدمرتبه...
#ذکرروز👆دوشنبه
یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد
#نماز_روز_دوشنبہ
✍🏻هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره
برایش نوشته شود
2رکعت ؛
درهر رکعت بعدازحمد
یک آیةالکرسی ،توحید ،فلق وناس
بعد از سلام۱۰ استغفار
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#پیام_سلامتی
🍯صبحانه ی عالی برای افزایش حافظه !🤓
▫️یکی از بهترین مواد طبیعی برای افزایش حافظه و تمرکز، ترکیب عسل و گردوست
+ همچنین این ترکیب برای از بین بردن غم و رکود روحی نیز بسیار مناسب است
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹دوشنبه 7 مهرمـاهتون بخیر🌹
🌼هــــر روز آغـــــاز
🌸یک تغییر و شروع
🌺یک هیجـان اسـت
🌼خــدایا دریـچـه ی
🌸شــادی بـی پـایـان
🌺خوشبختی ، سلامتی
🌼و روزی پر برکت را
🌸به روی همه باز کن
🌺الهی آمین❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💠 #وصل ... #وصال
🔸 اگر #کسی را #گم کرده اید ویا می خواهید به #وصال خویش برسید هر روز بین الطلوعین
۱۱۴ مرتبه بگو:
✨ یا جامع الشتات ✨
💠 ان شالله فراق به وصال تبدیل می شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
#آیه_درمانے
#افزایش_عقل
🖊 هرڪس آیه ۱ تا ۵ سوره علق
را خالصانه بنویسددر روز دوشنبه
و با خود نگاه دارد فهم و حفظ و
علم او زیاد شود
Ⓜ️ خواص آیات قرآن ۲۱۴
@jomalate10rishteri
#انرژی_مثبت👆
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_سی و ششم ✍ بخش دوم
🌸ایرج زد زیر خنده اونم یک نگاهی به ایرج کرد و گفت : شوخی کردن ؟
تورج گفت نه چرا شوخی کنم … عمه گفت تورج جان زودتر بخورین جمع کنیم رویا مریضه بره بخوابه …..
شهره به روی خودش نیاورد و از ایرج پرسید : شما مشغول چه کاری هستین ؟ به جای اون تورج گفت : ایشون بیکارن مال بابا رو می خوره راه میره …. و نگاه کرد به ایرج و گفت ناراحت نشو داداش بیکار و بی عار راه میری خوب چی بگیم الکی بگیم مهندسی؟ ….
🌸 ایشون درسشم تموم نکرده ….
شهره با صدای بلند خندید و گفت : شوخی می کنی راننده تون گفت که چیکار می کنین …. تورج تو چشمش ذل زد که پس چرا پرسیدین ؟ همون طور که با عشوه می خندید گفت : هیچی برای اینکه حرفی زده باشیم ……
🌸من از محیط گرم خوشم میاد دوست ندارم آدما با هم سرد رفتار کنن ما تو خونمون سر شام و نهار همش می خندیم ……
تورج پرسید : میشه بگین به چی می خندین حتما دست پخت مامان تون بده یا ته دیگ رو سوزونده شمام خندتون می گیره اگر نه که شام و نهار خنده نداره….
شهره نمی دونست تورج جدی میگه یا شوخی می کنه …. ولی خندید و گفت :
🌸 فکر کنم شما خیلی بامزه و شوخی …… و بعد برگشت به ایرج گفت : شما چرا حرف نمی زنی الهی بمیرم حتما خسته هستین …..
دیگه صبرم تموم شد اون کاملا بطور واضحی نظرش ایرج رو گرفته بود و بطور احمقانه ای خودشو رسوا کرد …..
توی فرصتی که اون محو ایرج بود به عمه اشاره کردم ترتیبشو بده ….
عمه گفت : تورج به اسماعیل بگو خانم رو برسونه …. ما کار داریم بیکار که نیستیم پاشو….
🌸تورج بلند شدو زنگ اسماعیل رو زد ……
شهره گفت نه امکان نداره خودم میرم … با اجازه دست شما درد نکنه خیلی مزاحم شدم … ولی بابام اجازه نمی ده با راننده برم خونه …. تورج پرسید : پدر گرامی به ایرج اعتماد داره ؟ گفت : البته ولی این طوری راضی نیستم بد میشه آخه نمی خوام باعث درد سر بشم …
🌸تورج گفت : نه چه مزاحمتی ایرج بیکاره ….. عمه پرید وسط حرفش و گفت : نه خیر اگر پدرتون به راننده ی ما اعتماد نداره با هر چی می خواین برین به سلامت …. و با تحکم به ما گفت شما ها بشینین من بدرقه شون می کنم بفرمایید ……
شهره با همه ی پررویی متوجه شد که هوا پسه
خدا حافظی کرد باز چند تا ماچ منو کرد و رفت….
🌸با اینکه اونشب ایرج هیچ کاری نکرد که من ناراحت بشم ولی از اون همه نگاهی که شهره به اون می کرد خوشم نیومده بود وقتی رفت … تورج گفت این دیگه کی بود دیوانه اس … چجوری رشته ی به این خوبی قبول شده ….. عمه اونو سپرد دست اسماعیل و برگشت …. همین طور با خودش حرف می زد دختره ی عوضی بی شعور اومدی اینجا که ما تو رو برسونیم اون عمدا این کارو کرده بود ….
🌸یک دفعه من فریاد زدم اون که روزه نبود من اومدم پایین داشت چایی می خورد به من گفت روزه ام ای بابا من چقدر ساده ام …
تورج گفت تازه فهمیدی ؟ باید بریم خود شناسی رو از این دختره یاد بگیریم ….. پر از اعتماد به نفس بود …. به خدا برای دست انداختن خوب بود کلی می خندیدم و حال و هوامون عوض می شد گفتم نه تورو خدا دیگه نه مثل کابوس بود
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
@tafakornab
@shamimrezvan
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_سی و ششم ✍ بخش سوم
🌺من هی از این فرار می کنم ایرج بهش شماره تلفن میده…. عمه آدرس میده …….
تورج دستشو زد بهم که باریکلا داداش ایرج؛ شماره تلفن میدی؟ بَه بَه آفرین چه تیکه ای هم پیدا کردی فکر کنم سر یک هفته مامان یک دونه مو به سرش نمی زاره اونم یکی یکی می کَنه …. ایرج گفت : واقعا با خودش چی فکر کرده من به خاطر رویا بهش احترام گذاشتم احمق خیلی بی شعور بود …….
🌺تورج گفت فکر کنین اون که رویا بود ما اونجوری زدیمش حالا ببین با این چیکار می کنیم فکر کنم مامان جونشو بابا جونش هر تیکه شو از یک جای تهرون پیدا کنن و کلی سر نهار و شام بخندن.
اونشب دوباره همه دیدیم که تورج دوباره شوخی می کنه و ما تونستیم یک بار دیگه عادی با هم حرف بزنیم و این خیلی برای همه ی ما ارزش داشت…… که باعث شد یخ ما باز بشه….
🌺شنبه صبح همه رفتن سر کارشون و تورج هم برگشت به دانشکده … شهره دم در منتظر من بود دیگه مطمئن شدم که منظور اون چیه …. برای همین تصمیم گرفتم باهاش رابطه ای بر قرار نکنم با هم رفتیم کلاس اون هی حرف می زد و من ازش فرار می کردم …اصلا به حرفاش گوش نمی دادم…. مخصوصا از اینکه می دونستم برای ایرج نقشه کشیده ازش بدم میومد ….. یک دفعه بین حرفاش توجه ام جلب شد و گوش کردم دیدم واقعا داره از اینکه از ایرج خوشش اومده حرف می زنه ….
🌺می گفت : من تا حالا آدمی به با شخصیتی اون ندیدم تو رو خدا …. پرسیدم چی رو تو رو خدا ؟ گفت مگه گوش نمی کردی …یک کاری بکن با هم بریم بیرون و بیشتر با هم آشنا بشیم خوب ما دوستیم تو این کارو می تونی بکنی من خیلی ازش خوشم اومده می دونی وقتی آدم عاشق میشه خیلی کاراش دست خودش نیست …. یک دفعه زبونم به حلقم چسبید دیگه این بار نزدیک بود کاری که به ایرج گفته بودم انجام بدم و گیسشو بگیرم و تا اونجا که ممکن بود بکشم ….
🌺از حرص دندونامو بهم فشار دادم … و با همون لحن گفتم : مگه نمی دونی ایرج عاشق یکی دیگه اس تقریبا نامزدن بزودی هم ازدواج می کنن …. یک کم رفت تو هم و گفت تو رو خدا فقط یک بار باهاش برم بیرون اونم نامزدشو ول می کنه هنوز که عروسی نکرده …. خواهش می کنم ….گفتم نمیشه دیگه حرفشو نزن ایرج پسر نجیبه با هر کس بیرون نمی ره …..
🌺گفت : حالا تو بهش بگو اونم از من خوشش اومده خودم از نگاهش فهمیدم تو فقط بهش بگو ….. اینو که گفت شک کردم با خودم گفتم خوب اگر اون کاری نکرده باشه که این به خودش اجازه نمی ده این حرفا رو بزنه … در حالیکه از عصبانیت خونم به جوش اومده بود گفتم باشه من بهش می گم اگر گفت نه دیگه برو دنبال کارت ……اون خوشحال و من مثل احمق ها تا ساعت آخر به خودم جوشیدم و حرص خوردم بعد از اعظم این دومین نفری بود که اینقدر ازش منتفر شده بودم …..
🌺تمام مدت فکر می کردم به ایرج بگم یا نه با خودم گفتم می تونم این طوری امتحانش کنم بعد فکر کردم آخه برای چی ؟ رویا خجالت بکش تو همچین آدمی نبودی کلک نزن روح و جسم خودتو به خاطر اون آدم خراب نکن ……..
بعد فکر کردم اصلا به روی خودم نیارم تا ببینم چی میشه …..
یا نه بهش بگم خودش تصمیم بگیره …با این فکر آتیش گرفتم … اگر باهاش رفت بیرون چیکار کنم ؟؛؛
🌺وقتی برگشتم خونه دیدم عمه مهمون داره که تو پذیرایی نشستن … اونا منو دیدن پس مجبور بودم برم و سلام کنم زود کتابامو گذاشتم روی میز و رفتم جلو عمه بلند شد و گفت : دختر برادرم رویا ، دانشجوی پزشکی خیلی با هوش و با استعداده ….. من با لبخند سلام کردم و باز عمه گفت : رویا جان عمه های حمیرا هستن زیور بانو و زرین تاج خانم …. گفتم خوشبختم و با اونا دست دادم …….
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
@tafakornab
@shamimrezvan
#حدیث_روز
🔸 #امام_حسن_علیه_السلام:
🌹همانا بهترین نیکی ها، اخلاق نیکوست.🌱
📚وسائل الشیعه، ج۱۲، ص۱۵
〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿
🔅 #امام_حسین_علیه_السلام :
🔸 يابْنَ آدَمَ تَفَكَّرْ وَقُلْ اَيْنَ مُلُوكُ الدُّنْيا وَاَرْبابُهَا الَّذينَ عَمَرُوا وَاحْتَفَرُوا أَنْهارَها وَغَرَسُوا أَشْجارَها وَمَدَنُوا مَدائِنَها، فارَقُوها وَهُمْ كارِهُونَ.
🔹 اى فرزندآدم! انديشه كن وبگو: كجايند پادشاهان جهان و صاحبان دنيا كه آن را آباد كردند و نهرها كندند و درختان را كاشتند و شهرها را بنا كردند و بعد با ناخرسندى از آنها جدا شدند.
📚 ارشاد القلوب، ج 1، ص 29.➿〰
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#هرروزیک_آیه
✨يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا
✨خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَمَنْ يَتَّبِعْ
✨خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ
✨بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَوْلَا
✨فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ
✨مَا زَكَى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا
✨وَلَكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشَاءُ
✨وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿۲۱﴾
✨اى كسانى كه ايمان آورده ايد
✨پاى از پى گامهاى شيطان منهيد
✨و هر كس پاى بر جاى گامهاى
✨شيطان نهد بداند كه او به زشتكارى
✨و ناپسند وامى دارد و اگر
✨فضل خدا و رحمتش بر شما نبود
✨هرگز هيچ كس از شما پاك نمى شد
✨ولى اين خداست كه هر كس
✨را بخواهد پاك مى گرداند
✨و خداست كه شنواى داناست (۲۱)
📚سوره مبارکه النور
✍آیه ۲۱
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh