فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساختن واژه ای به نام «فردا» بزرگترین اشتباه انسان بود،
تا زمانی که کودک بی سوادی بودیم و با این واژه آشنایی
نداشتیم، خوب زندگی میکردیم.تمامی احساساتمان،
غم و شادیمان و هرچه داشتیم را همین امروز خرج میکردیم
انگار فهمیده تر بودیم، چون همیشه میترسیدیم شاید فردا نباشد.
از وقتی «فردا » را یاد گرفتیم، همه چیز را گذاشتیم برای فردا.
از داشته های امروز لذت نبردیم و گذاشتیم برای روز مبادا...
شاید باید اینگونه «فردا» را معنی کنیم....
«فردا»روزیست که داشته های امروزت را نداری.
پس امروز را زندگی کن
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔻دیدی یه وقتایی خطر از بیخ گوشت میگذره؟
🔻دیدی یه وقتایی فقط یه ذره مونده تا آبروت بریزه؟
🔻دیدی یه وقتایی یه وجب تا مرگ فاصله داری اما خون از دماغت نمیاد؟
🔻دیدی یه وقتایی توو کارات اشتباه میکنی اما بر حسب اتفاق همه چی درست پیش میره؟
همین موقع ها که این خطرها از سرت میگذره بگو خدایا شکرت که نفس میکشم،خدایا شکرت که هوامو داری،خدایا ممنون که تنهام نمیذاری،از داده ها و نداده هات شکر،
اما افسوس ما بجای این همه لطف ورحمت الله متعال فقط یه کلمه میگیم « #شانس آوردم»
✔️چیزی بنام شانس نداریم
بیاییم کلمه ی شانس را جایگزین حکمت و آزمایش الهی یا رحمت و لطف و کرم الهی بدانیم.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_مریم
#کینه
#پارت_هشتم
سلام اسمم مریمه ...
وقتی چشماموبازکردم روی تخت بیمارستان بودم وسرم به دستم بودتمام بدنم دردمیکردسرم روکه چرخوندم کسی روندیدم بعدازچنددقیقه پرستاراورژانس امد..گفت خوبی تازه یادم افتادچه اتفاقی افتاده اشکام سرازیرشدپرستارگفت شمابارداری نگاه دوربرم کردم ازترس گفتم چطورگفت حدس میزنم باردارباشی..گفتم نه پرستارکه رفت بعدازچنددقیقه مامانم امدبه حال بخت سیاه من داشت گریه میکرد میگفت شانس داشتی توی بچگی یتیم نمیشدی..گفتم پدرمادررامین کجاهستن گفت دامادشون،بادوتاخواهرهاش امدن دنبالشون رفتن مامانم میگفت خدابه دادمون برسه بااین خانواده هرچی بهت گفتم فعلابرای ازدواج کردن فرصت داری قبول نکردی پاتوکردی توی یه کفش گفتم مامان من رامین رودوستدارم خانواده اش الان عزادارن توقع چی داری گفت هیچ کدومشون نیومدن یه سربهت بزنن خواهراش فهمیدن زیرسرم هستی وحالت خوب نیست پشت دراتاق بودن ولی تونیومدن میفهمی یعنی چی،ساکت بودم مامانم گفت اگربهتری بلندشوکمکم ماهم بریم به زوراز روی تخت بلندشدم گفتم میخوام رامین روببینم مامانم گفت ممنوع ملاقاته...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه نگاه به خودت بنداز
ببین خودتو چقدر درگیر چیزای بی ارزش کردی
ببین چقدر داری به خودت ظلم میکنی ...
غم میخوری و استرس داری
میترسی از اینده ای که هنوز نیومده ...
می ترسی از اتفاقاتی که
اصلا قرار نیست اتفاق بیفتن ...!
دلیل این همه ترس و احساس بی پناهی
یه جایی در اعماق وجودت
خدارو فراموش کردی و فکر میکنی تنهایی
چرا خدا رو حس نمیکنی ..
دیگه خدا باید چجوری بهت بگه که من هستم
چقدر آیه و نشانه باید بفرسته
که باورش کنی و بفهمی که بالاسرت
قدرتی هست به اسم "خدا" ...
خدایی که بی اذنش برگی از درخت نمیفته
خدایی که اگه برات بخواد
هیچ کس جلودارش نیست ...
پس خودتو دست غم و غصه نده
و توکل کن به خدا
مطمئن باش خودش بغلت میکنه
آرومت میکنه ...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_مریم
#کینه
#پارت_نهم
سلام اسمم مریمه ...
مامانم گفت ممنوع ملاقاته،بریم خونه یه استراحتی بکن فرداصبح زودبایدبریم پیش خانواده رامین وقتی رسیدیم خونه بغضم ترکیدزدم زیرگریه اینم شانس من بودبااون شرایطم..با زور چندتاارام بخش خوابیدم صبح باداداشم ومامانم رفتیم خونه مادررامین تمام خونه روسیاه پوش کرده بودن ریسه های چراغونی عروسی گوشه حیاط بودجاش حجله گذاشته بودن واسه مسعوددسته دسته مردم میرفتن توتسلیت میگفتن میومدن..ازتوی حیاطم صدای جیغهای مهسامیومدبامامانم وقتی رفتیم تومادررامین وقتی منودیدشروع کردبه گریه کردن که بیاعروس سیاه پوشم بیابشین برای عروسی که تبدیل شدبه عزاگریه کن بغلش کردم شروع کردیم به گریه کردن رفتم مهساروبغل کنم بهش تسلیت بگم شروع کردجیغ دادکردن که پاقدمت زندگیم رو نابود کرد..پسرم روبی پدرکرد،جمعیت یه جوری نگاهم میکردن سرمروانداختم پایین خلاصه خاکسپاری وختم مسعودتموم شدومهساتاتونست تواین چندروزنیش کنایه بهم میزدچیزی نمیگفتم میذاشتم روحساب شرایط بدروحیش
بعد از ده روزرامین به هوش امدروزی که پدررامین خبرروبهم دادسجده شکربه جااوردم
بامادرم داداشم رفتیم بیمارستان خیلی داغون شدبودکسی بهش نگفته بودمسعودفوت کرده
ولی خودش همش میگفت مسعودکجاست..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
بیاین نذاریم باهامون مثل گزینه برخورد شه. بیاین یه جایی رو پیدا کنیم و پیش آدمهایی بمونیم که ما رو با تمام وجود میخوان نه اینکه مجبور باشیم برای اینکه دوسمون داشته باشن، وجودمون رو بهشون یادآوری کنیم. چرا که:
تستحقين من يكتب
لكِ عبارات الحب بالثمانية
وعشرين حرفاً ، ويأتي لكِ
بعطور العالم ، وحدائق بابل ،
و زهور فرنسا...
تو ارزشمندى
آنقدر كه كسى برايت
جملات عاشقانه اى بنگارد
با بيست و هشت حرف الفبا
و همه ى عطرهاى جهان را
برايت بياورد
و باغ هاى زيباى شهر بابِل
و گل هاى فرانسه را…
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
معنی ضرب المثل خوشا چاهی که آب از خود برآرد چیست؟🦋💙
۱- یعنی به چیزهایی افتخار کنید که خودتان در به دست آوردنش نقش داشته اید!
۲- یعنی بالیدن به فضیلت های دیگران درحالیکه خود شخص از آن بی بهره است، سودی به حال او ندارد.
۳- معمولا این ضرب المثل را به کسانی می گویند که به ثروت پدری، موقعیت اجتماعی او یا شخصیت اطرافیانش می بالد و سعی دارد به وسیله اینها خود را نیز جزء آن به حساب آورده و برای خودش جایگاه و موقعیت به دست آورد. در این مواقع دیگران این ضرب المثل را به او می گویند.
۴- به کسی می گویند که سعی دارد با سوء استفاده از جایگاه دیگران در اجتماع، به موقعیت خوبی دست پیدا کند.
۵- معنای ظاهری ضرب المثل این است که یک چاه وقتی ارزشمند است که آب از درون آن بجوشد. چنین چاهی در نگاه اطرافیان قطعا ارزشمند است و مایه برکت! اما اگر آب چاهی خشکیده باشد و چیزی نداشته باشد، هرچقدر هم از بیرون به آن آب بریزی و پر کنی، فایده ای ندارد.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_مریم
#کینه
#پارت_دهم
سلام اسمم مریمه ...
وقتی هیچ کس بهش جواب درست حسابی نمیدادفهمیدکه برادرش روازدست داده وهمش میگفت بخاطرمن اون مردکاش بهش زنگ نمیزدم..هرروزمیرفتم به رامین سرمیزدم تامرخص شد..خونه پدررامین سه طبقه بودکه دوواحدش روخودشون ومسعود مینشستن ویک واحدش رودادبودن اجاره،،بعدازچهلم مسعودبه رامین گفتم بیابدون عروسی بریم سرخونه زندگیمون من میترسم چندوقت دیگه همه میفهمن من باردارم رامین خیلی اخلاق رفتارش بعدازمرگ مسعودعوض شدبودگفت بفهمن،من نمیتونم به خانواده ام فشاربیارم تواین شرایط ازشون دوربشم الان که مسعودنیست منم ازشون دوربشم پدرمادرم داغون میشن صیغه ماتموم شده بودازحرف زدن بارامین به جای نرسیدم به مادرم گفتم باخانواده رامین حرفبزنه مادرم میگفت چه عجله ای داری بذاربعدازسال مسعودیه جشن میگیریدمیریدسرخونه زندگیتون گفتم ماجهیزیه بردیم انگارمتوجه نیستید مامانم گفت مریم توچرامیخوای اینقدرعجله ای بارامین ازدواج کنی کاری کردی ازچیزی میترسی تحمل اون همه فشاررودیگه نداشتم جریان روبرای مادرم تعریف کردم بماندکه بعدازشنیدنش مامانم چه حرفهابهم که نزدکلی سرزنشم کردوگفت نمیبخشمت همه ایناروبه جون خریدم که باخانواده رامین زودترحرف بزنه،مامانم هفته بعدش باخانواده رامین حرفزدمادرش گفته بودبرن محضرعقدکنن وبدون جشن برن سرخونه زندگیشون....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
💢انتقاد
روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد …
یک پدر روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای!
یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!
یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!
یک یوگیست به او گفت: این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!
یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند!
یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که: خواستن توانستن است!
یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی!
سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد…!
❣ آنکه می تواند، انجام می دهد و آنکه نمی تواند، انتقاد می کند.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌟🌙#داستان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
در روزگار قدیم مرد مسافری از شهری عبور میکرد. چون دیروقت بود و کسی را در شهر نمیشناخت، شب را در خرابهای اتراق کرد.
از بد روزگار در نزدیکی خرابه شخصی به قتل میرسد. افراد حاکم مرد مسافر را به عنوان قاتل دستگیر کرده و به نزد قاضی شهر میبرند.
مرد بخت برگشته هر چه کرد نتوانست بیگناهی خود را ثابت کند در نتیجه قاضی حکم به قصاص او داد.
در روز اجرای حکم مرد را به ستونی میبندند تا حکم را برای او اجرا کنند. مرد در اوج ناامیدی از جلادش میخواهد که به عنوان آخرین درخواست او را به ستون دیگری ببندد.
جلاد با کمی تردید قبول میکند. اما وقتی که میخواهد مرد را به ستون دیگر ببندد، افراد حاکم با حکمی جدید مبنی بر پیدا شدن قاتل اصلی از راه میرسند و اینگونه مرد از چنگال مرگ میگریزد.
مرد مسافر سجده شکر به جا میآورد و میگوید: اگر خدا بخواهد از این ستون به آن ستون فرج است. از آن روز به بعد این مثل در بین مردم رایج شد تا افراد هرگز از لطف و مرحمت خداوند ناامید نشوند.
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی 📚✍🏻
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸امیدوارم در این روز زیبا
🌸کلبه دلتون گرم باشه
🌸چراغ امیدتون روشن
🌸وجودتون سبز و سلامت
🌸لبتون همیشه خندون
🌸و دعای خیر همراه زندگیتون🤲
#صبح_بخیر
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
*راه حل همه مشکلات*
درمان کم رویی: اصلا نظرات دیگران برات مهم نباشه
درمان تنبلی: اقدام های کوچک ولی فوری
درمان حسد: موفقیت آدما رو بلافاصله تبریک بگو و تحسین کن.
درمان خشم:پذیرش آدما همان گونه که هستند.
درمان استرس:تصور مثبت اتفاقات آینده.
درمان وسواس:بی اعتنایی به آنجه که وسوسه ذهنی شماست.
درمان کمالگرایی:شروع ناقص(با اینکه ناقصه شروع کن)
درمان ولخرجی:بودجه بندی و انضباط مالی.
درمان عجله: وادار کردن آگاهانه خود به خیشتنداری.
درمان پر حرفی :روزه های سکوت کوتاه مدت.
درمان افسردگی:برداشت مثبت از رویدادها.
درمان ناامیدی:باور اینکه همه کارهادست خداست و برای خدا محدودیتی نیست.
درمان ترس های روانی: مواجه کردن خود با آنچه که از آن میترسید.
درمان منفی بافی: شکرگزاری روزانه و مستمر.
درمان زود رنجی: هرچه میتونید توقعتون و از آدما پایین بیارید.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد