هدایت شده از خانواده بهشتی
#تربیت_فرزند
وقتی پدر و مادر👨👩👧👦 بیش از حد برای فرزندانشان تلاش کنند،
دیگر جایی نمیماند که فرزندان👶🏻 برای خودشان تلاش کنند
سعی کنیم با مدیریت رفتارها و اعمالمان ✅به مستقل شدنشان کمک کنیم👌🏻😇
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از بنرها
🔴 فوری / ویژه همسران 🔴
ما جمعی از #اساتید حوزه علمیه قم بدلیل نیاز زن و شوهرها به ریزهکاریهای #زناشویی و همسرداری، کانالی بسیار عالی راهاندازی کردیم.👌
🔴 #بزرگترین کانال همسران در ایتا
🔴 با ۲ هزار عضو 👏👏
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
#زندگی_عاشقانه👆
#حکایت_آموزنده #تلنگر
🔹در چین باستان، شاهزاده جوانی تصمیم گرفت با تکه ای عاج گران قیمت چوب غذاخوری بسازد.
🔸پادشاه که مردی عاقل و فرزانه بود، به پسرش گفت: «بهتر است این کار را نکنی، چون این چوب های تجملی موجب زیان توست!»
🔹شاهزاده جوان دستپاچه شد. نمیدانست حرف پدرش جدی است یا دارد او را مسخره میکند. اما پدر در ادامه سخنانش گفت: «وقتی چوب غذاخوری از عاج گران قیمت داشته باشی، گمان میکنی که آنها به ظرف های گلی میز غذایمان نمی آیند. پس به فنجان ها و کاسه هایی از سنگ یشم نیازمند میشوی. در آن صورت، خوب نیست غذاهایی ساده را در کاسه هایی یشمی با چوب غذاخوری ساخته شده از عاج بخوری. آن وقت به سراغ غذاهای گران قیمت و اشرافی میروی!
🔸کسی که به غذاهای اشرافی و گران قیمت عادت میکند، حاضر نميشود لباس هایی ساده بپوشد و در خانه ای بی زر و زیور زندگی کند. پس لباس هایی ابریشمی میپوشی و میخواهی قصری باشکوه داشته باشی.
🔹به این ترتیب به تمامی دارایی سلطنتی نیاز پیدا میکنی و خواسته هایت بی پایان میشود. در این حال، زندگی تجملی و هزینه هایت بی حد و اندازه میشود و دیگر از این گرفتاری خلاصی نداری.
🔸نتیجه این امر فقر و بدبختی و گسترش ویرانی و غم و اندوه در قلمرو سلطنت ما و سرانجام تباهی سرزمین خواهد بود. چوب غذاخوری گران قیمت تو تَرَک باریکی بر در و دیوار خانه ای است، که سرانجام ویرانی ساختمان را درپی دارد
🔹شاهزاده جوان با شنیدن این سخنان خواسته اش را فراموش کرد. سال ها بعد که او به پادشاهی رسید، درمیان همه به خردمندی و فرزانگی شهرت یافت.
🔻یادمون باشه یک خواسته، خواسته دیگری را درپی خود دارد و هر خواسته برآورده شده ای غالبا خواسته های بزرگتر را به دنبال دارد. ما در جامعه ای وسوسه کننده و اغواگر زندگی میکنیم. در چنین جوامعی، هدف رسانه ها و تبلیغات، هميشه القای خواسته های تازه و البته اغلب اوقات غیرضروری و دستیابی به آنها ست.
به 70 درصد سرعت یک ماشین گران قیمت و آخرین سیستم نیاز نیست!
70 درصد فضاهای یک ویلای لوکس، بدون استفاده می ماند!
70 درصد یک قفسه پر لباس، به ندرت پوشیده می شود!
70 درصد از کل درآمد طول عمرمان، برای دیگران باقی می ماند!
🔺بیایم خودمون رو از این دور خارج کنیم. واقعا خریدن بعضی چیزها ضروری نیست👌
@tafakornab
@shamimrezvan
#پیام_سلامتی #درد_قلب_و_گلابی
🍐🌿✨امام صادق(ع )؛
بہ مردے ڪہ از دردے در قلب خود
اظهار ناراحتے ڪرد فرمود ؛
گلابـے بخور✨🌿🍐
📚 طب الائمه ۱۳۵
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
آنچه هم اکنون در فکرت می گذرد
زندگی آینده ات را خلق می کند.
تو زندگی ات را با افکارت خلق
می کنی و چون مدام در حال فکر
کردن هستی و همیشه در حال آفرینشی.
راجع به هر چه بیشتر فکر کنی
یا بر هر چه تمرکز کنی،
همان در زندگی ات رخ می دهد...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#آیه_درمانے👆
#گشایش_بخت
🌸✨ دختری که ازدواجش به
تاخیر افتاده دعا و حرز ذیل را
نوشته و همراه دارد
۲۵ بار حرف (و) را بر پارچهای از
حریر سبز بنویسد سپس آیه(۲۷وقسمتی از۲۸سوره حج)
بالا را بنویسد✨
📚 كنوز آل محمد
ڪلیڪ ڪنید↩️
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
#دعا_درمانے #کارگشایی
دعای درماندگے در #شغل و حرفـه 🌷
ابراهيم بن صالح از مردى از جعفريها نقل مى كند كه گفت:
در مدينه كسى بود كه كنيه اش ابوالقمفام بود و پيشه ور بود،
خدمت 💎امام كاظم(ع) آمد
و از (حرفه اش شكايت) و به آن حضرت خبر داد كه به هرکارو حاجتى روى مى آورد برآورده نمى شود،
امام ابى الحسن (ع) به اوفرمود:
بعد از نماز صبح و در آخر دعايت ده مرتبه بگو
🌷سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ،أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَاَتوبُ اِلَیهِ أَسْأَلُهُ مِنْ فَضْلِه ِ 🌷
📚صحيفة الكاظمية
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
#ذکر_درمانے👆
#ترک_اعتیاد
🌸✨خواندن تسبیحات اربعه میتواند
میزان استفاده از داروهای ضد درد
مثل مورفین را به مقدار زیادی
کاهش بدهد ترک اعتیاد را
آسان گرداند✨
ڪلیڪ ڪنید↩️
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
#ذکر_درمانے
🌷دعایی بسیار بسیار مجرب جهت #وسعت_رزق
صد در صد امتحان شده
🌷بعد از نماز صبح وقبل طلوع آفتاب قبل اینکه ازجای خود بلند شوید 100مرتبه بگویید:
🔺بسم الله الرحمن الرحیم لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم🔻
امتحان ،شده ومجرب است
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
🍃 💖🍃💖🍃💖🍃
مطابق #محاسبات_نجومي
#تقویم_اسلامی_نجومی_سه_شنبه
۲۱ تیر ۱۳۹۹ هجری شمسی
۲۱ ذی القعده ۱۴۴۱ هجری قمری
۱۱ اوت ۲۰۲۰ میلادی
🌸 اذکار سه شنبه :
- یا اَرحَمَ الرّاحِمین ( 100مرتبه )
- یا اللهُ یا رَحمانُ
- یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت
🚫 ۲۱ ماه قمری ، روز خوبی برای انجام کارهای مهم #نمی_باشد ، #نباید که کارهای مهم و اساسی و امور ازدواج را در این روز انجام داد و از طلبیدن حاجت، وارد شدن بر حکام و بزرگان و مسافرت کردن باید پرهیز نمود.
🌸 این سه شنبه برای کارهای زیر خوب است:
🔹امور خیریه
🔹قربانی کردن و عقیقه کردن
🔹زراعت و کشاورزی
🔹تعلیم و تعلم
🔹صلح و آشتی دادن بین افراد
🚫 سفر خوب نیست در صورت ضرورت ، حتما با صدقه همراه باشد.
🚫برای نوبت زایمان هم خوب نیست.
🌷 سه شنبه شب (سه شنبه که شب شد) و فردا مباشرت برای فرزند دار شدن ، اصلا خوب نیست و باید از آن #پرهیز شود.
✂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب است و موجب دولت یافتن است .
♦خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، خوب است و موجب روشنی دل می گردد.
🚫 سه شنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید. (به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد).
🔸️️ این سه شنبه برای #نوره_کشیدن (رفع موهای بدن با نوره) مناسب است.
وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
#اوقات_شرعی_به_افق_تهران
🔹اذان صبح: ۴۷ : ۴ 🔹طلوع آفتاب: ۲۰: ۶
🔹اذان ظهر:: ۰۹: ۱۳ 🔹غروب آفتاب: ۵۸ : ۱۹
🔹اذان مغرب: ۱۸ : ۲۰ 🔹نیمه شب شرعی: ۲۲: ۰۰
💫ذات الکرسی عمود ۱:۴۴ بامداد
❣دعا در زمان ذات الکرسی مستجاب است.
🔴ذات الکرسی مخصوص روز #سه_شنبه است
📚 منابع مطالب ما:
الدروع الواقیة سید بن طاووس ،سایت کانون قرآنی، وسائل الشيعه ؛ ج7 ، باب 190.، حلیة المتقین، ختوم و اذکار، ج 1، ص 423، مفاتیح الجنان و بحارالانوار و تقویم المحسنین شیخ محدث کاشانی
💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب ها آرامشی دارند
از جنس خدا
پروردگارت همواره
با تو همراه است
امشب از همان شب هایی ست
که برایت یک
شب بخیر خدایی آرزو کردم
شبتون آروووم🌸
••••●❥JOiN👇🏾
Join → 💕❤️🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
👆
هدایت شده از بنرها
🔥مجموعه ای از داستان های کوتاه و پند آموز
🌈 #حکایت_های_سعدی
🌈 #عبیدزاکانی
🌈 #مثنوی_معنوی
🌈 #بهلول_داناوملانصرالدین
را برای شما عزیزان در نظر گرفتم ، داستان هایی که علاوه بر کوتاه و مختصر بودنشان دارای محتوا و پیام خیلی مهمی در زندگی می باشد و برخی از آنها شاید در زندگی ما پیش آمده باشد.🔥
با ما باشید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🍃الهی به امید تو🍃
خدایا
با نام تو آغاز می کنم
شروع هر لحظه را
ای که زیباترین
علت هر آغاز تویی !
امـروزم را
با تلاش و مهربانی
به تو می سپارم
یار و یاورم باش ای خدای مهربان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
دهانت را خوشبو کن
به عطر صلوات،🌷به تعداد لطف وکرم پروردگار...❣😊
🌷الّلهُم صَلِّ علی محمَّدوَآلِ محمَّد🌷
🌷وعجِّل فرجهُم🌷
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#سلام_امام_زمانم
#سلام_آقای_من
#سلام_پدر_مهربانم
اگرسلام به شما نبود
آفتاب هر روزصبح
به چه امیدی
سر در آسمان می کشید
❤️باسلام به امام زمانمان
روزمان را پربرکت کنیم❤️
تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🍃صلی الله علیڪ یا حضرٺ ارباب🍃
🌸صبحم شروع مےشود آقا بہ نامتان
🌸روزےِ من همہ جا ذکر نامتان
🌸صبح علي الطلوع سلام بر شما
🌸من دلخوشم بہ جواب سلامتان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#حدیث_روز☝️#معاشرت_بانابخردان۰۰۰۰
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #سه_شنبه ٢١ مرداد ماه ١٣٩٩
🌞اذان صبح: ٠۴.۴٧
☀️طلوع آفتاب: ٠٦.٢٠
🌝اذان ظهر: ١٣.٠٩
🌑غروب آفتاب: ١٩.۵٨
🌖اذان مغرب: ٢٠.١٧
🌓نیمه شب شرعی: ٠٠.٢٣
#روز_حمایت_از_صنایع_کوچک
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#فراروفراموشی_مارانجات_نمی_دهد۰۰☝️
#ذکرروز "سه شنبه"﷽"
"۱۰۰مرتبه"
✨یا ارحم الراحمین✨
✨ای مهربان ترین مهربانان✨
🌙دیگرگناه نمی کنم #آقابیا🌙
#اللهم_عجل_الوليك_الفرج🌻
#نماز_سه_شنبه
✅هرکس نمــازسهشنبه را
بخواندبرایش هزاران شهرازطلا
دربهشت بسازند↯
دورکعت؛
درهر رکعت بعدازحمدیک بارسوره
تین توحیدفلق ناس
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
❣ #پیام_سلامتی
❤️صبح ها با معده خالی چایی یا دارو نخورید !
❣ خوردن چایی باعث افزایش اسید معده یبوست وحالت تهوع میشود
❤️ خوردن دارو(مگرباتجویز پزشک) باعث تحریک جداره روده و زخم معده میشود
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷به سه شنبه 21مردادخوش آمدید🌷
🌸 الهي سه شنبه تون پر از
🍀 برکت
🌸 خوشحالی
🍀 آرامش
🌸 سعادت
🍀 و موفقیت
🌸 اوقات خوشی داشته باشید
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌹 ✨🌹✨🌹✨ 🌹✨🌹✨
#دعا_درمانے #بـســــیار_مــجـــــرب
❣دعـای حضرت هود (ع)
بـــــــرای حاجـــــات❣
🍃ازپیامبر صل الله علیه و
آلـه نقل شــده است کـــه
نمے خواند بنده ای این دعا
را مگر اینکه خـدای تعالـے
دعایش را اجابت مےکند🍃
✨مَا عَلَيْكَ يَارَبِّ لَوْ أَرْضَيْتَ
كُلَّمَنْ لَهُ قِبَلِي تَبِعَةٌ وَغَفَرْتَ
لیمَا بَيْنِی وَبَيْنَكَ وَأَدْخَلْتَنِيی
الْجَنَّةَ فَإِنَ مَغْفِرَتَكَ لِلظَّالِمِينَ
وَ أَنـَا مِـنَ الـظـَّالِمـِيـنَ ✨
📚مصباح کفعمیص298
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
#آیه_درمانے #اجابت_عجیب
✍ جهت قضاے حوائج در یڪ
مجلس ۱۲۹ مرتبه بخشے
از آیہ ۶۲【سوره نمل】
را بخواند در همان
هفتہ به مطلب
خود برسد
📔 گوهر شب چراغ ۱۵۱/۲
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_یازدهم✍بخش چهارم
🌸🌼رفتم به اتاقم و زود حاضر شدم تا برم تو تختم و اونشب رو برای خودم مرور کنم و به خاطرم بسپرم …..
ولی تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد …… نیمه های شب با صدای ناله ی حمیرا بیدار شدم …
خوب گوش دادم خیلی بد جور ناله می کرد ولی کسی به سراغش نرفت هیچ صدای پایی نبود …. بازم صبر کردم… نه کسی به دادش نمی رسید … درو باز کردم گفتم شاید مرضیه اونجا باشه ….
🌸🌼نبود آهسته رفتم بیرون و پا ورچین خودمو رسوندم پشت در اتاق حمیرا از اونجا ناله هاش دلخراش تر به نظر می رسید آهسته درو باز کردم ….زیر نور چراغ خواب اونو دیدم که روی یک تخت دو نفره داره به خودش می پیچه و ناله می کنه رفتم کنارش و پرسیدم حمیرا جون چیزی می خوای برات بیارم ؟ لای چشمشو باز کرد یک کم به من نگاه کرد و پرسید تو کی هستی ؟
🌸🌼گفتم :من رویام …همون طور بی حال گفت : پس اومدی ؟ چرا دیر کردی؟ من خیلی تنها بودم ؟
با خودم گفتم پس اون می دونست من دارم میام اینجا منتظرم بود ….گفتم : الان من چی کار کنم برات و دستم رو کشیدم روی سرش … در حالیکه دهنش درست باز نمی شد حرف بزنه گفت : بیشتر ….بیشتر ..بغلم کن …خیلی تنهام … من لبه ی تخت نشستم و موهاشو نوازش کردم آروم شده بود فکر کردم خوابش برده اومدم بلند بشم برم که دست منو گرفت و گفت:
🌸🌼نرو همین جا بمون تو رو خدا تنهام نزار پیشم بمون بزار سرمو بزارم تو بغلت من روی لب تخت نشستم و اون سرشو گذاشت روی پای من بازموهاشو نوازش کردم تا خوابش برد خودم همین طور تکیه دام به پشتی تخت و خوابیدم ….
طبق عادت موقع نماز بیدار شدم حمیرا دست منو هنوز محکم تو دستش گرفته بود و ول نمی کرد آهسته دستمو کشیدم و اومدم بیرون وضو گرفتم و رفتم تو اتاق خودم …
🌼🌸صبح رفتم مدرسه ….تمام فکرم پیش حمیرا بود یعنی اون اینقدر منو دوست داشت که با اون حال خرابش ، فقط با من حرف زد ؟
نمی دونستم صلاح هست که با وجود تاکید زیاد عمه که به کار حمیرا کاری نداشته باشم بهش می گفتم که اون با من چه بر خوردی کرده ؟ خودم خیلی خوشحال بودم ..ولی برای حمیرا غصه می خوردم و تمام اون روز رو به اون فکر می کردم…
🌸🌼اون روز من حدود ساعتی که ایرج و علیرضا خان میومدن خونه همش پشت پنجره بودم تا اون برسه نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم اونقدر صبر کردم تا اومد نزدیک که شد دستشو از پنجره آورد بیرون و تکون داد…. خیلی خجالت کشیدم دلم نمی خواست منو ببینه بیشتر به خاطرا ینکه علیرضا خان تو ماشین بود …..
🌼🌸مدتی منگ شدم و باز از اینکه نمی تونستم خودمو کنترل کنم از خودم بدم اومد برای من اون کار نهایت بی شخصیتی بود پس با خودم پیمان بستم که دیگه هرگز کاری نکنم که ارزش خودمو بیارم پایین …….
فردا شب هم باز من از صدای ناله بیدار شدم و قبل از اینکه کسی بفهمه خودمو به اون رسوندم داشت منو صدا می کرد آخ… آخ… خدا فرشته بیا …بیا ..کنارش نشستم و دستشو گرفتم اونم محکم دستمو گرفت و گفت می دونستم میای نرو پیشم بمون زودتر بیا تا دردم شروع نشده …
🌸🌼گفتم : دلت می خواد شبا بیام پیش تو بخوابم ؟ سرشو تکون داد و زیر لب گفت بیا …بیا …
گفتم : درد داری ؟ بریده بریده گفت تو که… فرشته ی …منی………. میای… دردم.. بهتر….. میشه.
تو صبح غیب شدی… دیگه دستمو ول……… کردی.. نجاتم ….بده .
من تازه فهمیدم که اون از رویا چه برداشتی کرده …می دونستم که یک هفته قبل از اومدن من حالش بد شده پس این درست تره …
🌼🌸سعی کردم نقش همونی که اون فکر می کنه بازی کنم بغلش کردم مثل بچه ها به من پناه آورده بود تو بغلم خوابش برد ولی من مدتی به همون حال نوازشش کردم چون دیدم این کار و خیلی دوست داره ….
هنوز نشسته بودم که در اتاق باز شد و مرضیه اومد تو منو که دید یکه خورد آهسته گفت شما اینجا چیکار می کنی …گفتم هیسس بیدار می شه … به عمه نگو …. ببین با من آروم میشه و می خوابه اینو ازش نگیر ….نگاهی به من کرد دستی به سرم کشید وآهسته رفت.
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_دوازدهم✍ بخش اول
🌼🌸من همین جور نشسته در حالیکه سر حمیرا روی پام بود و اون محکم دست منو گرفته بود خوابم برد و باز صبح زود همون طور از پیشش رفتم …
صبح خواب موندم و خیلی به سختی از جام بلند شدم و دیر تر از همه رفتم پایین ، ایرج و علیرضا خان رفته بودن و تورج منتظر من بود… منو که دید گفت : کجایی دختر خواب موندی ؟ گفتم آره دیرم شد؛؛ تو چرا نرفتی؟ گفت: صبر کردم با هم بریم برو به مامان بگو امروز با هم بریم …گفتم نه با اسماعیل میرم تو دیرت میشه
🌼🌸گفت امروز از ساعت ده کلاس دارم می تونم ببرمت …. موندم در مقابل اصرار او چی بگم …. سعی کردم قاطع با هاش رفتار کنم …. یواش بهش گفتم : ببین عمه رو که میشناسی من هیچ وقت این حرفو بهش نمی زنم چون جوابش معلوم نیست تو بگو اگر اجازه داد من حرفی ندارم ….یک شونه بالا انداخت و اخماشو کشید تو هم و گفت خوب پس برو من گفتم اجازه نداد و با اوقات تلخ رفت بالا………. اون واقعا گاهی مثل بچه ها رفتار می کرد …
🌼🌸 از همون جا نگاه کردم اسماعیل منتظر من بود زود رفتم از عمه خدا حافظی کنم و برم ….
عمه با اعتراض گفت : چرا خواب موندی اینقدر شبا بیدار نمون ؟ گفتم درس می خوندم عمه جون ببخشید باید برم دیرم شده خداحافظ. مرضیه یک بسته کرد تو کیف منو گفت برو مدرسه بخور ….اون از قبل حاضرش کرده بود… چون اون می دونست که من چرا خواب موندم …
🌼🌸عمه گفت …ببین رویا اگر تورج گفت برسونمت بگو نه برات درد سر درست می کنه … یک چشم گفتم و رفتم ….
دو روز مونده بود به عید… و من هر شب تا دیر وقت درس می خوندم تا موقعی که همه خوابشون ببره…. بعد پاورچین می رفتم اتاق حمیرا و کنارش می موندم تا نماز صبح….. دیگه اون منتظرم می شد تا در و باز می کردم
🌼🌸می گفت: چرا دیر اومدی؟ و این جمله رو هر شب تکرار می کرد بعد دست منو به گرمی می گرفت و روی سینه اش می گذاشت و می خوابید و من با دست دیگم اونو نوازش می کردم مثل بچه ها معصوم و پاک بود غمی در وجودش شعله می کشید که تمام بدنش رو سوزانده بود دلم می خواست بدونم … ولی کسی به من چیزی نمی گفت ..
بعد از یک هفته همه از اینکه حمیرا حالش بهتر شده حرف می زدن و خوشحال بودن عمه می گفت :
🌼🌸 وقتی میرم تو اتاق با من حرف می زنه و فکر کنم اگر قرص هاشو کم کنیم حالش خوب باشه … من و مرضیه بهم نگاه می کردیم و حرفی نمی زدیم ….همون روز دکتر اومد و همین نظر رو داد و گفت قرصِ ساعت هشت شب رو نصف کنید تا بتونه صبح برای چند ساعت هوشیار باشه…. حتما تو هوای آزاد ببرین..تا هوا بخوره ولی زیاد باهاش حرف نزنین .. ساعت یک بهش قرص کامل بدین که تا شب بخوابه الان روزی دو یا سه ساعت براش بسه, خسته نشه…. کم کم اگر دیدیم بهتره قرص شو کم می کنیم ….
🌼🌸من اینا رو شنیدم اونشب قرار بود حمیرا هوشیار تر باشه نمی دونستم اگر برم چه اتفاقی میفته ….
مردد تا مدتی یک لنگه پا تو اتاقم راه رفتم ، حتی درسم نمی تونستم بخونم خوب مدرسه هم دیگه تعطیل شده بود و من کار زیادی نداشتم بالاخره دلم طاقت نیاورد و رفتم به اتاقش …… تا درو باز کردم دستهاشو باز کرد و با بغض گفت چرا دیر اومدی؟ … اونشب راست می گفت من خیلی دیر رفته بودم :
🌼🌸گفتم نه دیر نیومدم مثل هر شب سر موقع تو خوبی مثل اینکه بهتر شدی …. سرشو به حالت کودکانه ای تکون داد … نزدیک یک ساعت دست منو گرفته بود و خودشو این ور وانور می کرد و حرف می زد می گفت: دستم … بمال …سرمو ناز کن …آب می خوام … یک جوری آروم و قرار نداشت و برای همین خوابش عمیق نمیشد ….
🌼🌸گفتم می خوای برات قصه بگم گفت نه از قصه بدمم میاد لالایی بگو …. آهسته شروع کردم براش لالایی گفتن ..همون لالایی که سالها مادرم برام گفته بود و خودم باهاش آرامش می گرفتم ……. و کم کم خوابش برد..اما من بد خواب شدم و تا نماز نشستم ……
صبح تا دیر وقت خوابیدم وقتی هراسون بیدار شدم ساعت یازده بود …. زود دست و صورتم رو شستم و لباس پوشیدم از ترس عمه جرات پایین رفتن رو نداشتم ….
🌼🌸 باید برای روبرو شدن با اون خودمو آماده می کردم …. یک راست رفتم تو آشپز خونه ….
یک مرتبه حمیرا رو دیدم که اون جا نشسته و با عمه داره حرف می زنه ..تنها فکری که کردم این بود که تا حالا جریان رو گفته باشه ……. سلام کردم خیلی آشنا چون من اونو می شناختم ولی نگاه اون طوری بود که از دیدن من تعجب کرده و خوشش نیومده….یک نگاه به عمه کرد و سرشو به علامت سئوال تکون داد یعنی این کیه ؟
🌼🌸عمه گفت این رویاس دختر دایی تو ….با تندی گفت : خوب؟ عمه جواب داد اومده مدتی با ما زندگی کنه ….کمی برافروخته شدکه برای چی ؟ نه نمیشه بره خونه ی خودشون مگه اینجا یتیم خونه اس….
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
○°●○°•°@♡◇♡°○°●°○