به کاروان بگو از کربلا گذر نکند
بدون قافلهسالار خود سفر نکند
به شب بگو به زمین پردهی عزا بکشد
سپیده سر نزند، شام را سحر نکند
تنی گسستهزهم روی خاک افتادهست
بگو به باد که از مقتلش گذر نکند
بگو که ماه نتابد به جسم عریانش
به آفتاب بگو بر تنش نظر نکند
بگو غبار بیابان ، بر او کفن پوشد
بگو سهسالهی او را کسی خبر نکند
چگونه در غم او سر به خاک نگذارد
ز ماتمش چه کند، خاک اگر به سر نکند
به اهل خیمه بگو هیچکس خبر ندهد
خیام را ز غم و غصه شعلهور نکند
چگونه عصر غمآلود جمعه وارث او
نظر به پرچم سرخش به چشم ِتر نکند
کسی که دیده به روی غم حسین گشود
به هیچوجه نظر بر کسی دگر نکند
مباد لحظهای از گریه دست برداریم
اگر چه گریهی ما ، بر غمش ثمر نکند
غبار ماتم او ، روی دوش هر که نشست
لهیب نار جهنم ، بر او اثر نکند
دلا دانم که تو نه بی وفایی
تو جراحی به زخمم آشنایی
طبیبی به خدا مثلت ندیدم
که هرگز نزد بیمارت نیایی
شتر از بار مینالد مو از دل
بنالیم هردومون منزل به منزل
شتر نالد که مو بارم گرونه
مو هم نالم که دور افتادم از دل
به دو چشمی که داری مو اسیرم
اگر تو مرده شوری مو بمیرم
چون غسلم دهی با آب کافور
دو چشمم روت کنم سیرت ببینم
دلم تنگ و زمین تنگ آسمون تنگ