شراب و ابریشم...
یک داستان کوتاه از زندگی امام هادی علیهالسلام براتون تعریف کردم اگه دوست داشتید گوش بدید و بعدش نظر
ممنون از استقبال بینظیرتون🤣
ای خدا چقدر بیانم شیرینه که حتی کودک در گهواره به وجد میاد.😆
من دیگه در گُنجِ خود نمیپوستم😭😂
ممنونم از این مامان با سلیقه👌 خدا گلپسر ایشون و فرزندان همهی شما عزیزان رو برای امام زمان حفظ کنه انشاالله 😍
@sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
طرفدارای من کجای محفل نشستن🤣 رفقا یا علی بگید یه مدد برسونیم واسه جشن غدیر این روستا برای واریز کمک
عزیزان برای این مورد ☝️
اگه قصد همراهی دارید، یا علی💚
بنر اطلاعیه برای مراسم های غدیر به صورت رایگان طراحی میشه (عکس و ویدیو)
برای سفارش میتونید به این آیدی پیام بدین:
@Artist55
امروز ۱۴ تیر روز قلمه.
از وقتی یادم میاد خیلی خوب مینوشتم.
توی همهی سَبکها هم نمونه کارهای خیلی خوبی دارم.
ادبی، علمی، طنز، داستان، خاطرهنگار، حتی نوشتههای خیلی خوبی با سبک نوشتار سفرنامه ناصرخسرو و ادبیات تاریخی...
و به تازگی اینجا در این کانال کنار شما دارم محاوره نوشتن رو تجربه میکنم چیزی که پیش از این بهش اعتقادی نداشتم ولی اونقدر از اعضای این کانال پیامهایی دریافت کردم در رابطه با اینکه چقدر این نوشتهها خوبن که دیگه تسلیم شدم و من هم تمام سبک و سیاقهای خودم در نوشتار رو گذاشتم کنار و رو آوردم به محاورهنویسی.😅
خدا رو شاکرم که ذوق نوشتن رو به من ارزانی داشته و ممنونم از خداوند که کمکم کرده از این هنر برای خدمت به اهلبیت بهره ببرم🙏
نوشتن یکی از کارهای واقعا سخته، کسی که مینویسه هم باید کلمه بلد باشه هم زاویه نگاه و هم چینش کلمات...
متنی که برای ازدواج امیرالمؤمنین نوشته بودم رو خیلیها دوست داشتن، یکی از دوستان بهم گفت چه نمکی داره این نوشته قطعا نمکش رو خود اهلبیت زدن و من صحبت این دوست رو حقیقت محض میدونم
نوشتههای اهلبیتی هم ملاحت دارن و هم شیرینی که هم نمک و هم شهدش از خود اهلبیت میرسه.
و خب مخاطبی که مطلب رو میخونه و بعد احساس خوبش رو به نویسنده میگه حتما توی اجر تمام نوشتهها شریکه
از همه مخاطبین عزیزی که به من و نوشتههام لطف دارن ممنونم و روز قلم رو به صاحبان قلمهای پاک و به ذوقکنندگانِ پای این قلمها تبریک میگم.😅
ویدئویی هم که پونه بهم تقدیم کرده رو میذارم براتون👇
@sharaboabrisham
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوشا به هر کس که قلمش و طبع و ذوقش در خدمت اهلبیت باشه.
روز قلم بر صاحبان قلمهای پاک مبارک.
ملاحتِ نام امیرالمؤمنین جاری باشه در قلمهاتون.
@sharaboabrisham
دریای سرخ، غرب شبه جزیره رو پوشونده و زمینهای هموارِ منتهی به دریا، بسترِ آبگیرها و برکههای فراوونیه که به زبان محلی غدیر نامیده میشه.
من در نزدیکیِ جُحفه جایی بین مکه و مدینه دامن گسترده بودم و از چهار سو به چهار تمدن بزرگ راه داشتم.
از شمال به مدینه، از جنوب به یمن و از غرب و شرق به مصر و عراق.
من در مرکزِ این چهارسو بودم و بر خلافِ غدیرهای پراکنده در دامن دشت که آبشون فصلی بود و گهگداری، من تمام سال آب داشتم و این پر آبیِ طول سال و جغرافیایی که در اون پدید اومده بودم از دیرباز از من و کُنارهای بلندِ اطرافم یک بومگاهِ دلخواه برای تاجران و مسافران ساخته بود.
نام من خُم بود، غدیرِ خم.
روزهایی که من محل اتراق و آمد و شد مسافران و تاجران بودم از خودم میپرسیدم یعنی شبهجزیره برکهای خوشاقبالتر از من داره؟ اونقدر که آدمها اطراف من دیدار تازه میکردن و لب ساحلم قرارهای مهم میذاشتن و زیر سایهی کنارهام نفس تازه میکردن، فکر میکردم لابد من بهترین برکهی این حوالیم.
من سالیان سال تنها غدیرِ پر آب اون منطقه بودم و البته تنها غدیرِ مرکزیِ چهارراه اصلیِ مصر و عراق و مدینه و یمن👌
بعد از اسلام و اعلان مناسک حج به دلیل نزدیکیم به جحفه یکی از میقاتهای پنجگانهی احرام، من تبدیل شدم به اقامتگاهی برای حاجیان و این در من شور و شعفی تازه انداخته بود، من خودم رو دریاچه میدیدم نه یک برکه!
دریاچهای پهن شده زیر قدمهای ضیوفالرحمن...
تا سال یازدهم هجری که اون واقعه در دلِ من رخ داد، اونجا بود که من تازه معنی سپیدبختی رو دونستم، اقیانوس شدن رو در قطره قطره آب درونم دیدم، وزش نسیم بهشت رو بین کنارهای اطرافم حس کردم و بال و پر زدن ملائک رو بر فراز خودم به تماشا نشستم.
حالا من دیگه واقعا خوشبختترین برکهی حجاز بودم.
من اقیانوسی شده بودم که پیامبر خدا روی ساحل من قدم گذاشته بود و در حوالیِ من علیابنابیطالب رو به امارتِ مومنین گمارده بود.
من زمینی سعادتمندتر از زمین خودم و آبی بهشتیتر از آب درونم نمیشناسم.
نمیدونم کِی و کجا دعای کدوم پیغمبری در حق من اجابت شده بود که از تمام زمین من به این میزبانی مفتخر شده بودم.
پیغمبر روی خاک من پا گذاشته بود.
علی و تمام مسلمین رو هم با خودش همراه کرده بود.
و حالا روی یک بلندی داشت علی رو به کائنات نشون میداد
من در اون لحظه نقطهی ثقل آفرینش بودم، تمام کائنات سمت من خیره بودن و من موج در موج در خودم نمیگنجیدم.
من غدیر خم برای همیشه سعادتمندترین برکهی عالم شدم....
✍ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
❌نشر فقط با نام نویسنده و لینک کانال
رفقا یا علی
مدد برسونید انشاالله کار این مجلسم راه بندازیم💪
حتی شده با ده هزار تومن خودتون رو قاطی مجلس امیرالمؤمنین کنید👌
به من پیام بدید: @mehmane_quran
عربستان امروز هجده ذیحجهاس. حاجیامون دیشب مشرف شدن جبلالنور و طلوع صبح غدیرشون رو از کنار غار حرا به تماشا نشستن😍
اون گلدستهی سپید و غرق نور نمای مسجدالحرامه که از بالای کوه دیده میشه.
من عاشق جبلالنورم.
و بیشتر از اونکه خلوتگاه بودنش برای پیامبر و پذیرا بودنش برای بال و پر جبرئيل من رو سر ذوق بیاره، تصویری که در دل کوه میبینم به وجدم مياره و اون تصویر زنی بلندبالا و موقره که صبحها پیش از طلوع، پای این کوه میرسید اول نگاهش رو سمت غار میدوخت تا با استشمامِ عطری که از فراز کوه میوزید رمق بگیره و بعد با نفسی تازه از دامن کوه بالا بره.
زنی که با هزار عشق چند دانه خرما و یک قرص نان گوشه دستمالی بسته بود و با چشمهایی که از شوق برق میزد بر دهانهی غار میایستاد و از دل و جان صدا میزد: حبیبم محمد!
تصویر خدیجهی کبری شورانگیزترین تصویریه که بر ذهن و دل من نقش بسته و در جبلالنور پررنگتر از هر جای دیگریه.
سالها قبل متنی در مدح بانو نوشته بودم متنی که خودم عاشقش هستم و هرگز برام کهنه نمیشه و هر وقت میخونمش اشک توی چشمهام حلقه میزنه.
دیروز که خواهرم گفت عازم جبلالنورن دستنوشتهام رو براش فرستادم و گفتم این متن رو ببر اونجا و از طرف من به حضرت خدیجه تقدیم کن. میدونم که حضرت از دور هم میبینن و میشنون لیکن دوس داشتم در محضر خودشون خونده بشه.
صبح خواهرم پیام داد: بردم بالای کوه برای حضرت خوندمش...
حالا دیگه اون نوشته به صاحبش رسیده، حضرت خدیجه خلعتیِ من رو پذیرفتن و با همون تبسم بهشتی نشستن کنار غار تا خواهرم متن رو بخونه و بگه مادر جان این رو ملیحه براتون فرستاده😭😭
@sharaboabrisham