💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_چهل_و_پنجم
هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بمونہ و رفتیم خونہ ما..
جاشو تو اتاق انداختم.هنوز حالش بد بود و زود خوابش برد
بالا سرش نشستہ بودم وبہ حرفایے کہ زده بود راجب مصطفے فکر میکردم
بیچاره زنش چے میکشہ هییییی خیلے سختہ خدایا خودت بهش صبر بده...
دستمو گذاشتم رو سرش، باز هم تب کرده بود دستمال و خیس کردم و گذاشتم رو سرش
دیگہ داشت گریم میگرفت تبش نمیومد پاییـݧ
بالاخره گریم گرفت و همونطور کہ داشتم اشک میریختم پاشویش کردم
بهتر شد و تبش اومد پاییـن.
اذاݧ صبح و دادݧ.
یہ بغضے داشتم چادر نمازمو برداشتم و رفتم اتاق اردلاݧ
بغضم بیشتر شد یہ ماهے بود رفتہ بود
سجادمو پهـݧ کردم و نماز صبح و خوندم .
بعد از نماز تسبیح و برداشتم و شروع کردم بہ ذکر گفتـݧ
دلم آشوب بود، یہ غمے تو دلم بود کہ نمیدونستم چیہ
بغضم ترکید،چشمام پر از اشک شدو صورتمو خیس کرد
با چادرم صورتم و پاک کردم و رفتم سمت پنجره پرده رو زدم کنار
تو کوچہ رو نگاه کردم حجلہ ے یہ جوونے رو گذاشتہ بودݧ و کلے پلاکارد ترحیم عجیب بود اومدنے ندیده بودم یاد حرفے کہ اردلاݧ قبل رفتـݧ زد افتادم
"شهید نشیم میمیریم"
قلبم بہ تپش افتاد اصلا آروم و قرار نداشتم
رفتم اتاق خودم علے با اوݧ حالش بلند شده بودو داشت نماز میخوند
بہ چهارچوب در تکیہ دادم و تماشاش میکردم
نمازش کہ تموم شد برگشت کہ بره بخوابہ چشمش افتاد بہ مـݧ
باصدایے گرفتہ گفت :إ اونجایے اسماء
آره تو چرا بلند شدے ازجات ؟
خوب معلومہ دیگہ واسہ نماز
خیلہ خوب برو بخواب ،حالت بهتره❓
لبخند کمرنگے زدو گفت مگہ میشہ پرستارے مثل توداشتہ باشم و خوب نباشم❓عالیم
خیلہ خوب صبر کـݧ داروهاتو بدم بهت بعد بخواب
داروهاشو دادم، پتو رو کشیدم روشو با اخم گفتم بخواب وگرنہ آمپول و میارماا
خندیدو گفت چشم تو هم بخواب چشمات قرمز شده خانم
سرمو بہ نشونہ تایید تکوݧ دادم .
خیلے خستہ بودم تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد
ساعت نزدیک ۱۲ظهر بود کہ با تکوݧ هاے ماماݧ بیدار شدم
ماماݧ اسماء بیدار شو ظهر شد..
بہ سختے چشمامو باز کردم و ب جاے خالے علے نگاه کردم
بلند شدم و نگراݧ از ماماݧ پرسیدم.
علے کو❓❓
علیک سلام. دو ساعت پیش رفت بیروݧ
کجا❓
نمیدونم مادر، نذاشت بیدارت کنم گفت خستہ اے بیدارت نکنم
گوشے و برداشتم و شمارشو گرفتم
مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد
چند بار پشت سر هم شمارشو گرفتم اما در دسترس نبود
اعصابم خورد شد گوشے و پرت کردم رو تخت و زیر لب غر میزدم
معلوم نیست با اوݧ حالش کجا رفتہ اه
ماماݧ همینطور با تعجب داشت نگاهم میکرد
سریع لباسامو پوشیدم ،چادرمو سر کردم و رفتم سمت در
ماماݧ دنبالم اومد و صدام کرد
کجا میرے دختر ❓دست و صورتت و بشور صبحونہ بخور بعد
ݧ ماماݧ عجلہ دارم
امروز میخوام برم خونہ اردلاݧ پیش زهرا تو نمیاے❓
ݧ ماماݧ شما برو اگہ وقت کردم منم میام
درو بستم و تند تند پلہ هارو رفتم پاییـݧ وارد کوچہ شدم اما اصلا نمیدونستم کجا باید برم
گوشیمو از کیفم برداشتمو دوباره شماره ے علے و گرفتم
ایندفعہ دیگہ بوق خورد اما جواب نمیداد
تا سر خیابوݧ رفتم و همینطور شمارشو میگرفتم
دیگہ نا امید شده بودم ،بہ دیوار تکیہ دادم و آهے کشیدم هنوز خستگے دیشب تو تنم بود
چند دیقہ بعد گوشیم زنگ خورد
صفحہ ے گوشے و نگاه کردم علے بود سریع جواب دادم
الو علے معلوم هست کجایے❓
علیک سلام اسماء خانم .مـݧ تو راهم دارم میام پیش شما
کجا رفتہ بودے با اوݧ حالت❓
خونہ ے مصطفے اینا .بعدشم حالم خوبہ خانوم جاݧ
خیلہ خب کجایےدقیقا❓
دارم میرسم سر خیابونتوݧ
مـݧ سر خیابونمونم اهاݧ دیدمت دستم و بردم بالا و تکوݧ دادم تا منو ببینہ
سوار ماشیـݧ شدم و یہ نفس راحت کشیدم
نگاهم کردو گفت :کجا داشتے میرفتے❓
اخم کردم و گفتم دنبال جنابعالے
مگہ میدونستے مــݧ کجام❓
ݧ ولے نمیتونستم خونہ بمونم نگراݧ بودم
ببخشید عزیزم کہ نگرانت کردم ،خواب بودے دلم نیومد بیدارت کنم رفتم خونہ لباسامو عوض کردم و رفتم خونہ مصطفے اینا ببینم چیزے نمیخواݧ مشکلے ندارݧ❓
خب چیشد؟
خدارو شکر حالشوݧ بهتر بود
علے کاش منو هم میبردے میرفتم پیش خانم رفیقت
بعد ازظهر میبرمت
دستم و گذاشتم رو سرش. ݧ مثل ایـݧ کہ خوبے خدارو شکر تبت قطع شده بریم خونہ ما برات سوپ درست کنم
إ مگہ بلدے❓
اے یہ چیزایے
باشہ پس بریم
بعد از ظهر آماده شدم کہ بریم پیش خانم مصطفے
روسرے مشکیمو سر کردم کہ علےگفت:
اسماء مشکے سر نکـݧ ناراحت میشـݧ خودشوݧ هم مشکے نپوشیدݧ
روسرے مشکیمو در آوردمو و سرمہ اے سر کردم کہ هم مشکے نباشہ هم اینکہ رنگ روشـݧ نباشہ
جلوے درشوݧ بودیم علے صدام کردو گفت :اسماء رفتیم تو ،تو برو پیش خانم مصطفے پیش مـݧ واینسا رفتنے هم مـݧ میام بیروݧ چند دیقہ بعد پیام میدم تو هم بیا
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چرااا❓
سرشو انداخت پاییـݧ و گفت
┄┅🌵••══••❣┅┄
#شاهزاده_ای_در_خدمت
#قسمت_چهل_و_پنجم🎬:
وقتی پیامبر این سخن از دهان مبارکشان خارج شد ، امین وحی به او نازل شد و باز هم مثنوی عاشقانهٔ خداوند را به گوش محمد صلی الله علیه و آله رسانید و فرمود :*«انّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم الخیر البریه...همانا کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند بهترین مردمانند»* «بینه آیه ۷»
فضه که همانجا حضور داشت و این کلام را با جان و دل نوش می کرد ، اشک در چشمانش حلقه زد و زیر لب تکرار کرد «خیرالبریه» براستی که علی علیه السلام و پیروان او بهترین مردمان این عالمند..
و کاش که دیگر مسلمانان ،معنای واقعی این آیه و این اشارهٔ زیبای خداوند را به علی اعلی ، همچون فضه درک می کردند ، و اگر اینچنین بود، دیگر سقیفه ای نمی بود ، شورایی تشکیل نمی شد ،دیگر فرقی شکافته نمی شد ، جگری پاره پاره نمی شد ،سری بالای نی نمی رفت و شیر زنی به اسارت نمی رفت ...اصلا دیگر مدار عالم هستی بر مدار خدایی و الهی اش می گشت...
ولی حیف و صد حیف که انسان ها بی بصیرت بودند و دنیا طلب...
فضه، شاهد بود که پس از این واقعه و نزول این آیه ، اصحاب پیامبر صلی الله علیه واله ، هر وقت علی علیه السلام را می دیدند که می آید به یکدیگر می گفتند «این بهترین مردم است که می آید»
روزی فضه ،ابن عباس را دید که با صدای بلند رو به مولایش علی علیه السلام، می گفت : ای بهترین مردم ، تو و پیروان تو هستند که روز قیامت هم خدا از ایشان راضی ست و هم ایشان از خدا خرسند هستند.
و علی علیه السلام نیز می فرمود : پیامبر به من فرمود: یا علی؛ آیا سخن خدا را نشنیده ای که فرمود: همانا مؤمنان نیکوکار، بهترین مردمانند؟ تو و پیروانت اینچنین هستید و وعده من و شما و پیروانت ،روز قیامت کنار حوض کوثر خواهد بود ، آنگاه که امتها برای حساب حاضر می شوند ، شما با چهره های نورانی خوانده می شوید.
و خوشا به حال آنانکه مشمول این نغمهٔ زیبای رب جلیل شدند...خوشا به حال آنانکه در حصار امن دین جا شدند...
ادامه دارد...
🖍به قلم : طه_حسین_مصری
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
❤️مترجمی زبان قرآن 💚مترجمی زبان نهج البلاغه ، صفر تا صد به روشی آسان 👇و بی نظیر 👌
@Asheghankalamvahy
#وعده_صادقه
#او_خواهد_آمد
و گشایش حاصل خواهد شد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
اگر یک نفر را به او وصل کردی ، برای سپاهش تو سردار یاری👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2296578335C27595d31c9
رهروان مهدوی👆
🆔 https://eitaa.com/shamshir12
منتظران ظهور👆
#یادآوری_مشاهده_قسمت_های_قبل👆