مقداری پول بهم داد گفت برای خودت؛ دلم نمیاومد پولی که میدونستم دسترنج کارگریش بوده خرج کنم. رفتم یه حلقهی سادهی رینگی برای خواستگاریش خریدم . بار آخر که اومد مرخصی نشون دادم گفتم این خوبه؟ براندازش کرد گفت: خوبه ببرش برای دختر فلانی! گفتم ان شاءالله هر وقت اومدی باهم می بریمش. چند روز بعد رفت منطقه و پیکرش برگشت. اون حلقه تا سالها توی دستم موند...
#شهید_سیدعباس_موسوی، شهادت فروردین ۶۵ - اروند کنار
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb