(زنجیر زلف)
صبا هر صبحدم ، بر خاک کویت افتد و خیزد
اسیر عشقت ای مَه! پیش رویت افتد و خیزد
مکن صورت نهان ای گل! که دل چون بلبل از هجرت
میان خار و خس در جستجویت افتد و خیزد
بده از بادهی مِهرت یکی ساغر خماران را
که ساقی از گرانبار سبویت افتد و خیزد
سیه شد روزگارم چون سواد زلف مِشکینت
ز بس بر ماهِ رویت ابر مویت افتد و خیزد
صبا گر نکهتی زآن زلف مشکین در چمن آرد
به گلشن عندلیب از عطر و بویت افتد و خیزد
بر اسب پیلتن بنشین و کن مات رخت شاهان
پیاده تا مگر در چار سویت افتد و خیزد
دو لعل انگبین بارت شکسته نرخ شکّر را
که طوطی بهر شیرین گفتگویت افتد و خیزد
دلم در طرّهی زلفت شده مدهوش و دیوانه
که با زنجیر زلف مشکبویت افتد و خیزد
ز شعرت (شمس قم) شیرین کنی بس تلخ کامیها
که فرهاد از نوای نغز گویت افتد و خیزد .
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
هدایت شده از اشعار شادروان شمس قمی
#مستزادبند چیست؟
نوعی قالب ابداعیاست که نخستینبار، شاعر معاصر شادروان «سید علیرضا شمس قمی» با عنوان مستزادبند در سال 1382 خورشیدی بنیان گذاردند.
#مستزادبند، شعری است که مانند مستزاد در آخر هر مصراع، مصراعی موزون اضافه میشود؛ که کوتاهتر از طول مصراع آن شعر است و وزن آن نیز با مصراع اول یکی نیست؛ اما کامل کنندهی معنی مصراع است.
این قالب شعر، حرکتی بین شعر کلاسیک و نیمایی میباشد و به شاعر اجازه میدهد که اندیشهی خود را به راحتی بیان کند.
نکتهی دیگر اینکه در این قالب، پیوند عمودی و روایی شعر باید حفظ شود و شاعر از مضمون اصلی دور نشود و هر بند در ادامه و تکمیل کنندهی اندیشهی شاعر است؛ اما به جهت تنوع میتوان در هر بند مستقل عمل کرد منتها بندهای دیگر به نوعی مؤید و مرتبط با بند اول نیز باشد.
در مجموع قالب مستزادبند به دلیل پتانسیلی که در این قالب ابداعی وجود دارد؛ این اجازه را به شاعر میدهد که در بعضی از اوزان دیگر نیز بتواند به گونههای نوین هنرآفرینی کند.
هر بند در این مستزادبند از سه مصراع تشکیل شده است که مصراع های بلند در هر بند همقافیه است و مصراع های کوتاه مستزاد نیز در هر بند همقافیهاند و بیتی که «بند» این قالب است ، جداگانه با قافیهای مجزا و وزنی کوتاه سروده میشود که میتوان گفت: (مستزادبند مثلث) است.
بنابراین در هر بند «مستزادبند مثلث» سه نوع قافیه وجود دارد.
✍شاهد مثال :
دردا که روزگارِ تبهکارِ کج مدار
کجرو چو کژدم است
بیگاه و گاه میکُشد از نیش زهربار
چون خصم مَردم است
خوش خال و خط چو مار و فسونگر چو زلف یار
در آستین، گم است
زاهدنمای پیر
روباه شیرگیر
مفعول فاعلات مفاعیل و فاعلن
مفعول و فاعلن
مفعول فاعلات مفاعیل و فاعلن
مفعول و فاعلن
مفعول فاعلات مفاعیل و فاعلن
مفعول و فاعلن
مفعول فاعلن
مفعول فاعلن
#قالب_مستزادبند :
ا---------------------------------×
ا----------*
ا---------------------------------×
ا----------*
ا---------------------------------×
ا----------*
ا----------+
ا----------+
ا---------------------------------☆
ا----------•
ا---------------------------------☆
ا----------•
ا---------------------------------☆
ا----------•
ا----------❃
ا----------❃
کامل اثر فوق را اینجا بخوانید.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
هدایت شده از اشعار شادروان شمس قمی
(نور دانش)
خواهی ار با رهروان عشق باشی همنورد
باید اول با هوای نفس گردی همنبرد
میتوان بینی شهاب عارض دلدار را
گر شبی در تیهِْ طور عشق گردی رهنورد
چهره از گرد زمان کی شویی ای جویای آب
تا به حفر چاه ، دستت را نیالایی به گرد
تا تنور زندگی گرم است از آن بهره گیر
ورنه کی گردد خمیرت نان تنور ار گشت سرد
پایمردی کن چو زیرین سنگِ چرخ آسیا
گو به سنگ فرقَدان مردانه بر فرقم بگرد
راحت فردی برای مرد نبوَد افتخار
مفتخر فردی که بر نفع جماعت کار کرد
گنج محصول ار به تابستان بیابد برزگر
کیمیای حاصل رنج زمستان است و بَرد
بیستون فرهاد را در همت و مردی ستود
کاو برآورد از دل کَه گرد و از دل کوه درد
از فغان رنگ زرد و سرخ و اسپید و سیاه
رو سیه، دیده سپید و خون دلم رخساره زرد
مرده خواهی بین که کس در زندگی یادم نکرد
بعد مرگم سالها باشد عزای سالگرد
نی اثر در وِرد ما ، نه رنگ و بو در وَرد باغ
تا که صد رنگیم زیر این سپهر لاجورد
آتش شهوت اگر خاموش سازی بیخلل
چون خلیل، آتش سلامت داردت با لطف بَرد
گر نباشد اهل دل اسرار حق افشا مکن
مشتری نبوَد چو کالا را شود بازار سرد
طوطی تقلیدچی هرچند خوش لفظی کند
کی توانش همنوای بلبل دستان شمَرد
پند نیکان در فرومایه نمیبخشد اثر
در کویر ار بذر افشانی نروید شاخ وَرد
از حقیقت دم مزن در بزم باطل پیشگان
گرچه حق هرجا قدم بگذاشت باطل گشت طَرد
نور دانش گر که خواهی از جماعت دور باش
ماه از آن تابان بوَد کز اختران افتاده فرد
(شمس قمّی) نیکمردی شیوهی مردان بوَد
کن نکویی تا که تاریخت بنامد نیکمرد.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
پ . ن :
وِرد: ذکر ـ دعا
وَرد: گل سرخ
بهایم: چارپایان
فرقَدان: دو برادران، نام دو صوَر فلکی (دُب اکبر و اصغر)
هدایت شده از اشعار شادروان شمس قمی
✅ سرودهی زیر مربوط به 66 سال پیش در زمان منوچهر اقبال، نخست وزیر وقت است.
#رسم_وطنداری
ای رجال وطن! این رسم وطنداری نیست
آخر این شیوه و آیین نکوکاری نیست
دزد، در خانه و یاران همه خوابند و خموش
خفتگان را به کسی مرحمت و یاری نیست
میرود قافله و راه خطرناک به پیش
رهنمایان! بخدا این رهِ سالاری نیست
هوشیاران جهان، نوح نجاتاند، ولی
اندر اینجا نبود نوح نجات آری نیست
در خم کوچه ی اوّل، همه ماندیم هنوز...
گرچه در مَعبر ما سختی و دشواری نیست
افتخارات اروپا همه از مکتب ماست
حال در مکتب ما غیر زیانکاری نیست
اجنبی، دفتر ما لوحه ی تدبیر نمود
ما بهخوابیم و کسی طالب بیداری نیست
صنعت غرب، بوَد معجزه بر مَردم شرق
شرقیان را بهجهان جز ره بیکاری نیست
زندگی، مرگِ صغیر است بر افراد وطن
چون درین مُلک بجز رنج و گرفتاری نیست
محتشم، گر غم درویش خورد بهره بَرد
ورنه او هم به عوض مایل غمخواری نیست
غصّه ی اندک و بسیار، نخواهم خوردن
غصّه و درد من از اندک و بسیاری نیست
خواری ملّت بی برگ و نوا خوارم کرد
مزد و پاداش وطنخواه بجز خواری نیست
دین و آیین و ره و رسم بزرگی طی شد
حاشَ لله که درین سیره و دینداری نیست
با چنین وضع اسفبار و چنان سبک غلط
عاقبت؛ کار وطن غیر نگونساری نیست
(شمس قم) از سر دلسوزی و اجبار، سرود :
ای رجال وطن! این رسم وطنداری نیست.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
✅ برگرفته از روزنامۀ استوار قم - 1337
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
(شق القمر)
از سپاه ناز مژگانش حذر کرده ست دل
چون ز قربانگاه ابرویش گذر کرده ست دل
با نگاهی شیر دل را کرده صید تیر عشق
گرچه از آهوی چشمانش حذر کرده ست دل
در قفای کاروان عاشقانش روز و شب
با غبار راه، خود را همسفر کرده ست دل
دل در آویز سر زلفش شبی چون جا گرفت
خلق گفتند العجب شق القمر کرده ست دل
گاه در مسجد، گهی در کعبه، گاهی در کنشت
خویش را در جستجویش دربهدر کرده ست دل
در لباس خسرو و مجنون و فرهاد و اویس
جمله عشاق جهان را خونجگر کرده ست دل
در دل دیوانه، پند عقل کی دارد اثر ؟
زآنکه در عقل مصفا هم اثر کرده ست دل
گیرودار زندگی را دل به بار آورده است
چون ز عقل و عدل و دین صرفنظر کرده ست دل
(شمس قم) سوزد اگر در آتش جهل و خطا
از نخست افکار او را پر شرر کرده ست دل
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
#معجزهی_نظر
اگــر ای خجســته نگــار مــن!
ز وفـــا بـه مــن نظـــر افکنی
همــه رنــج و درد و غــم مـرا
ز ســرای دل ، بــه در افکنــی
چـه شود که تـَـرک جفــا کنی
ز وفــا نظــر ، سـوی مــا کنی
عملـــی نکـــو بــه خــــدا کنی
وگــرش بـه دجـــله در افکنی
چــه شــود اگــــر ز ره کــــرم
بنهــی بـه ديـــدهی من قـــدم
که مـرا مــلالـت و درد و غــم
بـه کـرشمــه پشت سـر افکنی
بنمـــا بـه مـن رخ مـــاه خــود
دو غــزال چشم ســیاه خــود
کـه مگــر ز بـــرق نگــاه خــود
بــه روان مــن ، شــرر افکنــی
ز کمـــــان چـــابــک ابـــــروان
بـه خـدنـگ مـــژّهی دلسِــتان
کنـی از وفــــا دل مــن نشــان
بکُـشــی بــه رهگــــذر افکنــی
ز دو تـُـرک مستِ کمـان کِشَت
ز دو چشم شوخِ پـــری وَشَت
ز شـــرار نــــــاز چــــو آتـشت
شــرری به بحـــر و بــر افکنی
خوی عـارضت به جبـین روان
بـه مَثـل چـو ژالــه و ارغــوان
شده وصـف گیسویت آنچنـان
کـه بـه پـاش مُشکٍ تــر افکنی
بـه کنـار عـــارض چـون قمــر
شده طــرّهی عقـرب فتــنهگر
نـه عجـب ز معجـــزهی نظــر
ز قمـــر تــو فتـــنه بــرافکنـی
صنمــا بـه (شمس قمی) کنون
نظری که دل شده تشت خون
بـِـرهــانــیام ز غــــم و جنون
نظـــری بــه مــن، اگــر افکنی.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
#جمع_انجمن
ز بعد من، اثر از عمر من نمیماند
که در خزان اثری از چمن نمیماند
ز گردباد حوادث چه غم که در یک دم
اثر ز گَرد، به دشت و دمن نمیماند
به باغ دهر مشو پایبند سرو و سمن
که دهر ماند و سرو و سمن نمیماند
ز حرص و آز بپرهیز کز منال جهان
گرت نصیب شود جز کفن نمیماند
ز بیمکان ز چه پرسی حدیث حبّ وطن؟
برای خانه به دوشان وطن نمیماند
ز ما و من چه اثر؟ بندگیست شرط وفا
که بعد ما اثر از ما و من نمیماند
روان بپرور و هرگز مباش تنپَرور
که جاودانه روان است و تن نمیماند
قسم بهدوست که جز دوستی و مِهر و صفا
به لوح خاطرِ دهرِ کهن نمیماند
غنیمت است دمی جمع انجمن دیدن
چنان که مجمع هیچ انجمن نمیماند
به جز سخن که فروغ دل سخندان است
دگر نشان ز خدای سخن نمیماند
به فن و شعر و سخن (شمس قم) امید مدار
که بیعمل، سخن و شعر و فن نمیماند.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi
#خال_سیاه
چون نگاهِ ماه، بر آن روی ماه افتاده بود
بر رُخش از عکس مَه، خال سیاه افتاده بود
تا ببیند روی ماهش دل به زلفش جا گرفت
شب نشینی های دل بر فرق ماه افتاده بود
زهرهی چنگی اگر میدید خورشید رُخش
بر زمین افتاده دنبالش به راه افتاده بود
شد سیه مانند بختم مَردم چشمان من
بس مرا بر خال هندویش نگاه افتاده بود
هرکه چون من زلف مشکین و مَه رویش بدید
در میان کفر و دین، در اشتباه افتاده بود
بهر دیدار مَه رخسار نخل قامتش...
از سر ماهِ فلک، گویی کلاه افتاده بود
پیر کنعان هم اگر میدید چاه چانهاش...
خود ز یوسف زودتر در قعر چاه افتاده بود
نرگس چشمش هرآنکو بین مژگان دید گفت:
مستی اندر حلقهی زنگی سیاه افتاده بود
عارف از روی حقیقت چون مِی عشقش چشید
گوشهی میخانه عمری بی گناه افتاده بود
آهِ مظلومان، سپاه ظلم در هم بشکند
ای بسا شَه کز کمندِ تیر آه افتاده بود
(شمس قم) روز جدایی با همه رخشندگی
زردرو از کوه عشقش همچو کاه افتاده بود
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi