فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💚
یک روز دیگر
یک برکت دیگر
و فرصت دیگری برای زندگی
به هر نفس به عنوان یک هدیه
از طرف خدا فکر کنید
خدای مهربانم
تو را سپاس بخاطر
روزی دیگر و آغازی نو
💖الهی به امید تو💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر خلق خوش و خوی محمد (ص) صلوات
بر عطر گل روی محمد (ص) صلوات
در گلشن سر سبز رسالت گویید
بر چهره گل بوی محمد (ص) صلوات
🍃💚اللّهُمَّصَلِّعَلي
🍃💚مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🍃💚وَعَجِّلفَرَجَهُــم
✾ ✾ ✾ ════💝══
#سلام_امام_زمانم
سہ شنبہ شدُ و پَرزدم سوی تو
شدَم سائل ديدن روی ِتو
بہ اِذنْ چهارده نور پاڪ جهان
شدم جان نثار امام زمان عج
دوباره سه شنبه و دلتنگ جمکران شدم...!!🍃
السلام علیک یاصاحب عصروزمان عج❣
🌴اللهم عجل لولیک الفرج🌴
#سلام_اربابم #صبحم_بنامت
یا حسین❤️
اول صبح به سمت حرمت روکردم
دست بر سینه سلامی به تو دادم ارباب
سر صبحی شده و باز دلم دلتنگ است☀️
السلام ای سبب سینه تنگم ارباب💔
السلام عليك يا اباعبدالله الحسین❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تدبردرقرآن
#خودمونی_با_خدا ❤️
🌼رفیق !! کرونا هراسیه ؛
مراقب باش مارو خدا همچین تو آسونی خلق نکرد که حالا خودمونو باختیم! نکات بهداشتی رو رعایت بلافاصله بعدش توکل میکنیم .
🌼 #کرونا_هراسی دامه ، دام زمانی که خداوند میفرماید : تا من نخوام هیچیت نمیشه دیگه ترسی باقی میمونه ؟
🌼(رعایت+توکل) ایه ایی که تلاوت شد آیه گره گشا هست ...
✨قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلَّا ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ «51»
✨بگو: هرگز جز آنچه خداوند براى ما مقرّر كرده است، به ما نخواهد رسيد. او مولاى ماست و مؤمنان بايد تنها بر خداوند توكّل كنند.
📚سوره توبه آیه ۵۱
#حدیث_روز☝️ #خودت_رابه_کارهای_زیباعادت_بده
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #سه_شنبه 21 بهمن ماه 1399
🌞اذان صبح: 05:32
☀️طلوع آفتاب: 06:57
🌝اذان ظهر: 12:19
🌑غروب آفتاب: 17:40
🌖اذان مغرب: 17:59
🌓نیمه شب شرعی: 23:36
#ملت_ایران_بایدقوی_بشوند۰۰۰۰☝️
#ذکرروز "سه شنبه"﷽"
"۱۰۰مرتبه"
✨ #یا_ارحم_الراحمین✨
✨ای مهربان ترین مهربانان✨
🌙دیگرگناه نمی کنم #آقابیا🌙
#اللهم_عجل_الوليك_الفرج🌻
#نماز_سه_شنبه
✅هرکس نمــازسهشنبه را
بخواندبرایش هزاران شهرازطلا
دربهشت بسازند↯
دورکعت؛
درهر رکعت بعد از حمد یک بارسوره
تین توحید فلق ناس
#پیام_سلامتے
✅#رازطول_عمر
👌4 قاشق چای خوری عسل، یک قاشق چای خوری پودر دارچین
و 3 فنجان آب گرم را با هم بجوشانید.
وبعداز ولرم شدن عسل را اضافه کنید
3 یا 4 بار در روز میل کنید.
👌مصرف مداوم این معجون راز عمر طولانی شما خواهد بود.
🔴فوروارد کنید برای عزیزانتون🌺
واونایی که دوست دارین عمرشون طولانی باشه🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ارزش قلب به عشق
🌹ارزش سخن به صداقت
❤️ارزش چشم به پاکی
🌹ارزش به وفاست
❤️و ارزش تـو ای
🌹به انـدازه تـمام دنیـاست...
❤️تقدیم به قلب مهربون شما
🌹سهشنبه تون زیبا
💕 ✨ #دعای_هفت_جلاله
💫 این دعا رو در روی کاغذی نوشته و با خودتون نگه دارید 💫
از جمله خواص دعای هفت جلاله عبارتند از؛
دفع جمیع بلایا و دشمنان و آزار افراد مزاحم ، گشایش.کارها و امورات روزمره ، از بین بردن چشم.زخم و چشم.نظر ، تقویت.اعتماد به نفس و اراده و حافظه و شجاعت ، دفع.سحر و طلسم.جادو ، دفع اضطراب و رفع بی.خوابی ، تنظیم.فشار خون ، دفع وسواس عملی ، ترک.اعتیاد و عادات بد مثل پرخوری ، ترک.سیگار ، تقویت اراده و اعتماد به نفس ، رفع.ترس بطور کلی و خواص دیگر .
متن دعای هفت جلاله این است :
✨《 اَعُوذُ بِجَلالِ اللّهِ
اَعُوذُ بِکَلِماتِ اللّهِ
اَعُوذُ بِرَسوُلِ اللّهِ
امَنْتُ بِاللّهِ و کتبه
اِنّى واثِقٌ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ
اَشْهَدُ اَنْ لا اله اِلاّ اللّهُ مُخْلِصا 》
📖مفاتیح
#خواص_آیات_قرآن
❇️رسول خدا صلی الله
علیه و آله فرمود:
📌هرکس آیات17 الی 19سوره روم"راهرصبح وشام بخواند..
✨فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ
✨وَلَهُ الْحَمْدُفِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَعَشِيًّاوَحِينَ تُظْهِرُونَ
✨يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَمَوْتِهَاوَكَذَلِكَ تُخْرَجُونَ
✨خدای تعالی به عددهردانه برف سفیدکه برکوه سیلات که بین ارمنستان وآذربایجان است وچشمه ای ازبهشت وهمچنین قبری ازانبیاءدر آنجاست بنشیند به اوحسنه عطا کند.
☀️🌅☀️
❇️از رسول خدا صل الله علیه وآله روایت شده است که فرمودند :
👌جهت روزی فراخ،هرصبح وشام این دعاراسه،باربخوانند
✨يَااللَّهُ يَااللَّهُ يَااللَّهُ
✨يَارَبِ يَارَبِ يَارَبِ
✨یَاذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ
اَسئَلُکَ بِاسمِکَ العظیمِ الاعظمِ
اَن تَرزُقنی رِزقاًواسعاًحَلالاً طَیّباًبِرَحْمَتِكَ يَاأَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
👌این دعاراخفظ وهر روزه درقنوت نمازهایتان بخوانید
📘منبع :ختوم واذکارج57ص122
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
#سرگذشت_واقعی #شهیده_زینب_کمائی
⭕️ #من_میترانیستم ⭕️
👈قسمت 1️⃣3️⃣
همه با هم تصمیم گرفتیم که به آبادان برگردیم. اما راه آبادان بسته شده بود. قسمتی از جاده ی آبادان و ماهشهر دست عراقی ها بود. از راه زمینی نمی شد به آبادان رفت. دو راه برای رفتن به آبادان بود؛ یا از طریق شط و با لنج، یا از هوا و با هلیکوپتر، وسایلمان را جمع کردیم. هر کدام یک چیزی در دستمان بود. فرش و رختخواب و چرخ خیاطی و فریمازو بخاری و... یک مینی بوس پیدا کردیم. راننده ی مینی بوس همراه با زن و بچه اش بود. داستان ما را فهمید و ما را به ماهشهر رساند. در ماهشهر ستادی بود که به آن «ستاد اعزام» میگفتند. ستاد اعزام به کسانی که می خواستند به آبادان بروند، برگ ورود یا، به قول خودشان، برگ عبور می داد. من به آنجا رفتم و ماجرای مشکلات خانواده ام را گفتم. مسئول ستاد اعزام گفت: خانم، آبادان امنیت ندارد. فقط نیروهای نظامی در آبادان هستند. همه ی مردم شهر فرار کرده اند و خانواده ای آنجا زندگی نمی کند. ستاد اعزام خیلی شلوغ بود. مرتب عده ای می رفتند و عده ای می آمدند. من به مسئول ستاد گفتم: یا به من در ماهشهر یک خانه برای زندگی بدهید یا به من و خانواده ام نامه بدهید که به خانه ی خودم در شهرم برگردم. مسئول ستاد که هیچ امکاناتی نداشت و نمی توانست جوابگوی من باشد، قبول کرد و نامه ی عبور به من داد. دیگر به هیح عنوان حاضر به برگشت به رامهرمز نبودیم، مینا نذر کرده بود که اگر به آبادان برسیم، زمین آبادان را ببوسد و هفت بار دور خانه بچرخد. انگار نه انگار که می خواستیم داخل جهنم برویم. آبادان و خانه ی سه اتاقه ی شرکتی، بهشت ما بود؛ حتی اگر آتش و گلوله روی آن می بارید؛ بهشتی که همه ی ما آرزوی دیدنش را داشتیم.
با اسباب و اثاثیه ی مختصرمان به بندر امام خمینی رفتیم تا سوار لنج بشویم. بابای مهران که در ماهشهر بود، از رفتن ما به آبادان باخبر شد. خودش را به بندر امام رساند تا جلوی ما را بگیرد. اما نه او، که هیح کسی نمی توانست جلوی ما را بگیرد. تعداد زیادی از رزمنده ها منتظر سوار شدن به لنح بودند. تعدادی از مردهای آبادانی هم که در دستشان گونی و طناب و کارتن بود، می خواستند به شهر برگردند و اثاثیه ی خانه شان را خارج کنند. برخلاف آنها، ما ہاچرخ خیاطی و فرش و رختخواب و ظرف و ظروف در حال بر گشتن به آبادان بودیم. آنها با حالت تمسخر به مانگاه می کردند. یکی از آنها به گفت: شما اثاثیه تان را به من بدهید، من کلید خانه ام را به شما می دهم،بروید آبادان و اثاثیه ی ما را بردارید.» بابای مهران از خجالت مردم سرخ شده بود. او با عصبانیت اسباب و اثاثیه را از ما گرفت و به خانه ی خواهرش در ماهشهر برد. ما شش تا زن، با شهرام که تنها مرد کوچک ما زنها بود و آن زمان کلاس سوم ابتدایی بود، سوار لنج شدیم. همه ی مسافرهای لنج، مرد بودند. علی روشنی، پسر همسایه مان در آبادان، همسفر مادر این سفر بود. وقتی او را دیدیم دلمان گرم شد که لااقل یک مرد آشنا در لنج داریم. اوایل بهمن ۵۹ بود و ابر سیاهی آسمان را پر کرده بود. از شدت سرما همه به هم چسبیده بودیم. اولین بار بود که سوار لنج شده بودیم و میخواستیم یک مسیر طولانی را روی آن باشیم؛ آن هم با تعداد زیادی مرد غریبه که نمی شناختیم. توی دلم آشوبی بود، اما به رو نمی آوردم. بابای مهران هم قهر کرده و رفته بود. اگر خدای نکرده اتفاقی برای ما می افتاد، من مقصر می شدم.
چهار تا دخترها چادر سرشان بود و بین من و مادرم نشسته بودند. شهرام هم با شادی شیطنت می کرد و بین مسافرها می دوید. آنها هم سر به سرش می گذاشتند. شهرام، هم قشنگ و هم خوش سر و زبان بود. او هنوز بچه بود و مثل دخترها غصه نمیخورد. چندین ساعت در سوز و سرما روی آب بودیم تا بالاخره بعد از سه ماه آوارگی به شهرمان رسیدیم.