#اصلاح سبک زندگی ۲
🍵در غذای روزانه نبایستی غذای دیگری غیر از این ۶ نوع قرار گیرد،مگر برای بیماری 👇🏽
1⃣گوشت گوسفند بدون چربی، ماهی(دریایی) و مرغ(محلی)،گوشت گوساله(کبابی)،
2⃣ گندم سبوسدار کاملا پاک شده و اگر نان سالم وجود نداشت برنج خوش عطر ارگانیک(ترجیحا جنوبی)
3⃣ شیرینی های متناسب با مزاج هر فرد به ویژه شیرینی های طبیعی مانند عسل، خرما،کشمش، توت
4⃣ نوشیدنی های خوشبو،خوش طعم و تازه مانند: شربت عسل و آبلیمو، شربت بهار نارنج، شربت خاکشیر و تخم شربتی
5️⃣انواع صیفیجات بخصوص ریحان خرفه تره شوید تربچه پیاز هویج کدو خیار
6️⃣انواع میوه های رسیده ارگانیک بخصوص سیب و به و گلابی و انار و انگور و گیلاس و آلبالو
______________________________
🥣🍵غذاهای مقوّی :
شیر بادام یا جویدن آرام ۱۴ عدد بادام درختی
سیاهدانه ۷ عدد انجیر ۷ عدد و زیتون ۷ عدد و مویز ۷ عدد
سویق گندم یا بلغور گندم همراه روغن زیتون
صبحانه مخلوط ارده و سه شیره یا حلوا ارده و زرده تخممرغ و شام پنیر و گردو و زنیان
ماست و شیره انگور یا نان و انگور
سیب و انار و به و هویج پخته
خرمای در شیر خیس خورده
تفتیده خرما در روغن زرد گاوی
عرق یونجه
عسل و آب گرم و لیمو
دمنوش خاکشیر یا تخم شربتی یا پودر بادام همراه بارهنگ و نبات یا شکر
نخود آب و نعناع
عصاره گوشت به روش بنماری
سرکه انگبین و کاهو
آب انار و آب سیب و آب هویج
عسل و سیاهدانه(دو سین)
فالوده سیب یا به و گلاب و عرق بیدمشک
کباب گوشت گوسفند یا کبوتر یا بلدرچین یا مرغ و خروس محلی یا سوپ آنها همراه سبزیجات و سیر و روغن زیتون
خاکشیر و شکر در شیر طبیعی داغ
جوانه های گندم و نخود و ماش
کباب ماهی/میگو پلو/شوید پلو/ماش پلو/
انواع سبزیجات بخصوص برگ چغندر و کرفس و ریحان و ترب و پیازچه و سیر و شلغم و هویج زرد
سویق گندم
پودر سنجد
تخمه کدو
روغن زیتون
روغن ارده کنجد
زرده تخم مرغ
تخم بلدرچین
سمنو
https://eitaa.com/joinchat/1628111038C1300b1fc7f
مثل دانههاي انار!
دانههاي انار چون كنار هماند، چون دوشادوش هماند به يكديگر شكل و شخصيت ميدهند. ما هم مثل دانههاي اناريم؛ يعني وقتي هويت پيدا ميكنيم و معنا و معنويتي به چنگ ميآوريم كه با هم باشيم.
به خاطر همين بود كه علي(ع) وصيت كرد:
«اِيّاكُم وَ التَقاطُع وَ التَدابُر و التَفرُّق»
بپرهيزيد از گسستگي و پشت كردن به يكديگر و جدايي.
يادمان باشد جدايي و پشت به يكديگر كردن آدمها را بيخاصيت ميكند.
ميگويي: نه؟ يك اره را بردار و نگاه كن!
دندههاي ارّه را ببين! ببين چگونه شانه به شانه هماند! ببين چگونه پا به پاي هماند! به خاطر همين هم است كه برش دارند و ميبُرند و پيش ميروند و كار را هم پيش ميبرند.
حالا اگر دندهها از هم جدا بودند يا به يكديگر پشت ميكردند، يعني يك دنده رويش اينطرف بود و يك دنده رويش آنطرف بود، آيا ميتوانستند برش
داشته و يا كارايي داشته باشند؟ هرگز. حال ما هم همينطور، يعني اين داستان، داستان ما هم هست بهخصوص بستگان و خويشان كه اگر با هم نباشيم و با يكديگر صله رحم نكنيم فَشَل ميشويم.
اين است كه علي(ع) ميفرمود:
«وَيلكَ قَطِيعَةَ الرَحِم»
واي بر تو اگر قطع رحم كني.
البته قطع رحم نكردن يا صله رحم كردن، تنها به معني رسيدن به يكديگر نيست، بلكه به معناي رسيدگي نسبت به يكديگر است، و اين بالاترين صله رحم است.
شب عاشورا را ببين. حضرت به خانواده خود فرمود:
من كسي را سراغ ندارم كه مثل شما صله رحم كرده باشد.
يعني صله رحم فقط اين نيست كه در كنار سفره با هم باشيم، بلكه صله رحم واقعي اين است كه حتي در صحنه كارزار و در دل سختيها و تا پاي جان با هم همراه و همدل باشيم.
فرزنداني لوس و تنبل
داستانك1:
معلمي تعريف مي كرد: فرّاش مدرسه مريض شد . و من به بچه ها گفتم ، بياييم براي كمك به او كلاسمان را تميز كنيم
چند روز بعد از طرف حراست مرا به خاطر اين كار توبيخ كردند
بعد معلوم شد پدر يكي از بچه ها شكايت كرده و گفته : ما ماليات مي دهيم كه بچه هايمان كار نكنند . مگر ما پيامبريم كه غم امت بخوريم؟!!!
***
داستانك 2:
دانش آموزي به نام محمود؛ وقتي ميبيند فراش مدرسه دست تنها بايد كلي كلاس را جارو و نظافت كند،تصميم ميگيرد كمكش كند
ديرتر از همه ي همكلاسياش به خانه مي رود
وقتي دليل تاخيرش را توضيح ميدهد ، پدرش خوشحال مي شود و او را تشويق مي كند
فكر مي كنيد! آن دانش آموز داستان اول ؛ در بزرگي چه شخصي مي شود
انساني طلبكارِ تنبلِ مرفهِ لوس
اما دانش آموز داستان دوم؛ انساني با احساس مسئوليت ... حس نوعدوستي ... عدم تاثير پذيري ازهم كلاسيان بي تفاوت ... انساني ايثارگر
همان روحيه ، كه با تشويق خانواده در وجود آن دانش آموز نهادينه شد ، او را به ميدان خطر و جبهه ها كشاند و بدون توجه به همكلاسيهاي بي تفاوت ، درغربت به جبهه رفت
آري آن دانش آموزِ داستانِ دوم ؛ سردار رشيد اسلام شهيد محمود كاوه بود
كسي كه در سن 21 سالگي ؛ فرماندهي تيپ ويژه شهدا ؛ يعني مهمترين تيپ سپاه در دوران جنگ را به عهده مي گيرد و در سن 25 سالگي فرمانده ي لشگر مي شود
تا جايي كه مقام معظم رهبري درباره اين يگان و شهيد كاوه فرمودند: تيپ ويژه شهدا كه ايشان فرماندهياش را برعهده داشتند يكي از واحدهاي كارآمد ما محسوب ميشد. او در عمليات گوناگون شركت داشت و كارآزموده ميدان جنگ شده بود. از لحاظ نظم، اداره واحد، مديريت قوي، دوستي و رفاقت با عناصر لشكر، از لحاظ معنوي، اخلاق، ادب، تربيت، توجه و ذكر، يك انسان جوان، اما برجسته بود. اين جوان (شهيد كاوه) جزو عناصر كمنظيري بود كه او را در صدد خودسازي يافتم. حقيقتاً اهل خودسازي بود، هم خودسازي معنوي و اخلاقي و تقوايي و هم خودسازي رزمي.
آيا امروز در زندگي نميتوان رهرو كاوه بود و اهل خودسازي
آيا نمي شود به ديگراني كه بي تفاوتند، نگاه نكرد !؟ و وظيفه را درغربت انجام داد !؟
آيا كاوه فقط الگوي ميدان جنگ است ؟؟؟!!!؟؟
يا الگوي چگونه زيستن هم ميتواند باشد ؟؟!!؟؟
اخلاص علي ( ع ) صبح بود ، جمعيت بسياري از مسلمانان به حضور پيامبر ( ص ) آمدند ، مجلس پر از جمعيت شد . پيامبر ( ص ) به جمعيت رو كرد و فرمود : ( چه كسي از شما امروز براي كسب خشنودي خدا مالي را انفاق نموده است ؟ ) .
همه حاضران سكوت كردند ، جز علي ( ع ) كه گفت : ( از خانه بيرون آمدم و يك دينار پول داشتم و مي خواستم با آن ، آرد بخرم ، در راه با مقداد ملاقات كردم ، نشانه گرسنگي را از چهره او ديدم ، آن دينار را به او دادم ) .
پيامبر ( ص ) فرمود : ( رحمت خدا بر تو باد )
در اين ميان ، شخصي از مجلس برخاست و گفت : ( من امروز بيشتر از علي ( ع ) انفاق كردم ، زيرا يك زن و شوهر قصد سفر داشتند و توشه سفر نداشتند من هزار درهم به آنها دادم ، و به اين ترتيب وسيله مسافرت آن ها را فراهم نمودم )
پيامبر ( ص ) سكوت كرد و چيزي نگفت .
بعضي از حاضران گفتند : اي رسول خدا چرا در مورد علي ( ع ) گفتي ؛ ( رحمت خدا بر تو باد ) ولي به اين شخص كه انفاق بيشتر نموده چيزي نفرمودي ؟
پيامبر ( ص ) فرمود : آيا نديده ايد كه خدمتگزار پادشاهي هديه ناچيزي نزد او مي برد ، و او به آن خدمتگزار احترام بسيار مي كند ، او را در جايگاه ارجمندي مي نشاند ، ولي اگر خدمتگزار ديگري هديه نفيسي براي او بياورد ، چندان به او احترام نمي كند ؟
گفتند : آري ديده ايم .
فرمود : همچنين است انفاق علي ( ع ) كه يك دينار را فقط براي خدا به خاطر تاءمين نياز مؤ مني داد ولي آن شخص ديگر مال خود را به عنوان رقابت و سركوبي برادر رسول خدا ( ص ) يعني علي ( ع ) داد ، و نيتش برتري جوئي بر علي ( ع ) بود خداوند عمل او را پوچ كرد و مايه سنگيني گناه او قرار داد ، آگاه باشيد اگر او با اين نيت به اندازه بين زمين تا عرش ، طلا و گوهر انفاق كند ، به همين خاطر از رحمت خداوند دورتر مي شود و به غضب خدا نزديكتر مي گردد . . . ( 34 ) )
🌹موضوع روایت: صبر🌹
🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🍀🌷🍀🌷
پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند:
اَلصَّبْرُ كَنْزٌ مِنْ كُنُوزِ الْجَّنَّةِ؛
صبر و شكيبائى گنجى از گنجهاى بهشت است.
[ بحارالانوار، 82/137]
صبر و مقاومت
☘️🍑☘️🍑☘️🍑☘️🎄🌴🎄🌴🎄
🎄موضوع خاطره: صبر🎄
ما سه نفر بودیم، با دکتر چهار نفر. آن ها تقریبا چهارصد نفر. شروع کردند به شعار دادن و بد و بی راه گفتن. چند نفر آمدند که دکتر را بزنند. مثلا آمده بودیم دانشگاه سخنرانی. از در پشتی سالن آمدیم بیرون. دنبالمان می آمدند. به دکتر گفتیم "اجازه بده ادبشان کنیم. " گفت "عزیز، خدا این ها را زده. " دکتر را که سوار ماشین کردیم، چند تا از پر سر و صداهاشان را گرفتیم آوردیم ستاد. معلوم نشد دکتر از کجا فهمیده بود. آمد توی اتاق. حسابی دعوامان کرد. نرسیده برگشتیم و رساندیمشان دانشگاه، با سلام و صلوات.
یادگاران، جلد یک، کتاب شهید چمران، ص 33
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🍀🍀🍀
🌵موضوع داستان: صبر🌵
بلال
بلال از اهل حبشه و در مكه از غلامان طايفه (بني جمع ) به شمار مي رفت . چون مسلمان شد از ارباب خود اذيت بسيار ديد . در بدو اسلام كسانيكه در مكه اسلام مي آوردند ، مخصوصا افرادي كه اقوام و عشيره اي نداشتند و يا برده و بنده بودند بيشتر مورد صدمه واقع مي شدند و بعضيها بر اثر زيادي صدمه از دين برمي گشتند ، ولي بلال با صبر و استقامت و ثبات قدم هر چه بيشتر او را آزار مي دادند ، استوارتر مي گرديد .
از جمله ابوجهل او را به صورت روي ريگهاي داغ حجاز مي خوابانيد و سنگ آسياب روي بدنش مي گذاشت تا اينكه مغزش به جوش آمد و به او مي گفت : به خداي محمد كافر شو ! او مي گفت : اءحد اءحد يعني خدا يكتاست .
ديگر از كسانيكه او را خيلي اذيت كرد ، اميه بن خلف بود كه مكرر او را شكنجه مي داد؛ و از مقدرات الهي اميه در جنگ بدر به دست بلال كشته شد .
در يكي از روزها كه بلال در شكنجه بود پيامبر او را ديد و از او گذشت و به ابوبكر فرمود : اگر مالي داشتم بلال را مي خريدم .
او نزد عباس رفت و گفت بلال را براي من خريداري كن . عباس عموي پيامبر به سراغ زني كه مالك بلال بود ، در حاليكه بلال زير سنگهاي سنگين در شكنجه بود نزديك بود بميرد ، رفت و از او تقاضاي خريدن بلال را نمود . آن زن درباره بلال مذمت و بدگوئي كرد و بعد او را فروخت ؛ و بلال بر اثر صبر مقابل شكنجه آزاد و خدمت پيامبر آمد و مؤ ذن حضرتش شد(449) .
🎍🎋🎍🎋🎍🎋🎍🎋🎍🎋🎍🎋🎋🎋☘
@sharmandeim_shohada
••🦋••
#خاطرهایازشفایافتنفرزندیکرانندهنیسان🌱
نقل کننده می گوید: در سال 93 که یک راننده نیسان برای مرکز ما بار آهن آورد وقتی وارد اتاق کار من شد برای گرفتن فاکتور، عکس ابراهیم هادی را که دید گفت: خدا رحمتت کنه آقا ابراهیم. من گفتم با آقا ابراهیم جبهه بودید یا بچه محلتون بود؟ راننده گفت: هیچکدوم. ماجراش طولانیه و باورش هم سخت. من پرسیدم جریان چیه؟ راننده گفت من ساکن ورامین هستم حدود پانزده سال قبل بار زده بودم برای خیابان 17 شهریور تهران. وقتی آمدم خانه با صدای همسایه ها متوجه شدم دخترم افتاده داخل استخر کشاورزی که در زمین مجاور ما بود. بلافاصله او را به بیمارستان رساندیم. حال دخترم اصلاً خوب نبود. دکتر گفت: ما تلاش خودمان را انجام می دهیم اما از ریه اش که عکس گرفتند گفتند: آبهای آلوده وارد ریه اش شده و بعید است این مشکل حل شود خیلی ناراحت شدم و برای رساندن بار مشتری به خیابان 17 شهریور تهران رفتم و در حوالی پل اتوبان شهید محلاتی که در حال تخلیه بار بودم نگاهم به چهره یک شهید افتاد. چهره جذاب و ملکوتی داشت. به تصویر شهید نگاه کردم و گفتم یقین دارم شما پیش خدا مقام دارید از شما می خواهم برای دخترم دعا کنی و از خدا بخواهی او را به ما برگرداند. از پایین عکس نام شهید را دیدم نوشته بود شهید ابراهیم هادی. آن شب در بیمارستان بودیم و در نمازخانه از فرط خستگی لحظاتی خوابم برد که جوانی خوش سیما وارد شد و گفت: دختر شما حالش خوب شده پیش دخترت برو.بیدار شدم و با عجله به طرف بخش مراقبت های ویژه رفتم، همه در تکاپو بودند دخترم هوش آمده بود و گریه می کرد پرستارها بودند، دکتر بخش هم آمد. دوباره از ریه اش عکس گرفتند و گفتند آب داخل ریه جذب بدن شده و از بین رفته. اما من می دانستم آن جوانی که در خواب دیدم همان ابراهیم هادی بود فقط چهره اش نورانی بود و شلوار کردی پایش بود. و از دعا و کرامت او دخترم شفا گرفت. از آن به بعد ما ارادت عجیبی به ایشان داریم و خانه ما پر از تصاویر این شهید است و از پانزده سال پیش تا حال عکس های ریه دخترم را نگه داشته ام که عکس اول نشان می دهد که ریه پر از آب است و در عکس بعدی اثری از آب در ریه نیست. من پرسیدم دخترت الان چکار می کنه؟ راننده گفت دانشجوی رشته مهندسی است
#کرامتشهیدابراهیمهادی🍃
ماجراي بَلْعم باعورا
حضرت موسي (ع) / ماجراي بَلْعم باعورا
بلعم باعورا از علماي بنياسرائيل بود، و كارش به قدري بالا گرفت كه اسم اعظم ميدانست و دعايش به استجابت ميرسيد.
روايت شده: موسي - عليه السلام - با جمعيتي از بنياسرائيل به فرماندهي يوشع بن نون و كالب بن يوفنا از بيابان تيه بيرون آمده و به سوي شهر (بيتالمقدس و شام) حركت كردند، تا آن را فتح كنند و از زير يوغ حاكمان ستمگر عمالقه خارج سازند.
وقتي كه به نزديك شهر رسيدند، حاكمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنياسرائيل) رفته و گفتند از موقعيت خود استفاده كن و چون اسم اعظم الهي را ميداني، در مورد موسي و بنياسرائيل نفرين كن. بَلْعَم باعورا گفت: «من چگونه در مورد مؤمناني كه پيامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرين كنم؟ چنين كاري نخواهم كرد.»
آنها بار ديگر نزد بَلْعم باعورا آمدند و تقاضا كردند نفرين كند، او نپذيرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نيرنگ و ترفند آنقدر شوهرش را وسوسه كرد، كه سرانجام بَلْعم حاضر شد بالاي كوهي كه مشرف بر بنياسرائيل است برود و آنها را نفرين كند.
بَلْعم سوار بر الاغ خود شد تا بالاي كوه رود، الاغ پس از اندكي حركت سينهاش را بر زمين مينهاد و برنميخاست و حركت نميكرد، بَلْعم پياده ميشد و آنقدر به الاغ ميزد تا اندكي حركت مينمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهي به سخن آمد و به بَلْعم گفت: «واي بر تو اي بَلْعم كجا ميروي؟ آيا نميداني فرشتگان از حركت من جلوگيري ميكنند.» بَلْعم در عين حال از تصميم خود منصرف نشد، الاغ را رها كرد و پياده به بالاي كوه رفت، و در آنجا همين كه خواست اسم اعظم را به زبان بياورد و بنياسرائيل را نفرين كند اسم اعظم را فراموش كرد و زبانش وارونه ميشد به طوري كه قوم خود را نفرين ميكرد و براي بنياسرائيل دعا مينمود.
به او گفتند: چرا چنين ميكني؟ گفت: «خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زير و رو ميكند.»
در اين هنگام بَلْعم باعورا به حاكمان ظالم گفت: اكنون دنيا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حيله و نيرنگ باقي نمانده است. آنگاه چنين دستور داد: «زنان را آراسته و آرايش كنيد و كالاهاي مختلف به دست آنها بدهيد تا به ميان بنياسرائيل براي خريد و فروش ببرند، و به زنان سفارش كنيد كه اگر افراد لشكر موسي - عليه السلام - خواستند از آنها كامجويي كنند و عمل منافي عفّت انجام دهند، خود را در اختيار آنها بگذارند، اگر يك نفر از لشكر موسي - عليه السلام - زنا كند، ما بر آنها پيروز خواهيم شد.»
آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرايش كرده به عنوان خريد و فروش وارد لشكر بنياسرائيل شدند، كار به جايي رسيد كه «زمري بن شلوم» رئيس قبيله شمعون دست يكي از آن زنان را گرفت و نزد موسي - عليه السلام - آورد و گفت: «گمان ميكنم كه ميگويي اين زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستو تو اطاعت نميكنم.»
آنگاه آن زن را به خيمه خود برد و با او زنا كرد، و اين چنين بود كه بيماري واگير طاعون به سراغ بنياسرائيل آمد و همه آنها در خطر مرگ قرار گرفتند.
در اين هنگام «فنحاص بن عيزار» نوه برادر موسي - عليه السلام - كه رادمردي قوي پنجه از امراي لشكر موسي - عليه السلام - بود از سفر سررسيد، به ميان قوم آمد و از ماجراي طاعون و علّت آن باخبر شد، به سراغ زمري بن شلوم رفت. هنگامي كه او را با زن ناپاك ديد، به آنها حمله نموده هر دو را كشت، در اين هنگام بيماري طاعون برطرف گرديد.
در عين حال همين بيماري طاعون بيست هزار نفر از لشكر موسي - عليه السلام - را كشت. موسي - عليه السلام - بقيه لشكر را به فرماندهي يوشع بازسازي كرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را يكي پس از ديگري فتح كردند.(1)
خداوند ماجراي انحراف بلعم باعورا را به طور اشاره و سربسته در آيه 175 و 176 سوره اعراف ذكر كرده، در آيه 176 ميفرمايد:
«وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيهِ يلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُونَ؛ و اگر ميخواستيم مقام او (بلعم باعورا) را با اين آيات و علوم و دانشها بالا ميبرديم، امّا اجبار برخلاف سنّت ما است، او را به حال خود رها كرديم، و او به پستي گراييد و از هواي نفس پيروي كرد، مثل او همچون سگ (هار) است، اگر به او حمله كني دهانش را باز و زبانش را بيرون ميآورد، و اگر او را به حال خود واگذاري باز همين كار را ميكند (گويي چنان تشنه دنياپرستي است كه هرگز سيراب نميشود) اين مَثَل گروهي است كه آيات ما را تكذيب كردند، اين داستانها را (براي آنها) بازگو كن شايد بينديشند و بيدار شوند.»(2)
آري اين است نتيجه فرهنگ بيعفّتي و انحراف جنسي، كه وقتي نيرنگبازان از راهها
ي ديگر شكست خوردن با رواج دادن فرهنگ غلط، دين و دنياي مردم را تباه ميسازند، كه به گفته بعضي طاعون موجب هلاكت 90 هزار نفر از لشكر موسي - عليه السلام - گرديد.(3)
سه دعاي ناكام
در مورد شأن نزول آيه 175 سوره اعراف (كه در داستان قبل ذكر شد) روايت ديگر شده كه نظر شما را به آن جلب ميكنيم:
در بنياسرائيل زاهدي زندگي ميكرد، خداوند (توسط پيامبر آن عصر) به او ابلاغ كرد كه سه دعاي تو به استجابت خواهد رسيد، آن زاهد بيهمّت و نادان در اين فكر فرورفت كه اين دعاها را در كجا به كار برد، با همسرش مشورت كرد، همسرش گفت: «سالها است كه در خدمت تو هستم و در سختي و آسايش با تو همراهي كردهام، يكي از آن دعاها را در مورد من مصرف كن و از خدا بخواه مرا از زيباترين زنان بنياسرائيل گرداند، تا تو از زيبايي من بهرهمند گردي.»
زاهد پيشنهاد او را پذيرفت و دعا كرد، او از زيباترين زنان شد، آوازه زيبايي او به همه جا رسيد، مردم از هرسو براي او نامههاي عاشقانه نوشتند، و آرزوي ازدواج با او نمودند، او مغرور شد و بناي ناسازگاري با شوهرش نهاد، سرانجام شوهرش خشمگين شد و از دعاي دوّم استفاده نموده و گفت: «خدايا از دست اين زن جانم به لبم رسيده، او را مسخ گردان.» دعايش مستجاب شد و زن به صورت خرس درآمد، وقتي كه چنين شد، فرزندان او به زاهد اعتراض كردند، اعتراض آنها شديد شد و زاهد ناگزير از دعاي سوم خود استفاده كرد و گفت: «خدايا همسرم را به صورت نخستين خود بازگردان.» زن به صورت اوّل بازگشت. به اين ترتيب سه دعاي مورد اجابت زاهد به هدر رفت. و آن زاهد نادان بر اثر مشورت با زن نادانتر از خود، سه گنجينه را كه ميتوانست به وسيله آن، سعادت دنيا و آخرتش را تحصيل كند، باطل و نابود نمود.(4)
------------------------------
1- بحارالانوار، ج 13، ص 373 و 374.
2- اعراف، 175.
3- بحارالانوار، ج 13، ص 375.
4- جوامع الحكايات محمد عوفي به قلم روان از نگارنده)، ص 322. در كتاب سياستنامه، ص 222، از اين شوهر و زن به نامهاي يوسف و كُرْسُف ياد شده است. ناگفته نماند كه در روايات ما، آيه مذكور (175 اعراف) درباره «بلعم باعورا» دانشمند معروف بنياسرائيل نازل شده كه به خاطر داشتن مقام اسم اعظم، دعايش مستجاب ميشد و بر اثر سازش با مخالفان موسي - عليه السلام - اين مقام از او سلب گرديد و ديگر دعايش به استجابت نميرسيد. (چنانكه خاطرنشان شد).
شيعه امام كش
روزي مأمون به اطرافيان خود گفت:
- مي دانيد شيعه بودن را از كه آموختم؟
آنان گفتند: نه! ما نمي دانيم.
مأمون گفت:
- از پدرم هارون.
پرسيدند: چگونه از هارون آموختي؟ و حال آنكه او پيوسته اين خانواده را مي كشت؟
مأمون اظهار داشت:
- درست است. آنها را براي حفظ سلطنت خود مي كشت. زيرا كه (الملك عقيم) سلطنت نازا و خوشايند است. سلطنت خويشاوندي را ملاحظه نمي كند. چنانچه سالي با پدرم هارون الرشيد به مكه رفتيم.
همين كه به مكه وارد شديم به دربانان خود دستور داد، هر كس از اهالي مكه و مدينه از هر طايفه اي كه هست، به ديدن من بيايد. خواه مهاجر و خواه انصار يا بني هاشم باشد. بايد اول نسب و نژاد خود را بگويد و خويش را معرفي كند، آن گاه وارد شود. لذا هر كس وارد مي شد نام خود را تا جدش مي گفت و نسب خود را به يكي از هاشميين و يا مهاجرين و انصار مي رساند و هر كدام را به اندازه شرافت نسبي و هجرت اجدادش از صد تا پنج هزار درهم و بعضي را نيز دويست درهم پول مي داد. مأمون مي گويد: روزي در مدينه نزد هارون بودم كه فضل بن ربيع (وزير هارون) وارد شد و گفت:
- مردي جلوي درب است. مي گويد: من موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالبم.(و مي خواهد وارد شود.)
هارون به محض شنيدن گفتار، روي به من و برادرم امين و افسران و ديگر لشگر كرده، گفت:
- خيلي مواظب خود باشيد. با ادب و احترام بايستيد. سپس به دربان گفت:
اجازه بده وارد شوند ولي نگذار از مركب پياده شوند مگر روي فرش من! ما همچنان ايستاده بوديم. ناگاه پيرمردي لاغر اندام وارد شد كه عبادت پيكرش را فرسوده كرده و مانند پوست خشكيده بود. سجده ها، بر صورت و بيني او آثاري شبيه جراحت به جاي گذاشته بود.
همين كه نگاهش به هارون افتاد، خواست از الاغ پياده شود، هارون فرياد زد: - به خدا قسم، ممكن نيست. بايد روي فرش من پياده شوي!
نگهبانان نگذاشتند آن حضرت پياده شود. همگي با ديده احترام و بزرگواري به سيماي نوراني او مي نگريستيم. همچنان پيش آمد تا رسيد روي فرش، نگهبانان و افسران اطراف او را گرفتند و ايشان با عظمت روي فرش پياده شد.
پدرم از جا برخاست، او را استقبال نمود و در آغوش گرفت، صورت و چشمهايش را بوسيد و دستش را گرفته بالاي مجلس آورد و با هم نشستند و مشغول صحبت شدند.
هارون با تمام چهره متوجه آن جناب شده و در ضمن پرسيد:
- چند نفر در تحت تكفل شمايند؟
امام عليه السلام: بيش از پانصد نفر.
هارون: همه اينها فرزندان شما هستند؟
امام عليه السلام نه! بيشتر آنها خدمتكار و فاميل و بستگانند، اما فرزند، سي و چند نفر دارم كه اينقدر پسر و اينقدر دخترند. (تعداد پسران و دختران را گفت).
هارون: چرا دخترها به ازدواج پسر عموهايشان (از بني هاشم) در نمي آوري؟
امام عليه السلام: وضع مالي ما اجازه نمي دهد.
هارون: مگر باغ و زراعت شما درآمدي ندارد؟
امام عليه السلام: آنها گاهي محصول مي دهد و گاهي نمي دهد.
هارون: بدهي هم داريد؟
امام عليه السلام: آري!
هارون: چقدر است؟
امام عليه السلام: در حدود ده هزار دينار.
هارون: پسر عمو! آنقدر پول در اختيارت مي گذارم كه پسران و دخترانت را به ازدواج درآوري و باغهايتان را آباد كنيد.
امام عليه السلام: در اين صورت شرط خويشاوندي را مراعات كرده اي. خداوند بر اين نيت، پاداش عنايت كند. ما با هم خويشاونديم و پيوند نزديك داريم. عباس جد شما، عموي پيغمبر و عموي جدم علي عليه السلام است. بنابراين ما از يك نژاديم و با چنين نعمت و قدرتي كه خداوند در اختيار تو قرار داده انجام اين گونه عملي از شما بدور نيست.
هارون: حتما انجام خواهم داد و منت هم دارم.
امام عليه السلام: خداوند بر زمامداران واجب كرده از فقرا دستگيري كنند، و قرض بدهكاران را بدهند و برهنگان را بپوشانند و بار سنگيني را از دوش بيچارگان بردارند و به مستمندان نيكي و احسان كنند و تو شايسته ترين افراد به انجام اين كارها هستي.
بار ديگر هارون گفت: اين كارها را انجام خواهم داد. يا ابالحسن!
در اين وقت موسي بن جعفر عليه السلام از جاي برخاست و هارون نيز به احترام او از جا بلند شد. صورت و چشمانش را بوسيد. سپس روي به جانب من و برادرانم امين و مؤتمن گفت:
- ركاب پسر عمو و سرورتان را بگيريد تا سوار شود و لباسهايش را مرتب كنيد و او را تا منزلش بدرقه كنيد. در بين راه موسي بن جعفر پنهاني به من گفت:
- خلافت بعد از پدرت به تو خواهد رسيد. هنگامي كه به خلافت رسيدي با فرزندم خوشرفتاري كن. بدين ترتيب ما حضرت را به خانه رسانيديم و بازگشتيم. من جسورترين فرزند پدرم هارون بودم. وقتي كه مجلس خلوت شد گفتم:
- پدر! اين مرد كه بود كه اين همه درباره او احترام نمودي؟ از جاي برخاستي، به استقبالش شتافتي و او را در بالاي مجلس جاي دادي و خود پايين تر از او نشستي. به ما دستور دادي ركابش را بگيريم و تا منزلش بدرقه كنيم.
گفت: او به راستي امام و پيشواي مردم و حجت خداست.
گفتم: مگر اين امتيازها 👈👈👈
مخصوص شما نيست؟
گفت: نه! من به ظاهر پيشواي مردم هستم. از راه غلبه و زور بر جامعه حكومت مي كنم. پسرم! به خدا سوگند او به خلافت از من و تمام مردم سزاوارتر است. ولي رياست اين حرفها را نمي فهمد. تو كه فرزند من هستي اگر در خلافت و رياست من چشم طمع داشته باشي، سر از پيكرت برمي دارم. سلطنت عقيم و خوشايند است و خويشاوندي نمي شناسد.
اين جريان گذشت. وقتي كه هارون خواست از مدينه به مكه حركت كند، دستور داد كيسه اي سياه كه در آن دويست دينار بود آوردند و به فضل بن ربيع گفت: اين كيسه را به موسي بن جعفر بده و به او بگو، چون فعلا وضع مالي ما خوب نيست، بيشتر از اين نتوانستم به شما كمك كنم.
در آينده نزديك احسان بيشتري به شما خواهم كرد.
من از جا برخاستم و گفتم:
- چگونه است! فرزندان مهاجر و انصار و سايرين بني هاشم و كساني كه حسب و نسب آنها را نمي شناسي، پنج هزار دينار يا چيزي كمتر از آن جايزه دادي، اما موسي بن جعفر را با آن همه احترام و تجليل كه از ايشان به عمل آوردي، دويست دينار برابر با كمترين جايزه اي كه به مردم دادي، به او مي دهي؟
گفت: اي بي مادر! ساكت باش. اگر آنچه به او وعده دادم، بپردازم از او در امان نخواهم بود و اطمينان ندارم كه فردا صد هزار شمشير زن، از شيعيان و دوستان او در مقابل من قيام نكنند. تنگدستي او و خانواده اش براي ما و شما بهتر است از اينكه ثروت داشته باشند. (56)
مراقب اين لوازم التحرير باشيد
با آغاز آخرين ماه از تابستان،بازار خريد لوازم التحرير داغ است و لازم است به چند نكته توجه شود.
تا به حال حساب كرده ايم تقريبا فرزندانمان در طول سال چند بار به تصاوير روي كيف و دفتر و مداد و لباس و ... نگاه ميكنند
اگر فقط روزي 10 بار، كيف خود را نگاه كنند (چه خودآگاه و چه ناخودآگاه) در طول سال تحصيلي بيش از 2000 بار مي شود
اگر فقط روزي 10 بار به دفتر خود را نگاه كنند؛ و 10 دفتر هم داشته باشند در طول سال تحصيلي بيش از 20.000 بار مي شود
فرزندان ما در مدرسه تقريبا 5 ساعت مداد به دست دارند ؛ و در منزل هم همين قدر ؛پس در طول سال حدود 2000 ساعت ، يا بهتر بگوييم 120.000 دقيقه تصاوير روي مداد را مرور مي كنند
حال خود حساب عروسك ، پتو ، لباس ، حوله ، تصوير رايانه و ... را داشته باشيد
تصاوير غربي الگوي مناسبي براي فرزندانمان نيستند . به عنوان مثال :
تصاوير باربي؛ اين عروسك نيمه عريان كه افسر تهاجم فرهنگي است تاثير مخربي بر ذهن كودكانمان دارد.
آيا مي دانيد ! محال است كسي تركيب بدن باربي را حتي با عمل زيبايي به دليل عدم تناسب بين اندازه پاها، بالاتنه ، گردن ، و صورتي كشيده داشته باشد
آيا مي دانيد ! بسياري از دختران جوان به دليل الگو قرار دادن باربي در اندام؛ دچار سوء تغذيه مي شوند
آيا مي دانيد ! پست ترين بازيگرانِ زن فيلمهاي ... ؛ الگوي خود را باربي مي دانند
آيا مي دانيد! هنگامي كه خطر كاهش جمعيت در آمريكا جدي شد؛ آمريكا با عروسك باربيِ جنين در شكم ، جمعيت خود را متعادل كرد
آيا مي دانيد! اگر تعداد عروسكهاي باربي خريداري شده را كنار هم بگذاريم؛ هفت دور ، دور كره زمين مي چرخد
آيا مي دانيد ! فقط تعداد عروسكهاي باربي خريداري شده در ايتاليا ، از مجموع مردمش هم بيشتر است
آيا مي دانيد! پررنگ كردن غرايز جنسي در ذهن دختران، دوستي هاي نامشروع و دراز مدت ؛ موهاي افشان؛ لباسهاي دو تكه و نيمه عريان؛ آرايش غليظ ؛ خودنمايي هاي حريصانه؛ رقص هاي عمومي ؛ سكس و بي بند و باري ؛ شراب خواري و اعتياد از مصاديق اخلاق جنسي غرب است كه باربي عهده دارِ ترويج آنهاست
آيا مي دانيد! باربي باعث بلوغ زودرس دختران مي شود
آيا مي دانيد ! مهمترين سلاح آمريكا براي از بين بردن اقتصاد ژاپن ؛ ترويج باربي بين كودكان است
آيا مي دانيد ! جواناني كه در كودكي عروسك باربيِ مشروب خور داشته اند؛ معمولا معتاد به مشروبات الكلي اند
آيا مي دانيد ! آمريكا سالها قبل از هر جنگ و تجاوزي ؛ با تغييراتي روي باربي ؛ اذهان را به سمت خود هماهنگ مي كند
آيا مي دانيد! در طول جنگ عراق و آمريكا در سال 1990 ، عروسك باربي با پوشش يونيفورم نظامي آمريكايي به تهييج افكار عمومي پرداخت
آيا مي دانيد! باربي در ادامه جنگ رواني غرب ؛ عليه انديشه هاي اسلامي؛ وارد عرصه شد و مبارزه با فرهنگ شهادت طلبي را در دستور كار خود قرار داد. باربي انتحاري كه پس از فرياد الله اكبر با فشردن ضامنِ كمربند انفجاريش منفجر مي شدو بعد از آن صداي خنده ي مسخره آميزي به گوش مي رسيد
و هزاران ندانستن ديگر
حال اين تصاوير و عروسكهاي باربي دست كودكان ما چه مي كند
🌹 پیام قرآنی ۲۵ تیرماه ۱۴۰۲
👈 هر روز یک آیه:
وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ
۞آیه ۷۷ سوره قصص۞
در آنچه خدايت ارزانى داشته، سراى آخرت را بجوى و بهره خويش را از دنيا فراموش مكن. و همچنان كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن و در زمين از پى فساد مرو كه خدا فسادكنندگان را دوست ندارد.
💬 پیام ها
۱- دنيا مزرعهى آخرت است. «وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ» (به قارون گفته شد: از اين امكانات سراى آخرت را دنبال كن.)
۲- دارايى ثروتمندان، از آنِ خداست. «آتاكَ اللَّهُ»
۳- آخرت را بايد با جديّت دنبال نمود، هر چند دنيا را نيز نبايد فراموش كرد.«ابْتَغِ- لا تَنْسَ»
۴- مال و ثروت مىتواند وسيلهى سعادت اخروى گردد. «وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ»
۵- موعظهى ثروتمندان، كار پسنديدهاى است. وَ ابْتَغِ ...
۶- هركس به سهم و نصيب خود اكتفا كند وباقى را صرف آخرت نمايد. وَ ابْتَغِ ...
وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ ...
۷- در موعظه، به نيازهاى طبيعى هم توجّه داشته باشيم. «لا تَنْسَ نَصِيبَكَ»
۸- ثروت بىحدّ، بهرهمندى بىحساب رابدنبال ندارد. نصيب هركس محدود و مشخّص است. «نَصِيبَكَ»
۹- آخرتطلبى از طريق احسان به ديگران است. وَ ابْتَغِ ... وَ أَحْسِنْ
۱۰- براى دعوت ديگران به احسان، يادآورى احسان الهى در حقّ آنان كارساز است. «أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ»
۱۱- سرمايهداران بىايمان، در معرض فساد هستند. «لا تَبْغِ الْفَسادَ»
🔹آیتالله حائری شیرازی🔹
🔸تأثیر تبلیغ🔸
شما طلاب حتماً قضیۀ مرحوم کربلایی کاظم ساروقی خوانده اید. قبر ایشان در قبرستان حاج شیخ، نزدیک حرم مطهر است. مرحوم آیت الله العظمی نجفی جزء #ادله ای که برای عدم تحریف کتاب الله می آورد این است که کربلایی کاظم که به طریق غیر عادی قرآن حفظش شده بود، همین قرآن فعلی را می خواند! آنقدر هم همراه این قضیه، قرائن وجود داشت مبنی بر اینکه این مسأله غیر عادی است، که حدی ندارد.
آیت الله مکارم شیرازی می گوید هر قرآنی به دست کربلایی کاظم می دادیم و می گفتیم فلان آیه، ایشان قرآن را باز می کرد و همان آیه آمده بود! این یعنی یک خبری است دیگر. هر وقت دعوتش می کردند و یک لقمۀ مشتبه ای خورده بود، می گفت که جلویم را پرده گرفت، سیاه شد. بعد می گفت تو که پولت مشتبه بود، چرا کربلایی کاظم را دعوت کردی؟ می رفت جایی و غذا را استفراغ می کرد!
کربلایی کاظم می گوید ماه رمضانی بود و مبلّغی آمد توی روستای ما. گفت: کسی که زکات ندهد، لباسش اشکال دارد. من به بابایم گفتم: «بابا زکات بده»، گفت: «من ندارم بدهم». گفتم: پس زمین سهم من را جدا کن. قبول کرد. سهم من را جدا کرد و من شروع کردم زکاتم را می دادم. بعد این جریان برایم پیش آمد!
ببینید؛ یک طلبه ای می رود تبلیغ می کند که معلوم نیست این طلبه، اصلاً حتی تا کتاب لمعه خوانده بود یا نه؟! یک طلبه رفته آن حرف را زده، او هم گیرنده اش قوی بوده و آن را گرفته. یعنی به این علم، عمل کرد. پس انسان وقتی می رود برای تبلیغ. از یک کلمۀ او ممکن است کربلایی کاظم پیدا بشود! همین برایش بس است! هزار تا مسخره هم که بکنند اشکالی ندارد. این زخم زبان ها، این زحمت ها، این ناراحتی ها، اینها را می دانید که #خدا_میبیند. شما وقتی فهمیدید این کار لازم است، باید انجامش داد. گاهی با یک کلام شما، یک نفر کربلایی کاظم پیدا می شود.
@haerishirazi
🌷🌷پيامدهاي گناه🌷🌷
خلاصه اين كه كثرت گناه درخت ايمان را ميسوزاند و انسان را از ارتباط با ولايت حق، قطع، و به ولايت شيطان وصل ميكند. قرآن مجيد ميفرمايد:
)وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُماتِ(
پس عاقبت ادامه گناه، شرك و كفر و انكار نبوت پيامبر و امامت اميرمؤمنان (ع) و يازده فرزند اوست. شما از اين گونه آدمها خيلي ديدهايد كه وقتي به آنها ميگوييد بياييد به يك جلسه مذهبي برويم، ميگويند كه ما اين حرفها را كهنه كردهايم و اينها فايدهاي براي ما ندارد. راست هم ميگويند براي آنان فايدهاي ندارد، چراكه قرآن ميفرمايد:
)بَلي مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون(
آري، برخي گناهان به گونهاي سنگين است كه همه راهها را ميبندد و ديگر شخص نميتواند برگردد. پيامبر اكرم (ص) ميفرمايد:
«مَا مِنْ ذَنْبٍ أَعْظَمَ عِنْدَ اللهِ مِنْ نُطْفَةٍ يَضَعُهَا الرَّجُلُ فِي رَحِمٍ لَا تَحِلُّ لَه»؛
گناهي در ميان گناهان مردم سنگينتر و بزرگتر از ريختن نطفه حرام در رحم حرام نيست؛
يعني گناهي سنگينتر از تماس مرد نامحرم با زن نامحرم نيست. اين مطلب را كسي ميگويد كه ملكوت عالم در جان او منعكس شده است.
و نيز ميفرمايد:
«مَا عَجَّتِ الْأَرْض إِلَي رَبِّهَا عَزَّ وَ جَل [من عمل يعمل علي ظهرها] كَعَجِيجِهَا مِنْ ثَلَاثٍ مِنْ دَمٍ حَرَام يُسْفَكُ عَلَيْهَا أَوِ اغْتِسَالٍ مِنْ زِنًا أَوْ النَّومِ عَليها قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ»
پيامبر خدا ميفرمايد: زمين در پيشگاه خدا سه ناله زده كه نمونه اين سه ناله را هيچ موقع نزده است: يكي آن وقت كه خون پاكي بر روي آن ريخته شود و ديگري آن هنگام كه آب غسل جنابت از حرام روي آن ريخته شود و خواب قبل از طلوع آفتاب بر آن.
پيامبر اكرم (ص) ميفرمايد: خائنترين زن در اين عالم زني است كه به رختخواب شوهرش خيانت كند و كثيفترين مرد مردي است كه زن دارد و از زنا خجالت نميكشد. آن حضرت همچنين ميفرمايد: خداوند با اينان سخن نميگويد و اصلاً آنها را نگاه نميكند و آنان را پاك نميگرداند و عذاب اليم براي آنان است، مگر اين كه توبه كنند.
خدايا اين درِ توبه چه درِ با عظمتي است! الهي امشب كه ما را اينجا جمع كردهاي معلوم است هر دوي ما با هم كار داريم؛ ما با تو كار داريم و ميخواهيم بگوييم گذشته ما خيلي بد است و آنها را بپوشان، و تو هم با ما كار داري و ميخواهي بگويي حالا كه آمدهايد گذشته شما را ميبخشم و گناهانتان را ميپوشانم!
تازه مسلمان
دو همسايه كه يكي مسلمان و ديگري نصراني بود، گاهي با هم راجع به اسلام سخن مي گفتند. مسلمان كه مرد عابد و متديني بود آن قدر از اسلام توصيف وتعريف كرد كه همسايه نصرانيش به اسلام متمايل شد و قبول اسلام كرد.
شب فرا رسيد، هنگام سحر بود كه نصراني تازه مسلمان ديد در خانه اش را مي كوبند، متحير و نگران پرسيد: كيستي؟
از پشت در صدا بلند شد: من فلان شخصم و خودش را معرفي كرد، همان همسايه مسلمانش بود كه به دست او به اسلام تشرف حاصل كرده بود.
در اين وقت شب چكار داري؟
زود وضو بگير و جامه ات را بپوش كه برويم مسجد براي نماز!
تازه مسلمان براي اولين بار در عمر خويش وضو گرفت و به دنبال رفيق مسلمانش روانه مسجد شد. هنوز تا طلوع صبح خيلي باقي بود. موقع نافله شب بود، آن قدر نماز خواندند تا سپيده دميد و موقع نماز صبح رسيد. نماز صبح را خواندند و مشغول دعا و تعقيب بودند كه هوا كاملاً روشن شد. تازه مسلمان حركت كرد كه برود به منزلش، رفيقش گفت: كجا مي روي؟
مي خواهم برگردم به خانه ام، فريضه صبح را كه خوانديم ديگر كاري نداريم.
مدت كمي صبر كن و تعقيب نماز را بخوان تا خورشيد طلوع كند.
بسيار خوب.
تازه مسلمان نشست و آن قدر ذكر خدا كرد تا خورشيد دميد. برخاست كه برود، رفيق مسلمانش قرآني به او داد و گفت: فعلاً مشغول تلاوت قرآن باش تا خورشيد بالا بيايد و من توصيه مي كنم كه امروز نيت روزه كن، نمي داني روزه چقدر ثواب و فضيلت دارد؟
كم كم نزديك ظهر شد. گفت: صبر كن چيزي به ظهر نمانده، نماز ظهر را در مسجد بخوان.
نماز ظهر خوانده شد. به او گفت: صبر كن طولي نمي كشد كه وقت فضيلت نماز عصر مي رسد، آن را هم در وقت فضيلتش بخوانيم!
بعد از خواندن نماز عصر گفت: چيزي از روز نمانده. او را نگاه داشت تا وقت نماز مغرب رسيد. تازه مسلمان بعد از نماز مغرب حركت كرد كه برود افطار كند. رفيق مسلمانش گفت: يك نماز بيشتر باقي نمانده و آن عشا است. صبر كن تا در حدود يك ساعت از شب گذشته، وقت نماز عشا (وقت فضيلت) رسيد و نماز عشاء هم خوانده شد. تازه مسلمان حركت كرد و رفت.
شب دوم هنگام سحر بود كه باز صداي در را شنيد كه مي كوبند، پرسيد: كيست؟
من فلان شخص همسايه ات هستم، زود وضو بگير و جامه ات را بپوش كه به اتفاق هم به مسجد برويم.
من همان ديشب كه از مسجد برگشتم، از اين دين استعفا كردم. برو يك آدم بيكارتري از من پيدا كن كه كاري نداشته باشد و وقت خود را بتواند در مسجد بگذراند. من آدمي فقير و عيالمندم، بايد به دنبال كار و كسب روزي بروم.
امام صادق بعد از اينكه اين حكايت را براي اصحاب و ياران خود نقل كرد، فرمود: (به اين ترتيب، آن مرد عابد سختگير، بيچاره اي را كه وارد اسلام كرده بود خودش از اسلام بيرون كرد. بنابراين، شما هميشه متوجه اين حقيقت باشيد كه بر مردم تنگ نگيريد، اندازه و طاقت و توانائي مردم را در نظر بگيريد تا مي توانيد كاري كنيد كه مردم متمايل به دين شوند و فراري نشوند، آيا نمي دانيد كه روش سياست اموي بر سختگيري و عنف و شدت است، ولي راه و روش ما بر نرمي و مدارا و حسن معاشرت و به دست آوردن دلهاست)(39).
🌹 پیام قرآنی ۲۶ تیرماه ۱۴۰۱
👈 هر روز یک آیه:
لَا تَقُمْ فِيهِ أَبَدًا ۚ لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَىٰ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ ۚ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا ۚ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ
۞آیه ۱۰۸ سوره توبه۞
هرگز در آن مسجد نمازمگزار. مسجدى كه از روز نخست بر پرهيزگارى بنيان شده شايستهتر است كه در آنجا نماز كنى. در آنجا مردانى هستند كه دوست دارند پاكيزه باشند، زيرا خدا پاكيزگان را دوست دارد.
💬 پیام ها
۱-در مسجدى كه پايگاه مخالفانِ نظام اسلامى است، به نماز نايستيم. «لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً»
۲- عبادت از سياست جدا نيست. حتّى به وسيله نماز نبايد باطلى را تقويت
كرد. «لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً» (تائيد كفر و نفاق وتفرقه حرام است)
۳- رهبر، الگوى ديگران است. پيامبر نبايد وارد مسجد ضرار شود تا ديگران هم وارد نشوند. لذا خطابِ آيه به پيامبر است. «لا تَقُمْ فِيهِ»
۴- رهبر جامعه بايد در موضعگيرى پيشگام باشد. «لا تَقُمْ فِيهِ»
۵- اگر مردم را از رفتن به مراكز فساد باز مىداريم، بايد مكانهاى سالم و مفيدى را جايگزين و به آن راهنمايى كنيم. «لا تَقُمْ، تَقُومَ»
۶- ارزش هرچيز وابسته به اهداف و انگيزهها و نيّات بنيانگزاران آن دارد. «أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى»
۷- مسجد، زمينهى پاكى از پليدىهاى جسمى و روحى است. «فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا»
۸- همنشينى با صالحان ارزش است. فِيهِ رِجالٌ ...
۹- ارزش مكانها، بسته به افرادى است كه به آنجا رفت وآمد مىكنند. ارزش يك مسجد به نمازگزارانِ آن است، نه گنبد و گلدستهى آن. لَمَسْجِدٌ ... أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ، فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا
۱۰- نماز و مسجد، وسيلهى تهذيب و پاكى است. لَمَسْجِدٌ فِيهِ ... يَتَطَهَّرُوا
۱۱- علاقه به كمال و پاكى، خود يك كمال است. «يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا»
۱۲- پاكان، محبوب خدايند. «يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»
نمونه اي از سخاوت امام حسين ( ع ) امام حسين ( ع ) در خانه اش مشغول نماز بود ، يك نفر اعرابي ( باديه نشين ) كه از فقر به تنگ آمده بود ، به مدينه وارد شد و يكراست به در خانه امام حسين ( ع ) آمد و در را زد و اين دو شعر را خواند :
لم يخب اليوم من رجاك و من
حرك من خلف بابك الحلقة
فانت ذوالجود ، انت معدنه
ابوك قد كان قاتل الفسقة
( امروز كسي كه اميد به تو داشته باشد و حلقه در خانه تو را حركت دهد نا اميد نخواهد شد ، تو سخاوتمند و معدن عطا و كرم هستي ، پدرت كشنده فاسقان بود ) .
امام حسين ( ع ) نماز خود را كوتاه كرد و پس از نماز به سوي آن اعرابي بيرون آمد آثار فقر و تهيدستي را از چهره او مشاهده كرد آنگاه بازگشت و قنبر را صدا زد ، قنبر پيش دويد امام علي ( ع ) به او فرمود : از مخارج زندگي ما چقدر در نزد تو باقي مانده است ؟
قنبر گفت : دويست درهم باقي مانده كه به من فرمودي آن را بين بستگانت تقسيم كنم .
امام فرمود : آن را بياور ، كسي كه از آن ها سزاوارتر است آمده ، قنبر رفت و آن را آورد ، امام حسين ( ع ) آنرا گفت و به آن اعرابي داد ، و در جواب شعر او ، اني سه شعر را خواند :
خذها فاني اليك معتذر
و اعلم باني عليك ذو شفقة
لوكان في سيرنا الغداة عصا
كانت سمانا عليك مندفقة
لكن ريب الزمان ذونكد
والكف منا قليلة النفقة
( اين پول را از من بگير ، و از تو معذرت مي خواهم و بدان كه من به تو مهربانم و تورا دوست دارم ، اگر دست ما پر بود ، تو را همواره بهره مند مي كرديم ، ولي سختيهاي زمانه كم عطا شده ، و دستمان خالي است ) .
اعرابي آن را گرفت و با كمال خوشحالي اشعاري را به عنوان تشكر خواند و رفت ( 52 ) .
طبق نقل بعضي از روايات وقتي كه اعرابي آن پولها را گرفت سخت گريه كرد حضرت فرمود : گويا عطاي ما را كم شمردي ؟ اعرابي گفت : نه بلكه ، گريه ام براي آن است كه دست با اين جود و سخا ، چگونه رواست كه زير خاك برود ؟ ( 53 ) .
غریب رضا اسماعیلی، یکی از بچه های محلات، درد کلیه هایش به تدریج شروع شد. او در اردوگاه موصل4 زندگی می کرد. پس از آن همه التماس و چانه زدن، به او قرص های آرام بخش می دادند. شب و روزِ «غریب رضا» شده بود درد و رنج، بالاخره، او را به بیمارستان بردند و از او عکس رادیولوژی گرفتند و گفتند که کلیه هایش املاح ساز است. کار آن اسیر رنج کشیده به درازا کشید. هر روز صبح پیش پزشک یا پزشکیار ایرانی می رفت و تا غروب دو، سه بار به او سوند می زدند. هر دو ماه هم نمایندگان صلیب سرخ به اردوگاه می آمدند. غریب رضا به آن ها مراجعه می کرد و آن ها به عراقی ها سفارش می کردند که او را به بیمارستان ببرند. او را می بردند. دو روز نگه می داشتند. عکس می گرفتند و دوباره به اردوگاه باز می گرداندند. وقتی هم حالش بسیار وخیم می شد، آمپول نوالژن به او تزریق می کردند.
یک شب، غریب رضا به حال مرگ افتاد. بچه ها به او تنفس مصنوعی دادند و خدا کمک کرد و نفسش بازگشت. فردا صبح، او را به بهداری بردند. چند بار هم او را به بیمارستان شهر بردند تا مورد عمل جراحی قرار دهند؛ اما ناامیدانه بازگشتند. حتی شبی که بچه هارا به کربلا بردند، غریب رضا که از درد به خود می نالید، نتوانست برود.
آن روز، بچه ها مقداری آب را به ضریح حضرت سیدالشهدا(ع) تبرک کردند و شب که بازگشتند آن را به غریب رضا دادند. دانه ای خرما و تکه ای نان را از غذاخوری حضرت آورده بودند و به امید شفا به او دادند. غریب رضا آن شب خیلی گریه کرد و با توسل به حضرت سیدالشهدا(ع) آن آب و خرما و نان را خورد. صبح، دیگر از درد خبری نبود. آزمایش های بعدی هم نشان داد که او شفا یافته است.
منبع: کتاب تنفس ممنوع، صفحه:263
سال 1363 غریب رضا اسماعیلی در اسارت گاه موصل به بیماری کلیه گرفتار شد. چهار سال بیماری اش طول کشید. روزهای اول از سوزش ادرار شروع شد. درد که شدت یافت، به بهداری مراجعه کرد.
پزشکان عراقی به او قرص های آرام بخش و خواب آور دادند. آنتی بیوتیک ها هم بر ضعف او افزود. تا این که پزشک صلیب سرخ او را معاینه کرد. بعد از گرفتن عکس گفتند: کلیه ها املاح ساز است. باید اسید کلیه ها را زیاد کنی تا املاح دفع شود.
14 ماه بعد کلیه ها املاح را به سنگ تبدیل کردند. سنگ ها به مثانه آمد و در مجرای ادرار گیر کرد. هر شبانه روز دو الی سه بار به او سوند وصل کردند. پزشک عراقی گفت که در 24 ساعت باید 16 لیتر آب بخوری. آب خوردن در زندان اسارت عذاب آور بود. چرا که دستشویی وجود نداشت.
عراقی ها هم از دستش خسته شدند و او را ابوکلیه صدا می زدند. مدتی بعد به دلیل استفاده ی زیاد از سوند، مجرای ادرار گوشت اضافه آورد. درد تا آن جا شدت یافت که گمان کردیم از دنیا رفته است ...
همه ی بچه ها برای سلامتی اش دعا کردند. بار دیگر از او عکس گرفتند و گفتند: کلیه ی چپ فاسد شده و باید آن را در بیاوریم.
روزی که قرار بود او را به بیمارستان ببرند، بچه ها نامه هایی را برای تبادل بین اسرا به او دادند و او در لیفه ی شلوارش پنهان کرد. اما متأسفانه قبل از رسیدن به بیمارستان مأموران نامه را یافتند و او را 20 روز در سرمای سخت در محوطه ی آسایشگاه نگه داشتند و شب ها به آسایشگاه می بردند.
در همین روزها بود که بچه های آسایشگاه را به زیارت کربلا بردند اما غریب رضا اجازه ی زیارت نداشت. دل شکسته بود؛ شب بچه ها ظرف آب، چند عدد خرما و تکه ای نان متبرّک شده به او دادند.
صبح روز بعد غریب رضا به یکی از پزشکان ایرانی گفت: « من دیشب در نیمه های شب دعا خواندم و صبح احساس کردم که کلیه هایم درد ندارد. » اما پزشک ایرانی از او خواست که هیچ عکس العملی نشان ندهد تا او را دوباره به بیمارستان ببرند.
در بیمارستان دوباره از کلیه هایش عکس گرفتند. پزشک با دیدن عکس گفت: « والله العظیم هدا شی عجیب » ( به خدا چیز شگفت انگیزی است. ) سپس به پزشک یار گفت: اشتباه عکس گرفته ای از کلیه ی دیگرش عکس بگیر. امام این عکس هم سالم بود.
پزشک سلامتی اش را تأیید کرد. رضا همان جا دستانش را بالا گرفت و گفت: قربان مقامت یا امام حسین (ع)
روزها گذشت تا این که در مردادماه سال 1369 او هم به وطن بازگشت و زندگی را در جمع خانواده با سرور قلبی ادامه داد ...
منبع: کتاب درهای همیشه باز
تو قوم يونس (ع)
يونس (ع) وقتي از ميان مردم رفت و مردم ديدند كه حرف او درست بوده و ابر سياهي كه حامل عذاب است آسمان شهرشان را پر كرده، دنبال او دويدند ولي او را نيافتند، چون جگر او را سوزانده بودند. هرچه ميگفت گناه نكنيد به او ميخنديدند و او هم از شهر دور شده بود. مردم سپس به در خانۀ يك عالم مؤمن رفتند و گفتند بمانيم و نابود شويم يا راه ديگري هست؟ آن عالم گفت: توبه كنيد و بمانيد. گفتند: ابر بالاي سر ماست. گفت: پايينتر هم كه بيايد، با توبه آن را رد ميكنيم. سپس به آنان گفت: اكنون كه يونس نيست به خدا پناه ببريد و زاري و تضرع كنيد، شايد بر شما ترحّمي فرمايد.
پرسيدند: چگونه به خدا پناه ببريم ؟ آن عالم فكري كرد و گفت: فرزندان شيرخواره را از مادرانشان جدا كنيد و حتي بين شتران و بچههايشان و گوسفندان و برهها و گوسالهها و مادهگاوها تفرقه بيندازيد و در ميان بيابان جمع شويد و اشكريزان از خداي آسمانها و زمين و درياهاي پهناور طلب عفو و بخشش كنيد. مردم به دستور آن عالم عمل كردند و منظرهاي بسيار تاثرانگيز ايجاد شد. اطفال شيرخوار گريه ميكردند و پيران كهنسال هم صورت بر خاك گذاشته بودند و اشك ميريختند. صداي حيوانات و اشك و آه قوم يونس به هم آميخته شد و رحمت بي انتهاي پروردگار جهان بر سر آنها سايه افكند و در پي اين صحنه، عذاب نازل شده برطرف گرديد و به جانب كوهها روانه شد.
خدايا ما هم امشب مانند گداها به در خانهات آمدهايم و خودت فرمودهاي كه گدا را رد نكنيد، پس ما را بپذير و از گناهانمان نجاتمان بده!
در اردوگاه موصل یک، پیرمردی بود که به سیدعباس شهرت داشت. او از بیماری فتق می نالید. پایش هم از قوزک قطع شده بود. بیماری فتق او را خیلی اذیت می کرد. عراقی ها کاری برایش نکردند. می توانستند او را به بیمارستان بفرستند و با یک عمل ساده جراحی، او را از درد برهانند. آدم مومن و باتقوایی بود. متوسل به آقا اباعبدالله الحسین(ع) شد. شب، آقا را در عالم رویا دید و عرض می کند: «از فتق ناراحتم». امام می فرمایند: «ان شاءالله خوب می شوی».
صبح، سید عباس در حالی از خواب برخاست که هیچ دردی نداشت. شفا گرفته بود.
«عبدالله» هم که هشتاد درصد بینایی خود را از دست داده بود و پزشکان عراقی کاری برایش نکردند، با توجه و توسل به سیدالشهداء (ع) شفا گرفت. او شبی پس از نماز مغرب و عشاء سر به سجده گذاشت و در پیشگاه خدا، حضرت اباعبدالله الحسین(ع) را واسطه قرار داد. وقتی سر از سجده برداشت، چشم هایش همه چیز را به خوبی می دید.
«قدرت الله ناظم» هم پس از اینکه ضربه مغزی شد و پزشکان از درمانش عاجز شدند، با توسل بچه های موصل 3 به حضرت زهرا(س) شفا گرفت. قدرت در همان حالت اغما، که در بیمارستان افتاده بود، می بیند که بیمارستان آتش گرفته و کسی را یارای خاموش کردن آتش نیست. ناگهان بانویی با عظمت وارد اتاق می شود و به او خطاب می کند که تو می توانی و اگر آتش را خاموش کنی، هدیه تو آزادی از این جاست. قدرت الله می گفت: «آتش را خاموش کردم و پس از فراغت از آن، ناگهان چشم باز کردم و دیدم که در بیمارستان روی تخت دراز کشیده ام و به دستانم سرم وصل است. تازه پس از چند روز فهمیدم که من ضربه مغزی شده بودم و مدتی در این جا بوده ام».
راوی: عبدالمجید رحمانیان
منبع: کتاب تنفس ممنوع، صفحه:261
📿خواب های مکروه
⛔️ خوابیدن بین الطلوعین(از طلوع فجر تا طلوع آفتاب)
امام باقر علیه السلام:
ابلیس سربازانش را هنگام غروب افتاب از طرف مغرب می فرستد تا زمانی که سرخی غروب برطرف شود.و سربازان روز را از زمان طلوع فجر پخش می کندتا هنگامی که افتاب طلوع می کند.
پیامبرصل الله علیه وآله:
در این زمان ها(غروب و مابین الطلوعین)بسیار به یاد خدا باشید،زیرا این دو زمان،زمان غفلت است که انسان اسیب می بیند از جایی که غافل است.
پیامبرصل الله علیه وآله:
پناه ببرید به خدا از شر شیطان و سربازانش در این دو زمان و برای کودکانتان دعا بخوانید در این دو زمان،زیرا این دو زمان،زمان غفلت و بی توجهی است.
پیامبر صل الله علیه وآله:
خدای سبحان کراهت دارد از خوابیدن قبل از نماز عشاء.
امام علی علیه السلام:
خوابیدن بین نماز مغرب و عشاء سبب فقر می شود.
امام صادق علیه السلام در تفسیر ایه"تتجافی جنوبهم عن المضاجع"می فرماید:انان نمی خوابند تا این که نماز مغرب و عشاء را بخوانند.
✅ نکته:خوابیدن در زمان نماز مغرب و عشاء، در حقیقت هنگام نفود و وفور شیاطین است.
⛔️ خوابیدن بعد از ظهر(عصر)
پیامبرصل الله علیه وآله:
خوابیدن در اول روز خلاف خلقت(می طلبد که انسان به کار و تلاش بپردازد)است.و خوابیدن وسط روز نعمت است.و خوابیدن بعد از نماز عصر حماقت است و ما بین نماز مغرب و عشاء، رزق و روزی را قطع می کند.
📚دراست فی طب الرسول المصطفی ج۴ مبحث ارشادات فی النوم
📚عیون اخبار الرضا علیه السلام ج۱ص۷۴
📚من لایحضره الفقیه ج۴ص۳۵۹
📖@moogharrabon
10چرا در زندگي مردم
موعظه هميشگي امام صادق عليه السلام به مردم
كَانَ [الصَّادِقُ] عَلَيْهِ السَّلَامُ دَائِماً يَعِظُ بِهَا النَّاسَ كَانَ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: امام صادق عليه السلام دائما مردم را به ده چرايي كه بيان مي كنيم موعظه مي كرد .
1) إِنْ كَانَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي قَدْ تَكَفَّلَ بِالرِّزْقِ فَاهْتِمَامُكَ لِمَاذَا؟ اگر خداوند رازق و متكفل رزق انسان است پس تلاش بيش از حد براي رزق و روزي براي چي ؟ و چرا بيش از حد براي بدست آوردن رزق و روزي تلاش مي كنيد تا باعث فوت كارهاي ديگر درزندگي شود و ترك وظايف ديگر . به مقدار وظيفه بايد كار و تلاش كرد و به كارهاي ديگر زندگي هم برسيم خداوند رزق انسان را مي رساند.
2) وَ إِنْ كَانَ الرِّزْقُ مَقْسُوماً فَالْحِرْصُ لِمَاذَا؟و اگر رزق از طرف خداوند قسمت شده است پس چرا بايد انسان حرص بزند.؟
3) وَ إِنْ كَانَ الْحِسَابُ حَقّاً فَالْجَمْعُ لِمَاذَا؟ و اگر حساب و كتاب اعمال حق است پس جمع كردن مال براي چي ؟
4) وَ إِنْ كَانَ الْخَلَفُ مِنَ اللَّهِ حَقّاً فَالْبُخْلُ لِمَاذَا؟و اگر انسان انفاق كند و خداوند چند برابر پاداش مي دهد پس بخل كردن در انفاق مال و علم و وقت و جان براي چي ؟.( البته مالي را بايد انفاق كند در راه خير كه از راه خير هم بدست آمده باشد و نيز حلال باشد)
5) وَ إِنْ كَانَتِ الْعُقُوبَةُ مِنَ اللَّهِ النَّارَ فَالْمَعْصِيَةُ لِمَاذَا؟ و اگر عقوبت كردن از طرف خداوند آتش دوزخ است پس گناه كردن براي چي ؟
6) وَ إِنْ كَانَ الْمَوْتُ حَقّاً فَالْفَرَحُ لِمَاذَا؟ و اگر مردن حق است پس خوشحالي كه انسان را از ياد مرگ و قيامت غافل كند براي چي؟.
7) وَ إِنْ كَانَ الْعَرْضُ عَلَي اللَّهِ حَقّاً فَالْمَكْرُ لِمَاذَا؟واگر اعمال بر خداوند عرضه مي شود و در محضر او بسر ميبريم پس مكر و حيله زدن به مومنان و مسلمانان براي چي .؟
8) وَ إِنْ كَانَ الْمَمَرُّ عَلَي الصِّرَاطِ حَقّاً فَالْعُجْبُ لِمَاذَا؟ واگر عبور از پل صراس حق است پس عجب و خود پسندي براي چي؟
9) وَ إِنْ كَانَ كُلُّ شَيْءٍ بِقَضَاءِ وَ قَدَرٍ فَالْحُزْنُ لِمَاذَا؟و اگر هر چيزي به قضا و حكم خداوند و قدر و اندازه خداوند است پس غم و اندوه براي چي ؟
10) وَ إِنْ كَانَتِ الدُّنْيَا فَانِيَةً فَالطُّمَأْنِينَةُ لِمَاذَا؟.[1] و اگر دنيا فاني و از بين رفتني است پس اطمينان و دلبستگي به آن براي چي ؟
[1] - عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ؛ ؛ ص344
بسم الله الرحمن الرحيم
و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احيا عند ربهم يرزقون گمان مبريد كسانيكه در راه خدا كشته مي شوند، مرده اند بلكه زنده اند و نزد خدا روزي مي خورند. من محمود دايه علي وصيت نامه ي خود را به نام خدا و در راه تداوم انقلاب اسلامي به رهبري زعيم عاليقدر امام امت خميني روح خدا شروع مي كنم، اي مردم مسلمان و مستضعف ايران اين انقلاب را به رهبري امام امت ادامه دهيد ما ملت ايران خيلي خون داده ايم كه اين انقلاب به پيروزي برسد نكند كه از رهنمودهاي امام سرپيچي كنيد و امام را تنها بگذاريد او نايب امام زمان (عج) است. نگذاريد خون اين شهيدان پايمال شود ما هرچه خون بدهيم انقلابمان پايدارتر مي شود، اين آمريكائي خائن با كمك منافقين دارند شاخ و برگ اين نهال انقلاب را مي ريزند ما بايد نگذاريم كه اين ابرقدرتها، واسطه هاي داخلي آنها به اين انقلاب ضرور زيان برسانند. اگرچه همه را بكشند ما بايد تا آخرين قطره ي خونمان را به پاي اين نهال انقلاب بريزيم و آن را آبياري كرده و رشدش بدهيم. در زمان امام حسين (ع) امام را تنها گذاشتند حالا كه امام خميني راه او را مي رود ما نبايد اورا تنها بگذاريم. از خانواده ام مي خواهم كه خط امام را ادامه دهند و از مادرم مي خواهم برادرهايم را در بسيج شركت دهد تا اگر روزي به شهادت رسيدم بتوانند ادامه دهنده ي راه من باشند. از برادرهايم مي خواهم كه بعد از من اسلحه را به دوش بگيرند و خون خودشان را به پاي درخت اسلام بريزند تا درخت اسلام بارورتر گردد. هركس امام را قبول نداشته باشد و سر قبر من بيايد به خون تمام شهيدان خيانت كرده است. پدر و مادرم! ما امروز در زمان امتحان هستيم چون در جبهه وجود دارد حسيني و يزيدي و من راه حسين را انتخاب كرده ام شما هم از فرصت استفاده كنيد و به جبهه حسين بپيونديد. در هر كربلائي امام حسيني وجود دارد و حسين امروز با خميني است. در وجود امام عزيز دقت كنيد و با شناخت كامل راه او را ادامه دهيد؛ مادرم مي دانم كه در انتظار آمدن من هستيد و هم اكنون دعا مي كني اما حرف من به برادرانم اين است كه يكي يكي به جبهه هاي حق عليه باطل فرستاده شوند؛ من براي آنها طلب پيروزي بعد از شهادت مي كنم. دوستانم در پيروزي ما در اين جنگ هيچ شكي نداشته باشيد اين سخنان را به عنوان يك شهيد مي گويم كه اگر وحدت خودمان را از دست بدهيم و امام را تنها بگذاريم به خون تمام شهيدان خيانت كرده ايم و خدا شما را نمي بخشد. فقط در خط امام حركت كنيد و بدانيد بهترين تسليت براي من انتقام گرفتن خون تمام شهيدان است....
🌹
روزی حلال از زبان خواهرشهید
ابراهیم هادی🌹
پیامبر اعظم می فرماید: «فرزندانتان را در خوب شدنشان بار زیرا هر که بخواهد می تواند نافرمانی را از فرزند خود بیرون کند.»(۱
)
بر این اساس پدرمان در تربیت صحیح ابراهیم و دیگر بچه ها اصلا کوتاهی نکرد. البته پدرمان بسیار انسان با تقوائی بود. اهل مسجد و هیئت بود و به رزق حلال بسیار اهمیت می داد. او خوب می دانست پیامبر یا الله می فرماید:
عبادت ده جزء دارد که نه جزء آن به دست آوردن روزی حلال است؟ برای همین وقتی عده ای از اراذل و اوباش در محله امیریه (شاپور) آن زمان، اذیتش کردند و نمی گذاشتند کاسبی حلالی داشته باشد، مغازه ای که از ارث پدری به دست آورده بود را فروخت و به کارخانه قند رفت.
آنجا مشغول کارگری شد. صبح تا شب مقابل کوره می ایستاد. تازه آن موقع توانست خانه ای کوچک بخرد.
ابراهیم بارها گفته بود: اگر پدرم بچه های خوبی تربیت کرد. به خاطر سختی هائی بود که برای رزق حلال می کشید. هر زمان هم از دوران کودکی خودش یاد می کرد می گفت: پدرم با من حفظ قرآن را کار می کرد. همیشه مرا با خودش به مسجد می برد. بیشتر وقتها به مسجد آیت الله نوری پائین چهارراه سرچشمه می رفتیم.
آنجا هیئت حضرت علی اصغر
بر پا بود. پدرم افتخار خادمی آن هیئت
را داشت.
یادم هست که در همان سال های پایانی دبستان، ابراهیم کاری کرد که بدر عصبانی شد و گفت: ابراهیم برو بیرون، تا شب هم برنگرد.
ابراهیم تا شب به خانه نیامد. همه خانواده ناراحت بودند که برای ناهار چه کرده. اما روی حرف پدر حرفی نمی زدند.
شب بود که ابراهیم برگشت. با ادب به همه سلام کرد. بلافاصله سؤال کردم: ناهار چیکار کردی داداش؟! پدر در حالی که هنوز ناراحت نشان می داد اما منتظر جواب ابراهيم بود.
ابراهیم خیلی آهسته گفت: تو کوچه راه می رفتم، دیدم یه پیرزن کلی وسائل خریده، نمیدونه چیکار کنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم کمک کردم. وسایلش را تا منزلش بردم. پیرزن هم کلی تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد.
نمی خواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلاله، چون براش زحمت کشیده بودم. ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم.
پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود که پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهمیت می دهد.
دوستی پدر با ابراهیم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجیب بین آن دو برقرار بود که ثمره آن در رشد شخصیتی این پسر مشخص بود. اما این رابطه دوستانه زیاد طولانی نشد؟
ابراهیم نوجوان بود که طعم خوش حمایت های پدر را از دست داد. در یک غروب غم انگیز سایه سنگین یتیمی را بر سرش احساس کرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد. آن سال ها بیشتر دوستان و آشنایان به او توصیه می کردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول کرد.
1- (نهج الفصاحه حدیث ۳۷۰)
🌻🌻🌻🌹🌻🌻🌻
@sharmandeim_shohada
🌹🌹🌹🌻🌹🌹🌹
نعمتهاي مادي متصل و منفصل
نعمتهاي مادي او دو نوع است؛ يك نوع آن نعمت متصل و نوع ديگرش نعمت منفصل است.
اما نعمت متصل آن، وجود خود ما و اجزاي بدن ماست. عقيده دانشمندان بزرگ آن است كه اين نعمتهايي كه وجود ظاهري ما را تشكيل دادهاند، آنقدر زياد و گسترده و با منفعتاند كه تحقيق پيرامون هر قسمتي از آنها يك رشته مستقل علمي را تشكيل ميدهد. كميّت اين نعمتهاي ظاهري تا حدي قابل اندازهگيري است، اما قيمت آنها را اگر بخواهند اندازهگيري كنند نميشود. چقدر عنصر در اين عالم خرج شده تا بدن ما به وجود آمده؟ هيچ كس نميتواند قدر و قيمت آنها را اندازه بگيرد.
در اين زمينه مطلبي را از اديسون، مخترع برق برايتان بگويم. البته مسأله در قرآن كريم و روايات و جلوي چشم ما روشن است، اما او هم سخني گفته كه خيلي خوب و قابل توجه است. ايشان ميگويد من يكبار در كارخانه در حال كار بودم كه يكي از انگشتانم به يكي از دستگاههاي كارخانه گير كرد و ناخن روي انگشتم كنده شد و من بيحال شدم. سريعا آمدند و دستم را پانسمان كردند و 40 يا50 روز طول كشيد تا دوباره ناخنم درآمد. آن ناخن نو را يكبار خوب نگاه كردم و حساب كردم كه اگر تمام كارخانههاي روي كره زمين را كنار يكديگر بچينند و آنها بخواهند يك ناخن مثل آن بسازند نميتوانند! مسأله مو، پوست، دندان، لثه، زبان، عضلهها، اعصاب، ماهيچهها، دستگاه گوارش، دستگاه گردش خون و اين قلب كه هشتاد يا نود سال باز و بسته ميشود و خسته هم نميشود نيز همين گونه است.
البته در كنار اين همه نعمت، عدهاي هم حتي يكبار ننشستهاند و فكر كنند كه اينها را چه كسي ساخته و براي چه مرحمت كرده است؟ آنها از اين سفره و اين تشكيلات فقط براي شكم و شهوت استفاده كردهاند و هرگز فكر نكردهاند كه انبيا و ائمه براي چه آمدهاند و تشكيلات اين عالم براي چيست؟ آنان اين بدن باعظمت را هشتاد نود سال شب خواباندهاند و صبح دوباره بيدار كردهاند و به اين طرف و آن طرف بردهاند و آن را تا شب خسته كردهاند، اما هرگز پيرامون آن دقت نكردهاند. عجيب اين است كه اينها خودشان از همه ديوانههاي دنيا ديوانهترند، اما مينشينند و به انبيا ميخندند، همچنانكه برخي از گذشتگان هم از هر ديوانهاي ديوانهتر بودهاند و به ابراهيم عليه السلامميخنديدند و ميگفتند ابراهيم را داخل آتش بيندازيم تا از دست او راحت شويم، يا ميگفتند موسيعليه السلام را بكشيم و راحت شويم. بايد ديد كه آنها چقدر بدبخت بودهاند!
يك نعمت هم نعمت منفصل است كه دائم ما با اين نعمتهاي منفصل مانند شب و روز، خورشيد، ماه، ستاره، دريا، ابر و باد و باران، زراعت، حيوانات حلال گوشت و خاك و سنگ سر و كار داريم و قدر اين نعمتها را هم نميتوانيم بفهميم.
رمضان آخر
رمضان آخر براي علي (ع ) صفاي ديگري داشت و براي اهلبيتش اضطراب و دلهره ، زيرا آنها از پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله خبرهايي را شنيده بودند و اظهاراتي را نيز از خود آن حضرت دريافت مي نمودند ، چون علي (ع ) علائمي را كه خود مي دانست آشكار مي ديد چيزهاي عجيبي مي گفت و در ماه رمضان آخر عمر هر شبي را در يك جا مهمان بود ولي خيلي كم غذا مي خورد ، بچّه ها دلشان به حال پدر مي سوخت و به حال او رقت مي كردند ، سؤ ال مي نمودند : پدر جان شما چرا اينقدر كم غذا مي خوريد ؟
مي فرمود : مي خواهم در حالي خداي خودم را ملاقات كنم كه شكمم گرسنه باشد ، بچّه ها مي فهميدند براي علي يك انتظاري است ، انتظار نزديكي !
گاهي نگاه مي كرد به آسمان و مي گفت : آنكه به من خبر داده است حبيبم پيامبر ، راست گفته است ، سخن او دروغ نيست ، نزديك است ، نزديك است .
شب نوزدهم ماه مبارك رمضان فرا رسيد ، بچّه ها آمدند پيش علي (ع ) و تا پاسي از شب را در خدمت او بودند . بعد از آن امام حسن (ع ) به خانه خويش تشريف بردند .
علي (ع ) مانند هميشه آن شب را در صلّي گذرانيد زيراشب را نمي خوابند و او هر گاه كه از كارهاي زندگي و اجتماعي اش آسوده مي شد به صلّي مي رفت و با خاي خويش خلوت ميكرد و راز و نياز مي نمود .
هنوز صبح طلوع نكرده بود كه امام حسن (ع ) به مصلاّي پدر آمد .
اميرالمؤ منين (ع ) با آن احترام خاصي كه براي اولاد زهرا(س ) قائل بودند خطاب به امام حسن (ع ) فرمود :
پسر جان ! من ديشب همينطور كه نشسته بودم خوابم برد ، يك دفعه پيامبر را در عالم رؤ يا ديدم ، عرض كردم : يا رسول اللّه من از دست اين امّت تو چه خون دلها خوردم !
پيامبر صلي اللّه عليه و آله در جواب فرمودند : نفرين كن !
من هم نفرين كردم به آنها و از خدا خواستم كه (من را از آنها بگيرد و مرگ مرا برساند) و يك انسان نالايقي به جاي من بر آنان بفرستد ، همان حاكمي را بر آنان مسلط كند كه شايسته آن هستند .
با شنيدن اين جملات از علي چه اضطرابي به خانواده و اطرافيان دست مي دهد ؟
مي آيد بيرون ، مرغابي ها صدا مي كنند مي فرمايد :
بله الا ن صداي مرغ است ولي طولي نمي كشد كه صداي نوحه گري انسانها در همين جا بلند مي شود ، بچّه ها آمدند جلوي اميرالمؤ منين را گرفتند و گفتند :
پدر جان نمي گذاريم شما به مسجد برويد و بايد يك نفر ديگر را به نيابت از خود بفرستي !
حضرت اوّل فرمود : برويد به خواهرزاده ام جعدة بن جبيره بگوييد به مسجد برود و با مردم نماز جماعت را بپا دارد ، اما بعد خود حضرت فرمودند :
نه ، من خودم مي روم .
عرض كردند : اجازه دهيد كسي شما را همراهي كند .
فرمودند : خير ، نمي خواهم كسي مرا همراهي نمايد .
آن شب براي علي (ع ) شب با صفائي بود ، خدا مي داند او چه هيجاني داشت .
او خيلي سعي مي كرد كه راز اين صفا و هيجان را كشف كند و (انگار) خداوند ابا مي كرد ، ولي او مي دانست كه حوادث بزرگي در پيش دارد .
آمد و آمد نزديك اذان صبح شده بود مانند هميشه كه خود اذان مي گفت ، رفت بالاي ماءذنه ، فرياد اللّه اكبر ، اللّه اكبر را بلند كرد ، اذان را كه تمام كرد با آن سپيده دم خداحافظي نمود و فرمود : اي صبح ! اي سپيده دم ! اي فجر ! از روزي كه علي چشم به اين دنيا گشوده است آيا روزي بوده است كه تو بدمي و چشم علي خواب باشد ؟
يعني اي سپيده دم بعد از اين چشم علي براي هميشه به خواب خواهد رفت .
در وقتي كه دارد از ماءذنه پايين مي آيد شعري مي خواند به اين مضمون كه : راه مؤ من مجاهد را باز كنيد ! باز خودش را به عنوان يك مؤ من مجاهد توصيف مي كند ! باز دلهره ها ، اضطرابهاي افراد را زياد مي كند !
علي گفته بود : پشت سر اين ضجه ها نوحه هايي هست !
يك وقت يك فرياد همه را متوجه كرد ، صدايي شنيدند كه در همه جا پيچيده : ((بخدا سوگند كه در هم شكست اركان هدايت و تاريك شد ستاره هاي علم نبوت و برطرف شد نشانه هاي پرواپيشگي و گسيخته شد عروة الوثقاي آلهي و كشته شد پسر عم محمّد مصطفي صلي اللّه عليه و اله و شهيد شد سيد اوصياء علي مرتضي (ع ) ، شهيد كرد او را بدبخت ترين اشقياء))(61)
اما بعد از آنكه او در بستر افتاد اين جمله را فرمود :
بخدا قسم هنگامي كه اين ضربت بر فرق من وارد شد ، مثل من ، مثل عاشقي بود كه به معشوق خودش رسيده باشد ، مثل آن كسي بود كه در شب ظلماني دنبال آبي مي گردد تا خيمه و خرگاهش را بردارد و به آنجا برود ، اگر در آن تاريكي آن چاه آب را پيدا كند چقدر خوشحال مي شود ، مثل من همان شخص است . (62)
لحظاتي است كه علي (ع ) با مرگ مواجه شده است ، طبيبي به نام اسيد بن عمرو را كه از تحصيل كرده هاي جندي شاپور و عرب هم بوده و در كوفه نيز مي زيسته است خبر كردند .
طبيب آمد و زخم سر اميرالمؤ منين را معاينه كرد ، با وسائلي كه آن روز داشتند فهميد كه زهر وارد خون آن حضرت شده است .
طبيب از معالجه اظهار عجز نمود و عرض كرد : يا اميرالمؤ منين اگر وص