eitaa logo
پویش مطالعاتی شمسه
293 دنبال‌کننده
370 عکس
33 ویدیو
4 فایل
◽مسابقه بزرگ کتابخوانی◽ از فرصت ها استفاده کن ◽ سوالات،انتقادات و پیشنهادات و شرکت در مسابقه: @adminshamseh_5◽ ◽ شماره دبیرخانه ۰۹۹۲۱۷۹۱۲۳٩ ◽ کاری از: #موسسه_فرهنگی_تربیتی_مدرسه_عشق #موسسه_عروج_دارالعباده ✏ با نظرات و پیشنهادات خود ما را یاری کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 آغاز به کار پویش مطالعاتی شمسه با محوریت کتاب «چشم روشنی» نوشته کوثر لک 🔸️(ویژه استان یزد) 🎁 ۵ میلیون تومان جایزه نفر اول! 🔴خرید کتاب با ارسال عدد 8 به سامانه 1000900090001 ✅ ارسال درب منزل شما با پست رایگان! 🌐 شمسه را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید: ▫️@shamseh8▫️
۱۰ خرداد ۱۳۹۹
💢 آغاز نخستین دوره پویش مطالعاتی «شمسه»/ «چشم روشنی» را بخوانید و جایزه بگیرید🎁 📌مصاحبه محمدعلی جعفری، دبیر نخستین پویش مطالعاتی «شمسه» با سایت حلقه وصل را اینجا بخوانید👇 http://hvasl.ir/news/195819 🆔 @hvasl_ir 🔺علاقه مندان تا ۱۵ تیرماه فرصت دارند در این مسابقه شرکت کنند. به ما بپیوندید... 👇👇👇👇 @shamseh8
۱۲ خرداد ۱۳۹۹
بسم رب الصالحین درد، گاهی تنها در وجود خودت زبانه می‌کشد. تو، تنها، می‌سوزی و می سازی. خودت هستی و خودت، و خدایی که می‌بیند و به کمکت می‌آید؛ اما گاه، درد، جانسوزتر است؛ چون در وجود کسی شعله می‌کشد که جان و زندگی توست. چه کاری از دستت بر می‌آید؟ تنها می‌توانی شاهد ذره ذره آب شدنش باشی و بس. چشم روشنی از جنس همین داستان‌های عاشقانه است. داستان عاشقی که ذره ذره آب شدن معشوقش را نظاره می‌کند و جز صبر، راهی در پیش خود نمی‌بیند. صبر، روزهای زندگی عاشق و معشوق را به پیش می‌راند؛ تا آن‌که ..... @shamseh8
۱۵ خرداد ۱۳۹۹
19.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚 پویش کتابخوانی شمسه؛ شروع یک اتفاق خوب فرهنگی در استان یزد 🎁 هم کتاب خوب بخونید، هم جایزه میلیونی ببرید! 💠برای دریافت کتاب همین حالا عدد ۸ را به سامانه ۱۰۰۰۹۰۰۰۹۰۰۰۱ ارسال کنید. پرسشنامه همراه با کتاب براتون ارسال میشه. نحوه شرکت در مسابقه هم پیامکی است. 🌐 شمسه را در شبکه‌های اجتماعی با شناسه @SHAMSEH8 دنبال کنید @shamseh8
۱۷ خرداد ۱۳۹۹
📚 تازه داشتیم طعم شیرین زندگی را مزه مزه می‌کردیم که دردسرهای شبانه سید جواد شروع شد. شب‌ها مثل آدم‌های مسموم سرش را بین دستانش می‌گرفت و با صورت مچاله از درد به خودش می‌پیچید و ناله می‌کرد. دل درد و حالت تهوع هم داشت‌. یک شب آنقدر دردش شدید شد که فرصت نداد بروم پدرم را خبر کنم. آن شب با آمپول مسکن آرام گرفت، ولی توی همان هفته سه بار این درد سراغش آمد. پزشکش اِم آر آی تجویز کرد. با آن عکس همه فرضیه‌های مسمومیت کنار رفت. تومور مغزی پایش را وسط زندگی ما گذاشت. خبر را ذره ذره به من دادند. یک ماهه حامله بودم‌... 💠شرکت در پویش مطالعاتی شمسه و دریافت کتاب:: ارسال عدد ۸ را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۹۰۰۰۹۰۰۰۱ 🌐 شمسه را در شبکه‌های اجتماعی با شناسه @SHAMSEH8 دنبال کنید @shamseh8
۱۸ خرداد ۱۳۹۹
📚 همان اول زندگی فهمیدم به اندازه فامیل هایم او دوست و آشنا دارد. با اینکه آن زمان بیست و چهار پنج سال بیشتر نداشت. هر شب مهمان داشتیم...🌙 برایمان کادوی عروسی می آوردند. یک شب که مادرم آنجا بود گفت که زشته مهمان ها شام نخورده برن،نگهشون دارید. مادر رفت سراغ مرغ پختن. من هم با اعتماد به نفس رفتم سراغ برنج و قابلمه... پلویی پختم که توی تارییخ ثبت شد. دانه های برنج طوری به هم چسبیده بود که مثل کیک قالبی از قابلمه بیرون آمد! وقتی دیس پلو را سر سفره گذاشتیم.سید جواد مثل قطعه های کیک پلوی شفته شده را می گداشت توی بشقاب مهمان ها و با خنده می‌گفت: به هر نیتی دوست دارید این پلو را بخورید،به نیت آش ،کیک یا... 😁 همه خندیدند.خودم خنده ام گرفته بود... به خاطر این قضیه هیچ وقت سرزنش نشدم از بس که با همه خرابکاری هایم تشویقم می‌کرد...😇❤️ 💠شرکت در پویش مطالعاتی شمسه و دریافت کتاب:: ارسال عدد ۸ را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۹۰۰۰۹۰۰۰۱ 🌐 شمسه را در شبکه‌های اجتماعی با شناسه @SHAMSEH8 دنبال کنید @shamseh8
۱۹ خرداد ۱۳۹۹
📚 💌 از ته دل دوست داشتم بروم دانشگاه. نظر او هم برایم مهم بود. دوست نداشتم ناراحتش کنم، ولی بعضی وقت‌ها منتش را سرش می‌گذاشتم. می‌گفت: عوضش کار مهمتری می‌کنی. با اوضاع و احوال او، مهمترین کارم مراقبت از او و بچه‌ها بود. به قول خودش همه این کارها را می‌کنیم که آدم شویم... 💠شرکت در پویش مطالعاتی شمسه و دریافت کتاب:: ارسال عدد ۸ را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۹۰۰۰۹۰۰۰۱ 🌐 شمسه را در شبکه‌های اجتماعی با شناسه @SHAMSEH8 دنبال کنید @shamseh8
۲۰ خرداد ۱۳۹۹
💌 دروغ نگویم اول بار، جذب جلد دخترانه و رمانتیکش شدم. من، سِت صورتی و چشم روشنی؛ عکس زیبایی می شد. همیشه عاشق چیزهای گل گلی بودم. دخترانگی‌اش زیاد بود. بعد از چند تا عکس با جلد کتاب و ادای کتاب‌خوان‌ها را در آوردن مایل شدم تفالی به داخلش بزنم. «کت و شلوار سورمه‌ای با یک پوشیده بود. خیلی بهش می‌آمد. با آنکه با هم حرف نزده بودیم، ولی سعی کرده بود شبیه به دلخواه من تیپ بزند. این را از ظاهر پدر و برادرهایم تشخیص داده بود. با سر و صورت گت کرده و چشم‌هایی درشت که از پشت هم می‌شد نجابتش را حس کرد.» نمی‌دانم چه شد که ناخواسته وارد دنیای دخترانه چشم روشنی شدم. دنیای دخترانه‌ای که در ظاهر، صورتی، گل گلی و رمانتیک بود اما بار سنگین دنیایش قوی‌ترین شانه‌های مردانه را خم می‌کرد. دنیایی که آغازش عشق بود و پایانش عشق اما تاوان سنگینی داشت. دنیایی که ... {دلنوشته یکی از مخاطبان گرامی در اینستاگرام} 💠شرکت در پویش مطالعاتی شمسه و دریافت کتاب:: ارسال عدد ۸ را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۹۰۰۰۹۰۰۰۱ 🌐 شمسه را در شبکه‌های اجتماعی با شناسه @SHAMSEH8 دنبال کنید @shamseh8
۲۱ خرداد ۱۳۹۹
💌 🔺هروقت اسمش را می‌شنیدم؛ تصاویری از هدایای رنگینِ ریز و درشتِ روبان پیچ شده به ذهنم سرازیر می‌شد. غافل از اینکه فاصله تصاویر رؤیاهایم با واقعیت کیلومترها بود! چشم روشنی که تحفۀ الهی بود و بهایش گران... چشم روشنی که باعث شد چشمان آدمیانِ ساکن زمین روشن شود به برخی از مسائل... چشم روشنی که توصیف کننده احوال حیات فردی بود؛ که جرعه جرعه شربت مهمانىِ محبوبَش را نوشید.. آری؛قصه این چشم روشنی کاملاً متفاوت است؛ همان چشم روشنی به صاحبش باز گردانده شد... 💠شرکت در پویش مطالعاتی شمسه و دریافت کتاب:: ارسال عدد ۸ را به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۹۰۰۰۹۰۰۰۱ 🌐 شمسه را در شبکه‌های اجتماعی با شناسه @SHAMSEH8 دنبال کنید @shamseh8
۲۲ خرداد ۱۳۹۹
📚 کتاب: نویسنده: چشم روشنی روایتی از یک زندگی زیبا یک خانواده باصفا یک جمع شش نفره گرم یک جانباز رنج کشیده و یک همسر صبور چشم روشنی؛ داستان زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال،از زبان همسر گرامی ایشان کتابی که اشک و لبخند را به تو هدیه می‌دهد. 🍃 @shamseh8
۲۵ خرداد ۱۳۹۹
📚 کتاب: نویسنده: [نوش ِجان کُنید☕️] روز رفتنش همزمان با نیمه شعبان و ایام سالگرد رحلت امام خمینی (ره) شد . همه اینها برایم اتفاقی نبود . سیدجواد رفتنش هم معنی داشت . وقت خاکسپاری ٬ شال سبزی که یکی از اقوام به همه ی ضریح های عتبات ٬ متبرک کرده بود را برده بودم امامزاده . نیت داشتم آن را روی قبرش پهن کنم . مراسم خاکسپاری که تمام شد ٬ سراغ شال را گرفتم . گفتند : نیست . کاشف به عمل آمد توی خاکسپاری آن شال را انداخته اند رویش :‌مگه نگفتید شال را بیندازم روی آقا ؟! خوب من هم همین کار را کردم ! آن شال همراه پیکرش رفت زیر خاک . حتی آنجا هم بدون شال سیدی اش نرفت . 🍃 @shamseh8
۲۷ خرداد ۱۳۹۹
من فکر میکنم آدمای خوب، یه عطر خاص دارن. وقتی میشینی کنارشون انگار توهم بوی اون عطرو میگیری. اسمشو گذاشتم : "عطر خوبی" همه ما توی زندگیمون، میون روزمرگی ها،توی این دنیای شلوغ پلوغ که ممکنه یه لحظه که به خودمون میایم غرق شده باشیم توش و نتونیم نجات پیدا کنیم. نیاز داریم چند وقت یکبار آدمای خوبو ببینیم. چند دقیقه که بشینیم کنارشون حالمون عوض میشه. انگار دیگه مشکلاتمون اونقدر بزرگ نیستن.یا شاید ما بزرگ تر میشیم. چشم روشنی یکی از اون کتابایی بود که از اول تا آخرش"عطر خوبی"می داد. وقتی می خوندی انگار تو هم حالت عوض میشد. راستش شاید بعضی جاها سختیای زندگیشونو میدیدی سختیای خودتم یادت می رفت. نمی دونم شاید چون هر لحظه زندگی شون پر از یاد خدا بود. خواستم بگم اگه حس کردید نیاز دارید از دنیای اطرافتون ،از دغدغه هاتون اگه همه اش رنگ دنیا گرفتن بیاید بیرون رو بخونید. @shamseh8
۲۸ خرداد ۱۳۹۹