eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
25.4هزار دنبال‌کننده
33.2هزار عکس
18.2هزار ویدیو
224 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث کانال دوم مون(داستانهای آموزنده بهلول عاقل) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
☝️ اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 5 بهمن ماه 1399 🌞اذان صبح: 05:43 ☀️طلوع آفتاب: 07:10 🌝اذان ظهر: 12:16 🌑غروب آفتاب: 17:24 🌖اذان مغرب: 17:43 🌓نیمه شب شرعی: 23:33
🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 ❓ آیا هر ، است یا آنکه میان و است؟! 🌷: 🔹 در قرآن، یکجا می‏خوانیم که مردم وارد دین می‏شوند: یدخلون فی دین الله افواجا ( سوره نصر،آیه 2. ) و در جای دیگر به کسانی که شعار دینداری می‏دادند گفته می‏شود: هنوز ایمان وارد دلهای شما نشده است: و لما یدخل الایمان فی قلوبکم ( سوره حجرات،آیه 14.) یعنی دین باید وارد مردم شود. 🔹 آری، دینداری مراحلی دارد: مرحله گرم شدن، مرحله داغ شدن و مرحله پخته شدن. هر گرم و داغی، سرد می‏شود ولی هیچ پخته‏ای خام نمی‏شود. 🔹 ورود مردم در دین آسان است؛ هر کس بگوید: اشهدان لا اله الا الله و اشهدان محمدا رسول الله مسلمان است. این مرحله گرم شدن است. اما بالاتر از گرم شدن، داغ شدن است. اصحاب پیامبر با احساس و هیجان داغی به جبهه ‏ها می‏رفتند و حاضر بودند در کنار پیامبر جان فشانی کنند. ولی قرآن به آنها می‏گوید اگر دین دارید، خمس غنائم جنگی را بدهید: و اعلموا انما غنمتم من شی فان لله خمسه و للرسول... ان کنتم آمنتم بالله ( سوره انفال،آیه 41. ) 🔹 آری، کسانی که شهادتین می‏گویند و حتی در جبهه ‏ها کنار پیامبر می‏جنگند، ممکن است در مسایل ‏ پذیر باشند که قرآن می‏فرماید: در کنار شهادتین و جبهه و نماز، حق خدا و رسول و را نیز بپردازید. در این مرحله است که ایمان وارد قلب می‏شود. 🔹 قرآن فقط به گروه خاصی می‏فرماید: اولئک هم المومنون حقا ( سوره انفال،آیه 4. ) گروه هستند، ولی نسبت به گروهی که ایمان دارند، می‏فرماید: اینها مومن واقعی :و من الناس من یقول آمنا بالله و بالیوم الاخر و هم بمومنین ( سوره بقره،آیه 8.) 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸
۰۰۰۰☝️ ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نماز را در روز1شنبه بخواند از آتش جهنم وعذاب ایمن شود ↻2رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمد و 3 ڪـوثر رکعت دوم⇦حمد و 3 توحید 📚جمال الاسبوع۵۴
🌱 شخصی نزد امیرالمومنین (علیه السلام) از عدم اجابت دعاهایش شکوه کرد . حضرت علت آن را چنین بیان فرمودند : 👌دلهای شما در هشت چیز خیانت کرده اند؛ لذا دعایتان مستجاب نمی شود.. ❗️خدا را شناختید ولی حق او را چنان که باید ادا نکردید.. ❗️به رسول او ایمان آوردید ، سپس با سنتش مخالفت کردید.. ❗️کتاب خدا را خواندید ولی بدان عمل نکردید.. ❗️می گوئید از کیفر و عقاب خدا می ترسید، اما همواره اعمالی مرتکب می شوید که شما را به آن (کیفر و عقاب ) نزدیک می کند.. ❗️می گوئید به پاداش الهی مشتاقید ، لکن همواره کاری می کنید که شما را از آن (پاداش الهی ) دور می سازد.. ❗️از نعمتهای خدا بهره می برید و شکر او را به جا نمی آورید.. ❗️به شما گفته شده که دشمن شیطان باشید،ولی شما با او دوستی می کنید.. ❗️عیوب مردم را نصب العین خود کرده اید و از عیوب خود غافلید.. 👌 با این همه چگونه انتظار دارید دعایتان مستجاب شود در حالی که خود درهای آن را بسته اید.. 🌸 سپس فرمودند: • تقوا پیشه کنید.. • اعمال خود را اصلاح کنید.. • نیات خود را صادق گردانید.. • امر به معروف و نهی از منکر کنید • تا دعای شما مستجاب شود. 📚بحارالانوار-جلد۹۳-صفحه۳۷۶
👈اگر دچار اضطراب و افسردگی هستید صبح ها چای زعفران بنوشید 🔹️شادی آور 🔹️ضد آلزایمر 🔹️پیشگیری از سرطان 🔹️تسکین دردهای شکمی 🔹️ضد اضطراب و افسردگی 🔹️پیشگیری از فشار خون بالا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 سلام  روز زیباتون بخیر ان شاءالله رزق و روزی تون زیاد تنتون سالم افکارتون مثبت شادی هاتون فراوون و زندگیتون پر از زیبایی باشه 🌹 در پناه لطف خدا 🌹 یکشنبه تون شاد و زیبا
🌹 🌹 🌸قلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ فِي ما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ «46»زمر 🌸وقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا (80)اسرا 🌸و قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً (81) 🌸و نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً (82)اسراء 🌷از جمله خواص این آیات🌷 🍂خریدو فروش 🍃رفع 🍂دعای 🍃شفای 🍂 🍃دعای بیرون رفتن از 🌷از ۱۰ تا ۱۰۰ مرتبه خوانده شود(انتخاب با خودتون) اگر کسی و ۱۰۰ مرتبه بخواند حاجتروا میشودتا 12 شب فرصت دارید 🌷ان شاءالله🌷 📕 راهنمای گرفتاران
👆 🖋 امام رضا ؏ ؛ سحر و جادو 《حق》 است و به اذن الهے ضرر مے رساند هرگا سحرے به تو اصابت کرد دستهایت را تا مقابل چهره بلند کن و بخوان ↻ 📚 مکارم الاخلاق ۲۸۶/۲
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 ⭕️ ⭕️ 👈قسمت 1️⃣ 1 هرسال که به فصل بهار نزدیک میشدیم،خانه ی ما حال و هوای دیگری پیدا می کرد.از اول اسفند در فکر مقدمات سال تحویل بودیم.من انواع و اقسام سبزه ها مثل گندم و عدس و ماش و رشاد(شاهی)را می کاشتم.وقتی سبزه ها بلند میشدند،دور آن ها را با ربان های رنگی تزیین میکردم و روی طاقچه می گذاشتم.به کمک بچه هایم همه ی خانه را از بالا تا پایین تمیز میکردیم. فرش ها،پرده ها، ملافه ها، همه چیز باید همراه بهار، بهاری می شد.بچه هاهم در این روزها، بدون غر زدن و از زیر کار در رفتن، پا به پای من کمک میکردند.بهار آنقدر برای همه عزیز بود که انرژی همه چند برابر می شد.خرید عید هم برای بچه ها عالمی داشت.گاهی وقتها میدیدم که بچه هایم ، لباس ها و کفش های نویشان را شب بالای سرشان می گذاشتند و میخوابیدند.همه ی این شادی ها باشروع جنگ کم کم فراموش شد و فقط خاطراتش ماند. اولین شب فرودین ماه سال 1361، بی قرار و نگران در خانه راه میرفتم.چند ساعتی از وقت نماز مغرب و عشا میگذشت، اما هنوز خبری از زینب نبود. زینب ساعتی قبل از اذان برای خواندن نماز جماعت به مسجد المهدی خیابان فردوسی رفته بود. او معمولا نمازهایش را به جماعت در مسجد میخواند و همیشه بلافاصله بعد از تمام شدن نماز به خانه برمیگشت. آن شب وقتی متوجه تاخیر زینب شدم، پیش خودم فکر کردم شاید سخنرانی یا ختم قران به مناسبت اولین روز سال نو در مسجد برگزار شده و به همین دلیل زینب در مسجد مانده است. با گذشت چند ساعت، نگران شدم و به مسجد رفتم اما هیچ کس در مسجد نبود.نماز تمام شده بود و همه ی نمازگزارها رفته بودند. آشوبی به دلم افتاد. هوا تاریک تاریک بود و باد سردی می آمد.یعنی زینب کجا رفته است؟ ادامه دارد۰۰۰
🌸 دستنوشته شهیده زینب کمائی🌸 🔺 شماره 1️⃣ 🔺
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 ⭕️ ⭕️ 👈قسمت 2️⃣ زینب دختری نیست که بی اطلاع من جایی برود و خبری هم ندهد.بدون اینکه متوجه باشم، خیابان های اطراف مسجد و خانه مان را جستجو کردم.اما مگر امکان داشت که زینب توی خیابانها مانده باشد؟اوباید تا آن ساعت به خانه برمیگشت.مادرم و دختر بزرگترم شهلا، و پسر کوچکم شهرام، در خانه منتظر بودند.به خانه برگشتم. مادرم خیلی نگران بود اما نمیخواست حرفی بزند که دلهره من بیشتر شود.او مرتب زیر لب دعا میخواند. شهلا گفت: مامان، باید به خانه ی خانم دارابی برویم و از آنجا با چند نفر از دوستان زینب تماس بگیریم؛ شاید آنها خبری از زینب داشته باشند. آن زمان ، ما تلفن نداشتیم و برای تماس های ضروری به خانه ی همسایه می رفتیم.من و شهلا به خانه ی دارابی رفتیم.سفره ی هفت سین خانواده ی دارابی وسط پذیرایی پهن بود و همه دورهم تلویزیون نگاه می کردند و صدای خنده و شادی آنها بلند بود.خانواده ی دارابی باشنیدن خبر تاخیر زینب خیلی ناراحت شدند. خانم دارابی گفت: راحت باشید و خجالت نکشید. با هرکجا که لازم است تماس بگیرید تا ان شاءالله از زینب خبری بگیرید. شهلا به خانه ی چند نفراز دوستان زینب زنگ زد. شهلا خجالت می کشید که بگوید زینب گم شده؛ آخر دوستانش چه فکری میکردند؟ اما چاره ای نبود.شاید بالاخره کسی اورا دیده باشد و یا دوستانش خبری از او داشته باشند. گوشهایم را تیز کرده و به شهلا زل زده بودم.شهلا برای تک تک دوست های زینب، اول توضیح میداد که چه اتفاقی افتاده و بعد از آنها کسب خبر میکرد؛ اما در واقع آنها بودند که یک خبر جدید می شنیدند وآن خبر گم شدن زینب بود. خانم دارابی برای ما چای وشیرینی آورد، اما من احساس خفگی می کردم. انگار کسی به گلویم چنگ انداخته بود و فشار میداد.شهلا گفت:مامان دیگر نمیدانم با چه کسی تماس بگیرم. هیچکس از زینب خبری ندارد. شهلا یکدفعه یاد مدیر مدرسه شان افتاد.خانم کچویی، مدیر دبیرستان 22 بهمن، زینب را خوب می شناخت. زینب در دبیرستان فعالیت تربیتی داشت و برای خودش یکپا معلم پرورشی بود و خانم کچویی علاقه ی زیادی به او داشت.از طرفی خانم کچویی خیلی وقتها برای نماز به مسجد المهدی می رفت و در کلاسهای عقیدتی جامعه زنان هم شرکت میکرد.زینب مرتب با خانم کچویی ارتباط داشت.شهلا به خانه رفت و شماره تلفن خانم کچویی را آورد. در این فاصله خانم دارابی سعی می کرد با حرف زدن، مرا مشغول وتا اندازه ای آرامم کند.اما من فقط نگاهش میکردم و سرم را تکان میدادم. حرف های او را نمی شنیدم و توی مغزم غوغایی از افکار عجیب و غریب بود. شهلا به خانم کچویی زنگ زد و چند دقیقه ای با او حرف زد. وقتی تلفن را گذاشت، گفت: خانم کچویی امشب به مسجد نرفته و خبری از زینب ندارد. شهلا با حالتی مشکوک ادامه داد که خانم کچویی از گم شدن زینب وحشت زده شده و با نگرانی برخورد کرده است ادامه دارد۰۰۰
🌸 دستنوشته شهیده زینب کمائی🌸 🔺 شماره 2️⃣ 🔺