eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
23.3هزار دنبال‌کننده
32.6هزار عکس
17.8هزار ویدیو
223 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘ ‌ 🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام 👈تاخدافاصله‌ای‌نیست....🍒 👈 بعد از نماز ، اون شوخ طبع گفت باید امشب خودی نشون بدم حالا کی مرده بیاد جلو... همه گفتن زشته ، رو کرد به امام جماعت گفت میشه اون کلاهتون رو بزارید زمین انگار که ناظم مدرسمون هستید می‌ترسم که شمارو می ببینم.... گفتم الان ازش عصبانی میشه ولی گفت ای به روی چشم گفت حالا بیاید زور بازو بیچاره همش می‌باخت گفت بسه باید کشتی بگیرم تو کُشتی حریف ندارم کی از جونش سیره بیاد جلو... گفتن احسان بلند شو گفتم نه همگی اصرار می‌کردن امام جماعت گفت بلند شو چیزی نیست همش شوخیه... تو دلم گفتم من تا امروز به عشق پدرم کشتی گرفتم ولی از این به بعد به عشق خدایم می‌گیرم... وقتی بلند شدم باهاش درگیر که شدم نمی‌خواستم به این محکمی بزنمش زمین خیلی تند زدمش زمین تا خورد زمین... گفت بخدا وضوم شکست دیگه وضو ندارم همه خندیدن... بعد همسرش صداش کرد پشت پرده باهم حرف میزدن که یه دفعه فریاد زد به شوخی گفت اگر میزنی تو خونه بزن گفت من شرط ازدواجم رو بهت گفتم که من شوخی میکنم همه جا همه بهش می‌خندیدن... آدم به این شوخی تو عمرم ندیده بودم... یکیشون گفت ورزش میکنی، گفتم بله گفت چه رشته‌ای گفتم کاراته ، گفتم تا حالا کسی نتوانسته پشتم رو زمین بزنه با چند نفر مساوی شدم ولی پشتم هیچ وقت به زمین نخورده... یکی گفت ولی من یکی رو میشناسم که همیشه پشتت رو زمین زده گفتم کی؟ گفت شیطان... گفت پهلوانی به زور بازو اینا نیست به تقوای دل آدم است... تو دلم گفتم خدایا بهم قدرت و تقوایی بده که بتونم شیطان رو هم زمینش بزنم.... دیر وقت بود گفتن بریم دیره ولی من دوست نداشتم برم دوست داشتم کنار آونا باشم... وقتی رفتیم صاحب خونه گفت تو بمون کارت دارم وقتی همه رفتن رفتیم تو خونه رفت یه جفت کفش آورد گفت اینو بگیر استفاده نکردم شرم کردم گریه کردم... گفتم من که گدا نیستم گفت نه این یه هدیه است ولی ازش نگرفتم بغلم کرد گفت حلالت باشه هر چی از این خونه میبری. بیرون داشتم گریه میکردم تو دلم می‌گفتم خدایا پدرم منو از خونه بیرون کرده با پای برهنه ولی کسی که نمیشناسم داره بهم میگه همه چیز این خونه حلالت باشه خدایا این چه دینی است.... خانمش گفت چند روزی مهمون ما باش جا هست منم مثل خواهرت ، گفتم چیزی که امشب اینجا دیدم در تمام عمرم از هیچ کس ندیدم توروخدا برام دعا کنید که گناهکارم بخدا آنقدر که زمین و آسمون رو پر کرده حلالم کنید.... بعد از حرفهام گفتم من میرم دیر وقته شما هم خسته هستید گفت نمیزارم بری امشب اینجا هستی خیلی اصرار کرد در هال رو با کلید قفل کرد گفت حالا اگر میتونی برو نمی‌زارم بری ... بعد گفت بلند شو برو حمام خجالت کشیدم گفتم که بو میدم گفت نه بخدا فقط دوست دارم بری به زور رفتم تو حمام وقتی آمدم بیرون لباسم نبود..! گفت لباس منو بپوش می شورم تا صبح خشک میشن جام رو تو هال کنار بخاری انداخت خودشم پایین تر شب از خجالت خوابم نمیبرد.... صبح وقت نماز که بیدار شدم گفتم بی‌زحمت لباسهام رو برام بیارید وقتی آوردن اتو کرده بودن... رفتم تو آشپزخانه که لباسهایم را بپوشم خدایا جیب من که چیزی توش نبود این چیه؟ وقتی نگاه کردم پول بود؛ گفتم این پول چیه من که پول نداشتم...!!! پول ها مچاله شده بود انگار که تو قلک بوده روی اُپن کاغذ و خودکار بود نوشتم ازشون تشکر کردم حلالیت طلبیدم پول زیر بالش گذاشتم رفتیم مسجد برای نماز ، بعد از نماز گفت من ۲رکعت نماز می‌خونم بعد میریم رفت تو نماز بلند شدم دم گوشش گفتم حلالم کن زحمتتون دادم از همسرتون حلالیت برام بگیر نمی‌خوام سربارتون بشم وقتی داداشم اینارو می‌گفت گریه می‌کردم گفت فدات بشم چرا گریه میکنی؟ گفتم چیزی نیست.... ازش پرسیدم داداش آن شب که از خونه رفتی بیرون کجا رفتی لبخند تلخی زد گفت رفتم یا بیرونم کردن...... 👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ 🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃 💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به‌ ما 👇