امّابرادرمیدانی؟!
حُبِّحسیـن
دردلیبیدارمیشود...
کھازخودوآنچہدوستدارد
درراهخداگذشتہباشد ؛
-شھیدسیّدمرتضیآوینۍ :)💛
اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج
- @fbnjssryiopqhol |⏳🖇|
•
.
#پاےدرسدل °•♡•°
اگر دست خودت را نگیری و
مواظب خودت نباشی ؛ در شلوغیهای زندگی
خودت را گم خواهی کرد بھ حدی کھ دیگر صدای گریهۍ گمشدهۍ خودت راهم نخواهی شنید...!
و کمکم دیگر بھ دنبال خودت هم نخواهی گشت!
و دچار آلزایمر خود فراموشی میشوی...!!
-استادپناهیان'
-🌿 @fbnjssryiopqhol
✨🍁✨🍁
🍁✨🍁
✨🍁
🍁
#پارت50
بالاخره بادیدن لباس صورتی، سفید که پشتش پاپیون صورتی داشت و یقه اش، ب،ب بود و آستین کوتاهی داشت دلم رفت.
از دید پدر ریحانه هم مناسب بود. وقتی برای پروو تنش کردم، مثل عروسک شده بود و نمی خواست در بیاورد، با پادر میانی پدرش راضی شد عوض کرد و لباس راخریدیم.
یک جوراب شلواری که پاپیونهای صورتی داشت را هم انتخاب کردم با دوتا گیره سر، صورتی. بعد چند دست هم لباس خانگی و چند جفت جوراب و کش سرهم خریدیم. در آخر پدرش گفت:
– یه روسری هم براش بخریم گاهی لازم میشه.
روسری که طرح رویش پر بود از گل های صورتی و قرمز هم خریدیم.
موقع برگشت آقای معصومی ریحانه را داخل صندلی بچه گذاشت و شیشه شیرش راهم دستش داد. حسابی شیطونی کرده بودو خسته بود.
لباس های ریحانه را دوباره ازنایلونش در آوردم و با ذوق نگاهشان کردم.
آقای معصومی با لبخند گفت:
–ذوق شما بیشتر از ریحانس.
خنده ایی کردم و گفتم:
–لباس بچه ها واقعا قشنگن، بخصوص دخترونش.
آهی کشید و گفت:
– دخترها فرشته های روی زمین هستند.
حرفش مرایادحرف مادر انداخت، "مامان میگه دخترهافرشته های بی بالی هستندکه پدرومادرباتربیت درست بهشان بال می دهند." بعد از چند دقیقه سکوت گفت:
–بریم یه چیزی بخوریم امروز کلی خستتون کردیم.
–نه این چه حرفیه. اگه زحمتی نیست من رو برسونیدخونه من دیگه باید برم. مامان گفت...
حرفم را بریدو گفت:
– رسوندتون که وظیفمه. ولی قبلش بریم یه جای خوب یه چیزی...
این دفعه من حرفش را بریدم.
– دستتون درد نکنه، مامان گفته زودبرگردم.
از چهره اش معلوم بود که اصلا راضی نیست به این برگشت، برای همین مکثی کردو گفت:
–پس حداقل سر راه یه آب میوه ایی چیزی بخوریم.
مکثی کردم و گفتم:
– میشه بمونه واسه یه وقت دیگه؟
نگاه مشکوک آمیخته با تعجبی به صورتم انداخت و گفت:
–رنگتون یه کم پریده به نظر میرسه... بعد مکثی کردو بااخم گفت:
– نکنه روزه اید؟
وقتی سکوتم رادید، ماشین راکنار خیابان کشیدو ترمز کردو با تعجب نگاهم کردو گفت:
–خدای من! شما روزه بودیدو من اینقدر اذیتتون کردم؟
سرش را گذاشت روی فرمان وناله کرد:
–خدامن رو ببخشه.
عذاب وجدان گرفتم و با دست پاچگی گفتم:
–باور کنید من خیلی هم بهم خوش گذشت. اصلا زمان رو نفهمیدم. اگه می خواستم تو خونه باشم اذیت می شدم، امدم بیرون اصلا نقهمیدم چطوری گذشت.
سرش را از روی فرمان بلند کرد و گفت:
– برای رهایی از این عذاب وجدان باید قبول کنید که افطار مهمون من باشید تا تو ثواب روزتون هم شریک شم، وگرنه خودم رو نمی بخشم که اینقدر سرپا نگهتون داشتم و زبون روزه اذیتتون کردم.
سرم را پایین انداختم و گفتم:
–آخه مامانم...
حرفم را بریدو گفت:
– خودم بهشون زنگ می زنم وتوضیح می دم.
نگاهش کردم و گفتم:
–آخه نمی خوام مامانم بدونه روزه ام.
شما اجازه بدید من برم، من قول میدم با خوراکیهایی که شما برام خریدید افطار کنم. اینقدرم نگران نباشید، باور کنید خوبم.
آنقدر مهربان نگاهم می کرد که دیگر طاقت نیاوردم و نگاهم را سُر دادم روی نایلون خوراکی ها که بین صندلیهایمان قرار داشت.
–باشه هر چی شما بگی راحیل خانم.
فقط میشه بپرسم چرا نمی خواهید مامانتون بفهمه که روزه اید؟
"خدایا چی بگم که دروغ نباشه."نفسم را بیرون دادم و گفتم:
ادامه دارد.......
♥️ @fbnjssryiopqhol ♥️
23.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬
شاید حجــم ایݩ ویدئـو یڪم زیــاد باشـه اما همین کلیپـــ سه دقیقہ اے مے تونه تڪانے به ما بده❗
💥بسیــار زیبا👌
♥️برای خـ♡ــدا ڪاری نـــداره♥️
🌱 وقتی یه اتـفاق بزرگ و باور نکردنی
برامـون میوفته تعـجب نداره
چـون
خدا به هر ڪاری تواناست.☺️
فقط ڪافیه بخواد معمولی ترین کار
با باور نڪردنی ترین ڪار
بــــراش
یڪیه پـس هـر خـــــواستهای داریݩ
بهـــــش بگــین. 🌹🤍
📚ســوره هــود آیه ۷۲ و ۷۳
#الــتماسدعــا...🤲
ورق زدم همهی نسخههای خطی را،
برای بودن با تو چرا دعایی نیست..؟💔
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
#یادمهست
*نا امیدی*
#مهذب_دینمدار
#تلنگر
#نوجوان_امید_انگیزه
🍃🌺🍃🌺🍃🌺
روزی شیطان همه جا اعلام کرد قصد دارد از کارش دست بکشد و وسایلش را با تخفیف ویژه به حراج بگذارد!
همه ی مردم جمع شدند و شیطان وسایلی از قبیل: غرور، خودبینی، شهوت، مال اندوزی، خشم، حسادت، شهرت طلبی و دیگر شرارت ها را عرضه کرد...
در میان همه ی وسایل، یکی از آنها بسیار کهنه و مستعمل بود و بهای گرانی داشت!
کسی پرسید: این عتیقه چیست؟
شیطان گفت: این ناامیدی است...
شخص گفت: چرا اینقدر گران است؟
شیطان با لحنی مرموز گفت:
این موثرترین وسیله ی من است!
شخص گفت: چرا اینگونه است؟
شیطان گفت: هرگاه سایر ابزارم اثر نکند، فقط با این می توانم در قلب انسان رخنه کنم و وقتی اثر کند با او هر کاری بخواهم می کنم...
این وسیله را برای تمام انسانها به کار برده ام، برای همین اینقدر کهنه است...!🔑
🍃🌺🍃🌺🍃🌺
گریههایش،
گریههای غیرت بود...
#مرحوم_دکتر_علی_اصغر_زارعی
#ننگ_بر_برجامتان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬
💠درد خیلی از این پولدارا اینه👆🏻
🌱گناهکار اگر توبه کرد؛ خدا میگوید
روی همهی گناهان را خط میکشم😍 !
' آیتاللهخوشوقت '
باوجودههمچینخدایبامعرفتی
دیگهواقعابیعرضسهرکیبرهجهنم🚶♂
🇵🇸『منٺظࢪانظھوࢪ...!』
✨🍁✨🍁 🍁✨🍁 ✨🍁 🍁 #پارت50 بالاخره بادیدن لباس صورتی، سفید که پشتش پاپیون صورتی داشت و یقه اش، ب،ب بود
– اینجوری راحت ترم.
چند دقیقه ایی به سکوت گذشت، تا این که صدای گریه ی ریحانه سکوت را شکست.
خم شدم و از روی صندلی بچه به سختی
بیرون کشیدمش و بغلش کردم. پدرش هم ماشین را راه انداخت.
ریحانه سرحال شده بودو آتش می سوزاند. از گیره روسری ام خوشش امده بود ومدام می کشیدش و بازی می کرد. آنقدراین گیره ی بدبخت راآسی کردکه بازشد.
هینی کشیدم و فوری با دستم روسری ام را گرفتم که باز نشود، ولی با وجود ریحانه ، دوباره گیره زدن روسریام سخت بود.
آقای معصومی که متوجه قضیه شد دوباره ماشین را نگه داشت و گفت:
– ریحانه چیکار کردی؟ بچه رو بدید به من، شما روسریتون رو درست کنید.
بدون این که نگاهم کند بچه را گرفت و خودش رامشغول بازی بااو نشان داد تا من راحت باشم.
از کیفم یک سوزن ساده در آوردم تا مثل گیره ی قبلی جلب توجه نکند. روسری ام رابستم و گفتم:
– بدینش به من.
همانطور که ریحانه را دستم می داد و سرش پایین بود گفت:
–ببخشید، ریحانه جدیدا خیلی شیطون شده.
ــ خواهش می کنم، بچس دیگه.
تا رسیدن به خانه حرفی نزدیم فقط صدای بازی من و ریحانه بود که سکوت را می شکست.
ترمز کرد و بعد از کلی تشکر کردن گفت:
– میشه چند لحظه پیاده نشید، بعدسریع از ماشین پیاده شد و از صندوق عقب جعبه ی کادو پیچ شده ایی را آورد و گفت:
– این مال شماست، هم برای قدر دانی هم عیدی.
باتعجب گفتم:
–آخه من کاری نکردم نیاز به قدر دانی داشته باشه، نمی تونم ازتون قبول کنم.
با ناراحتی گفت:
–از طرف من و ریحانس بچه ناراحت میشه ها.
بوسه ایی به لپ ریحانه زدم و گفتم:
– شرمنده ام کردید، ممنونم.
#بهقلملیلافتحیپور✍🏻
┄┅🌵••══••❣┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
✨🍁✨🍁
#ســلاممــولاجــانـم 🤍
بيا ای بهترين #درمان قلبــم
مداوا كن غم #پنهـان قلبــم
قسم بر خالق #دلـــهای عاشق
تو هستی آخرين #سلطان قلبــم
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#صبحتون_مهدوی
#التماس_دعای_فرج 🤲
ترفیع.mp3
2.38M
💢شما دوست داری که توی دنیا عمرت طولانی بشه؟
♦️درجه ی بهشت تو به اندازه ی آیات قرآن کریم است که خوندی؛
♦️بخوان و بالا برو😍👏
[ حجت الاسلام عالی ]
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم
#شهیدحاجقاسمسلیمانی
ساخت خودمونه✌️🏻
کپی حرام❌
🌀 *آرزوهای دستیافتنی*
📯 مشخصات جوانانی که آینده ایران رو خواهند ساخت...
✅ اگه شما هم این خصوصیات رو دارین، با تمام توان به راهتون ادامه بدین چون #آینده_روشنه
🇵🇸『منٺظࢪانظھوࢪ...!』
– اینجوری راحت ترم. چند دقیقه ایی به سکوت گذشت، تا این که صدای گریه ی ریحانه سکوت را شکست. خم شدم و
فوری جواب دادم:
– ممنون. بابت کادو دستتون درد نکنه، واقعا غافلگیر شدم.
نوشت:
– هدف ما هم همین بود، پس خدارو شکر که موفق شدیم.
بی مقدمه نوشتم:
–شما از کجا تاریخ تولدم رو می دونستید؟
ــ زیاد سخت نبود، این که اسفندی هستید حدس می زدم. چون یه اسفندی فقط می تونه اینقدر متین و خانم باشه.
بعد استیکر خنده گذاشته بود.
در ادامهاش نوشته بود، بقیهاش هم، جوینده یابندس.
حالا شاید بعدا براتون تعریف کردم.
ــ به هر حال ممنونم. خیلی زحمت افتادید.
ــ در برابر مهربونی شما چیزی نیست. خدارو شکر که پسندیدید. البته دو روز دیگه تولدتونه ولی من خواستم اولین نفر باشم...
لحظهایی شیطان در جلدم رفت و نوشتم:
–ممنون، سلیقه ی شما بی نظیره.
اونم نوشت:
–اون که آره شک نکنید.
از این حرفش چند جور برداشت میشد کرد. از پیام خودم پشیمان شدم کاش از سلیقه اش تعریف نمی کردم.
گوشی راگذاشتم کنارو رفتم نمازم را خواندم و شروع کردم به شام درست کردن. که مادر وخواهرم از راه رسیدند.
با دیدن کادوی من اسرا با تعجب گفت:
– هدیه ی صاحب کارته؟
پشت چشمی برایش نازک کردم و گفتم:
–آره صاحب کارم داده.
ــ اونوقت به چه مناسبت؟
سعی کردم خودم را بی تفاوت نشان بدهم، خیلی آرام گفتم:
– واسه تشکر و این حرفها.
اسرا آرام نزدیکم آمدو زیر گوشم گفت:
– شبیه کادوهای ولن تاین نیست؟
شانه ایی بالا انداختم و گفتم:
–چه می دونم.
مامان زنجیر رابرداشت و نگاهی کردو گفت: طلاست؟
ــ بله مامان جان.
انگار زیاد خوشش نیامد گذاشت سر جایش و حرفی نزد.
خدارو شکر کردم که پشت پلاک را نگاه نکرد.
اسرا دوباره زیر گوشم گفت:
–فکر کنم مامان هم مثل من فکرمی کنه.
برای تغییر دادن جو، گفتم:
–مامان یه آبگوشتی پختم که نگو.
مادر همانطور که به گلهای رز قرمز
هلندی نگاه می کرد ودر فکر بود گفت:
–دستت درد نکنه دخترم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
┄┅🌵••══••❣┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
✨🍁✨🍁
سلام
نظر خود را درباره دوست خوب در لینک ناشناس کانال بنویسید و بفرستید🙃🦋
https://harfeto.timefriend.net/57548312
اینم لینک ناشناس کانال👆🏻👆🏻❤️🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری 💽
🌀مومن درآخرالزمان با چه آزموده می شود ؟!
👤استاد #رائفی_پور
بدوڹ تعاࢪف.ir 🖐🏻‼️
میگھ ڪنڪوردارم
نمیرسمنمازو...بخونم!
ببینم
میرسےناهاربخوࢪ؟شامبخوࢪ؟چتڪنے؟فیلمببینے؟!!!
چراوقتعبادتکه میشه
فازصرفه جویی دروقتمیگیریم؟!!
روزقیامت...
نمیگڹن تڪ رقمےبودیانه
میگڹ
نمازت کو؟!!!!
🌱حدیث داریم هیچ گروهی از مردم چیزی از اخرت رو بخاطره دنیا ترک نکردن مگر اینکه خداوند ضرری بالاتر از اون ضرر دنیایی بهشون زد😑
👈پس اگه میخوای موفق باشی هیچ وقت کاره دنیایی رو به اخرتی ترجیح نده☺️