eitaa logo
شوادون خاطرات
566 دنبال‌کننده
120 عکس
10 ویدیو
0 فایل
شوادون در زبان دزفولی یعنی سرداب. خانه‌ای که در زیر زمین ساخته می‌شد تا در تابستان از شدت گرما به آن پناه برند. البته روزگار جنگ تغییر کاربری داد. شد پناهگاه موشک‌ها. شوادون در فرهنگ دزفول سابقه جالبی دارد. یادآوریست از خاطرات تلخ و شیرین @aliyane
مشاهده در ایتا
دانلود
اینجا محفلیه برای مرور خاطرات و روایت‌های بزرگترین انسان‌های تاریخ این خاک. ان شاءالله که بتونیم قدمی هرچند کوچیک در معرفی مردان بی‌ریا و مخلص شهرمون برداریم. راستی ما جمعی از خادمین نوجوان و پای کار هیات محبان اباالفضل العباس (علیه‌الاسلام) و تشکیلات برآوا هستیم که دغدغه کار برای شهدا داشتیم. هر از چندگاهی این خاطرات رو ورق می‌زنیم. هر چقدر که بتونیم برای شما روایتگری میکنیم.
جانشین اطلاعات لشکر ولیعصر عج بود. برای یکی از نیروهای اطلاعات یک یادداشت خصوصی نوشت. گفته بود نیروهای اطلاعاتی بخاطر شرایط خاصی که دارند گاهی ممکن است چند روز بی آب و غذا بین نیروهای دشمن گیر‌ بیفتند. هر کسی نمی‌تواند توی اطلاعات بماند. بروید نیروهایی انتخاب کنید که سیم‌شان وصل است و اهل دعا هستند. نيرو‌های واحد بايد هميشه با خدای خود راز ونياز كنند. دعا است كه ما را در عمليات‌ها پيروز كرد و در شناسايی‌ها ما را به آخرين نقاط دشمن رساند و دشمن را هم كور كرد. ما را در پناه خودش حفظ كرد. هر ناهمواري را برای ما هموار كرد وهر مشكلي را براي ما آسان كرد. میگفت اطلاعات جای آدمهايی‌ست که اهل ارتباط با خدا هستند و یک پشتوانه قوی دارند. @shavadon https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
از عملیات بستان برگشته بودیم. رفتیم دیدن آیت الله قاضی. اصرار میکرد باید دست تک تک شما را ببوسم. پیرمرد بود. سید بود؛ نمی‌شد. از سن و سالش خجالت می‌کشیدیم. حریفش نشدیم. دست همه را بوسید. مرحوم آیت الله سیدمجد‌الدین قاضی دزفولی - امام جمعه فقید شهرستان دزفول @shavadon https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
یک تویوتا بود که با آن از جبهه بر‌می‌گشتیم دزفول. ۲ نفر بیشتر نمیتوانست جلویش بنشیند. بقیه بچه‌ها باید کیپ تا کیپ عقب ماشین مینشستند و تا شهر خاک نوش جان می‌کردند. آنروزها بین بچه‌های اطلاعات دعوا داشتیم که دو نفر جلوی ماشین کی باشند. هیچکس قبول نمی‌کرد جلو بنشیند. حاج کریم که می‌آمد میگفت باید تک‌تک بچه‌ها را برسانیم در خانه‌شان. شبیه سرویس مدرسه. این کارش چند ساعت طول می‌کشید. واقعا خودش را خادم بچه‌ها می‌دانست. همینکارهایش باعث شده بود محبتش بشیند توی دل رزمنده‌ها. @shavadon https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
سید مرتضی اشتاء با عجله وارد پایگاه بسیج شد و گفت: می خوام اعزام بشم! گفتم: سیدجان عملیات والفجر هشت تموم شده. دو سه روز دیگه بچه‌ها برمی گردند. اگه الان بری به عملیات نمی‌رسی! گفت: تو کار نداشته باش؛ منو اعزام کن و رفت. چند روز بعد، پیکرش را که مسافر اتوبوس آسمانی گردان بلال بود آوردند! @shavadon https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
توی اردوها معمولا کارها تقسیم می‌کنند. یکی جارو بزند. یکی غذا درست کند. یکی‌ ظرف‌ها را بشوید. یکی جمع کند. نوبت به یکی از رفقا رسیده بود که ظرف‌ها را بشوید، آمد و گفت ظرف‌ها را نیست. بعدا متوجه شدیم ظرف‌ها را سید هبت فرج الهی و حاج کریم پور محمدحسین شسته بودند. کار همیشه‌شان بود. بی سر و صدا می‌رفتند کارها را انجام می‌دادند. فرماندهان بی‌ریا که با این کارهایشان قلب نیروها را تسخیر کرده بودند. @shavadon https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
رفیق شهید.mp3
3.84M
🔸 دوست داری کاری کنی که شهدا کیف کنند؟ اونطوری بشی که اونا می‌پسندن؛ شبیه کسی که لحظه به لحظه در حال شهادته؟ @shavadon https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
قبل از عملیات والفجر ده در زمان آماده سازی گردان، رفته بودیم میدان تیر. نیروها گروه گروه وارد خط آتش می شدند و بعد از تیراندازی با فاصله از خط آتش دور هم می‌نشستند. من و محمد مهتدی روی تل خاکی نشسته بودیم و از هر دری صحبت می‌کردیم. گفتم محمد این بار هم چند نفر از این بچه‌ها شهید می شوند! صحبت ما رفت به سمت شوخی، گفتم مثلا از این جمع که اینجا نشسته‌اند، ایشون شهید می‌شود و رفتم دست گذاشتم روی شانه یک نوجوان و گفتم تو شهید می‌شوی. برگشت و نگاهم کرد لبخندی زدم و گفتم ما داشتیم پیشگویی می‌کردیم، اگر شهید شدی ما را هم شفاعت کن. لبخندی زد و صورتش را به سوی دوستانش برگردانید. چند روز بعد وقتی عملیات انجام شد او جزو شهدایی بود که من تقاضای شفاعت از او کردم. شهيد مهران طاعی زاده، از بچه های مسجد امام حسن عسکری (ع) ، متولد ۱۳۴۹ شهادت ۵ فروردین سال ۶۷ @shavadon https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
یک ماهی بود که بعنوان راننده در اطلاعات و عملیات لشکر مشغول شده بودم یک روز که از پادگان کرخه عازم منطقه بودم، گفتند فلانی حالا که منطقه می روید ایشان را هم با خود ببرید. نگاه کردم جوان لاغر اندامی با سری تراشیده که در دستش یک کوله پشتی بود جلوی ستاد لشکر ایستاده بود، با لبخند سلامی گفت و جلوی وانت کنارم نشست. نیم نگاهی به او کردم با خودم گفتم حتما برای سربازی آمده و او را به واحد اطلاعات و عملیات فرستاده اند. از پادگان خارج شدیم توی مسیر ساکت بود و با تسبیحی که دستش بود آرام صلوات می فرستاد. کم کم حوصله ام سر رفت و ازش پرسیدم تازه آمده‌ای جوابش مثبت بود من هم گفتم خوبه، از حالا حساب دستش بیاید و بداند که قراره کجا خدمت کند بنابراین شروع کردم به توضیح دادن و از اهمیت کار اطلاعات برایش گفتن و قدری هم سربسرش گذاشتم! خلاصه بعد از دو سه ساعت به منطقه رسیدیم و وارد قرارگاه شدیم به محض اینکه جلوی سنگر اطلاعات ترمز کردم از ماشین پیاده شدیم یک دفعه دیدم همه بچه‌های اطلاعات و عملیات آمدند و دور او را گرفتند و زیارت قبول می گفتند من مانده بودم که این سرباز کیه که اين قدر مورد توجه و احترام بچه‌ها ست! پرسیدم کیه؟ گفتند ایشان حاج کریم پور محمد حسین جانشین اطلاعات و عملیات لشکر است که تازه از مکه برگشته. خجالت کشیدم جلو بروم وقتی روبوسی بچه‌ها با تمام شد و راهی سنگر شدند حاج کریم آمد و دست انداخت گردن من و گفت بیا داخل سنگر اینجا نمان... @shavadon https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
هدایت شده از همه‌ی‌نوکرها
YEKNET.IR - zamine 3 - shahadat imam hadi 1401 - hosein taheri.mp3
1.75M
الحمدلله که تو رو دارم اباعبدالله ... صوت شب جمعه، بیاد همه شهدا شهید حسین ولایتی، شهید علی‌رضاحاجیوند @shahidvelayati @shohada_mohebandez @shavadon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول صبح از خونه زدم بیرون که برای نماز برم مسجد. دیدم ماشینش جلوي خونه پارک کرده. باشیشه های بخار گرفته. دقت کردم دیدم عبدالعلی همانجا توی ماشین خوابیده. بیدارش کردم گفتم بابا جون چرا اینجا توی سرما خوابیدی؟ چرا نیومدی داخل؟ گفت دیر وقت رسیدم، دلم نیومد بیدارتون کنم. زمستون بود و سوز سرما. از ماموريت بر گشته بود ... @shavadon https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb