ای نقشِ تو چون گلشن، و ای چشم تو
چون آهو
هر دَم زنم از عشقت ، ای سروِ چمن
هو هو
با زلفِ زرافشانت ، بر دل چو زدی
زنجیر
با تیر مزن بر آن ، ای یارِ کمان
ابرو
من غرقِ تماشایم ، تو بستی بدان
پایم
در حیرتم ای دلبر ، این دام بُود
یا مو
گُل بسته به خود آذین ، شیدای تو
شد پروین
در پرده نهان گردد ، افشان چو کنی
گیسو
گر بَندی به زنجیرم ، هر چند زنی
تیرم
دل از تو نمیگیرم ، با خُلق تو کردم
خُو
گویند بهار آمد ، بلبل سرِ کار
آمد
دستی نکشی بر مو ، گلزار نگیرد
بو
یا سورهٔ والفجری ، یا آیهٔ توحیدی
جادوگرِ سرمستی ، اینگونه کنی جادو
از چهره نقابت را ، حرمت بنما
بردار
بی جلوهٔ رخسارت ، خورشید ندارد
سو
#محمدرضا_فتحی
•|🌿@Shapark1