eitaa logo
اشعار شادروان شمس قمی
205 دنبال‌کننده
14 عکس
1 ویدیو
1 فایل
شاهان جهـان را به گـدایی نپـذیریم تا خاک کف پای علی تاج سر ماست (شمس قمی)
مشاهده در ایتا
دانلود
گر در طریق فقر و غنا پا گذاشتیم پا روی خود به کوری دنیا گذاشتیم فقر و غنا ز جهد فزون صرفه می‌برد بنیاد این بنای نکو... ، ما گذاشتیم جامانده‌ایم اگر ز جماعت به کسب زر در راه فقر ، قافله را ، جا گذاشتیم دنیاطلب نبوده و این لاشه‌ی پلید بر کرکسان لاشه‌طلب وا گذاشتیم چیزی نبُد چو لایق سودای عشق دوست بیعانه ، جان خود سر سودا گذاشتیم از بس دلم ز نخوت تن‌ها بوَد ملول دل را بریده از همه ، تنها گذاشتیم از دست روبهان طمعکار شهر کید سر پیش پا و پا سوی صحرا گذاشتیم اندرز ما به ظالم خودبین بوَد خطا چون عینکی به دیده‌ی اعما گذاشتیم درد‌ا ز شکوه‌ی دل خود نزد اجنبی دردانه‌ای به سینه‌ی خارا گذاشتیم امروز اگر مجال قصاص پلید نیست پاداش وی ، به کیفر فردا گذاشتیم با نقش صحنه‌های غم انگیز روزگار خلق زمانه را ، به تماشا گذاشتیم چون (شمس قم) ز تجربه‌ی تلخ زندگی در کام اهل تجربه ، حلوا گذاشتیم . شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میلاد باسعادت خاتم الانبیا مبارک باد. عرش منوّر شد از جمال محمد دهر مجلّل شد از جلال محمد مِهر جهانتاب شرمگين و خجل شد ديد چو تابان مَه جمال محمد عقل مرا نيست آن توان که بگويم علت ايجاد بی زوال محمد طبع قصير و فقير من نتواند وصف کند جزئی از کمال محمد چونکه خيالم رَود فراسوی گيتی ره نبرد هیچ جز خيال محمد کرسی و لوح و قلم کنند تواضع تا به ابد در بر خصال محمد زآدم تا خاتم ، انبيا و رسولان جمله نمودند ، امتثال محمد يوسف کنعان بُوَد به حسن و ملاحت آينه دارِ سياہ خال ِ محمد عيسیِ گردون نشين ز چرخ چهارم بوسه زند بر کف نعال محمد ايزد يکتا ، نيافريدہ ز حكمت بندہ‌ی فرمانبری مثال محمد عزّو شرف را نگر که خالق اکبر نيک ستودہ‌‌ست خلق و حال محمد فاطمه‌اش کوثر است و کوثر باشد قطرہ‌ای از کوثر زلال محمد بهرہ‌ور از رحمت خدا نتوان شد هر که نباشد محب آل محمد سنگ محک بودہ بهر کافر و مؤمن وقت اذان ، معجز بلال محمد بر سر امّت فتد به روز قيامت از رہ لطف و کرم ظلال محمد مظهر توحيد بود و وحدت و ايمان مکتب قرآن بی هَمال محمد وجه تمايز ، ميان کافر و مسلم فرق حرام است با حلال محمد در شب معراج ، جبرئيل نياورد طاقت پرواز ، در قبال محمد بس بت بيداد را ز داد فرو ريخت دست علی ، ز امر اعتدال محمد ماہ فلک را به غمزہ ساخت دو نيمه خنجر ابروی چون هلال محمد (شمس قمی) شيعه، سعدی است که فرمود: «عشق محمد بس است و آل محمد» شادروان سيد عليرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مولودیه حضرت محمد (ص) ماهِ فلک ، عاشق جمال محمد سروِ چمن محو اعتدال محمد تا که بتابید بر جهان ، رخ ماهش شد دوجهان روشن از جمال محمد معجزه‌ها بین! به زادروز شریفش بَه بَه بر روز و ماه و سال محمد آتش آتشکده به فارس خمش گشت از دم جان‌بخش لایزال محمد سخت شکستی به طاق کسرا آورد معجز میلاد بی مثال محمد رهبری گمرهان و کژمنشان بود سوی خدا مقصد و مآل محمد هیچ نبودش ملال و بود شب و روز گمرهی مردمان ، ملال محمد در دو جهان نیست فرقه‌ای که نباشد مایل و مشتاق ، بر وصال محمد گنج صفا و وفا و حریت و عدل بود بهین مکنت و منال محمد ختم رسل شد به امر خالق سبحان ناسخ ادیان شدی روال محمد فوج ملک انس و جن و وحش و طیورند ریزه خور سفره‌ی نوال محمد دیو سیه کار ظلم و فتنه نهان شد دید چو قرآن حق مقال محمد شکر و سپاس خدا که از اثر عدل گشت فنا ، خصم بَدسِگال محمد منزلت شیعه و مقام امامان هست ز ایصال و اتصال محمد (شمس قمی) خوش سرود سعدی شیراز «عشق محمد بس است و آل محمد» شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غزل موشح انتظار، به نام مقدس نبی مکرم حضرت: (ص) مرا از عشق جانسوزت فقط رنج و محن مانده مدام از فرقت رویت چو طفلم کز لبن مانده حبیبا چاره ی عشقم به جز وصل رخت نبوَد حساب عشق این باشد که از عهد کهن مانده مرنجانم دگر ای گل! که دور از گلشن حسنت من آن مرغ غزل‌خوانم که در بیت الحزن مانده می وصلی رسان بر من که مخمورم ز هجرانت مسلمانم که بعد از تو اسیر اهرمن مانده در این قلب حزین نبوَد نشاطی زآن که روز و شب دل پرخون به کف دارم که مهجور از وطن مانده میان گلشن رویت به زیر طاق ابرویت مصون از جور صیادان دو آهوی ختن مانده صفا زآن چهر زیبایت بود شرمنده و حیران صبا زآرایش زلفت چو موری در لگن مانده طواف کعبه‌ی رویت کنم با این تن تب دار طبیبا این تب و تابم ز عشقت در بدن مانده فرود آور به مژگانم قدوم مشک سایت را فشان بر دیدگانم چون به راهت چشم من مانده یمین روی ماهت شد بسی چون (شمس قم) ذره یسار آستانت ، مَه ز سیر خویشتن مانده شادروان سید علیرضا شمس قمی 1337/8/1 https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
20 مهرماه، سالروز بزرگداشت حضرت لسان ‌الغیب، حافظ شیرازی بر اهالی شعر و ادب و فرهنگ، گرامی باد. خواجه برخیز که شیدای تو از قم آمد عاشقی دلشده با درد و تألّم آمد گرچه قم شهر فضایل بود و مهد ادب زائرت شاعرکی با ادب از قم آمد حافظا کودک نومکتب و نوپای سخن به تلمّذ چو پذیری به تعلّم آمد تو خدای سخن و بنده‌ی طبعم، چو کلیم به سرِ طورِ کلامت به تکلّم آمد عارفان، مست گر از جام ولای تو شدند دُردنوش سخن اکنون به سرِ ُخم آمد هرکه آدم‌صفت آمد به بهشت شیراز تا خورد دانه‌ای از خرمن گندم آمد مفتی شهر عجب نیست که از بهر نماز به سر تربت پاکت به تیمّم آمد تو به عرش سخن و نظم و ادب جا داری غزلت زیورِ خضراییِ طارم آمد تو محیط ادب و قلزم عرفانی لیک منم آن قطره که در گوشه‌ی قلزم آمد قطره‌سان محو تو گشتم چو ادیبان دگر تو که دیوان محیطت به تلاطم آمد مرغ دل راه چو در گلشن عرفان تو یافت به طفیلِ نغماتت به ترنّم آمد طبع تو چشمه‌ی فیّاض علوم و حِکم است که به تعلیم حکیمان به تحکّم آمد دستِ غیبی چو کمالِ سخنت را پرداخت شعرِ جاوید تو را حکم تداوم آمد چونکه در عرصه‌ی گفتار، لسان الغیبی خامه‌ات بر سر بدخواه تو صارم آمد در شبستان سخن، شاهچراغ غزلی که فروغ تو ، به سرحدّ تقدّم آمد حافظا مُصحفی و دفتر شعرت زین فضل به تفأل همه دم، رهبر مردم آمد تو شدی حافظ خمخانه‌ی عشق ازلی که شراب ابدی بهر تو ُخم ُخم آمد در پناه تو امیران جهان معتکف‌اند چو پناهت خَلفِ حجّت هفتم آمد به گداییِ سرِ کوی تو ای خواجه‌ی عشق! عجبی نیست اگر قیصرت از رُم آمد شهسوار غزل استاد سخنور سعدی پیشبازت سَده‌ای بهر تفاهم آمد باغ فضل و چمنِ حکمت و گلزارِ ادب در قیاس غزلت، توده‌ی هیزم آمد فهم گفتارِ تو را عقل نیارست که دل از ره عشق به کویت به تفهّم آمد کمترین چاکرت از ظلم سخن‌های خلاف به درِ عدلِ کلامت به تظلّم آمد حالیا کام من و جام تو ای ساقی عشق گر ز احوال خماران به ترحّم آمد کُن مداوای دل غمزده‌ای از دل خاک زآنکه در کوی تو با درد و تألّم آمد دست‌گیری کن اگر خواجه‌ی درویشانی که فقیری سرِ خوانت به تنعّم آمد درِ مینا بگشا ، گنبدِ مینای، بهِل که دل از گریه‌ی مینا به تبسّم آمد (شمس قم)، آمده تا تربت پاکت بوسد خواجه برخیز و ببین زائرت از قم آمد. شادروان سید علیرضا شمس قمی تابستان 1357 - شیراز https://eitaa.com/shamseqomi
(کشتگان عشق) تا قلم بر لوح هستی حکمت داور نوشت کشتگان عشق را ، دیباچه‌ی دفتر نوشت کشتگان راه حق را مرگ نبوَد هیچگاه بلکه قرآن نام ایشان زنده تا محشر نوشت چون ز راه دیگران نام شهید حق جداست منشی حق ، منشأ این راه را دیگر نوشت شرح احوال شهیدان چون خدا تقریر کرد خامه‌ی تقدیرشان ، تقدیر از داور نوشت رتبه ی "اتقیکم" آمد بر شهید متقی آنچه مصحف از سوی یزدان گرامی‌تر نوشت این یقین باشد که فتح و نصرت اسلام را بس محدّث ، از حدیث نغز پیغمبر نوشت از ثباتِ جان نثاران ِ فداکار وطن دست حق پیروزی دین را به هر کشور نوشت زین‌سبب در راهِ مرگ سرخ ، سربازی رشید نام یزدان را به خطّی سبز بر سنگر نوشت در میان آتش و خون ، رزمجویی شیردل با خط خون، حقّ شیر مهربان مادر نوشت تازه‌دامادی که از شوق شهادت می‌گریست الوداع آخرین با اشک ، بر همسر نوشت یادبود جان‌فشانی های خود را روی خاک نوجوانی با سرانگشتانِ از خون، تر نوشت بس شهادتجوی جندالله با خطّی جلی جمله‌ی "الله اکبر" بر جبین و سر نوشت با مُرکّب ، عرض‌حال از بس نوشتم بالغرض این عریضه خامه‌ی مژگانم از جوهر نوشت (شمس قم) شوق شهادت هر که را باشد به دل می‌رود با سر به میدان ، هرچه باشد سرنوشت شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فروتن هر که شد بخشد سرافرازی سر خود را طلا از خاكساری ، ارج بخشد جوهر خود را نيابد سَروری ظالم ز بالا دست بنشستن فراز دار، قاتل سَروری بخشد سر خود را غرور و خودپسندی آدمی را می‌کند فانی پلنگ از كبر، ساقط سازد از كُه پيكر خود را ز خودبينی، نبوّت قطع شد از دوده‌ی يوسف عجب تنبيه می‌سازد خدا پيغمبر خود را نگون كرد از فلک، ابليس خودبين را خدا اما ز طاعت بُرد برتر از ملَک ، فرمانبر خود را به بازار سحر، از سيم اشک و زرّ ِ رخساره جزای ناسپاسی می‌‌دهم سيم و زر خود را ز ايام جوانی بهر پيری ، بالشی راحت ــ مهيا چون پَرِ قو كرده‌ام موی سر خود را حجاب آتش عِصيان شود ، موی سپيد سر كند آتش، حجاب معصيت خاكستر خود را ز ناهنجاری بانگ زغن در ساحت گلشن ــ كشد بلبل ز ناچاری به سر، بال و پر خود را به نامحرم مگو راز دل خونين كه چون غنچه گشايد لب كند رسوا ، دل خون‌پرور خود را درآن محفل كه ساقی، خود بوَد مست مِی نخوَت نبخشد بر خماران قطره‌ای از ساغر خود را جهان چون گشته سرمست از می خُمّ غدير دوست بوَد تحصيلِ حاصل وعده‌ی حق ، كوثر خود را ز پاکی سير ِ معراج خداجویی توان كردن كه مانَد جبرئيل از همرهی ريزد پر خود را اگر مضمون بکری نافريند طبع (شمس قم) بسوزد در شرار غبطه، شعر و دفتر خود را شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
‌حصول فن و دانش گرچه استعداد می‌خواهد ‌ ‌کمـــال آدمــی ، رســم و ره ارشــاد می‌خواهد ‌ ‌به خود آموزی از هر عــلم ، آگـه می‌توانی شد ‌ ‌ولی ممتــاز گشـتن ، مکتـب اســتاد می‌خواهد ‌ ‌شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi