هدایت شده از شراب و ابریشم...
.
من اگر روضهخوان بودم، روضهی فاطمیهام را میگذاشتم دمِ اذان صبح!!
آخر آن ساعت، ساعتی است که همهی مریضها و مریضدارهای عالم بیدارند.
عموما دردها دم سحر تیر میکشند، مریض را بیتاب میکنند و مریضدار را بیدار.
هر کس که روزی کنار بالین بیماری بوده این را تجربه کرده.
آدمهای بیدارِ آن ساعت را جمع میکردم و برایشان اینجور روضه میخواندم:
احتمالا حوالیِ این ساعت درد جوری به جان زهرا پیچیده که نفسش بند آمده و رد اشک روی صورتِ تبدارش نقش بسته.
امیرالمؤمنین سجادهاش را کنار بالین فاطمه پهن کرده و بیقرار کنار گوش زهرا زمزمه میکرده: عزیزم عزیزم عزیزم...
زهرا به خودش میپیچده و اجازه نمیداده ناله از سینهی مجروحش بلند شود، زهرا بزرگوارتر از این حرفها بوده که قرار باشد حیدرش را شرمنده کند.
این ساعتها سختترین ساعتهای امیرالمؤمنین بوده.
با چشم خودش میدیده که زهرا چطور درد میکشد و هیچ از دستش ساخته نبوده.
شبیهِ آن حالتی که اباعبدالله بالای سر قاسم تجربه کرده و با صدای بلند ضجه زده و قسم جلاله خورده که سخت است جان کندن قاسم را ببیند و کاری از دستش ساخته نباشد.
آه... علی حتی رخصت فریاد و ضجه هم نداشته، همه چیز حتی گریه برای فاطمه باید در خفا میبوده و این، حادثه را جانکاهتر میکرده...
فاطمه خسته و مجروح توی بستر جان میکَنده و علی کنارش هر لحظه جان میداده.
فاطمه ناله نمیکرده ولی علی که در هم پیچیدنش را به چشم میدیده
آه... یک نفر به من بگوید اینجا علی بیشتر شهید میشده یا که فاطمه؟!
اینها را میگفتم و اجازه میدادم سکوت سحر به گریههای بلند بلند مستمعانم شکسته شود، فرصت میدادم مستمعها خودشان را بزنند، یا زهرا یا زهرا بگویند و نفهمند که الان دارند برای علی گریه میکنند یا که برای زهرا.
خوب که گریههای بلند حنجرهها را زخمی کرد و صداها کمی آرام گرفت ادامه میدادم: شما مردهای گُنده فقط گریه کردید و از یک گریه اینجور از حال رفتید، پس حساب کنید سرِ آن بانوی نحیف بارداری که پشت در ماند و به ضرب مشت و لگد کتک خورد، چه آمده بود؟
این را میپرسیدم و میگذاشتم مردها دوباره صدایشان به گریه بلند شود بعد برای آنکه صدایم وسط آنهمه فریاد شنیده شود بلندتر داد میزدم: زهرا دو دستی ریسمان را چسبیده بود و نمیگذاشت علی را ببرند، آنقدر محکم و با تمام وجود طناب را گرفته بود که چهل نامرد را کلافه کرده بود، آن دستهای نازک را آنقدر با غلاف شمشیر زدند تا از ریسمان جدا شد.
مردها گریههایشان بالا که گرفت میگفتم همهی این حادثهها پیش چشم علی اتفاق افتاده و این بدِ ماجراست... و اجازه میدادم صدای غیرتیها بلندتر از همه توی مجلس بپیچد و صدای شیون زنها را در خود گم کند.
من اگر روضهخوان بودم برای روضههای فاطمیه آنقدر مستمعهایم را میگریاندم که زن و مرد از حال بروند و آنقدر پاشیده و درهم به خانههایشان برگردند که هر کس ببیندشان گمان کند از زیر آوار بیرون آمدهاند، همانقدر درهم شکسته، همانقدر محزون، همانقدر از دم مرگ برگشته...
✍ملیحه سادات مهدوی
جهت مشارکت در طرح زیارت نیابتی اینجا رو ملاحظه کنید.
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
❌با احترام انتشار مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست.
.
.
من اگر روضهخوان بودم فاطمیه که میشد، حتما یک مجلس ویژهی لوتیهای شهر میگرفتم!
غیرتیها و مرامدارها را دور خودم جمع میکردم و نوبت روضه خواندن که میرسید صحبتم را اینطور شروع میکردم: به ابوتراب خبر رسید یک مُشت اوباش و الوات ریختهاند توی شهرِ انبار...
حضرت سراسیمه خودش را رساند بین مردهای جنگی اول ملامتشان کرد که جهاد را کنار گذاشتهاند و اراذل را جرأتمند کردهاند، وگرنه در شهر مسلمین که اوباش نباید جرأتِ تاراندن داشته باشند! و بعد که خواست اوج مصیبتِ اتفاق افتاده را شرح دهد؛ فرمود:
فَقَد بَلَغَنی اَنَّ الرَّجُلَ مِنهُم کانَ یَدخُلُ عَلَى المَراَةِ! به من خبر رسیده یکی از آن اراذل بر زن نامسلمانی وارد شده و خلخال از پای او کشیده!
فَلَو اَنَّ امرَاً مُسلِماً ماتَ مِن بَعدِ هذا اَسَفاً ما کانَ بِهِ مَلوما؛ اگر مرد مسلمان از این حادثه، از این خبر، از غصّه بمیرد، مورد ملامت نیست!
اینجای حرفم نفس عمیقی میکشیدم و اجازه میدادم چند لحظه به سکوت بگذرد و لوتیها توی خودشان بروند...
بعد ادامه میدادم:
آخ آخ آخ...
آقای تمام غیرتیها، مولای تمامِ جوانمردها؛ خبر خلخال کشیدن از پای زن یهود اینطور شما را به هم ریخته بود...
اینجا دیگر لابد لوتیها مجلس رامیگذاشتند روی سرشان و من برای اینکه نمک ریخته باشم روی زخمشان میگفتم: من که چیزی نگفتم؛ شما مردهای گُنده چرا دارید اینطور ناله میزنید؟
من فقط یک جمله گفتم آن زن غریبه بود، اصلا یهودی بود، کتک هم نخورده بود، فقط یک لاتی خلخال از پایَش کشیده بود؛ امیرالمؤمنین اصلا این صحنه را ندیده بود فقط این چیزها به گوشش رسیده بود...
حرفم تمام نشده یکی از سبیلکلفتهای جلسه داد میزد: "بس کن سید مگه میخوای بکشی ما رو؟" و پشتبندش صدای نعرهی مردها بالاتر میگرفت...
ولی من بیاعتنا به حرفش میگفتم حالا شما حساب کن زن اگر مسلمان بود، آشنا هم بود و تازه کار فقط به یک خلخال کشیدن خاتمه نگرفته بود؛ چند نفری ریخته بودند سرش و مشت و لگد حوالهاش شده بود، بدتر از همه اینکه اگر این حادثهها جلوی چشم علی رخ داده بود... و بالاتر از همه اینکه اگر زن، ناموس علی بود...
اینجای صحبتم اجازه میدادم هقهقم توی بلندگو بپیچد و مجلسِ لوتیها را به هم بریزد...
غیرتیها صدایشان را روی سرشان ببرند و تا نفس دارند فریاد بزنند...
اول اجازه میدادم مردها آنقدر گریه کنند که از نا بیفتند و شبیه لشکری شکستخورده تار و مار شوند بعد با صدایی آرامتر در گوش مجلس میگفتم: حتی یک مرتبه پیش نیامده بود که علی صدا روی زهرا بلند کرده باشد، حالا اوباش شهر ریختهاند توی خانه و صدا که هیچ، دست روی زهرا بلند کردهاند...
این را میگفتم و اجازه میدادم مردها محکم خودشان را بزنند و تا چند لحظه از مجلسم جز صدای لطمهزدنها و زهرا زهرا گفتنها صدای دیگری بیرون نیاید...
بعد از منبر پایین میآمدم و میگفتم من در جمع مردهای غیرتی روضهی بیشتری ندارم؛ همینقدر که به ما خبر رسیده زهرای پیغمبر را کتک زدند برای جان دادن ما کافیست... کسی به کَمّ و کیفِ حادثه کار نگیرد، همینقدرش برای مردن ما کفاف میدهد... تا صدای گریهی مردها دوباره بالا بگیرد...
بعد همانجا وسط گریهی مردها روی پلهی اول منبر مینشستم، سر خم میکردم و هِی به پیشانی میزدم و زیر لب تکرار میکردم:
آه علی... علی... علی...
آه مردِ زخمخوردهی نامردهای عالَم....
نامردهای عالَم
نامردهای عالَم
نامردهای عالَم...
✍ملیحه سادات مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
جهت مشارکت در طرح زیارت نیابتی اینجا را ملاحظه بفرمایید.
@sharaboabrisham
❌با احترام به جهت رعایت حق مؤلف، انتشار مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست.
.
Mahmoud Karmimi01-Karimi-Ashke-Yas.mp3
زمان:
حجم:
5.35M
😭😭😭
آه
آه
آه
بمیرم برات زهرا جان😭😭😭
@sharaboabrisham
.
شراب و ابریشم...
. سلام صبح فاطمیمون بخیر چند وقته زیارت نیابتی نذاشتم براتون! خب قدیمیهای کانال که کامل میدونن م
به طرح زیارت نیابتیمون یه زیارت کاظمین هم اضافه شده
ای به قربان لطف و کرمت امام رضا جان💚
دشتبانی جان هم الان در حرم مطهر رضویه و امینالله رو به نیابت از اسامی ارسالی میخونه☺️
.
هدایت شده از حامد کاشانی
13.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
روضههایی که مینویسم دست به دست میچرخند و آدم به آدم از چشمها اشک میگیرند...
آدمها سراغم میآیند، کلمههای اشکآلود و مِهرآمیزشان را برایم مینویسند و من با خودم زمزمه میکنم:
در این روضهخوانیها اجر و پاداشی اگر هست تقدیم به روح مظلومترین شهیدی که میشناسم شهید رئیسیِ عزیز و عزتمندترین شهیدی که سراغ دارم سید حسن نصرالله و قهرمانترین شهیدی که به عمر دیدم یحیی سنوار و سرافرازترین شهیدِ جهان سردار سلیمانی و یار دیرینش ابومهدی المهندس و اولین بانوی ایرانیِ شهیدِ قدس شهیده کرباسی و همسرِ شهیدش و استادِ تمامِ این شهدا خمینیِ استکبارستیز و همیشه پیروز...
شادی روح تمام شهدای راه حق بویژه شهدای راه آزادی قدس #صلوات
.