♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
#داستان_واقعی از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست
✍رمان #فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_۹۰
❤️مدتی از ماموریت حسام به سوریه میگذشت و من جز خبرهای فاطمه خانم از او، هیچ اطلاعی نداشتم.روزهایم گرم میشد به خواندنِ چندین و چندباره ی کتابهایِ حسام و خط کشیدن زیر نکته های مهمش.
حالا در کنار دانیال، دلم برایِ سلامتیِ مردی دیگر هم به درو دیوارِ سینه مشت میزد.
جلویِ آینه ایستادم. کلاه از سر برداشتم و دستی به موهایِ تازه جوانه زده ام کشیدم. صورتم بی روح تر از همیشه به چشمانِ گود رفته ام دهن کجی میکرد.
هیچ مردی میتوانست این میتِ چند روز مانده به دفن را تحمل کند؟؟
بغض چنگ شد. زندگی درست زمانی زیرِ زبانم مزه کرد که به ته دیگش رسیده بودم.
دیگر چیزی از من نمانده بود.. نه زیبایی.. نه سلامتی.. نه فرصتی بیشتر برایِ ماندن..
اما خدا بود.. دانیال بود.. و امیرمهدی محجوبِ فاطمه خانم..
راستی چرا نمیمردم.. دکتر که ناامیدانه از بودنم میگفت.. خبری هم از معجزه ی فیلمهایِ ایرانی نبود.. هنوز هم درد بود.. تهوع بود.. بی قراری و کلافه گی بود..
لبخند بر لبم نشست. معجزه از این بیشتر که با وجود تمام نام برده هایم، هنوز هم زنده ام؟؟
انگار یک چیز به شدت کم بود.. شاید نماز..
خدا آمد، علی آمد، حجاب آمد، ایمان آمد، اما نماز..
باید یاد میگرفتم و امیدی به پروین نبود، چون قاعدتا زبانم را نمیفهمید.
سراغ لپ تاپم رفتم. طریقه نماز خواندن را سرچ کردم..
همه چیز را در کاغذی یاد داشت کردم و یکی یکی طبق دستوری که نوشته بود، اعمالش را انجام داد..
اما نمیشد. گفتن آن جملات عربی از من ساخته نبود. چون من اصلا زبان عربی نمیدانستم..
به سراغ پروین رفتم. از او هم خبری نبود. اتاقها را به دنبالش زیرو رو کردم نبود. نه خودش .. نه مادر.. به ساعت که نگاه کردم یادم آمد، مادر را به امامزاده برده ..
اما من دلم نماز میخواست.. دوست داشتم مانند دختر بچه ایی لجباز پا بکوبم و جیغ بزنم تا کسی به کمکم بیادی.. کاش حسام بود..
ناامید رویِ مبل نشستم و به پنجره ی باران زده ی سالن خیره شدم.. دیدن درختان عریان از پشت شیشه زیادی دلنوازی میکرد..
صدایِ زنگ خانه بلند شد. پروین کلید داشت. پس چه کسی بود..؟؟
به آیفن تصویری که به لطف حسام نصب شده بود خیره شدم. کسی در مانیتور دیده نمیشد.. اما زنگ دوباره تکرار شد.. ترسیدم.. کسی در خانه نبود.. اگر دوستان عثمان به سراغ آمده باشن چه؟؟ قهرمانِ داستانم در سوریه به سر میبرد..
لرز به تنم افتاد.. و طنین خطر چندین و چندبار تکرار شد. نباید در را باز میکردم.. اما..
صدایِ تیکی از در بلند شد. پشت پنجره ایستادم. کلید.. کلید داشتند.. در باز شد و من بدون تامل، با وجودی سراسر نبض به طرف اتاقم دویدم..
در اتاق را بستم و به آن تکیه داد.خواستم کلیدش کنم، اما نشد..
یادم آمد، حسام کلید را از روی در برداشته بود تا نتوانم خودم را در اتاق حبس کنم و اون مجبور به شکستن در شود..
با تمام سلولهایم خدا را صدا میزدم. اینبار اگر دستشان به من میرسید، زجرکُشم میکردند.
کاش حسام بود.. چشمانم از شدت اشک دو دو میزد.
به سمت تخت هجوم بردم و زیرش پنهان شدم. امن تر از آن هم مگر جایی وجود داشت؟؟
صدایِ قدمهای فردی در سالن پیچید.. وارد شده بود و در خانه سرک میکشید..
نه.. خدا کند به اتاق من نیاید.. تضمین نمیدادم که جیغ نکشم. به همین خاطر تیغه ی دستم را فرش دندانهایم کردم و فشار دادم با تمام نیرو..
طنین گامها نزدیک و نزدیک میشد. مقابل اتاقم ایستاد. نفسم بند آمد. اما ناگهان مسیرش را عوض کرد. از اتاق دور شد..
مطمئن بودم که به سمت اتاق مادر میرود. چون دیوار به دیوار با من بود.
چرا هیچکس وجود نداشت تا با فریاد از او کمک بخواهم. اصلا در این روزِ بارانی چه وقتِ امامزاده رفتن بود که بی پروین و مادر در این خانه تنها بمانم..
برگشت.. آرام و شمرده گام برمیداشت.
در را باز کرد و در چارچوبش ایستاد. حالا پاهایش در تیررس نگاهم بود. ازفرط ترس ، صدایِ بلندِ تپش قلبم را میشنیدم
و وحشت زده از اینکه نکند به گوش اوهم برسد؛ این کوبشِ سرکشِ نبض..
به سمت تخت آمد. کنارش ایستاد و مکث کرد. یعنی.. یعنی قصد داشت تا زیر تخت را بگردد..؟
صدایش بلند شد و وجودم سکته وار لرزید ( تو دهاتهایِ آلمان، اینجوری قایم میشدن؟؟
نصفه لنگت وسط اتاقه، اونوقت کله اتو بردی زیر تخت که مثلا پیدات نکنم؟؟
من موندم اون حسام بدبخت با این خنگ بازیات چی کشید..
البته شاید شیوه جدید استتاره ما بی خبریم..)
زبانم بند آمده بود. از شدت هیجان سرم را بلند کردم که محکم به کفی تخت خورد و آه از نهادم بلند شد.
ادامه دارد....
@tafakornab
@shamimrezvan
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
#حدیث
🔅 #امام_علی_علیه_السلام :
🔸 «إيّاكَ وَالتَّغايُرَ في غَيرِ مَوضِعِ غَيرَةٍ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ يَدعُو الصَّحيحَةَ إلَى السُّقمِ ، وَالبَريئَةَ إلَى الرَّيبِ .»
🔹 «از غيرت ورزيدن بيجا [ نسبت به زنان ] بپرهيز كه اين كار ، زن سالم [و درستكار] را به بيمارى [ و نادرستى ] مى كشانَد و پاك دامن را به گناه .»
📚 نهج البلاغه : نامه ۳۱
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#احکام_شرعی #احکام_نگهداری_حیوانات
📌نگهداری گربه
✅پاسخ:
گربه حیوان حرام گوشت است و مدفوعش نجس است واگر مو یا رطوبت دهان وبدن او در لباس یا بدن نمازگزار باشد تا زمانی که نزد اوست نمازبا آن اشکال دارد.ولی اگرآن رطوبت خشک شده وعین آن برطرف شده باشد نماز صحیح است .
🔷اما بودن گربه در منزل و انس با او اگر مسأله بالا رعایت شود اشکال ندارد.به هر حال گربه نجس نیست وخوردن نیم خورده گربه مکروه است و نجس نیست. واز بین حیوانات تنها خوک و سگ نجس می باشند.
╭─-┅═ঊঈ🔶ঊঈ═┅-─╮
لطفا حداقل به یک نفر بفرستین👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#هرروزیک_آیه
✨وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا ﴿۸۱﴾
✨و بر خدا توكل كن و
✨خدا بس كارساز است (۸۱)
📚سوره مبارکه النساء
✍بخشی از آیه ۸۱
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌻گويند بر متاع (كالاي) خود بنويسيد:
🌺«بَرْكَةً لَنا» البته نفعي عظيم يابي.
🌻نيز بر كالاي كاسد ( #مانده و به #فروش نرفته) بنويس و بخوان:
🌺«قُلْ اِنَّ الفَضْلَ بِيَدِ اللهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ واسِعٌ عليمٌ يختصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ ذوُالفَضْلِ العظيم» (آل عمران/ 73 و 74) و آيه ي«فاسْتَبْشِروا بِبَيْعِكُمُ الّذي با يَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الفَوزُ العظيم» (توبه/ 111)
👌به حد كافي مجرب و آزموده است.
📚(گوهر شب چراغ، ج 1 ص 251 نقل از جناب الخُلوُد)
┅┄🍃┄┄💕💕┄┄🍃┄┅
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
هدایت شده از خانواده بهشتی
#همسرانه
چهار فعل طلایی را در روابط همسران به خاطر داشته باشید:
1⃣ کنار آمدن
2⃣ گـوش دادن
3⃣ بازسازی کردن
4⃣ قـدردانی کردن
@zendegiasheghaneh
@shamimrezvan
هدایت شده از خانواده بهشتی
#تربیت_فرزند
نظم را با تهدید، خشم و زورگویی آموزش ندهید.
فواید نظم را در قالب داستان یا بازی به کودک بیاموزید
کودکتان الگوی عملی می خواهد و نه تئورى
@zendegiasheghaneh
@shamimrezvan
#احسن_القصص
🌺معروف است كه خداوند به موسی گفت: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند !
🌺موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد !
مدتی گذشت اما قحطی نیامد ،
🌺موسی علت را از خدا پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند !
من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟
«به همدیگه رحم کنیم که خدا هم بهمون رحم کنه»
@tafakornab
@shamimrezvan
#پیام_سلامتی
🔰درمان کبد چرب🔰
🍏 كاكائوي تلخ
🍏 عرق کاسنی
🍏 سير، پياز،كلم
🍏 عسل و دارچين
🍏 گریپ فروت و پرتقال
🍏 آب جعفري و اسفناج
🍏 آب ليمو ترش تازه در آب داغ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#پندانـــــــهـــ
✅دو چیز انسان را نابود میکند
مشغول بودن به گذشته
مشغول شدن به دیگران
هر کس در گذشته بماند آینده را از دست میدهد
و هر کس نگهبان رفتار دیگران باشد آسایش وراحتی خودرا ازدست میدهد
❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
♦️ #آیه_درمانے #دفع خیالات فاسد :
👈 چون کسی را وسواس و افکار بد و خیالات فاسده روی دهد ٬ این دو آیه را با نیت خالص و توجه به خدا و معنی
آن بنویسد✍ و بر خود بندد ٬ وسواس و افکار و خیالات بد ٬ از اول زایل شود
آیات ۵۱ و ۵۲ سوره قلم :
🌷🍃✨ وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ ✨🍃🌷
📚خواص آیات قرآن کریم ص ۱۸۱
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
#سوره_درمانے
🌻 #مال_عظیم_وخیرفراوان🌻
🚩 #سوره_تکاثر :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ.ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ.لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ.
👈حضرت صادق عليه السلام مى فرمايند: هر کس اين سوره را هنگام خوابيدن بخواند، از عذاب قبر حفظ خواهد شد
👈 و هر کسی این سوره را در روز دوشنبه یا چهارشنبه ۴۰ مرتبه بخواند مال عظیم یا خیری بزرگ به او می رسد که در ذهن وتصورات او نمی گنجد
📖 عدّة الداعى / 297
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️