#سرگذشت_الهام
#دعا_نویس
#پارت_اول
الهام متولد سال ۶۷هستم متولد یکی از شهرهای کوچیک ایران که آداب و رسوم خاصی داشتند....
اهالی این شهر به آداب و رسومشون خیلی پابند بودند..این آداب بعضیهاشون خیلی خوب و بعضیهاشون هم بسیار عجیب بود..وقتی غریبه ایی آداب مارو میشنوه فکر میکنه اغراق میکنیم و همچین چیزی وجود نداره و باور نمیکنند..من وقتی بدنیا اومدم زمستان بسیار سردی بود ،مادرم میگه پوستت اینقدر سفید و نرم بود که فکر میکردم پنبه تو دستمه...من تک فرزندم و بعداز ۱۲سال نازایی مادرم بدنیا اومدم..پدر و مادرم چون عاشق هم بودند و همین عشق باعث شد که بابام ازدواج مجدد نکنه و به پای مامان بمونه تا خدا منو بهشون داد..مادر بزرگم خیلی دعا برای بابا میگرفت تا از مامانم سرد بشه و ازدواج کنه شاید بچه دار بشه..مادرم میگفت:اینقدر با مادرشوهرم دعوا میکردم سر این موضوع که بالاخره قهر کردم و رفتم خونه ی بابام...و طلاق خواستم،اما بابا حاضر به طلاقم نشد..مامان بزرگم خیلی خوشحال شده بود که دعاها کارساز شده و قراره طلاق بگیرند ،چند تا دختر به بابا نشون میده تا ازدواج کنه و بچه دار شه،اما بابام گفته بود من فقط زن خودمو میخواهم بچه هم نمیخواهم....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#پندانه 🙏🤍
✨﷽✨
✍️ بزرگترین اشتباه آدمها در رابطههایشان
🔹شطرنجباز معروف در بازی شطرنج به یک آماتور باخت!
🔸همه تعجب کردند و علت را جویا شدند.
🔹او گفت:
اصلاً در بازی با او نمیدانستم که آماتور است. با هر حرکتش دنبال نقشهای که در سر داشت، بودم.
🔸گاهی بیخیال خود نقشهاش را خوانده و حرکت بعدی را پیشبینی میکردم، اما در کمال تعجب حرکت ساده دیگری میدیدم. تمرکز میکردم که شاید نقشه جدیدش را کشف کنم.
🔹آنقدر در پی حرکتهای او بودم که مهرههای خودم را گم کردم. بعد که مات شدم فهمیدم حرکتهای او از سر بیمهارتی بود!
🔸بازی را باختم اما درس بزرگی گرفتم؛ اینکه تمام حرکتها از سر حیله نیست. آنقدر فریب دیدهایم و نقشه کشیدهایم که حرکت صادقانه را باور نداریم و مسیر را گم میکنیم و میبازیم!
💢بزرگترین اشتباهی که ما آدمها در رابطههایمان میکنیم این است که نیمه میشنویم، یکچهارم میفهمیم، هیچی فکر نمیکنیم، و دو برابر واکنش نشان میدهیم.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#پندانه
✅دفتر زندگیات را تمیز نگه دار
✍پدری فرزند خود را خواند.
دفتر مشق او را كه بسيار تميز و مرتب بود، نگاه كرد و گفت:
فرزندم! چرا در اين دفتر كلمات زشت و ناپسند ننوشتی و آن را كثيف نكردی؟
پسر با تعجب پاسخ داد:
چون معلم هر روز آن را نگاه میكند و نمره میدهد.
پدر گفت:
درست است. پس دفتر زندگی خود را نيز پاک نگاه دار، چون معلمِ هستی، هر لحظه آن را مینگرد و به تو نمره میدهد.
ألَم يَعلَم بأنَّ اللهَ يَري؛
آيا انسان نمیداند كه خدا او را میبيند.(علق:۱۴)
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#همسرانه
باید از جنگیدن با مرد اجتناب کرد؛
نه صرفاً به خاطر حفظ غرور او بلکه همچنین به خاطر حراست از شأن و منزلت خود!
هیچ چیز به اندازه ی زن شوریده حال و دیوانه؛ بی جاذبه و ناخوشایند نیست، زنی که به جای قدرت زنانه، از قدرت زبانش استفاده می کند شهره ی آفاق است.
جنگیدن، زن را نزد مرد و نزد خودش زشت و ناخوشایند می کند.
به زنی باهوش و قوی نیاز است تا مردش را خلع سلاح کند، نه با خشم بلکه با عشق.
مردان خصوصیات زنانه را به دلیل نرمی و لطافت زن قبول می کنند و نه به دلیل قدرت او
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_الهام
#دعا_نویس
#پارت_دوم
الهام متولد سال ۶۷هستم متولد یکی از شهرهای کوچیک ایران که آداب و رسوم خاصی داشتند...
تو همین بحبوحه مامان بخاطر تهوعی که داشته میره دکتر و متوجه میشه که نوزادی در راهه..وقتی مادرم میشنوه بارداره شروع به گریه میکنه ..دکتر به مادرم میگه بخاطر اطمینان واینکه اتفاقی برای جنین نیوفته بهتره استراحت کنی..مامان میره خونه ی باباش و خبر رو به مامانش میده...مامان بزرگ هم از خوشحالی سجده ی شکر میزاره و یه رختخواب برای مامان پهن میکنه ومیگه:تا بدنیا اومدن بچه تو از این رختخواب تکون نمیخوری...بعد چادر سر میکنه و میگه :برم خونتون و این خبر رو خودم به شوهرت و مادرشوهره خیر ندیدت بدم ،دلم میخواهد قیافه ی اون زن رو از شنیدن این خبر ببینم..اما مامان به مامانش میگه:عزیز تورو خدا فقط خبر رو بهش بده چیز دیگه ایی نگو ،یه وقت ناراحت میشه..نیم ساعت بعد بابام بدون مادرش میاد پیش مامانم و کلی گریه میکنه و میگه :فاطمه(مادرم)بگو که عزیز راست میگه.؟؟بابا ،وقتی میبینه مامان میگه: بله ،داری پدر میشی..مامان رو بغل و بوسه باران میکنه و میگه:الان ویار چی داری؟؟برم برات بخرم.
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✍اگر همه چیز را می دانستیم شاید خیلی ها را می بخشیدیم
تصور کنید که در جنگلی قدم می زنید و ناگهان سگ کوچکی را می بینید که کنار درختی نشسته است، همچنانکه به آن سگ نزدیک می شوید، ناگهان به شما حمله کرده و دندانهای تیز خود را نشان می دهد، شما وحشت زده و خشمگین می شوید، اما ناگهان متوجه می شوید که یکی از پاهای سگ در تله ای گرفتار شده است، به سرعت حالت ذهنی شما از خشم به سوی نگرانی و ترحم تغییر می نماید؛ زیرا متوجه شده اید که حالت پرخاشگری سگ از جایگاه آسیب پذیری و درد نشات می گیرد،
این موضوع در مورد همهی ما نیز صدق می کند،
"خشم ناشی از جهل است"
اگر همه چیز را می دانستیم دیگران را می بخشیدیم
ما هرگز نمی دانیم آدمی که روبروی ما قرار گرفته در حال چه مبارزه روحی است یا از چه مبارزه ای آمده است.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
"مالکیتهای اشتباهی"
فقــط خودم ⛔️
فقــــط خودم ⛔️
فقـــــــط خودم ⬅️ حذف خودت
محبتِ کسی را، فقط برای خود خواستن،
موفقیت را، فقط برای خود خواستن،
ثروت را، فقط برای خود خواستن،
علم را فقط برای خود خواستن ....
💥تو را منفور دیگران میکند!
☜ اساساً میزان جذب انسان، و محبوبیت او در قلب دیگران:
۱ـ به میزان خیرخواهی او برای دیگران،
۲ـ فاصله گرفتن او از انحصارطلبی و خودخواهی بستگی دارد.
انسان هرچه خیرخواهتر = محبوبتر
انسان هرچه خودخواهتر =منفورتر
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#تلنگر
خودمان را براي تصميم ها و انتخابهايمان در گذشته مان سرزنش نكنيم.
سرزنش، بصيرت را دور ميكند و به ما اجازه نميدهد متوجه شويم، چقدر مديون گذشته و اشتباهاتمان هستيم.
ما "اكنونمان" و تجربه هاي جديدمان و تصميم هاي جديدمان را مديون همان گذشته اي هستيم كه شايد دوستش نداريم.
دوست داشتن درونی از همين نقطه اغاز ميشود. اينكه بپذيرم هر انچه بوده ايم و هر تصميمي كه در گذشته گرفته ايم، بخشي از "رشد" ماست.
باید بخشید..
باید خودمان را ببخشیم برای تمام حماقت ها، انتخاب های تلخ و برای تمام بدی هایی که انجام داده ایم.
بخشش که آغاز شود، ادامه ی جاده دیده میشود.
جاده ای که هنوز مسافرش هستیم و هنوز ادامه دارد.
بار گناه را که بر زمین بگذاریم، قدمهایمان سبکتر میشود.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
هدایت شده از چالش بزرگ رنــ🍓ــگی رنــ🍭ــگی
#چجوری تو مدرسه جذاب بنظر برسیم؟
کلیی ایده برا اینکه تو #مدرسه بدرخشییی:))🪵🦥
یه کانال #دخترونه همه چی تموم ❄️
https://eitaa.com/joinchat/1587347794C627d461ebd
چیزایی که باید تو #مدرسه همراهت باشهه🧚🏻♀☝️🏻؛
با این ترفندها #دانشآموز برتر کلاس شوو🌱.
۲۳۴✅
#داستانک
اندازه یه اردکم نیستیم !! میگی نه بخون تا متوجه بشی ....
وقتی دو اردک بعد از دعوایی که با هم میکنند و طولی نمی کشد ، از هم جدا میشوند و در جهت مخالف هم شنا می کنند .
بعد هر یک از اردکها چند بار بالهایش را به شدت به هم می زند و انرژی مازادی را که در طول دعوا در او جمع شده بود آزاد می کند .
آنها بعد از بهم زدن بالهایشان با ارامش روی آب شناور می شوند ، مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده است .
اگر اردک دارای ذهن انسان بود ، چه قدر زندگی برایش دشوار می شد ....
درسی که اردک به ما می آموزد این است :
بال هایت را به هم بزن
ماجرا را رها کن ، كينه كسى رو به دل نگير وقتی از کسی کینه به دل میگیرید در حقیقت ، برده او می شوید . . .
مراقب خود باشید ، هرکس شما را می آزارد او را ببخشید ، نه بخاطر اینکه او مستحق بخشش است ، به دلیل اینکه شما سزاوار و مستحق آرامشید .....
نفرت مثل زهرى است كه ذره ذره خود مى نوشى و انتظار دارى طرف مقابلت آسیب ببيند ، در حالى كه اينطور نيست ، جز آسیب به خود نتيجه ى ديگرى ندارد پس ببخش و رها شو و به تنها مکان قدرت یعنی زمان حال برگرد .
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_الهام
#دعا_نویس
#پارت_سوم
الهام متولد سال ۶۷هستم متولد یکی از شهرهای کوچیک ایران که آداب و رسوم خاصی داشتند...
مامان میگفت:اون روز بابات اینقدر هیجان زده بود که نمیدونست چی میگه و چیکار میکنه...هی میگفت:جایت که درد نمیکنه،؟بیا سوار کولم شو ببرمت دکتر..وای چرا رنگت پریده.؟؟در آخر مامان به بابا میگه:هیچیم نیست ،چرا هول کردی..؟؟ما هفت ماه باید مراقب این جنین باشیم پس بهتره خونسرد باشی..بابا به مامان گفته بود:کاری میکنم که این بچه خوشبخت ترین بچه ی روی زمین باشه،فاطمه خدا جواب تمام سختیها و حرفهایی رو که شنیده بودی رو با بهترین هدیه داد..بابا به مامان میگفت:نبینم حرکت کنی..تو بارت از بار شیشه هم سنگین تره.مامانم میگه:وقتی مامانم یعنی مادربزرگت اومد و به بابا گفت از امروز هممون باید مواظبش باشیم..مادر بابا با شنیده بارداری مامان اول قبول نمیکرد و کلی خندیده بود اما بعد اصرار میکرد که باید فاطمه خونه ی خودش باشه تا بچه به صدای خانواده ی اونا عادت نکنه و اونوقت موقعی که بدنیا بیاد عشق و علاقه اش اونوری میشه..اما بابا مخالفت کرده بود که نمیشه فاطمه رو جابجا کرد برای بچه مضرره....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✨اجازه بده ذهنت در میان ستارگان برقصد
و باور داشته باش هیچ چیزی غیر ممکن نیست.
اجازه بده ستاره ها یادآور آن باشند که درونت جادویی جریان است.✨
رویاهای بزرگ تو، بزرگت می کنن😉
رویاها و آرزوهای بزرگ، چالش های بزرگ هستن... هر چى چالش ها بزرگ تر ، استعدادهاى تو بیشتر به فعلیت مى رسن...
قله ها هر چى دورتر باشن، پاهای تو قوی تر خواهند شد. تو برای رسیدن به قله های دورتر و اهداف بزرگتر، همه ى امکانات کوچيک و بزرگى كه دارى رو، به کار ميگيرى💪
مى دونى رفيـــــق،
هرجا که هستى، هر طور که زندگی کنی، میتونی معمولی باشی، میتونی خوب و یا بهترين باشی. 👍
جا و مکان مهم نیست، مهم اینه که یکنواخت نباشی، روزها و لحظههات مثل هم نباشه و دنبال چیزی باشى که واقعا ارزش داشته باشه....
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد