💐🍃🌼🍃🌸🍃💐🍃🌼🍃
#داستانعاشقانهواقعی
❤️ #دومدافع ❤️
#قسمت_چهلوچهارم
وارد حرم شدیم...
حس عجیبے داشتم سرگردوݧ تو بیـݧ الحرمیـݧ۶ وایساده بودیم
نمیدونستیم اول بریم حرم امام حسیـݧ یا حرم حضرت عباس
بہ اصرار اردلاݧ اول رفتیم حرم اما حسیـݧ
دست در دست علے وارد شدیم چشمم کہ بہ گبند افتاد بے اختیار اشک از چشمام جارے شد و روزمیـݧ نشستم
علے هم کنار مـݧ نشست و تو اوݧ شلوغے شروع کرد بہ روضہ خوندݧ
چادرمو کشیدم روصورتمو و با تموم وجودم اشک میریختم نمیدونم چرا تمام صحنہ هاے اوݧ ۴سال،مث چادرے شدنم
اوݧ خوابے کہ دیدم پیرزنے کہ منتظر پسرش بود
،نامہ اے کہ پسرش نوشتہ بود،
خواستگارے علے
شهادت مصطفے ،خانومش و ...حتے رفتـݧ علے بہ سوریہ میومد جلوے چشمم و باعث شدت گریہ ام شده بود.
واے اماݧ از روضہ اے کہ علے داشت میخوند
روضہ ے بے تابے حضرت زینب بعد از شهادت امام حسیـݧ
قلبم داشت از سینم میزد بیروݧگریہ آرومم نمیکرد داشتم گریہ میکردم اما بازهم بغض داشت خفم میکرد
نفسم تنگ شده بودو داشتم از حال میرفتم
تو هموݧ حالت چند تا نفس عمیق کشیدم و زیر لب از خدا کمک میخواستم
چادرمو زدم کنار تا راحت تر نفس بکشم
مردم دور تا دور ما جمع شده بودݧ با روضہ ے علے اشک میریختـݧ
اشکام و پاک کردم کہ واضح تر اطرافمو ببینم
بہ علے نگاه کردم توجهے بہ اطرافش نداشت روضہ میخوندو با روضہ ے خودش اشک میریخت یاد غریبے حضرت زینب و روضہ اے کہ خودش براے خودش میخوندو اشک میریخت افتادم
بغضم بیشتر شد ونفسم تنگ تر
بہ زهرا کہ کنارم نشستہ بود با اشاره گفتم کہ حالم بده
زهرا نگراݧ بطرے آب و از کیفش درآورد و داد بہ مـݧ و بعد شونہ هامو ماساژ داد
روضہ ے علے تموم شد
اطرافموݧ تقریبا خلوت شده بود علے کہ تازه متوجہ حال مـݧ شده بود با سرعت اومد سمتم و با نگرانے دستم و گرفت:چیشده اسماء حالت خوبہ؟
هنوز اشکاش رو صورتش بود دلم میخواست کسے اونجا نبود تا اشکاشو پاک میکردم و براے بودنش ازش تشکر میکردم
لبخندے زدم و گفتم:چیزے نیست علے جاݧ یکم فشارم افتاده بود
دستات یخہ اسماء مطمعنے خوبے؟
سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادمو
بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم:علے چہ صدایے دارے تو ،ببیـݧ منو بہ چہ روزے انداخت
با تعجب بهم نگاه کردواز خجالت سرشو انداخت پاییـݧ
چند روزے گذشت ،سخت هم گذشت از طرفے حرم آقا و روضہ هاش از طرف دیگہ اشکهاے علے کہ دلیلش و میدونستم
میدونستم کہ بعد از شهادت مصطفے یکے از دوستاش براے ردیف کردݧ کارهاے علے اومده بود پیشش
میدونستم کہ بخاطر مـݧ تا حالا نرفتہ الاݧ هم اومده بود از آقا بخواد کہ دل منو راضے کنہ
با خودم نمیتونستم کنار بیام،مـݧ علے و عاشقانہ دوست داشتم ،دورے و نداشتـنشو مرگ خودم میدونستم ،علے تمام امید و انگیزه ے مـݧ بود
اما نباید انقدر خودخواه باشم
من وقتے علے و میخوام باید بہ خواستہ هاشم احترام بزارم
تصمیم گیرےخیلے سخت بود
تو هموݧ حرم بہ خدا توکل کردم و از آقا خواستم بهم صبر بده تا بتونم تصمیم درست بگیرمـ
نمیدونم چرا احساس میکردم آخریـݧ کربلایی کہ با علے اومدم .
همہ جا دستشو محکم میگرفتم و ،ول نمیکردم
دل کندݧ از آقا سخت بود .
ما برگشتیم اما دلموݧ هنوز تو بیـݧ الحرمیـݧ مونده بود .
اشک چشماموݧ خشک نشده بود و دلموݧ غم داشت
رسیدیم خونہ
بہ همیـݧ زودے دلتنگ حرم شدیم.
حال غریب و بدے بود انگار مارو از مادرموݧ بہ زور جدا کرده بودݧ
علے بے حوصلہ وناراحت یہ گوشہ ے اتاق نشستہ بود و با تسبیح بازے میکرد
رفتم کنارش نشستم
نگاهش نمیکردم تسبیح و ازش گرفتم و گفتم:چرا ناراحتے؟
آهے کشیدو گفت:اسماء خدا کنہ زیارتموݧ قبول شده باشہ و حاجتامونو بگیریم
میدونستم منظورش از حاجت چیہ
با بغض تو چشماش نگاه کردم و گفتم:علے؟
جانم اسماء؟
چشمام پراز اشک شدو گفتم:حاجت تو چیہ؟
باتعجب بهم نگاه کرد.
بهم نزدیک شد و اشکامو پاک کرد:اسماء مگہ نگفتم دوست ندارم چشماتو خیس ببینم ؟؟
چشمامو بستم و دوباره سوالمو تکرار کردم
ازم فاصلہ گرفت و گفت:خوب مـݧ خیلے حاجت دارم قابل گفتـݧ نیست
چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم:آهاݧ قابل گفتـݧ نیست دیگہ باشہ
بلند شدم برم کہ دستم و گرفت و کشید سمت خودش و کنارش نشوند .
بینموݧ سکوت بود
سرمو گذاشتم رو سینش و بہ صداے قلب مهربونش گوش دادم.
نتونستم طاقت بیارم اشکام سرازیر شد .
چطورے میتونستم بزارم علے بره ،چطورے در نبودش زندگے میکرم.
اگہ میرفت کے اشکام و پاک میکردو عاشقانہ تو چشمام زل میزد .کے منو درآغوش میگرفت تا تمام غصه هامو فراموش کنم؟
پنج شنبہ ها باید باکے میرفتم بهشت زهرا؟
.دیگہ کے برام گل یاس میخرید .
سرمو گرفتم و پیشونیمو بوسید .تو چشمام زل زدو گفت :اسماء چیشده ؟چرا چند وقتہ اینطورے بہ علےنمیخواے بگے؟
میخواے با اشکات قلبمو آتیش بزنی؟
#ادامه_دارد
#داستانعاشقانهواقعی
#دومدافع
#قسمت_چهلوپنجم
مـݧ میدونم کہ میخواے برے فقط بگو کے؟؟؟
چیزے نگفت
زدم بہ شونش و گفتم :علے با توام .
اشک تو چشماش حلقہ زده و گفت:وقتےکہ دل تو راضے باشہ
برگشتم،پشتمو بهش کردم و گفتم:إ جدے؟؟پس هیچوقت نمیخواے برے
دستشو گذاشت رو شونم ومنو چرخوند سمت خودش .
اومد چیزے بگہ کہ انگشتمو گذاشتم رولباشو گفتم:هیس ،هیچے نگو علے
تو کہ میخواستے برے چرا اصلا زن گرفتے؟؟؟
چرا موقع خواستگارے بهم نگفتے؟؟
اصلا چرا مـݧ؟؟؟
علے چرا؟؟؟
دستمو گرفت تو دستشو گفت:اجازه هست حرف بزنم؟؟
اولا کہ هر مردے باید یروزے زݧ بگیره
دوما کہ اسماء تو کہ خودت میدونے مـݧ عاشقت شدم و هستم باز میپرسے چرا مـݧ؟
اوݧ موقع خبرے از رفتـݧ نبود کہ بخوام بهت بگم.الانش هم اگہ تو راضے نباشے مـݧ جایے نمیرم
آره مـݧ راضے نباشم نمیرے.اما همش باید ببینم ناراحتے.??
بادیدݧ عکس یہ شهید بغضت میگیره??
ینے مـݧ مانع رسیدݧ بہ آرزوت بشم؟
مـݧ خودخواهم علے؟؟
ݧ ݧ اسماء چرا اینطورے میکنے؟
نمیدونم علے ،نمیدونم
بس کـݧ اسماء
دستم گذاشتم رو سرمو بہ دیوار تکیہ دادم
علے از جاش بلند شد رفت سمت در،یکدفعہ وایساد و برگشت سمت مـݧ
بہ حرکاتش نگاه میکردم
اومد پیشم نشست و با ناراحتے گفت:!اسماء ینے اگہ موقع خواستگارے بهت میگفتم کہ احتمال داره برم سوریہ قبول نمیکردے؟؟
نگاهم و ازش دزدیدم و بہ دستام دوختم
قلبم بہ تپش افتاده بود ،نمیدونستم چہ جوابے باید بدم
چونم گرفت و سرمو آورد بالا اشک تو چشماش حلقہ زده بود
سوالشو دوباره تکرار کرد
ایندفعہ یہ بغضے تو صداش بود طاقت نیوردم دستشو گرفتم و گفتم:قبول میکردم علے مثل الاݧ کہ...
کہ چے؟؟؟؟
بغضم ترکید،توهموݧ حالت گفتم،مثل الاݧ کہ راضے شدم برے...
باورم نمیشد ایـݧ حرفو مـݧ زدم ؟؟
کاش میشد حرفمو پس بگیرم
کاش زماݧ فقط یکدیقہ بہ عقب برمیگشت
علے اشکامو پاک کردوسرمو چسبوند بہ سینش
دوباره صداے قلبش میشنیدم پشیموݧ شدم از حرفے کہ زدم
تو دلم گفتم:الاݧ وقت درآغوش گرفتنم نبود علے،دارے پشیمونم میکنے،چطورے ازت دل بکنم چطورے؟؟؟
باصداش بہ خودم اومدم.
اسماء اینطورے راضے شدے؟؟؟با گریہ واشک؟؟؟با چشماے غمگیـݧ؟؟؟
فایده اے نداشت مـݧ حرفمو زده بودم نمیتونستم پسش بگیرم.
ازش جدا شدم سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم:مـݧ تصمیممو گرفتم...
فقط بگو کے میخواے برے؟؟؟
بگو بہ جوݧ علے راضیم برے؟؟
إ علے گفتم راضیم دیگہ ایـݧ حرفا ینے چے؟؟؟
ݧ بگو بہ جوݧ علے
علے دارے پشیمونم میکنیا
دیگہ چیزے نگفت ...
علے نمیخواے بگے کے میخواے برے؟؟
آهے کشید و آروم گفت:جمعہ شب
پس واقعیت داشت رفتنش تو ایـݧ یکے دوماه دنبال کاراش بود...
بہ من چیزی نگفته بود
چرا؟؟؟؟؟
احساس کردم سرم داره گیج میره
نشستم رو صندلے و چشمامو بستم
زماݧ از دستم خارج شده بود نمیدونستم چند روز تا رفتنش مونده
باصداے آروم کہ کمے هم لرزش قاطیش بود پرسیدم:علے امروز چند شنبست
چهارشنبہ
فقط سہ روز تا رفتنش زماݧ داشتم.باید چیکار میکردم؟؟ما هنوز عروسے هم نکرده بودیم .قرار بود تولد امام رضا عروسیمونو بگیریم وماه عسل بریم پابوس آقا.
جلوے چشمام سیاه شداز رو صندلے افتادم دیگہ چیزے نفهمیدم..
چشمامو باز کردم همہ جا سفید بود یادم نمیومد چہ اتفاقے افتاده و کجام از جام بلند شدم اطرافمو نگاه کردم هیچ کسے نبود
تازه متوجہ شدم کہ بیمارستانم...
با سرعت از تخت اومدم پاییـݧ و سمت در اتاق حرکت کردم، متوجہ سرم تو دستم نشده بودم ،سرم کشیده شد،سوزنش دستم و پاره کردواز دستم خارج شد
سوزش شدیدے و تو تمام تنم احساس کردم
آخ بلندے گفتم،سرم گیج رفت و افتادم زمیـݧ
پرستار با سرعت اومد داخل اتاق رو زمیـݧ افتاده بودم .
لباسم و کف اتاق خونے شده بود
ترسید و باصداے بلند بقیہ پرستارها،رو و صدا کرد
از زمیـݧ بلندم کردݧ و لباسامو عوض کردݧ و یہ سرم دیگہ وصل کردݧ
از پرستار سراغ علے و گرفتم
گفت رفتـݧ دارو هاتونو بگیرݧ الاݧ میاݧ
مگہ چم شده ؟؟؟
افت فشار شدیدو لرزش بدݧ
اگہ یکم دیرتر میاوردنتوݧ میرفتیـݧ تو کما خدا رحم کرده.
لبم و گاز گرفتم و یہ قطره اشک از گوشہ ے چشمم روے بالش بیمارستاݧ چکید.
علے با شتاب وارد اتاق شد
چشماش قرمز شده بود و پف کرده بود معلوم بود هم گریہ کرده هم نخوابیده
بغضم گرفت.خستہ شده بودم از بغض و اشک کہ ایـݧ روزا دست از سرم بر نمیداشت .خودمو کنترل کردم کہ اشک نریزم
اومد سمتم رو بہ پرستار پرسید:چیشده خانم???
چیزے نشده
پس همکاراتوݧ...
پرستار حرفشو قطع کرد وخیلے جدے گفت از خودشوݧ بپرسید
آمپول آرام بخشے روداخل سرم زد و از اتاق رفت بیروݧ
علے صندلے آورد و کنارم نشست
لبخندے بهم زدو گفت:خوبے اسماء؟؟میدونے چقد منو ترسوندے؟؟
حالا بگو ببینم چیشده بود مـݧ نبودم؟؟
لبخند تلخے زدم و گفتم:مـݧ چرا اینجام علے؟؟ازکے؟؟؟الاݧ ساعت چنده؟؟
#ادامه_دارد
#داستانعاشقانهواقعی
#دو_مدافع❤️
#قسمت_پنجاهویک
آهے کشیدم و جلوتر از علے حرکت کردم...
قرار بود کہ همہ واسہ بدرقہ تا فرودگاه برݧ .ولے علے اصرار داشت کہ نیاݧ .
همہ چشم ها سمت مـݧ بود .همہ از علاقہ منو علے نسبت بہ هم خبر داشتـݧ هیچ وقت فکر نمیکردݧ کہ مـݧ راضے بہ رفتنش بشم .
خبر نداشتـݧ کہ همیـݧ عشق باعث رضایت من شده
بغض داشتم منتظر تلنگرے بودم واسہ اشک ریختـݧ اما نمیخواستم دم رفتـݧ دلشو بلرزونم.
روپاهام بند نبودم .کلافہ ایـݧ پا و اوݧ پا میکردم.تا خداحافظے علے تموم شد
اومد سمتم .تو چشمام نگاه کردو لبخندے زد .همہ ے نگاه ها سمت مـا بود .
زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآݧ رد شد .
چشمامو بستم بوے عطرش و استشمام کردم وقلبم بہ تپش افتاد.
چشمامو باز کردم دوبار از زیر قرآن رد شد ، هر دفعہ تپش قلبم بیشتر میشد و بہ سختے نفس میکشیدم
قرار شد اردلاݧ علے رو برسونہ
اردلاݧ سوار ماشیـݧ شد
کاسہ ے آب دستم بود .علے براے خداحافظےاومد جلو .
بہ کاسہ ے آب نگاه کرد از داخلش یکے از گل هاے یاس شناور تو آب و برداشت بو کرد .
لبخندے زد و گفت :اسماء بوے تورو میده
قرآن کوچیکے رو از داخل جیبش درآوردو گل رو گذاشت وسطش
بغض بہ گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردݧ نداشتم .
اسماء بہ علے قول دادے کہ مواظب خودت باشے و غصه نخورے
پلکامو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم
خوب خانم جاݧ کارے ندارے؟؟
کار داشتم ،کلے حرف واسہ ے گفتـݧ تو سینم بود اما بغض بهم اجازه ے حرف زدݧ نمیداد .
چیزے نگفتم .
دستشو بہ نشونہ ے خداحافظے آورد بالا و زیر لب آروم گفت :دوست دارم اسماء خانم.
پشتشو بہ مـݧ کرد و رفت.
با هر سختے کہ بود صداش کردم .
علے؟؟
بہ سرعت برگشت.جان علے؟؟
ملتمسانہ با چشمهاے پر بهش نگاه کردم و گفتم :خواهش میکنم اجازه بده تا فرودگاه بیام.
چند دیقہ سکوت کرد و گفت:باشہ عزیزم .
کاسہ رو دادم دستش ،بہ سرعت چادرمشکیمو سر کردم و سوار ماشیـݧ شدم .
زهرا هم با ما اومد .
بہ اصرار علے ما پشت نشستیم و زهرا و اردلاݧ هم جلو
احساس خوبے داشتم کہ یکم بیشتر میتونستم پیشش باشم.
از همہ خداحافظےکردیم و راه افتادیم .
نگاهے بهش انداختم و با خنده گفتم:علے با ایـݧ لباسا شبیہ برادرا شدیا
اخمے نمایشے کردو گفت :مگہ نبودم
ابروهامو دادم بالا و در گوشش گفتم:ݧ شبیہ علے مـݧ بودے
بہ کاسہ ے آب نگاه کردو گفت :ایـݧ دیگہ چرا آوردے؟؟؟
خوب چوݧ میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم کہ زود برگردے
سرمو گذاشتم رو شونشو گفتم:علے دلم برات تنگ شد چیکار کنم؟؟
یکمے فکر کردو گفت:بہ ماه نگاه کـݧ .
سر ساعت ۱۰ دوتاموݧ بہ ماه نگاه میکنیم
لبخندے زدم و حرفشو تایید کردم.
علےوتند تند زنگ بزنیا
چشم
چشمت بے بلا .
بقیہ راه بہ سکوت گذشت .
بالاخره وقت خداحافظے بود .
ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم بہ خاطر اردلاݧ تونستیم بیایم
اردلاݧ زهرا خداحافظے کردݧ و رفتـݧ داخل ماشیـݧ .
تو چشماش نگاه کردم و گفتم:علے برگردیا مـݧ منتظرم
پلک هاشو بازو بستہ کرد و سرشو انداخت پاییـݧ
دلم ریخت .
دستشو گرفتم:علے ،جوݧ اسماء مواظب خودت باش
همونطور کہ سرش پاییـݧ بود گفت :چشم خانم تو هم مواظب خودت باش
بہ ساعتش نگاه کرد دیر شده بود
سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود .
اسماء جاݧ مـݧ برم؟؟؟
قطره اے اشک از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم :برو اومدنے گل یاس یادت نره
چند قدم ،عقب عقب رفت .دستشو گذاشتم رو قلبش وزیر لب زمزمہ کرد:عاشقتم
مـݧ هم زیر لب گفتم:مـݧ بیشتر
برگشت و بہ سرعت ازم دور شد.با چشمام مسیرے کہ رفت و دنبال کردم.
"در رفتن جان از بدن، گویند هرنوعی سخن
من با دو چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود"
وارد فرودگاه شد . در پشت سرش بستہ شد .
احساس کردم سرم داره گیج میره جلوے چشمام سیاه شد
سعے کردم خودمو کنترل کنم. کاسہ ے آب و برداشتم و آب رو ریختم هم زماݧ سرم گیج رفت افتادم رو زمیـݧ ،کاسہ هم ازدستم افتاد و شکست
بغضم ترکید و اشکهام جارے شد .زهراو اردلاݧ بہ سرعت از ماشیـݧ پیاده شدݧ و اومدݧ سمتم.
اردلاݧ دستم و گرفت و با نگرانے داد میزد خوبے؟؟
نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم
با زهرا دستم رو گرفتــݧ و سوار ماشیـنم کردݧ.
سرمو بہ صندلے ماشیـݧ تکیہ دادم و بے صدا اشک میریختم ـ
اومدنے با علے اومده بودم. حالا تنها داشتم بر میگشتم
هرچے اردلاݧ و زهرا باهام حرف میزدݧ جواب نمیدادم.
تا اسم کهف اومد . سرجام صاف نشستم و گفتم چے اردلاݧ؟؟؟
هیچے میگم میخواے بریم کهف؟؟
سرمو بہ نشونہ ے تایید نشوݧ دادم
قبول کردم کہ برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد.
ممکـݧ هم بود کہ داغون ترم کنہ چوݧ دفعہ ے قبل با علے رفتہ بودم ....
#ادامه_دارد
╔═✯═๑ღ❈ღ๑═✭═╗
╚═✮═๑ღ❈ღ๑═✬═╝
#داستانعاشقانهواقعی
#دومدافع
#قسمت_پنجاهودوم
واردکهف شدم هیچ کسے نبود رفتم و همونجایے کہ دفعہ ے قبل باعلے نشستہ بودیم ،نشستم.
قلبم کمے آروم شد.اصلا مگہ میشہ بہ شهدا پناه ببرے وکمکت نکنـݧ؟؟
دیگہ اشک نمیریختم،احساس خوبے داشتم
چشماموبستم وزیرلب گفتم:خدایا هرچے صلاحہ هموݧ بشہ .بہ مـݧ کمک کـݧ وصبر بده
حرفهایے کہ میزدم دست خودم نبود
مـݧ،اسماء اے کہ انقد علے ودوست داشت خودش بادست هاے خودش راهیش کردو الاݧ ازخداصبر وصلاحشو میخواد!
روزهاهمینطورے پشت سرهم میگذشت .
حوصلہ ے هیچ کارے ونداشتم اکثراخونہ بودم .حتے پنج شنبہ هاهم نمیرفتم بهشت زهرا
هرچند روز یکبار علے زنگ میزد بهم اماخیلے کوتاه حرف میزد وقطع میکرد .
روز هایے کہ باهاش حرف میزدم حالم خوب بود امابعدش دوباره بےوحوصلہ بودم.
هرشب راس ساعت ۱۰روبروے پنجره میشستم و بہ ماه نگاه میکردم.
مطمئـݧ بودم کہ علے هم داره نگاه میکنہ ودلش برام تنگ شده
باصداے گوشیم ازخواب بیدار شدم .
دستم روازپتو آوردم بیروݧ ودنبال گوشیم میگشتم
زنگ گوشے قطع شد .
ازترس اینکہ نکنہ علے بوده ازجام بلند شدم و گوشیمو پیداکردم
باچشماے نیمہ بازم قفل گوشے وبازکردم.مریم بود .
پوفےکردم ودوباره روے تخت ولوشدم وپتو روکشیدم روسرم گوشیم دوباره زنگ خورد
بابےحوصلگے برش داشتم وجواب دادم.
الو؟
الوسلام دخترکجایے تو؟چرادانشگاه نمیاے؟
علیک سلام.حال وحوصلہ ندارم مریم
واینے چے .مثل ایـن افسرده ها نشستے توخونہ
خوب حالا..کارم داشتے؟
آره اسماء میخوام ببینمت ،باهات حرف بزنم
راجب چے .
راجب محسنے ،ازم خواستگارےکرده
خندیدم وگفتم:محسنے؟خوب توچے گفتے؟
هیچے ،چپ چپ بهش نگاه کردم وگفتم وا کہ بعدشم سریع ازش دورشدم.
علے قبلا یہ چیزهایے بهم گفتہ بود ولے فکر نمیکردم جدے باشہ.
خاک توسرت مریم بعداز۱۰۰سال یہ خواستگار برات اومده اونم پروندیش
خندیدوگفت:واقعا کہ ...حالا کے ببینمت ؟؟
دیگہ واسہ چے میخواے ببینمت؟تو کہ پروندیش
ݧ یہ کار دیگہ اے دارم .حالا اگہ مزاحمم بگو .
مـݧکہ دارم میگم تو بہ خودت نمیگیرے
إ اسماء
شوخے کردم بابا ،بعدازظهربیاخونموݧ دیگہ هم زنگ نزݧ میخوام بخوابم
پررو.باشہ ،پس فعلا
فعلا.
گوشے روپرت کردم اونورودوباره خوابیدم.چشمام داشت گرم میشد کہ گوشیم دوباره زنگ خورد.
فکرکردم مریم ،کلے فوشش دادم
بدوݧ اینکہ بہ صفحہ ے گوشے نگاه کنم جواب دادم.
بلہ؟مگہ نگفتم دیگہ زنگ نزݧ؟
صداے یہ مرد بود ،روصفحہ ے گوشے نگاه کردم محسنے بود سریع گوشے قطع کردم.
خدابگم چیکارت نکنہ مریم.
دوباره زنگ زد.صداموصاف کردمو جواب دادم.بلہ بفرمایید؟
سلام خوب هستیدآبجے
بعدازازدواجم باعلے بهم میگفت آبجے،از لحـݧ آبجے گفتنش خندم گرفت.
ممنوݧ شماخوب هستید ؟؟
الحمدوللہ،ببخشیدمیخواستم راجب یہ موضوعے باهاتوݧ حرف بزنم.
خواهش میکنم بفرمایید؟
ݧ اینطور ے کہ نمیشہ.شماکے وقت دارید ببینمتوݧ
آخہ...حرفمو قطع کردوگفت:علے بهم گفت بیام وازتوݧ کمک بگیرم
اسم علے روکہ آوردلبخندرولبم نشست
بهتون اطلاع میدم .فعلاخدافط
خدافظ
چنددیقہ بعدگوشیم بازم زنگ خوردایندفعہ با دقت بہ صفحہ ے گوشے نگاه کردم.بادیدݧ صفر هاے زیادے کہ توشماره بودفهمیدم علے سریع جواب دادم.
الوسلام
الوسلام اسماء جاݧ خواب بودے؟
ݧ عزیزم بیداربودم
چہ خبر؟
سلامتے .توچہ خبر کے میاے؟؟
إ اسماءتوبازاینو گفتے؟دوهفتہ هم نیست کہ اومدم
إخوب دلم تنگ شده .
منم دلم تنگ شده،حالا بزارچیزیو کہ میخوام بگم بایدزودقطع کنم.
باناراحتے گفتم:خوب بگو
محسنے بهت زنگ زد دیگہ؟
آره
ازت کمک میخواداسماء هرکارے ازدستت بر میادبراش بکــن
باشہ چشم
مـن دیگہ بایدبرم کارے ندارے؟؟
ݧ مواظب خودت باش
چشم .خداحافظ
خداحافظ
باحرص گوشے وقطع کردم زیرلب غرمیزدم(یه دوست دارم هم نگفت)ازحرفم پشیموݧ شدم.
حتماجلوے بقیہ نمیتونست بگہ
دیگہ خوابم پرید.لبخندے زدم وازجام بلند شدم.اوضاع خونہ زیادخوب نبودچوݧ اردلاݧ فردابازمیخواست بره سوریہ
براے همیـݧ تصمیم گرفتم کہ بامحسنے ومریم بیروݧ حرف بزنم
یہ فکرے زد بہ سرم اول با مریم قرارمیزارم بعدش به محسنے هم میگم بیادوباهم روبروشوݧ میکنم .
کارهاے عقب افتادمویکم انجام دادم و بہ مریم زنگ زدم وهموݧ پارکے کہ اولیـݧ بار باعلے براے حرف زدݧ قرارگذاشتیم ،براے ساعت۴قرار گذاشتم .
بہ محسنے هم پیام دادم وآدرس پارک و فرستادم وگفتم ساعت۵اونجا باشہ
لباساموپوشیدم و ازخونہ اومدم بیروݧ.
ماشیـݧ علے دستم بود امادست ودلم بہ رانندگے نمیرفت
سوار تاکسے شدم وروبروے پارک پیاده شدم
روے نیمکت نشستم ومنتظر موندم
مریم دیرکرده بود ساعت ونگاه کردم۴:۳۵دیقہ بود.شمارشو گرفتم جواب نمیداد
ساعت نزدیک۵بود اگہ بامحسنے باهم میومدݧ خیلے بد میشد
ساعت۵شد دیگه ازاومدݧ مریم ناامید شدم و منتظرمحسنے شدم
سرم توگوشیم بود کہ با صداے مریم سرموآوردم بالا
مریم همراه محسنے،درحالے کہ چند شاخہ گل وکیک دستشوݧ بوداومدن .
#ادامه_دارد
#داستانعاشقانهواقعی
#دومدافع ❤️
#قسمت_پنجاهوسه
.
مریم همراه با محسنے،در حالے کہ چند شاخہ گل و کیک دستشوݧ بود اومدݧ...
باتعجب بلند شدم و نگاهشوݧ کردم ،مریم سریع پرید تو بغلم و گفت:تولدت مبارک اسماءوجونم
آخ امروز تولدم بود و مـݧ کاملا فراموش کرده بودم .یک لحظہ یاد علے افتادم ،اولیـݧ سال تولدم بود و علے پیشم نبود .اصلا خودشم یادش نبود کہ امروز تولدمہ امروز ک بهم زنگ زد یہ تبریک خشک و خالے هم نگفت.بغضم گرفت و خودمو از بغل مریم جدا کردم.
لبخند تلخے زدم و تشکر کردم.
خنده رو لبهاے مریم ماسید .
محسنے اومد جلو سریع گفت :سلام آبجے ،علے بہ مـݧ زنگ زد و گفت کہ امروز تولدتونہ و چوݧ خودش نیست ما بجاش براتوݧ تولد بگیریم
مات و مبهوت نگاهشوݧ میکردم.
دوباره زود قضاوت کرده بودم راجب علے
مریم یدونہ زد بہ بازومو گفت:چتہ تو ،آدم ندیدے؟؟؟دوساعتہ دارے مارو نگاه میکنے
خندیدم و گفتم؛خوب آخہ شوکہ شدم،خودم اصلا یادم نبود کہ امروز تولدمہ .واقعا نمیدونم چے باید بگم .
چیزے نمیخواد بگے .بیا بریم کیکتو ببر کہ خیلےگشنمہ
روے یہ نیمکت نشستیم بہ شمع۲۲سالگیم نگاه گردم از نبودݧ علے کنارم و مسخره بازیاش ناراحت بودم حتے نمیدونستم اگہ الان پیشم بود چیکار میکرد؟؟کیکو میمالید رو صورتم؟در گوشم بهم میگفت خانمم آرزو یادت نره ،فقط لطفا منم توش باشم .اذیتم میکردو نمیزاشت شمع و فوت کنم؟؟؟آهے کشیدم و بغضمو قورت داد .
زیر لب آرزوکردم"خدایا خودت مواظب علے مــݧ باش مـݧ منتظرشم"
شمع و فوت کردم و کیکو بریدم.
مریم مث ایـݧ بچہ هاے دو سالہ دست میزدو بالا پاییـݧ میپرید .
محسنے بنده خدا هم زیر زیرکے نگاه میکردو میخندید
لبخندے نمایشے رو لبم داشتم کہ ناراحتشوݧ نکنم.
مریم اومد کنارم نشست:خوووووب حالا دیگہ نوبت کادوهاست .
إ وا مریم جاݧ همیـنم کافے بود کادو دیگہ چرا
وا اسماء اصل تولد کادوشہ ها.چشماتو ببند
حالا باز کـݧ .یہ اد کلـݧ تو جعبہ کہ با پاپیوݧ قرمز تزئیـݧ شده بود
گونشو بوسیدم گفتم واااااے مرسے مریم جاݧ .
محسنے اومد جلو با خجالت کادوشو دادو گفت:ببخشید دیگہ آبجے مـݧ بلد نیستم کادو بگیرم ،سلیقہ ے مریم خانومہ ،امیدوارم خوشتوݧ بیاد .
کادو رو باز کردم یہ روسرے حریر بنفش با گلهاے یاسے واقعا قشنگ بود.
از محسنے تشکر کردم. کیک و خوردیم و آماده ے رفتـݧ شدیم . از جام بلند شدم کہ محسنے با یہ جعبہ بزرگ اومد سمتم:بفرمایید آبجے اینم هدیہ ے همسرتوݧ قبل از رفتنش سپرد کہ بدم بهتوݧ
از خوشحالے نمیدونستم چیکار باید بکنم جعبہ رو گرفتم و تشکر کردم
اصلا دلم نمیخواست بازش کنم .
توراه مریم زد بہ بازومو گفت:نمیخواے بازش کنے ندید پدید؟؟؟
ابروهامو بہ نشونہ ے ن دادم بالا و گفتم:ببینم قضیہ ے خواستگارے محسنے الکے بود
دستشو گذاشت رو دهنشو آروم خندید.:ݧ بابا اسماء جدیہ
خوب بگو ببینم قضیہ چیہ؟؟؟
هر چے صب گفتم :واقعیت بود
خوب؟؟؟؟
میشہ بشینیم یہ جا صحبت کنیم؟؟
محسنے و چیکار کنیم؟؟
نمیدونم وایسا .
رو کردم بہ محسنے و گفتم :آقاے محسنے خیلے ممنوݧ بابت امروز واقعا خوشحالم کردید .شما دیگہ تشریف ببرید ما خودموݧ میریم .
پسر چشم و دل پاکے بود ولے او نقدرام حزب اللهے نبود خیلے هم شلوغ و شر بود اما الاݧومظلوم شده بود .
سرشو آورد بالا و گفت:
ݧه خواهش میکنم وظیفم بود ،ماشیـݧ هست میرسونمتوݧ
ݧ دیگہ مزاحمتوݧ نمیشیم
ݧ چہ مزاحمتے مسیرمہ،خودم هم باهاتوݧ کار دارم
آخہ مـݧ با مریم کار دارم .
آهاݧ خوب ایرادے نداره مـݧ اینجا ها کار دارم شما کارتوݧ تموم شد بہ مـݧ زنگ بزنید بیام
بعد هم ازموݧ دور شد.
بہ نیمکتے کہ نزدیکموݧ بود اشاره کردم ،مریم بیا بریم اونجا بشینیم.
خوب بگو ببینم قضیہ چیہ؟؟؟
إم ...إم چطورے بگم؟؟میدونے اسماء نمیخوام بهت دروغ بگم کہ.
مـݧ وحید و دوست دارم.
خندیدم و گفتم: منظورت محسنے دیگہ؟؟؟؟
خب پس مبارکہ
آره. اما یہ مشکلے هست ایـݧ وسط
چہ مشکلے؟؟؟
خوانوادم.
چطور ؟؟؟اونا مخالفـݧ؟؟؟
ݧ ݧ اونا بہ نظر مـݧ احترام میزارݧ اما...
اما چے؟؟؟
اسماء پسر عموم هم خواستگارمہ از،بچگے دائم عموم داره میگہ کہ مریم و ساماݧ مال همـݧ. اما ݧ مـݧ ساماݧ و میخوام ݧ اوݧ منو روحرف عموم هم نمیشہ حرف زد
اینطورے کہ نمیشہ مریم یہ روز با پسر عموت دوتایے برید پیش عموت ایـݧ حرفایے کہ زدے و بهش بگید .
نمیشہ
میشہ تو بہ خدا توکل کـݧ
اوووم .اسماء یہ چیز دیگہ ام هست
دیگہ چے؟؟
بہ نظرت منو وحید بہ هم میخوریم؟؟ݧ ظاهرموݧ شبیہ همہ ݧ اعتقاداتموݧ،اوݧ خیلے اعتقاداتش قویہ
مریم اوݧ تورو همینطورے کہ هستے انتخاب کرده ،بعدشم تو مگہ اعتقاداتت چشہ؟؟؟خیلیم خوبے
مریم آهے کشیدو سرشو انداخت پاییـݧ ،چے بگم .
هیچے نمیخواد بگے اگہ حرفات تموم شده بہ اوݧ بنده خدا زنگ بزنم بیاد .
زنگ بزݧ!!!
#ادامه_دارد
#داستانعاشقانهواقعی
#دومدافع
#قسمت_پنجاهوچهار
حالاامروز چطورے باهم رفتیدخرید؟
واے بسختے
اسماء ازخوشحالے نمیدونست چیکار باید بکنہ از طرفے هم خجالت میکشید وسرش همش پاییـݧ بود، همہ چیم خودش حساب کرد .
اخے الهے .
گوشے وبرداشتم و بهش زنگ زدم .
۵دقیقہ بعد در حالے کہ سہ تا بستنے تو دستش بود اومد .
اے بابا چرا باز زحمت کشیدید
قابل شمارو نداره آبجے
مریم بلند شدو گفت :
خوب مـݧ دیگہ برم ،دیرم شده
محسنے در حالے کہ بستنے و میداد بهش گفت:ماهم داریم میریم اجازه بدید برسونیمتوݧ.
ݧه اخہ زحمت میشہ
ݧه چه زحمتے آبجے شما هم پاشید برسونمتوݧ
خندم گرفتہ بود.
سرمو تکوݧ دادم رفتیم سوار ماشیـݧ شدیم..
مریم و اول رسوندیم
بعد از پیاده شدݧ مریم شروع کرد بہ حرف زدݧ...
اولش یکم تتہ پتہ کرد
إم چطوری بگم...
راستش...
یکم سختہ..!
حرفشو قطع کردم،خوب بزارید مـݧ کمکتوݧ کنم راجب مریم میخواید حرف بزنید؟؟؟
إ بلہ .از کجا فهمیدید؟؟
خوب دیگہ...
راحت باشید آقاے محسنے علے سپرده هواتونو داشتہ باشم.
دم علے آقا هم گرم .راستش آبجے ،خانم سعادتے یا هموݧ مریم خانوم بہ پیشنهاد ازدواج مـݧ جواب منفے دادݧ .دلیلشو نمیدونم میشہ شما ازشوݧ بپرسید؟؟
بلہ حتما .دیگہ چے؟؟
دیگہ ایـݧ کہ مـݧ کہ خواهر ندارم شما لطف کنید در حقم خواهرے کنید،مـݧ...مـݧ... واقا بہ ایشوݧ علاقہ دارم.اگر هم تاحالا نرفتم جلوبخاطر کارهام بود .
خندیدم وگفتم:باشہ چشم،هرکارے از دستم بر بیاد انجام میدم ایشالا کہ همہ چے درست میشہ...
واقعا نمیدونم چطورے ازتوݧ تشکر کنم.عروسیتوݧ حتما جبراݧ میکنم.
ممنوݧ شما لطف دارید ،بابت امروز هم باز ممنوݧ .
هوا تقریبا تاریک شده بود،احساس خستگے میکردم بعد از مدتها رفتہ بودم بیروݧ .
جعبہ ے کادو ها مخصوصا جعبہ ے بزرگ علے تو دستم سنگینے میکرد.
با زحمت کلید و از تو کیفم پیدا کردم و در و باز کردم
راهروتاریک بودپله هارو رفتم بالا و درخونہ رو باز کردم ،چراغ هاے خونہ هم خاموش بود اولش نگراݧ شدم اما بعدش گفتم حتما رفتـݧ خونہ ے اردلاݧ .
کلید چراغو زدم .
باصداے اردلاݧ ازترس جیغے زدم وجعبہ ها از دستم افتاد
واااااے ݧ یہ تولد دیگہ
همہ بودݧ حتے خوانواده ے علے جمع شده بودݧ تا براے مـݧ تولد بگیرݧ
تولد ،تولد تولدت مبارک ...
باتعجب بہ جمعشوݧ نگاه میکردم کہ اردلاݧ هولم داد سمت مبل ونشوند
همہ اومدݧ بغلم کردݧ وتولدمو تبریک گفتـݧ.
لبخندے نمایشے رو لبم داشتم وازشوݧ تشکر کردم.
راستش اصلا خوشحال نبودم،اونا میخواستـݧ درنبود علے خوشحالم کـنـن اما نمیدونستـن با ایـݧ کارشوݧ نبود علے و رو بیشتراحساس میکنم.
واے چقدر بد بود کہ علے تو اولیـݧ سال تولدم بعدازازدواجموݧ پیشم نبود.اون شب نبودشو خیلے بیشتراحساس کردم
دوست داشتم زودتر تولد تموم بشہ تابرم تو اتاقم وجعبہ ے کادوے علے و باز کنم.
زماݧ خیلے دیر میگذشت .بالاخره بعدازبریدݧ کیک وباز کردݧ کادو ها ،خستگیرو بهونہ کردم و رفتم تو اتاقم .
نفس راحتے کشیدم ولباسامو عوض کردم
پرده ے اتاقو کشیدم و روبروے نور ماه نشستم ،چیزے تا ساعت ۱۰نمونده بود .
جعبہ رو بادقت واحتیاط گذاشتم جلوم .انگار داشتم جعبہ ے مهمات و جابہ جا میکردم
آروم درشوباز کردم بوے گل هاے یاس داخل جعبہ خورد تو صورتم.
آرامش خاصے بهم دست داد ناخداگاه لبخندے رو صورتم نشست .
گل هارو کنار زدم یہ جعبہ ے کوچیک تر هم داخل جعبہ بود
درشو باز کردم یہ زنجیر وپلاک طلا
کہ پلاکش اسم خودم بود و روش بانگیـن هاے ریز زیادے تزئیـݧ شده بود
خیلے خوشگل بود
گردبند وانداختم توگردنم خیلے احساس خوبے داشتم .
چندتا گل یاس ازداخل جعبہ برداشتم کہ چشمم خورد بہ یہ کاغذ
برش داشتم وبازش کردم .یہ نامہ بود
"به نام خدا"
سلام اسماء عزیزم ،منو ببخش کہ اولیـݧ سال تولدت پیشت نبودم قسمت ایـݧ بود کہ نباشم ،ولے بہ علے قول بده کہ ناراحت نباشے ،خیلے دوست دارم خانمم .مطمئـن باش هرلحظہ بیادتم .
مواظب خودت باش
"قربانت علے"
بغضم گرفت واشکام جارے شد .
ساعت ۱۰بود طبق معمول هرشب،بہ ماه خیره شده بودم چهره ےوعلے وواسہ خودم تجسم میکردم ،اینکہ داره چیکار میکنہ و ب چے فکر میکنہ ولے مطمئـݧ بودم اونم داره بہ ماه نگاه میکنہ.
انقدر خستہ بودم کہ توهموݧ حالت خوابم برد.
چند وقت گذشت ،مشکل محسنے و مریم هم حل شد وخیلے زود باهم ازدواج کردند.
یک ماه ازرفتـݧ علے میگذشت .اردلاݧ هم دوهفتہ اے بود کہ رفتہ بود.قرار بود بلافاصلہ بعدازبرگشتـݧ علے تدارکات عروسے روبچینیم
دوره ے علے ۴۵روزه بود۱۵روزتااومدنش مونده بود.خیلے خوشحال بودم براے همیـݧ افتادم دنبال کارهام وخریدݧ جهیزیہ
دوست داشتم علے هم باشہ وتوانتخاب وسایل خونموݧ نظر بده."خونموݧ"با گفتـݧ ایـݧ کلمہ یہ حس خوبے بهم دست میداد .حس مستقل شدݧ.حس تشکیل یہ زندگے واقعے باعلے
اصلاهرچیزے کہ اسم علے همراهش بود وبا تمام وجودم دوست داشتم...
#ادامه_دارد
#داستانعاشقانهواقعی
#دومدافع
#قسمت_پنجاهوپنج
باذوق سلیقہ ے خاصے یسرے ازوسایل وخریدم
ازجلوے مزوݧ هاے لباس عروس ردمیشدم چند دیقہ جلوش وایمیسادم نگاه میکردم.اما لباس عروسودیگہ بای باعلے میگرفتم .
اوݧ۱۵روزخیلے دیرمیگذشت
واسہ دیدنش روزشمارے میکردم...
هرروز کہ میگذشت ذوق وشوقم بیشترمیشد هم براےدیدݧ علے عزیزم هم براے عروسیموݧ .
احساس میکردم هیچ کسے تودنیاعاشق ترازمنو علے نیست اصلاعشق مازمینے نبود.بہ قول علے خداعشق ماروازقبل توآسمونا نوشتہ بود همیشہ میگفت:اسماء مااوݧ دنیا هم باهمیم مـݧ بهت قول میدم
همیشہ وقتے باهاش شوخے میکردم و میگفتم:آهاݧ ینے توازحورے هاے بهشتے میگذرے بخاطر مـݧ؟؟
ازدستم ناراحت میشد واخم میکرد
اخم کردناشم دوست داشتم
واے کہ چقدردلتنگش بودم
باخودم میگفتم:ایندفعہ کہ بیاددیگہ نمیزارم بره
مـݧ دیگہ طاقت دوریشو ندارم
چندوقتے کہ نبود،خیلے کسل و بے حوصلہ شده بودم دست ودلم بہ غذا نمیرفت کلے هم از درسام عقب افتاده بودم .
حالا کہ داشت میومد سرحال ترشده بودم .میدونستم کہ اگہ بیادوبفهمہ ازدرسام عقب افتادم ناراحت میشہ
شروع کردم بہ درس خوندݧ وبہ خورد وخوراکم هم خیلے اهمیت میدادم.
توایـݧ مدت چندبارزنگ زد
یک هفتہ بہ اومدنش مونده بود.قسمم داده بود کہ بہ هیچ وجہ اخبار نگاه نکنم وشایعاتے رو کہ میگـݧ هم باور نکنم
ازدانشگاه برگشتم خونہ.
بدوݧ اینکہ لباس هامو عوض کنم نشستم رو مبل کنار بابا
چادرمودر آوردم وبہ لبہ ے مبل آویزوݧ کردم
باباداشت اخبارنگاه میکرد
بے توجہ بہ اخبارسرم رو بہ مبل تکیہ دادم وچشمامو بستم .خستگے روتوتمام تنم احساس میکرد .
باشنیدݧ صداے مجرے اخبارچشمامو باز کردم: تکفیرے هاے داعش درمرزحلب..
یادحرف علے افتادم وسعے کردم خودموباچیز دیگہ اے سر گرم کنم
امانمیشد کہ نمیشد .قلبم بہ تپش افتاده بود ایـݧ اخبار لعنتے هم قصد تموم شدݧ نداشت .یہ سرے کلمات مثل محاصره و نیروهاے تکفیرے شنیدم امادرست متوجہ نشدم .
چادرمو برداشتم رفتم تو اتاق
بہ علے قول داده بودم تاقبل از ایـݧ کہ بیاد تصویر هموݧ روزے کہ داشت میرفت،با هموݧ لباس هاے نظامیش وبکشم
ایـݧ یہ هفتہ رومیتونستم با ایـݧ کارخودمو مشغول کنم
هر روزعلاوه بربقیہ کارهام با ذوق شوق تصویر علے روهم میکشیدم
یک روز بہ اومدنش مونده بود .آخریـݧ بارے کہ زنگ زد۶روز پیش بود .تاحالا سابقہ نداشت ایـݧ همہ مدت ازش بے خبر بمونم
نگراݧ شده بودم اما سعے میکردم بهش فکر نکنم.
اتاقم تمیز ومرتب کردم وبامریم رفتم خرید .دوست داشتم حالا کہ داره میاد با یہ لباس جدید بہ استقبالش برم.
خریدام روکردم و یہ دستہ ے بزرگ گل یاس خریدم.
وقتے رسیدم خونہ هواتقریبا تاریک شده بود .گل هاروگذاشتم داخل گلدوݧ روے میزم
فضاے اتاق و بوے گل یاس برداشتہ بود .پنجره ے اتاقو بازکردم نسیم خنکے وارداتاق شدوعطر گلهاروبیشتر توفضا پخش کرد .یاد حرف علے موقع رفتـݧ افتادم.گل یاس داخل کاسہ ے آب و بو کردو گفت:اسماء بوے تورو میده .
لبخند عمیقے روے لبام نشست
ساعت ۱۰بود ودیدار آخر مـݧ ماه وآخریـݧ شب نبودݧ علے
روبروے پنجره نشستم.هوا ابرے بود هرچقدر تلاش کردم نتونستم ماه روببینم.
باوخودم گفتم:عیبے نداره فردا کہ اومد بهش میگم.
باروݧ نم نم شروع کرد بہ باریدݧ .نفس عمیقے کشیدم بوے خاک هایے کہ باروݧ خیسشوݧ کرده بود استشمام کردم
پنجره روبستم وروتختم دراز کشیدم ـ تو ایـݧ یک هفتہ هر شب خوابهاے آشفتہ میدیدم.نفس راحتے کشیدمو با خودم گفتم امشب دیگہ راحت میخوابم .
تو فکر فرداو اومدݧ علے،و اینکہ وقتے دیدمش میخوام چیکار کنم ،چے بگم.بودم کہ چشمام گرم شد و خوابم برد
نزدیک اذاݧ صبح با صداے جیغ بلندے از خواب بیدار شدم.تمام تنم عرق کرده بود و صورتم خیس خیس بود معلوم بود تو خواب گریہ کردم.نمیدونستم چہ خوابے دیدم ولے دائم اسم علے و صدا میکردم.ماماݧ و بابا با سرعت اومدݧ تو اتاق
ماماݧ تکونم میدادو صدام میکرد نمیتونستم جواب بدم.فقط اسم علے رو میبردم .
بابا یہ لیواݧ آب آورد و میپاشید رو صورتم .یدفعہ بہ خودم اومدم .ماماݧ از نگرانے رو صورتش قطرات اشک بود و بابا هم کلے عرق کرده بود
ماماݧ دستم رو گرفت :اسماء مادر باز هم خواب دیدی؟؟؟
سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم و نفس عمیقے کشیدم .
صداے اذاݧ تو خونہ پخش شد.
بلند شدم آبے بہ دست و صورتم زدم و وضو گرفتم.
باروݧ نم نم دیشب شدید شده بود ورعد و برق هم همراهش بود
چادر نمازم رو سر کردم و نمازم و خوندم.
بعد از نماز مثل علے تسبیحات حضرت زهرا رو بادست گفتم
باروݧ همینطور شدید تر میشد وصداے رعد و برقم بیشتر
دستم و بردم سمت گردنم و گردنبندے کہ علے برام گرفتہ بود گرفتم دستم و نگاهش کردم
یکدفعہ بغضم گرفت و شروع کردم بہ گریہ کردݧ
گوشیم زنگ خورد. اشکهامو پاک کردم .و گوشیمو برداشتم .ینے کے میتونست باشہ ایـݧ موقع صب؟؟؟
حتما علے
گوشے و سریع جواب دادم...
#ادامه_دارد..
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ادامه درس 👆 🔵🔷🔵🔷🔵 🔷🔵🔷🔵 🔵🔷🔵 🔷🔵 🔵 #تفسیر_سوره_نور #لطفا_توجه_بفرمایید 👇👇👇 🛑برای جمع آوری و نوشتن مطال
ادامه درس 👆
🌴🌸🌴🌸🌴
🌸🌴🌸🌴
🌴🌸🌴
🌸🌴
🌴
#تفسیر_سوره_نور
#لطفا_توجه_بفرمایید
👇👇👇
🌴برای جمع آوری و نوشتن
مطالب و #درس ها وقت گذاشته می شود
درس #سی_و_یکم
🌴يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿٢٤﴾
🌴[در] روزی که زبان ها و دست ها و پاهایشان بر ضد آنان به گناهانی که همواره انجام می دادند، شهادت دهند. (سوره نور آیه ۲۴)
🌴#سوره_نور صرف نظر از مجازات حدّ وآبرو ریزی آنها مجازات کلی آنها را در آخرت خاطرنشان می سازد.
🌴عالَم آخرت ، عالَمزنده است
🌴 همه چیز عالم آخرت زنده است
و در آن دنیا هر چیزی و هر
#عضوی بر هر عملی که مرتکب شده است گواهی میدهد...
🌴 #دست گواهی میدهد من چه کردم...
🌴#پا گواهی میدهد من چه کردم...
🌴 #چشم و #گوش هریک گواهی
میدهند من چه کردم...
🌴#پوست بدن
(حدیث است که کنایه از عورت است)
گواهی میدهد من چه کردم؛
🌴حتی به #زبان مُهر میزنند: 😔
ای زبان! تو ساکت باش،
بگذار خود اعضا و جوارح حرف بزنند؛
🌴 #زبان هم [فقط]به گناهانی که خودش مرتکب شده است گواهی میدهد.
❤️ #قرآن میفرماید: 👇
در روزی که زبانهای این افراد
(چون گناه اینها گناه زبان بوده)
و دستها و پاهایشان علیه ایشان
به همان اعمالی که مرتکب شدهاند
گواهی بدهند.
🌴یوْمَئِذٍ یوَفّیهِمُ اللهُ دینَهُمُ الْحَقَ
در چنین روزی است که#خدا آن جزای حقی را که باید به اینها برسد، به طور کامل به آنها می دهد👇
🌴يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ
آیه ۲۵/نور
🌴در آن روز خدا کیفر به حق آنان را به طور کامل می دهد،
و خواهند دانست که خدا همان حقّ آشکار است.
🌴 و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین باسمک العظیم الاعظم الاجلّ الاکرم یا الله..
🌴#خدایا
دلهای ما را به نور قرآن منوّر بفرما،
نیتهای ما را خالص کن،
ما را با حقایق #قرآن آشنا بگردان." 🤲
( این درس #ادامه_دارد 👆)
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
➖➖➖➖➖
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ادامه درس 👆 💖♦️💖♦️💖 ♦️💖♦️💖 💖♦️💖 ♦️💖 💖 #تفسیر_سوره_نور #لطفا_توجه_بفرمایید 👇👇👇 💖برای جمع آوری و نوشت
ادامه درس 👆
💠🔶💠🔶💠
🔶💠🔶💠
💠🔶💠
🔶💠
💠
#تفسیر_سوره_نور
#لطفا_توجه_بفرمایید
👇👇👇
💠برای جمع آوری و نوشتن مطالب و #درس ها وقت گذاشته می شود لطفاً با دقت مطالعه بفرمایید 👇
درس #سی_و_سوم
💠نکته : 👇
اشکال وسوالی که از مفهوم قسمت اول آیه پیش می آید که👇
💠آیا لازم است خداوند بگوید:
مردان خبیث با زنان خبیثه ازدواج کنند در واقع #خدا راضی است که آنها همچنان در خبائث خود باقی بمانند تا آنجا که حکمی برای ازدواجشان صادر می کند؟
💠در صورتی که خداوند از همه بندگان خود خواسته است که حتما از #گناهان خود برگردند وتا مرگشان نرسیده خود را از پلیدی ها پاک سازند.
💠#جواب :
پاسخ تحلیلی به این سوال آن است که بگوییم این آیه کریمه برای ایجاد تنفر از اهل فحشا بیان شده...
تا اینکه هم مردم از #فحشا دوری کنند و هم اهل آن نسبت به این عمل تنفر پیدا نمایند و دریابند که در صورت ارتکاب به این عمل در جامعه منفور ومنزوی خواهند شد تابه فکر #اصلاح خود بیفتند
💠در واقع سنگینی این قسمت آیه به بخش پایانی آن است.
💠یعنی #زنانومردانپاک در انتخاب همسر مواظب باشند که سراغ افراد لاابالی وبی عقیده نروند.
💠زیرا که افراد بی اعتنا به احکام دین در مورد رعایت حلال وحرام برای آنها مشکل ساز می شوند ودر شأن آنها نیستند.
💠واز طرفی می بینیم افرادی
هم هستند که خود بی اعتقاد واهل معصیت هستند و ازدواج با افراد مثل خودشان ابایی ندارند
💠و این یک امر طبیعی شده است که گفته اند کلاغان سیاهی را می پسندند
💠آیه ۲۷سوره نور :👇
❤️يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّىٰ تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَىٰ أَهْلِهَا ۚ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿٢٧﴾
💠ای اهل ایمان!
به خانه هایی غیر از خانه های خودتان وارد نشوید تا آنکه اجازه بگیرید، و بر اهل آنها سلام کنید، [رعایت] این [امور اخلاقی] برای شما بهتر است، باشد که متذکّر شوید. (۲۷)
💠آیه ۲۸سوره نور : 👇
فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيهَا أَحَدًا فَلَا تَدْخُلُوهَا حَتَّىٰ يُؤْذَنَ لَكُمْ ۖ وَإِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا ۖ هُوَ أَزْكَىٰ لَكُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ﴿٢٨﴾
💠نهایتاً اگر کسی را در آنها نیافتید،
پس وارد آن نشوید تا به شما اجازه دهند، و اگر به شما گویند: برگردید، پس برگردید که این برای شما پاکیزه تر است،
و خدا به آنچه انجام می دهید، داناست. (۲۸)
💠آیه ۲۹سوره نور : 👇
💠لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيهَا مَتَاعٌ لَكُمْ ۚ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَكْتُمُونَ ﴿٢٩﴾
💠و بر شما #گناهی نیست که به خانه های غیر مسکونی که در آنها کالا و متاع و سودی دارید وارد شوید، و خدا آنچه را آشکار می کنید و آنچه را پنهان می دارید، می داند. (۲۹)
💠در این آیات👆 #احکام رفت و آمد به خانه های دیگران و مبادی معاشرت که با عفت عمومی رابطه دارد بیان شده است.
( این درس #ادامه_دارد 👆)
➖➖➖➖➖
↪️@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ادامه درس 👆 💠🔶💠🔶💠 🔶💠🔶💠 💠🔶💠 🔶💠 💠 #تفسیر_سوره_نور #لطفا_توجه_بفرمایید 👇👇👇 💠برای جمع آوری و نوشتن مطال
ادامه درس 👆
💐🍃💐🍃💐
🍃💐🍃💐
💐🍃💐
🍃💐
💐
#تفسیر_سوره_نور
#لطفا_توجه_بفرمایید
👇👇👇
💐برای جمع آوری و نوشتن
مطالب و #درس ها وقت گذاشته می شود لطفاً با دقت مطالعه بفرمایید 👌
درس #سی_و_چهارم
💐در آیات قبل سوره #نور به طور مفصل در باره #حفظ عفت عمومی ومنع نسبت فحشا به این وآن ، احکامی را مقرر داشت
💐و عظمت #گناه زنا وعظمت نسبت دادن آن را به مردم خاطر نشان ساخت
پس طبعا هر چیزی که می تواند زمینه فحشا را فراهم سازد و عفت و آبروی مردم را به خطر اندازد جزو محرمات خواهد بود.
💐از این رو احکام روابط عمومی
و ورود و خروج به خانه های مردم را که با عفت عمومی ارتباط دارد در این آیات بیان می کند.
💐اسلام از چند راه با پیدایش گناه مبارزه میکند راههای متعددی وجود دارند 👇
1⃣ موعظه، امر به معروف،نهی از منکر،
و خود تربیت که اصلًا مردم را این طور باید تربیت کرد، در جای خود[مؤثر] است
2⃣ یکی دیگر این است که اصول زندگی را بر اساسی قرار میدهد که موجبات گمراهی وموجبات تشویق و تهییج به گناه پیدا نشود.
💐 این آیات ۲۷_۲۸_۲۹ سوره نور بطور کلی 👇
مربوط به «اذْن» است که اگر کسی میخواهد وارد خانه کسی شود، بدون اعلام و اذن قبلی حق ورود ندارد.
💐آیه ۲۷سوره نور
" یا ایهَا الَّذینَ امَنوا لا تَدْخُلوا
بُیوتاً غَیرَ بُیوتِکمْ حَتّی تَسْتَأْنِسوا وَ تُسَلِّموا عَلی اهْلِها"
💐ای کسانی که ایمان آورده اید
به خانه هایی که خانه های شما نیست (سر زده) داخل نشوید تا آشنایی دهید واجازه خواهید وبر اهل آن سلام کنید .
این برای شما بهتر است باشد که پند گیرید
💐ای اهل ایمان! هرگز به خانهای غیر از خانه شخصی خودتان (خانه خودتان مستثنی است) و حتی به خانه پدر و مادر و خواهرتان- و به خانه برادرتان به طریق اولی- سرزده وارد نشوید مگر
"آن که قبلًا #استیناس کنید و بر اهل آن خانه سلام کنید.
💐ابو ایّوب انصاری عرض کرد یا رسول الله« استیناس» چیست؟
💐پیامبر (ص) فرمود : 👇
اینکه با تسبیح وکلماتی اهل منزل را
از وجود خود آگاه سازی مثل گفتن. یا الله.
( در زدن نیز نوعی اذن گرفتن است)
(مجمع البیان ج ۷ / ص ۱۳۵
نسیم حیاط/ ابوالفضل بهرام پور)
💐 «استیناس کنید» یعنی انس و الفت و آرامش اهل آن خانه را جلب کنید .
💐در این آیه به جای اذن بگیرید ؛
فرمود: ( تَستَأ نِسُوا)
یعنی رضایتمندی ومیل آنها را برای ورود به منزل آنها به دست آورید.
💐نتیجه اینکه : مبادا در رامحکم بزنید
💐 یا با صدای بلند وخشن از آنها اذن ورود بگیرید بلکه کمال ملاطفت وادب را رعایت کنید
💐این یک نکته بسیار روشنی است
که زندگی داخلی و خانوادگی هرکس مخصوص خودش است و هرکسی از هر کس دیگر برای داخل زندگی خود رودربایستی دارد
💐و لهذا اگر کسی سرزده داخل زندگی انسان شود، انسان یک حالت فزع و دستپاچگی پیدا میکند.
💐#قرآن میگوید:
این کار را نکنید، سرزده به خانه کسی وارد نشوید،قبلًا استیناس کنید، (یعنی کاری کنید که فزع آنها از بین برود، یعنی خبر و اطلاع بدهید.)
💐 اسلام این دستور را آورد که هیچ وقت به خانه کسی سرزده وارد نشوید.
(حالا ما که وارد نمیشویم چون اصلًا در بسته است، اگر در باز هم باشد وارد نشوید)
💐 ادامه آیه ۲۷👇
وَ تُسَلِّموا عَلی اهْلِها ؛
وبر اهل آن سلام هم بکنید، بدون سلام وارد خانه کسی نشوید.
💐وظیفه هر واردی است که بر مورود #سلام کند و هرکس که به خانه کسی وارد میشود باید بر اهل خانه سلام کند.
💐پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله
این سنت را برقرار کرد،فرمود: 👇
هرطور هست وقتی داخل خانه کسی میشوید قبلًا خبر بدهید که آنهاخودشان را جمع و جور کنند و تا اجازه نداده و نگفتهاند «بفرمایید» داخل خانه نشوید.
( این درس #ادامه_دارد 👆)
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
╰═⊰🍃❣🍃⊱━╯
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌸 #اعمال_روز_جمعه(شماره ۱ )
🌻 براى روز جمعه اعمال بسیارى است که در اینجا تنها به بیان چند مورد اکتفا مى کنیم:
🌻 #اول، در رکعت اوّل نماز #صبح سوره «جمعه» و در رکعت دوّم، «توحید» خوانده شود. #دوّم، پس از نماز صبح، پیش از آنکه سخن بگوید، این دعا را بخواند تا کفّاره کناهان او از این جمعه تا جمعه دیگر باشد:
اللَّهُمَّ مَا قُلْتُ فِی جُمُعَتِی هَذِهِ مِنْ قَوْلٍ أَوْ حَلَفْتُ فِیهَا مِنْ حَلْفٍ أَوْ نَذَرْتُ فِیهَا مِنْ نَذْرٍ فَمَشِیَّتُکَ بَیْنَ یَدَیْ ذَلِکَ کُلِّهِ فَمَا شِئْتَ مِنْهُ أَنْ یَکُونَ کَانَ وَ مَا لَمْ تَشَأْ مِنْهُ لَمْ یَکُنْ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی وَ تَجَاوَزْ عَنِّی اللَّهُمَّ مَنْ صَلَّیْتَ عَلَیْهِ فَصَلَوَاتِی عَلَیْهِ وَ مَنْ لَعَنْتَ فَلَعْنَتِی عَلَیْهِ.
🌻 و دست کم در هر ماه یک بار این عمل را به جا آورد و نیز روایت شده:هرکس در روز جمعه پس از نماز صبح بنشیند، و به تعقیب بپردازد تا آفتاب برآید، هفتاد درجه در بهشت برین براى او بالا رود؛ و شیخ طوسى روایت کرده:که سنّت است این دعا را در تعقیب نماز صبح روز جمعه بخواند:
🌸اللَّهُمَّ إِنِّی تَعَمَّدْتُ إِلَیْکَ بِحَاجَتِی وَ أَنْزَلْتُ إِلَیْکَ الْیَوْمَ فَقْرِی وَ فَاقَتِی وَ مَسْکَنَتِی فَأَنَا لِمَغْفِرَتِکَ أَرْجَى مِنِّی لِعَمَلِی وَ لَمَغْفِرَتُکَ وَ رَحْمَتُکَ أَوْسَعُ مِنْ ذُنُوبِی فَتَوَلَّ قَضَاءَ کُلِّ حَاجَةٍ لِی بِقُدْرَتِکَ عَلَیْهَا وَ تَیْسِیرِ [تَیَسُّرِ]ذَلِکَ عَلَیْکَ وَ لِفَقْرِی إِلَیْکَ فَإِنِّی لَمْ أُصِبْ خَیْرا قَطُّ إِلا مِنْکَ وَ لَمْ یَصْرِفْ عَنِّی سُوءا قَطُّ أَحَدٌ سِوَاکَ وَ لَسْتُ [لَیْسَ]أَرْجُو لِآخِرَتِی وَ دُنْیَایَ وَ لا لِیَوْمِ فَقْرِی یَوْمَ یُفْرِدُنِی النَّاسُ فِی حُفْرَتِی وَ أُفْضِی إِلَیْکَ بِذَنْبِی سِوَاکَ
🌻 #سوّم: روایت شده:
هرکس در روز جمعه و دیگر روزها پس از نماز ظهر و نماز صبح بگوید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ ، نمیرد تا حضرت قائم (عج) را دریابد؛ و اگر صد مرتبه این صلوات را بخواند، خدا شصت حاجت، سى حاجت از حاجات دنیا و سى حاجت از حاجات آخرتش را برآورده سازد
🌻 #چهارم: پس از نماز صبح سوره « #الرحمن» را بخواند و بعد از آیه:فَبِأَیِّ ءَالاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ «کدامین نعمتهاى پروردگارتان را تکذیب مى کنید.» بگوید:لا بِشَیْءٍ مِنْ آلائِکَ رَبِّ أُکَذِّبُ «هیچیک از نعمتهاى تو را اى پروردگارم تکذیب نمى کنم»
🌻 #پنجم: شیخ طوسى رحمة اللّه فرموده:
مستحب است پس از نماز صبح روز جمعه صد مرتبه سوره «توحید» را بخواند و صد مرتبه بر محمّد و آل محمّد صلوات فرستد و صد مرتبه استغفار کند و سورههاى «نساء، هود، کهف، صافات، الرّحمن» را بخواند.
🌻 #ششم:سوره هاى: « #احقاف» و « #مؤمنون» را بخواند، از امام صادق علیه السّلام روایت شده:هرکه در هر شب جمعه یا در هر روز جمعه سوره «احقاف» را بخواند در دنیا هراسى به دلش راه نیابد و از وحشت بزرگ روز قیامت ایمن گردد و نیز آن حضرت فرمود:هرکس جمعه ها بر خواندن سوره «مؤمنون» مداومت نماید، خداى تعالى پایان کارش را به نیکبختى و سعادت قرار دهد، و جایگاهش در بهشت برین با پیامبران الهى باشد
#ادامه_دارد👈👈
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌸 #اعمال_روز_جمعه(شماره ۱ )
🌻 براى روز جمعه اعمال بسیارى است که در اینجا تنها به بیان چند مورد اکتفا مى کنیم:
🌻 #اول، در رکعت اوّل نماز #صبح سوره «جمعه» و در رکعت دوّم، «توحید» خوانده شود. #دوّم، پس از نماز صبح، پیش از آنکه سخن بگوید، این دعا را بخواند تا کفّاره کناهان او از این جمعه تا جمعه دیگر باشد:
اللَّهُمَّ مَا قُلْتُ فِی جُمُعَتِی هَذِهِ مِنْ قَوْلٍ أَوْ حَلَفْتُ فِیهَا مِنْ حَلْفٍ أَوْ نَذَرْتُ فِیهَا مِنْ نَذْرٍ فَمَشِیَّتُکَ بَیْنَ یَدَیْ ذَلِکَ کُلِّهِ فَمَا شِئْتَ مِنْهُ أَنْ یَکُونَ کَانَ وَ مَا لَمْ تَشَأْ مِنْهُ لَمْ یَکُنْ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی وَ تَجَاوَزْ عَنِّی اللَّهُمَّ مَنْ صَلَّیْتَ عَلَیْهِ فَصَلَوَاتِی عَلَیْهِ وَ مَنْ لَعَنْتَ فَلَعْنَتِی عَلَیْهِ.
🌻 و دست کم در هر ماه یک بار این عمل را به جا آورد و نیز روایت شده:هرکس در روز جمعه پس از نماز صبح بنشیند، و به تعقیب بپردازد تا آفتاب برآید، هفتاد درجه در بهشت برین براى او بالا رود؛ و شیخ طوسى روایت کرده:که سنّت است این دعا را در تعقیب نماز صبح روز جمعه بخواند:
🌸اللَّهُمَّ إِنِّی تَعَمَّدْتُ إِلَیْکَ بِحَاجَتِی وَ أَنْزَلْتُ إِلَیْکَ الْیَوْمَ فَقْرِی وَ فَاقَتِی وَ مَسْکَنَتِی فَأَنَا لِمَغْفِرَتِکَ أَرْجَى مِنِّی لِعَمَلِی وَ لَمَغْفِرَتُکَ وَ رَحْمَتُکَ أَوْسَعُ مِنْ ذُنُوبِی فَتَوَلَّ قَضَاءَ کُلِّ حَاجَةٍ لِی بِقُدْرَتِکَ عَلَیْهَا وَ تَیْسِیرِ [تَیَسُّرِ]ذَلِکَ عَلَیْکَ وَ لِفَقْرِی إِلَیْکَ فَإِنِّی لَمْ أُصِبْ خَیْرا قَطُّ إِلا مِنْکَ وَ لَمْ یَصْرِفْ عَنِّی سُوءا قَطُّ أَحَدٌ سِوَاکَ وَ لَسْتُ [لَیْسَ]أَرْجُو لِآخِرَتِی وَ دُنْیَایَ وَ لا لِیَوْمِ فَقْرِی یَوْمَ یُفْرِدُنِی النَّاسُ فِی حُفْرَتِی وَ أُفْضِی إِلَیْکَ بِذَنْبِی سِوَاکَ
🌻 #سوّم: روایت شده:
هرکس در روز جمعه و دیگر روزها پس از نماز ظهر و نماز صبح بگوید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ ، نمیرد تا حضرت قائم (عج) را دریابد؛ و اگر صد مرتبه این صلوات را بخواند، خدا شصت حاجت، سى حاجت از حاجات دنیا و سى حاجت از حاجات آخرتش را برآورده سازد
🌻 #چهارم: پس از نماز صبح سوره « #الرحمن» را بخواند و بعد از آیه:فَبِأَیِّ ءَالاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ «کدامین نعمتهاى پروردگارتان را تکذیب مى کنید.» بگوید:لا بِشَیْءٍ مِنْ آلائِکَ رَبِّ أُکَذِّبُ «هیچیک از نعمتهاى تو را اى پروردگارم تکذیب نمى کنم»
🌻 #پنجم: شیخ طوسى رحمة اللّه فرموده:
مستحب است پس از نماز صبح روز جمعه صد مرتبه سوره «توحید» را بخواند و صد مرتبه بر محمّد و آل محمّد صلوات فرستد و صد مرتبه استغفار کند و سورههاى «نساء، هود، کهف، صافات، الرّحمن» را بخواند.
🌻 #ششم:سوره هاى: « #احقاف» و « #مؤمنون» را بخواند، از امام صادق علیه السّلام روایت شده:هرکه در هر شب جمعه یا در هر روز جمعه سوره «احقاف» را بخواند در دنیا هراسى به دلش راه نیابد و از وحشت بزرگ روز قیامت ایمن گردد و نیز آن حضرت فرمود:هرکس جمعه ها بر خواندن سوره «مؤمنون» مداومت نماید، خداى تعالى پایان کارش را به نیکبختى و سعادت قرار دهد، و جایگاهش در بهشت برین با پیامبران الهى باشد
#ادامه_دارد👈👈
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸