eitaa logo
🇵🇸『منٺظࢪان‌ظھوࢪ...!‌』
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
76 فایل
⸤ ﷽ ⸣ خوشـابھ‌حال‌آنان‌ڪـھ‌دࢪڪلـاس‌انتظـاࢪحتۍ یڪ‌جمـعه‌هم‌غـیبټ‌نداࢪند!🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
6.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ🎥 اهانت به غیرت و عزت مردم.......📛 #روشنگری #نشر‌حداکثری ﴾ @fbnjssryiopqhol ﴿
📔 #بخوانید | #کتاب_شهدایی 📚 عنوان کتاب : برای زینب 🔻گذری بر خاطرات شهیدمدافع حرم محمد بلباسی ✍🏼 نویسندگان: سمیه اسلامی، فاطمه قنبری اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج - @fbnjssryiopqhol |⏳🖇|
🌪 خوبـــــ بـود.‌..🕯 دختـــــرها بـهـ جــاے پوشیدن « مـانتـــوے تنگـــــ »⏳ ڪمے هــم بــہ فڪــر « قبــــــــر تنگــــ » بودند...!!!↬‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌊 اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج - @fbnjssryiopqhol |⏳🖇|
بِـسْـمِـ رَبِــ اْلْنور.........♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری📱 چه قدر فرقه بین خودی تا منافق.......💢 اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج - @fbnjssryiopqhol |⏳🖇|
السـلامُ علیڪ یا صاحب‌ اݪزمـان یا خلیفـة الرحـمان یا شریڪ القُـرآن یا إمـام الإنـس واݪجٰان یا سیدۍ و مولاۍ ، الامان ، الامان ، الامان ... #یاایهاالعزیز #جواب‌سلام‌واجب‌است #پس‌بیایی‌هرروز‌به‌او‌سلام‌کنیم اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج - @fbnjssryiopqhol |⏳🖇|
سلام خیلی زیبا بود و قشنگ بود.. 😍❤️ لطفا بازم به ما بگید.. ❣🦋
ممنونم.. ❤️❤️😍😍
·٠• •• ‏سجده " نماز "؛ معجزه است بھ می‌افتی ؛ اما بھ میرسی :)🌱... ••
🇵🇸『منٺظࢪان‌ظھوࢪ...!‌』
✨🍁✨🍁 🍁✨🍁 ✨🍁 🍁 #پارت49 نبود آرش در دانشگاه یک حس بدی بود. انگار گمشده داشتم، با این که وقتی بود نه
–برای ریحانه بازش کنم؟ خنده ایی کردو گفت: – واقعا مثل مامانا می مونید. فکر نکنم بخوره چون ناهارش رو کامل خورده. الان بیشتر خواب لازمه. از حرفش کمی خجالت کشیدم. کلوچه را دوباره داخل نایلون انداختم ونگاهی به ریحانه کردم. راست می گفت چشم هایش بی حال بودند، درازش کردم توی بغلم و چسباندمش به خودم تا بخوابد. پدرش دوباره دستش را دراز کردو شیشه شیرش رااز ساک بچه که روی صندلی عقب بود آورد. هنوز چند تا مک نزده بود که خوابش برد. وقتی رسیدیم به مغازه هایی که پر بود از لباس های رنگ و وارنگ و زیبا ی بچگانه، ریحانه از خواب بیدار شد و با دیدن من دوباره خودش رابه من چسباند. دلم برایش می سوخت واقعا برای بچه هیچ کس نمی تواند جای مادرش را بگیرد. خودم درد یتیمی را چشیده بودم و می دانستم خیلی دردناک است. با این که مادرم واقعا همه جوره حواسش به ما بود، ولی نبود پدر آزارمان می داد. حالا نبود مادر برای یک درختر فقط خدا می داند که چقدر سختراست. با این افکار بغض گلویم را فشرد. صدای آقای معصومی از افکارم نجاتم داد. –ریحانه رو بدید به من، شما پیاده شید. بچه را که طرفش گرفتم. نگاه سنگینش راحس کردم. فوری پیاده شدم. کالسکه ریحانه را از صندوق عقب پایین گذاشت و با کمک هم بازش کردیم و ریحانه را داخلش گذاشت. وراه افتادیم. بعد از نگاه کردن ویترین چندتا مغازه، بالاخره یک پیراهن زردو مشگی دیدم که خوشم امد، یقه اش از این پشت گردنی ها بود و از کمر کلی چین داشت. خیلی زیبا بود. خیره به لباس لبخندی زدم و پرسیدم: – قشنگه؟ با دقت نگاهش کردو گفت: –خب خیلی قشنگه ولی خیلی بازه. با تعجب گفتم: –ریحانه که هنوز دو سالشم نشده. ــ درسته، ولی اینجوری نصف کمرش بیرون میوفته. با این لباس می خواد بیاد خیابون. آدم های مریض بچه و بزرگ سرشون نمیشه که. وقتی سکوت مرا دید گفت: – می خواهید بخریم؟ فوقش تو خونه می پوشه. یا زیرش یه بلوز تنش می کنیم. از افکارم بیرون امدم و گفتم: – نه اونجوری قشنگ نمیشه. داشتم به حرفاتون فکر می کردم، راست می گید من اصلا به این موضوع فکر نکرده بودم. خندیدو گفت: –خب طبیعیه، چون بچه ایی نداشتید، یا همسری نداریدکه بهتون بگه، البته بستگی داره چه افکاری داشته باشند، اصلا براش مهم باشه این چیزا یا نه. دوباره از حرف هایش خجالت کشیدم وسرم را پایین انداختم. ✍ ... ┄┅🌵••══••❣┅┄    🍁 ✨🍁 🍁✨🍁 ✨🍁✨🍁