5 صفتِ نجات دهنده (5. شجاعت)
5. وَ الشَّجَاعَةَ (شجاعت )
پنجمين و آخرين صفتي كه آن كافر دارا بود و باعث نجاتش شد شجاعت است
به جرئت مي توان گفت كه مصداق بارز انسان شجاع در عصر ما امام خميني بود
به عنوان نمونه در سال 43 امام بعد از آزاديشان كه در مسجد اعظم سخنراني كردند فرمودند: والله من به عمرم نترسيدم، آن شبي هم كه آنها مرا مي بردند آنها مي ترسيدند و من آنها را دلداري مي دادم.
و در جايي ديگر به يكي از نزديكان خود مي فرمايند:
«وقتي من را براي تبعيد ميبردند، در بياباني در مسير، ماشين به سمت جادهاي خاكي منحرف شد و من يقين حاصل كردم كه قصدشان كشتن من است. وقتي به دلم رجوع كردم، ديدم هيچ تكان نخورده است و هيچ دلهرهاي ندارم»!
داستانك1:
دكتر عارفي، پزشك مخصوص امام، ميگويد: «يك وقتي اطراف جماران مورد اصابت موشك قرار گرفت، به نحوي كه شيشهها فرو ريخت و ما از ترس به زير ميز رفتيم وقتي به مانيتور نگاه كرديم، ديديم وضعيت قلب امام كمترين تغييري نكرده است»! [چندين خاطره از اين دست؛ در كتاب طبيب دلها، نوشته ي دكتر عارفي ، موجود است]
داستانك2:
روز 12 بهمن ،از يك طرف هواپيماي امام در آسمان و از طرف ديگر تانكهاي بختيار در فرودگاه و ميليونها انسان با اضطرابي عجيب چشم به راه ؛اما هنگامي كه خبرنگاري در هواپيما كنار امام نشست و از ايشان پرسيد: «حضرت آيتالله، اكنون كه بعد از پانزده سال تبعيد به ايران برميگرديد، چه احساسي داريد؟!» و امام بي هيچ درنگي و با تقديم لبخندي نمكين فرمودند: هيچ
بعد از 15 سال تبعيدي تلخ و در شرايطي كه هنوز كشور در دست دشمن بود و همه قواي نظامي و انتظامي تحت فرمان بختيار بود و هر احتمالي در مورد جان امام وجود داشت اين پيرمرد در پاسخ اين سؤال كه چه احساسي داري؟ ميگويد هيچ! اهل معني بايد سالها در تحليل اين «هيچ» بگويند و بنويسند تا اندكي از «همه» عمق اين «هيچ» برملا شود.
3 گروهي كه زير سايه عرش ، جاي ندارند (2)
قال رسول الله صلي الله عليه و آله:
ثَلَاثَةٌ لَا يُظِلُّهُمُ اللَّهُ فِي ظِلِّ عَرْشِهِ ... رَجُلٌ يَضْحَكُ فِي وَجْهِ رَجُلٍ وَ يَغْتَابُهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُ ...
پيامبر مكرم اسلام مي فرمايند:
سه كس را خدا در سايه ي عرش جا ندهد: 2. كسي كه در روي غيبت كننده بخندد ... [نصايح ، صفحه 119 فصل سوم ]
في حديث المناهي ، ان رسول الله عليه و آله نهي عن الغيبة والاستماع اليها... الا و من تطول علي اخيه في غيبة سمعها فيه في مجلس فرددها عنه ، رد الله عنه الف باب من الشر في الدنيا و الاخرة فان هو لم يردها و هو قادر علي ردها، كان عليه كوزر من اغتابه سبعين مرة
در حديث مناهي از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله ) نقل شده كه : آن حضرت نهي فرمود از غيبت و از گوش دادن به آن ... تا مي رسد به اينجا كه مي فرمايد: هوشيار باشيد!هر كه بر برادر خود منتي بگذارد، در خصوص غيبتي كه از او در مجلسي مي شود و آن را رد كند، خداي تعالي هزار در از شرهاي دنيا و آخرت را بر او ببندد. و اگر توانائي دارد و رد نكند: گناه او هفتاد برابر آن كسي است كه غيبت او مي كند. ،[ وسائل الشيعه؛ جلد 8،صفحه 599]
اكثر غيبت هايي كه ما مي شنويم يا مي گوييم حتي به درد دنيايمان هم نمي خورد
داستانك:
روزي فيلسوف بزرگي كه از آشنايان سقراط بود،با هيجان نزد او آمد و گفت:سقراط ميداني راجع به يكي ازشاگردانت چه شنيده ام؟
سقراط پاسخ داد:"لحظه اي صبر كن.قبل از اينكه به من چيزي بگويي از تومي خواهم آزمون كوچكي را كه نامش سه پرسش است پاسخ دهي."مرد پرسيد:سه پرسش؟سقراط گفت:بله درست است.قبل از اينكه راجع به شاگردم بامن صحبت كني،لحظه اي آنچه را كه قصدگفتنش را داري امتحان كنيم.
اولين پرسش حقيقت است.كاملا مطمئني كه آنچه را كه مي خواهي به من بگويي حقيقت دارد؟مرد جواب داد:"نه،فقط در موردش شنيده ام."سقراط گفت:"بسيار خوب،پس واقعا نميداني كه خبردرست است يا نادرست.
حالا بيا پرسش دوم را بگويم،"پرسش خوبي"آنچه را كه در موردشاگردم مي خواهي به من بگويي خبرخوبي است؟"مردپاسخ داد:"نه،برعكس"سقراط ادامه داد:"پس مي خواهي خبري بد در مورد شاگردم كه حتي درموردآن مطمئن هم نيستي بگويي؟"مردكمي دستپاچه شد و شانه بالا انداخت.
سقراط ادامه داد:"و اما پرسش سوم سودمند بودن است.آن چه را كه مي خواهي در مورد شاگردم به من بگويي برايم سودمند است؟"مرد پاسخ داد:"نه،واقعا"سقراط نتيجه گيري كرد:"اگرمي خواهي به من چيزي رابگويي كه نه حقيقت داردونه خوب است و نه حتي سودمند است پس چرا اصلا آن رابه من مي گويي؟
ارتباط موسي (ع) با خداوند
حضرت موسي (ع) / ارتباط موسي (ع) با خداوند
راز لقب «كليمُ الله» براي موسي - عليه السلام -
امام صادق - عليه السلام - فرمود: خداوند به حضرت موسي بن عمران - عليه السلام - وحي كرد: «اي موسي! آيا ميداني كه چرا تو را براي هم كلامي خودم برگزيدم، نه ديگران را؟!» (با تو همسخن شدم و تو به مقام كليم الله» نائل شدي)
موسي - عليه السلام - عرض كرد: «نه، راز اين مطلب را نميدانم!»
خداوند، به او وحي كرد: «اي موسي! من بندگانم را زير و رو (و بررسي كامل) نمودم در ميان آنها هيچكس را در برابر خودم، متواضعتر و فروتنتر از تو نديدم.
«يا موسي اِنَّكَ اِذا صَلَّيتَ، وَضَعْتَ خَدَّكَ عَلَي التُّرابِ؛ اي موسي! تو هرگاه، نماز ميگزاري، گونه خود را روي خاك مينهي و چهرهات را روي زمين ميگذاري.»(1)
به اين ترتيب، در مييابيم كه عاليترين مرحله عبادت، كوچكي نمودن بيشتر در برابر خدا است.
عدالت دقيق خداوند
روزي حضرت موسي - عليه السلام - از كنار كوهي عبور ميكرد، چشمهاي در آنجا ديد، از آب آن وضو گرفت، به بالاي كوه رفت، و مشغول نماز شد.
در اين هنگام ديد اسبسواري كنار چشمه آمد و از آب آن نوشيد، و كيسهاش را كه پر از درهم بود از روي فراموشي در آنجا گذاشت و رفت.
پس از رفتن او، چوپاني كنار چشمه آمد (تا از آب چشمه بنوشد) چشمش به كيسه پول افتاد، آن را برداشت و رفت.
سپس پيرمردي خسته، كه بار هيزمي برسر نهاده بود كنار چشمه آمد، بار هيزمش را بر زمين گذاشت و به استراحت پرداخت.
در اين هنگام، اسبسوار در جستجوي كيسه پول خود به كنار چشمه بازگشت و چون كيسهاش را نيافت به سراغ پيرمرد كه خوابيده بود رفته و گفت: كيسه مرا تو برداشتهاي، چون غير از تو كسي اينجا نيست. پيرمرد گفت: من از كيسه تو خبر ندارم. گفتگو بين اسبسوار و پيرمرد شديد شد و منجر به درگيري گرديد. اسبسوار، پيرمرد را كشت و از آنجا دور شد.
موسي - عليه السلام - (كه ظاهر حادثه را عجيب و برخلاف عدالت ميديد) عرض كرد:
«يا رَبِّ كَيفَ الْعَدْلُ فِي هذِهِ الْاُمُورِ؛ پروردگارا! عدالت در اين امور چگونه است.»
خداوند به موسي - عليه السلام - وحي كرد: آن پيرمرد هيزمشكن، پدر اسبسوار را كشته بود. (امروز توسط پسر مقتول قصاص شد) و پدر اسبسوار به همان اندازه پولي كه در كيسه بود به پدرچوپان بدهكار بود، امروز چوپان به حقّ خود رسيد. به اين ترتيب قصاص و اداي دَين انجام شد، و انا حكمٌ عدلٌ؛ و من داور عادل هستم.(2)
نگاه به آن سوي پردهها
امام باقر - عليه السلام - فرمود: روزي موسي - عليه السلام - در كنار دريا عبور ميكرد، ناگاه ديد صيادي كنار دريا آمد و دربرابر خورشيد سجده كرد و سخنان شركآلود گفت، سپس تور خود را به دريا انداخت و بيرون كشيد، آن تور پر از ماهي بود، و اين كار سه بار تكرار شد، در هر سه بار، تور او پر از ماهي بود.
او ماهيها را برداشت و از آنجا رفت. سپس صياد ديگري به آنجا آمد و وضو گرفت و نماز خواند و حمد و شكر الهي را بجا آورد، آنگاه تور خود را به دريا افكند و بيرون كشيد، ديد توخالي است. بار دوّم تور خود را به دريا افكند و بيرون كشيد، ديد تنها يك ماهي كوچك در ميان تور است. حمد و سپاس الهي گفت و از آنجا رفت.
موسي - عليه السلام - عرض كرد: «خدايا! چرا بنده كافر تو با اينكه با حالت كفر آمد آن همه ماهي نصيب او شد، ولي نصيب بنده با ايمان تو، تنها يك ماهي كوچك بود؟»
خداوند به موسي - عليه السلام - چنين وحي كرد: «به جانب راست خود نگاه كن.» موسي نگاه كرد، نعمتهاي فراواني را كه خداوند براي بنده مؤمن فراهم كرده مشاهده نمود. سپس خداوند به موسي وحي كرد: «به جانب چپ خود نگاه كن.» موسي - عليه السلام - نگاه كرد، آنچه از عذابهاي سخت را كه خداوند براي بنده كافرش مهيا نموده ديد.
سپس خداوند فرمود: «اي موسي! با آن همه عذاب كه در كمين كافر است آنچه را كه به او (از ماهيهاي فراوان) دادم، چه سودي به حال او دارد؟ و با آن همه از نعمتهاي فراوان كه براي بنده مؤمن ذخيره كردهام، آنچه را كه امروز از او بازداشتهام، چه ضرري به حال او خواهد داشت؟»
موسي - عليه السلام - عرض كرد:
«يا رَبِّ يحِقُّ لِمَنْ عَرَفَكَ اَنْ يرْضي بِما صَنَعْتَ؛ پروردگارا! براي كسي كه تو را شناخته سزاوار است كه به آنچه انجام دهي راضي و خشنود باشد.»(3)
راضي شدن به مقدّرات الهي بهتر است
امام صادق - عليه السلام - فرمود: گروهي از بنياسرائيل نزد موسي - عليه السلام - آمدند و گفتند: «از خدا بخواه هر وقت ما خواستيم براي ما باران بفرستد.» موسي - عليه السلام - از درگاه خدا چنين خواست، خدا جواب مثبت داد.
آنها هروقت باران ميخواستند، باران ميباريد، زراعت آنها بسيار رونق گرفت و رشد فوقالعاده نمود، ولي هنگام درو و چيدن محصول، ديدند محصول همه پوچ و فاسد شده است، آنها ماجرا را به موسي - عليه السلام - گفتند، موسي - ع - شكايت آنها را به خدا عرض كرد، خداوند
فرمود:
«يا مُوسي! اَنَا كُنْتُ الْمُقَدِّرُ لِبَنِي اِسْرائِيلَ فَلَمْ يرْضَوْا بَتَقْدِيرِي فَاَجَبْتُهُم اِلي اِرادَتِهِم؛ اي موسي! من تقدير كننده مدبّر براي بنياسرائيل هستم، آنها به تقديرات من راضي نشدند، از اين رو طبق خواست آنها به آنها پاسخ دادم.»(4)
ارزش نهي از منكر و هدايت كردن
امام صادق - عليه السلام - فرمود: در ميان بنياسرائيل عابدي بود، هرگز گناه نميكرد و همواره به عبادت خدا مشغول بود، ابليس بسيار ناراحت شد، با دميدن به دماغش اعلام كرد تا فرزندانش به حضور بيايند، به دنبال اين اعلام همه شيطانها در نزد ابليس (پدرشان) اجتماع كردند، ابليس گفت: «چه كسي از ميان شما ميتوان فلان عابد را گمراه كند كه بيگناهي او سخت مرا ناراحت كرده است؟!»
هريك از آنها سخني گفتند، يكي گفت: من از ناحيه زنان او را گمراه ميكنم، ابليس گفت: اين پيشنهاد تو بيفايده است، او فريب زنان را نميخورد.
ديگري گفت: من به وسيله شراب و ساير نوشيدنيهاي لذيذ او را فريب ميدهم. ابليس گفت: «فايده ندارد، او گول لذّتهاي دنيا را نميخورد.» ديگري گفت: من او را ميتوانم فريب دهم، ابليس گفت: چگونه؟ او گفت: از راه عبادت، ابليس گفت: «پيشنهاد خوبي كردي، همين كار را دنبال كن.»
آن شيطان به صورت انسان وارد عبادتگاه عابد شد، و در پيش روي او مشغول به نماز و عبادت شد و شب و روز بدون استراحت به عبادت خود ادامه داد.
عابد تعجّب كرد و با خود ميگفت: اين عابد تازه وارد، چقدر توفيق سرشار براي عبادت دارد، از او سؤال ميكرد، ولي شيطان اعتنا نكرده و به عبادتش ادامه ميداد. تا اينكه به طور مكرّر گفت: «اي بنده خدا بگو بدانم به خاطر چه عاملي اين گونه براي انجام عبادت آمادگي يافتهاي؟!»
سرانجام شيطان به عابد گفت: «من يك گناهي را انجام دادهام، هروقت به ياد آن ميافتم، از ترس آن، بيشتر مشتاق عبادت ميشوم» (تا باعبادت خود جبران كنم و آن گناه را به طور كلي از زندگي خود دور سازم).
عابد: آن گناه چه گناهي بوده، به من خبر بده تا من نيز آن را انجام دهم و سپس توبه كنم و به توفيق سرشار براي عبادت دست يابم.
شيطان: اين دو درهم را از من بگير و وارد شهر شو، و در فلان جا به در خانهاي برو، در آنجا زني هست با او زنا كن، و سپس بازگرد.
عابد جاهل وارد شهر شد و آدرس آن زن را از مردم پرسيد، مردم خانه او را به عابد نشان دادند و پيش خود ميگفتند: لابد عابد ميخواهد آن زن بدكار را موعظه و هدايت كند.
عابد به سوي خانه آن زن رفت، و پس از اجازه وارد خانه او شد، زن وقتي كه شكل و لباس عابد را ديد، گفت: «آمدن تو با اين قيافه به اينجا تناسب ندارد، براي چه به اينجا آمدهاي؟» عابد قصّه خود را نقل كرد.
آن زن گفت: اي بنده خدا! اوّلاً: ترك گناه براي كسب توبه، راهوارتر است، ثانياً: از كجا هركسي توبه كرد، توبهاش پذيرفته ميشود؟ بدان كه آن راهنماي تو شيطان بوده است كه خواسته به اين طريق تو را گول بزند، اينك به معبد خود برگرد ببين او در آنجا نيست، عابد به معبد خود بازگشت و در آنجا كسي را نديد.
آن زن شب آن روز از دنيا رفت، صبح آن شب ناگاه مردم ديدند بر در خانه او اين جمله نوشته شده:
«اُحْضُرُوا فُلانَة فَاِنَّها مِنْ اَهْلِ الْجَنَّة؛ براي تشييع جنازه اين زن حاضر شويد كه او اهل بهشت است.»
مردم در شك افتادند، كه اين جمله با اعمال آن زن تناسب ندارد، سه روز از اين قضيه گذشت، در اين هنگام خداوند به حضرت موسي - عليه السلام - چنين وحي كرد:
«كنار جنازه آن زن حاضر شو، و بر آن نماز بخوان، و به مردم امر كن كه بر آن جنازه نماز بخوانند، زيرا من او را آمرزيدم و بهشت را بر او واجب كردم، چرا كه او بنده من (فلان عابد) را از گناه كردن باز داشت.»(5)
موسي - عليه السلام - فرمان خدا را اجرا كرد، و به اين ترتيب يك بانوي غريق در آلودگي بر اثر امر به معروف و نهي از منكر، و بازداشتن انساني از گناه، آن چنان مشمول رحمت الهي شد، كه خداوند او را از اهل بهشت قرار داد و به پيامبر اولوالعزمش موسي - عليه السلام - فرمان داد تا با مردم، حاضر گردند و با تجليل و احترام جنازه او را بردارند و به خاك بسپارند.
راز محبوبيت موسي - عليه السلام - نزد خدا
خداوند به موسي - عليه السلام - وحي كرد: «اي برگزيدهام تو را بسيار دوست دارم.»
موسي: كدام خصلت من است كه مرا محبوب پيشگاهت نموده است؟
خداوند: تو نسبت به ما مانند آن كودكي هستي كه حتّي هنگام قهر مادرش، به مادر پناه ميبرد، و تنها او را حامي خود ميداند، تو وقتي در درگاه ما مناجات ميكني و ميگويي «اي خدا تنها تو را ميپرستم و تنها از تو كمك ميجويم»، در حقيقت تنها مرا ميپرستي و تنها از من كمك ميجويي، اين است راز محبوبيت ويژه تو در پيشگاه من.»
غير من پيشت چون سنگست و كلوخ * گر صبّي و گر جوان و گر شيوخ
خاطر تو هم ز مادر خير و شر * التفاتش نيست در جاي دگر(6)
راز مستجاب شدن دعا
موسي - عليه السلام - از محلي ع
بور ميكرد، ديد شخصي با گريه و راز و نياز، مكرّر ميگويد: «خدايا خواستهام را برآور.» موسي از آنجا گذشت و پس از يك هفته به آنجا بازگشت، ديد هنوز آن شخص مشغول دعا است و خواستهاش را از خدا ميطلبد، خداوند به موسي چنين وحي كرد: «اگر اين شخص آنقدر دعا كند كه زبانش بريده گردد و از دهانش بيرون بيفتد، دعايش را مستجاب نميكنم، زيرا او مرا از غير طريقي كه تعيين كردهام (بدون اعتقاد به رهبري تو) دعا ميكند.»(7)
------------------------------
1- اصول كافي، ج 2، ص 123.
2- بحارالانوار، ج 64، ص 117 و 118.
3- اعلام الدين ديلمي، بحارالانوار، ج 13، ص 349 و 350.
4- بحارالانوار، ج 14، ص 489.
5- روضة الكافي، ص 384 و 385.
6- ديوان مثنوي، به خط ميرخاني، ص 397، (دفتر چهارم).
7- بحارالانوار، ج 27، ص 180.
بخش :سي و سه
إلهي، شكرت كه حسن را با كتابت آشنا كرده اي.
إلهي، حُجَجَت را حُجُبت قرار داده اي، حسنت را حجاب حُجُبت قرار ده!
إلهي، امشب كه شب قدر است همه قرآن به سر مي كنند، حسن را توفيق ده كه قرآن به دل كند!
إلهي، مايۀ عزّت حسن آمده حكم ذوالمنن
هرچه بدو قدر دهد هر چه بر او قضا كند
إلهي، رويم را نيكو كردي، خويم را هم نيكو گردان!
إلهي، اولياي تو خزف را گوهر شب چراغ مي كنند، بلكه سگ را آدم مي كنند، حسن هم (كَلبُهم باسط ذراعيه بالوصيد- كهف/18)
إلهي، شكرت كه اقتضاي عين ثابت حسن، اغتذاي از مأدبۀ محمّد و آل محمّد است.
إلهي، شكرت كه از پستان ايمان و طهارت و تقوي شير خورده ام.
إلهي، چه جويم كه غايت نشان از تو بي نشاني است، و چه گويم كه نهايت عرفان به تو سرگرداني است.
إلهي، حسن بسياري از جنازه هاي زنده را مي بيند و مي گويد: «الحمد لله الذي لم يجعلني من السواد المخترم».
إلهي، قرآن و انسان عرفان و برهان يكي اند و از هم جدايي ندارند، حسن را تأحد جمعي ده!
إلهي، سين را در دل حسن نهاده اي، ياسين را هم در دل حسن نِه!
إلهي، خوشا به حال كساني كه عبادت محبانه دارند!
إلهي، «سبحانك و تعاليت»، قطرۀ ماء مهين را چه منيّتي و چه مُنيتي؟
إلهي، به عزّت جمال اسم عزيز جميلت، حُسن صنيع شمايل حسنت را از مشايل مُثله مصون بدار و آن گوهري را كه اول بار به (نفختُ فيهِ- حجر/29) بدو عطا فرموده اي هم امل بار به (الله يتوفي الأنفس- زمر/42) مقبوض و متوفا بدار.
إلهي، از توبه هايم توبه كردم.
إلهي، آنچه حسن خواست نكو شد كه نشد.
إلهي، اين آدم نماها كه از خوردن گوشت برّۀ گوسفند تا بدين اندازه درّنده اند، اگر گوشت گرگر و پلنگ را بر آنان حلال مي فرمودي چه مي شدند؟!
إلهي، راز دل با تو چه گويم كه تو خود راز دلي
دانه و لانه بال و پر و پرواز دلي
🥀🎄🥀🎄🥀🎄🥀
موضوع روایت: قرآن🍒
امام سجاد عليه السلام فرمودند:
لَو ماتَ مَنْ بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لَمَا اسْتَوْحَشْتُ بَعْدَ أَنْ یَکُونَ الْقُرآنُ مَعى، وَ کانَ علیه السلام إذا قَرَءَ «مالِکِ یَوْمِ الدّینِ» یُکَرِّرُها، حَتّى کادَ أَنْ یَمُوتَ.
اگر تمام کسانى که در میان مشرق و مغرب هسـتند از دنیا بروند (و من تنها بمانم) و قرآن با من باشد وحشت مرا نمىگیرد (و نمیترسم). او چنین بود که وقتى جمله «مالک یوم الدین» را مىخواند آن را تکرار مىکرد تا جایى که نزدیک بود جـان دهد.
بحارالانوار، ج 46، ص 107.
شناخت قرآن
🌱🎍🌱🎍🌱🎍🌱
موضوع خاطره: قرآن🌹
اگر با مهدی نشسته بودیم و کسی قرآن لازم داشت، نمی رفت این طرف و آن طرف را بگردد. می گفت«آقا مهدی! بی زحمت اون قرآن جیبیت را بده. »
یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 88
🌷🎋🌷🎋🌷🎋🌷
موضوع داستان: قرآن
توجه به خلق يا خالق
شخص همواره ملازم در خانه عمر بن خطاب بود . به خانه او مي آمد تا كمكي مادي نصيبش شود . عمر از دست او خسته شده و به او گفت : اي آقا به در خانه خدا هجرت كرده اي يا به در خانه عمر ؟ برو قرآن بخوان و از تعليمات قرآن بياموز ، كه تو را از آمدن به درب خانه ام بي نياز مي سازد .
او رفت ، و ماهها گذشت و ديگر نيامد . عمر جستجو كرد و اطلاع پيدا كرد كه او از مردم دوري كرده و در جاي خلوتي به عبادت اشتغال دارد .
عمر به سراغ او رفت و به او گفت : مشتاق ديدار تو شدم (و آمدم از تو احوال بپرسم ) ، فلاني بگو بدانم ، چه چيزي سبب شده كه از ما دور گشتي و بريدي ؟ !
او در پاسخ گفت : قرآن خواندم ، قرآن مرا از عمر و آل عمر بي نياز ساخت . عمر گفت : كدام آيه را خواندي كه چنين تصميم گرفتي ؟
او گفت : قرآن مي خواندم ، به اين آيه رسيدم (و في السماء رزقكم و ما توعدون ، روزي شما با همه وعده ها كه بشما دادند در آسمان (بامر خدا مقدر) است (614) . )
با خود گفتم : رزق و روزي من در آسمان است ولي من آن را در زمين مي جويم ، پس براستي بد مردي هستم . عمر از اين سخن تحت تاءثير قرار گرفت و گفت : راست مي گوئي (615) .
☘️🥀☘️🥀☘️🥀☘️
https://eitaa.com/sharmandeim_shohada
ثوابي كه كسي قدرش را نمي داند (2)
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله:
ثَلَاثٌ لَوْ يَعْلَمُ أُمَّتِي مَا لَهُمْ فِيهَا لَضَرَبُوا عَلَيْهَا بِالسِّهَامِ ؛ ... 2. وَ الْغُدُوُّ إِلَي يَوْمِ الْجُمُعَةِ ...
رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود:
سه چيز است كه اگر امّت من منافع آن را ميدانستند، براي دست يافتن به آن، قرعه كشي مي كردند (و يا به سوي هم تير اندازي ميكردند):
2. زود رفتن به نماز جمعه ...
[بحار الأنوار ،جلد 86، صفحه: 197]
پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله مي فرمايند:
مَنْ تَرَكَ ثَلَاثَ جُمَعٍ تَهَاوُناً بِهَا طَبَعَ اللَّهُ عَلَي قَلْبِهِ
هر كس 3 جمعه ، نماز جمعه را ترك كند، خدا بر قلب او مُهر ميزند
[وسائل الشيعة، ج7، ص: 301]
داستانك :
خشك سالي و قحطي شهر مدينه را فرا گرفته بود . احتياجات اوليه ي مردم چنان گران و ناياب شده بود كه مردم ، روزگار را به سختي مي گذراندند . تنها هنگامي كه قافله اي تجارتي به مدينه مي آمد ، مردم از ته دل خوشحال مي شدند . صداي طبل شادي و هلهله ي مردم بر مي خاست ، مردم سراسيمه به قافله نزديك مي شدند و احتياجات خود را ارزان تر از هميشه مي خريدند .
ظهر جمعه بود . مردم مدينه در مسجد مدينه جمع شده بودند . پيامبر مشغول خواندن خطبه هاي نماز جمعه بود
در اين هنگام ، ناگهان صداي هلهله از بيرون برخاست و صداي طبل شادي شنيده شد .
لحظه اي نگذشته بود كه خبر به نمازگزاران مسجد رسيد كه كارواني بزرگ از شام به مدينه رسيده و با خود مواد غذايي آورده است .
اين خبر، صف هاي نماز جمعه را به هم ريخت . نمازگزاران مسجد كه هفته هاي سختي را گذرانده بودند ، بي اختيار به پا خاستند و به سرعت به سوي قافله حركت كردند .
پس از مدتي ، مسجد از همهمه اي كه ايجاد شده بود نجات يافت . سكوت سنگيني بر مسجد نشست . پيامبر به صف هاي نماز كه بسيار خلوت شده بود ، چشم دوخت .
فقط 8 نفر در مسجد مانده اند (يا 12 نفر) ، كه از شرمندگي سر به زير انداخته بودند ، از جاي خود تكان نخوردند .
پيامبر با آرامشي خاص گفت :
سوگند به خدايي كه جانم در دست اوست اگر شما چند نفر هم از مسجد مي رفتيد و كسي در مسجد نمي ماند، از آسمان بر سر همه سنگ مي باريد .
در اين هنگام آياتي از سوره جمعه نازل شد :
وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقينَ
هنگامي كه آنها تجارت يا سرگرمي و لهوي را ببينند پراكنده ميشوند و به سوي آن مي روند و تو را ايستاده به حال خود رها ميكنند؛ بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است، و خداوند بهترين روزيدهندگان است[جمعه / 11]
[منبع :تفسير نمونه جلد 24 صفحه 125 با اندكي تصرف ]
بخش: سي و چهار
إلهي، همه تو را خوانند: قمري به قوقو، پوپك به پوپو، فاخته به كوكو، حسن به هوهو.
إلهي، به رحمت رحمانيّه ات نطقم داده اي، به رحمت رحيميّه ات سكوتم ده!
إلهي، حاصل كار و كوششم اين شده است كه از غفلت به در آمده ام و در حيرت افتاده ام.
إلهي، شكرت كه موت اخترامي دامن گيرم نشده است.
إلهي، شكرت كه حسنت هم مشمول موهبت (و إنّي عُذتُ بربّي و ربّكم أن ترجمون- دخان/20) شده است.
إلهي، شكرت كه نداي (يا أيّتها النفس المطمئنة- فجر/27) را لبّيك مي گويم.
إلهي، شكرت كه بر قدم لقمان و ايّوبي مشهد و يعقوبي مشربم.
إلهي، شكرت كه به زيارت حقيقت طلعت دل آراي كتابت تشرّف يافته ام.
إلهي، شكرت كه در اين شهرالله 1414 ه . ق . پيش از ليلةالجَوائز به جايزه رسيده ام.
إلهي، شكرت كه فهم خطاب محمدي روزي ام شده است.
إلهي، شكرت كه همۀ نقش ها بر آب شد و كثرتي كه حجاب بود سراب شد.
إلهي، شكرت كه حسن مجذوب نظام احسن وجود است.
إلهي، شكرت كه عقل و دينم دستم را بسته اند.
إلهي، شكرت كه حسن زميني احسن آسماني شده است.
إلهي، حسن روزگاري غرق در كتاب تكويني و تدويني است و هنوز در فهم يك حرف، طرفي نبسته است.
إلهي، نبيّ تو خاتم الأنبياء صلي الله عليه و آله فرمود: «كل اسم من اسماء الله اعظم»، و وليّ تو صادق آل محمد عليه السلام فرمود: «إنّ آه، اسمٌ مِن أسماء الله»، حسن را از همه اسم اعظم بيشمارت فقط يك اسم اعظم «آه» است كه جز آه در بساط ندارد.
إلهي، شكرت كه طعمه و لقمۀ من از مأدبه ات قرآن كريم است.
إلهي، حسن، مفت پير شده است.
إلهي، شكرت كه هر كتابي را مي خوانم، كتاب وجود خودم را مي خوانم.
إلهي، شكرت كه زنگ تفريح من گشت و گذار در كتب و دفاتر علمي و تماشاي آنهاست چنانكه وليّ تو امام علي وصيّ عليه السلام فرمود: «الكتبُ بساطين العلما.
بازار سياه
عائله امام صادق و هزينه زندگي آن حضرت زياد شده بود. امام به فكر افتاد كه از طريق كسب و تجارت عايداتي به دست آورد تا جواب مخارج خانه را بدهد. هزار دينار سرمايه فراهم كرد و به غلام خويش كه (مصادف) نام داشت فرمود: (اين هزار دينار را بگير و آماده تجارت و مسافرت به مصر باش).
(مصادف) رفت و با آن پول از نوع متاعي كه معمولاً به مصر حمل مي شد خريد و با كارواني از تجار كه همه از همان نوع متاع حمل كرده بودند، به طرف مصر حركت كرد.
همين كه نزديك مصر رسيدند، قافله ديگري از تجار كه از مصر خارج شده بود، به آنها برخورد. اوضاع و احوال را از يكديگر پرسيدند، ضمن گفتگوها معلوم شد كه اخيرا متاعي كه مصادف و رفقايش حمل مي كنند بازار خوبي پيدا كرده و كمياب شده است. صاحبان متاع از بخت نيك خود، بسيار خوشحال شدند و اتفاقا آن متاع از چيزهايي بود كه مورد احتياج عموم بود و مردم ناچار بودند به هر قيمت هست آن را خريداري كنند.
صاحبان متاع، بعد از شنيدن اين خبر مسرت بخش، با يكديگر هم عهد شدند كه به سودي كمتر از صد در صد نفروشند. رفتند و وارد مصر شدند. مطلب همان طور بود كه اطلاع يافته بودند. طبق عهدي كه با هم بسته بودند بازار سياه به وجود آوردند و به كمتر از دو برابر قيمتي كه براي خود آنها تمام شده بود نفروختند.
مصادف، با هزار دينار سود خالص به مدينه برگشت. خوشوقت و خوشحال به حضور امام صادق رفت و دو كيسه كه هر كدام هزار دينار داشت جلو امام گذاشت. امام پرسيد: (اينها چيست؟)
گفت: يكي ازاين دو كيسه سرمايه اي است كه شما به من داديد و ديگري كه مساوي اصل سرمايه است سود خالصي است كه به دست آمده.
امام: (سود زيادي است، بگو ببينم چطور شد كه شما توانستيد اين قدر سود ببريد؟).
قضيه از اين قرار است كه در نزديك مصر اطلاع يافتيم كه مال التجاره ما در آنجا كمياب شده، هم قسم شديم كه به كمتر از صد در صد سود خالص نفروشيم و همين كار را كرديم!
(سبحان اللّه! شما همچو كاري كرديد!، قسم خورديد كه در ميان مردم مسلمان بازار سياه درست كنيد، قسم خورديد كه به كمتر از سود خالص مساوي اصل سرمايه نفروشيد! نه، همچو تجارت و سودي را من هرگز نمي خواهم).
سپس امام يكي از دو كيسه را برداشت و فرمود: (اين سرمايه من) و به آن يكي ديگر دست نزد و فرمود: (من به آن كاري ندارم).
آنگاه فرمود: (اي مصادف! شمشير زدن از كسب حلال آسانتر است)(45).
ثوابي كه كسي قدرش را نمي داند "3"
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله:
ثَلَاثٌ لَوْ يَعْلَمُ أُمَّتِي مَا لَهُمْ فِيهَا لَضَرَبُوا عَلَيْهَا بِالسِّهَامِ ؛ ... 3. وَ الصَّفُّ الْأَوَّلُ
رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود:
سه چيز است كه اگر امّت من منافع آن را ميدانستند، براي دست يافتن به آن، قرعه كشي مي كردند (و يا به سوي هم تير اندازي ميكردند):
3. قرار گرفتن در صف اول نماز جماعت
[بحار الأنوار ،جلد 86، صفحه: 197]
قال علي عليه السلام :
اَفْضَلُ الصُّفُوفِ اَوَّلُها وَ هُوَ صَفُّ الْمَلائِكَةِ وَ اَفْضَلُ الْمُقَدَّمِ مَيامِنُ الاْمامِ.
حضرت علي عليه السلام فرمودند:
بهترين صفهاي نماز جماعت، صف اول است و آن صف ملائكه است و بهترين جاي صف اول سمت راست امام جماعت است.[ بحار الانوار، ج 88، ص 18]
قال الصادق عليه السلام :
من صَلّي مَعَهُمْ فِي الصَّفِّ الاْوَّلِ كانَ كَمَنْ خَلْفَ رَسُولِ اللّه
حضرت صادق عليه السلام فرمودند:
كسي كه در صف اول نماز جماعت شركت نمايد، مانند آن است كه پشت سر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نماز خوانده باشد. [ وسايل الشيعه، ج 5، ص 381]
داستانك:
حكايت شده كه پيامبرصلي الله عليه و آله در مورد شركت در صف اول نماز جماعت فرمود: «خدا و فرشتگان بر پيشگامان در اين صف درود ميفرستند.» و به دنبال اين تأكيد، برخي گروهها تصميم گرفتند خانههاي خود را بفروشند و نزديك مسجد پيامبر خانه تهيه كنند، تا به صف اول جماعت برسند.و عدهاي گفتند ما خانه هايمان را رها مي كنيم و در مسجد زندگي مي كنيم ،تا به صف اول برسيم.
بعد از اين جريان آيه 24 سوره حجر نازل شد " وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا المْسْتَخِرِين "
و به آنها گوشزد كرد كه خدا نيات شما را مي داند ؛ چون تصميم بر اين داريد كه در صف اول باشيد، پاداش نيت خود را خواهيد داشت ، حتي اگر در صف آخر قرار گيريد
[تفسير نمونه ؛ جلد : 11 صفحه : 64 با اندگي تصرف ]