eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
37.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
اتفاقات عبرت آموز زندگیتون رو بگین به اشتراک بزاریم👇🏻☺️ هر گونه کپی و ایده برداری از کانال وبنرها و ریپ ها حرام و پیگرد قانونی دارد .... تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1587085673C0abe731c1e مدیر @setareh_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
یک‌وقت‌هایی دنیا آدم‌های ناجور را مقابل راهت قرار می‌دهد تا تو قدردان آدم‌های جورِ جهانت باشی. یک‌وقت‌هایی بد می‌بینی تا بعد از آن چشم‌هایت را خوب باز کنی و بیننده و شکرگزار خوبی‌ها باشی. یک‌وقت‌هایی غمگین می‌شوی تا عمیق‌تر شاد بشوی و فرصت‌های شادمانی‌ات را غنیمت بشماری. خوار می‌شوی تا عزتی که داری به چشمت بیاید و غریب می‌شوی که آشنا بمانی و طرد می‌شوی تا از فرصت‌های دوست داشته شدنت لذت ببری. دنیا جایگاه متضادهاست، باید مخالف چیزی را تجربه کنی تا قدردان موافق آن باشی، باید نداشته باشی و باید سخت بجنگی و باید سخت به دست بیاوری تا وقتی رسیدی و وقتی داشتی، بدانی که چه فرق بزرگی‌ست میان داشتن و نداشتن، رسیدن و نرسیدن، محروم ماندن و در رفاه بودن... تا خوب مراقبت کنی، خوب شکرگزار باشی و خوب احساس خوشبختی کنی... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم حسین حقوق خوبی میگرفت ولی همه رو خرج خانواده‌اش میکرد و اول از همه تن و لباس وحیده و سعیده باید جور میشد بعد از اون اگه پدرشوهرم اجازه میداد و نیش و کنایه نمی زد تهش به من چیزی میرسید وحیده از من یه سال بزرگتر بود و هنوز مجرد بود از اینکه تو ۱۸ سالگی هنوز ازدواج نکرده بود مایه ننگ خانواده بود واسه همین مادر شوهرم در به در دنبال شوهر برای وحیده بود.یک سال در کنار خانواده‌ی حسین با تمام سختی‌هاش گذشت.از بس تو خونه کار کرده بودم که جونی برام نمونده یه پوست و استخوون شده بودم.کم‌کم زمزمه‌های اینکه ترلان مشکل داره و بچه‌دار نمیشه به گوشم می رسید بیشتر از فشارهای کاری این حرفها آزارم میداد...تو کل فامیل‌های حسین فقط دو نفر حواسشون به منی که از کار زیاد جون نداشتم بودیکی زن‌عموی حسین که اسمش شمسی بود و بعد از فوت شوهر جوون مرگش تنهایی باحقوق بازنشستگی شوهرش چهار تا بچه‌اش رو بزرگ میکرد و چون زن باسیاستی بود اجازه دخالت به هیچکس رو توی زندگیشون نمیداد و یکی هم زیبا که عروس یه عموی دیگه‌ی حسین بود و به خاطر اینکه از طایفه‌ی حسین اینا سرتر بود ازش حساب میبردند و کاری به‌کارش نداشتند.عوضش من اینقدر بی‌زبون بودم که هر کسی از راه میرسید یه تیکه ای بارم میکرد... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
شخصی به یکی از خلفا مراجعه و درخواست کرد تا در بارگاه او به کاری گمارده شود. خلیفه از او پرسید: قرآن می دانی؟ او گفت: نمی دانم و نیاموخته ام. خلیفه گفت: از به کار گماردن کسی که قرآن خواندن نیاموخته، معذوریم. مرد بازگشت و به امید دست یافتن به مقام مورد علاقه خود، به آموختن قرآن پرداخت. مدتی گذشت تا این که از برکت خواندن و فهم قرآن به مقامی رسید که دیگر نه در دل آرزوی مقام و منصب داشت و نه تقاضای ملاقات و دیدار با خلیفه. پس از چندی، خلیفه او را دید و پرسید: چه شده که دیگر سراغی از ما نمی گیری؟ آن آزاد مرد پاسخ داد: چون قرآن یاد گرفتم، چنان توانگر شدم که از خلق و از عمل بی نیاز گشتم. خلیفه پرسید: کدام آیه تو را این گونه بی نیاز کرد؟ مرد پاسخ داد: (من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لا یحتسب) هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند، و از جایی که گمان نمی برد به او روزی می دهد. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌱 توجه به حقوق زن در رابطه ی زناشویی: 💟 مردی که: 👈 در رابطه زناشویی به همسرش بها می‌دهد در برابر عدم تمایل همسرش به برقراری رابطه زناشویی اصرار نمی‌ورزد و او را مجبور به این عمل نمی‌کند. 👈 درباره باورها و نگرش‌های همسرش در مورد رابطه زناشویی صادقانه و صمیمی به بحث و تبادل نظر می‌پردازد و همه جوره برای آگاهی و رشد او در این زمینه تلاش می‌کند. 👈 همسرش را به بیان مسائل و خواسته‌هایش در مورد رابطه زناشویی تشویق می‌کند و مردی که در رابطه زناشویی همواره می‌کوشد تا اعتماد و خواسته همسرش را نیز برآورده سازد. در زندگی زناشویی خود بزرگترین موفقیت و پیروزی را کسب می‌کند. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
‌کاکتوسیم در ذهن بعضی آدم‌ها. خیالشان جمع است که دوام‌آورنده‌ایم و مدارا کننده‌ایم و ادامه دهنده... خیالشان جمع است که دلخور نمی‌شویم و گلایه نمی‌کنیم. خیالشان جمع است که به این زودی‌ها نمی‌رویم و اگر رفتیم، بر می‌گردیم... نمی‌بینندمان و نمی‌شنوندمان و برای دلخوشی‌مان کاری نمی‌کنند و در ذهنشان ما همان‌جا بدون هیچ نیازی ایستاده‌ایم و فرق داریم با همه‌ای که متوقعند و گلایه می‌کنند و به دل می‌گیرند و مراعات می‌خواهند. و ما ناگهان و در عین مدارا، از درون تهی می‌شویم و شانه خالی می کنیم و بر می‌گردند و می‌بینند که نیستیم! و تازه می‌فهمند ما هم غمگین می‌شدیم و ما هم دلمان می‌گرفت و ما هم نیازمند توجه بودیم، خیلی بیشتر از چیزی که فکر می‌کردند... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم.. زندگی با دوری از حسین و فرمایشات وقت و بی‌وقت خانواده‌اش میگذشت که برای وحیده خواستگار پیدا شدمادرشوهرم از خوشحالی کم مونده بود پرواز کنه،به ظاهر منتظر بود که حسین بیاد و به اصطلاح اجازه بده در صورتیکه همه چیز رو خودش تموم کرده بود جواب مثبت رو هم به خواستگارها داده بود و فقط مونده بود مراسم بله‌برون.وحیده سرازپا نمی شناخت همش به من افاده میداد و منم از این رفتارهاش خنده‌ام میگرفت..مادرشوهرم وقتی تلفنی با حسین صحبت میکرد همش بهش میگفت. حسین جان، وحیده هنوز جواب مثبت به خواستگارش نداده و همش میگه اول باید داداش بیاد اجازه بده تا بعد.با شنیدن این حرفها و از این همه دورغی که مادرشوهرم به حسین تحویل میداد تعجب میکردم.حسین برگشت و این دفعه به جز من، وحیده هم از اومدن حسین خوشحال بود،دو روزی از اومدن حسین میگذشت که مادرشوهرم واسه خواستگار وحیده واسطه فرستاد که زودتر بیان و کار تموم بشه و توی این گیر و دار هم مدام به من تیکه مینداختند که نکنه بچت نمیشه و میخوای حسین رو بدبخت کنی.دیگه از این حرفهاشون خسته شده بودم..یه گوشه‌ی اتاق نشسته بودم و به تصور اینکه دیگه هیچ وقت قرار نیست بچه‌دار شم آروم آروم اشک میریختم... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
صرفا یه تلنگر برای تو: "درست همون زمانی که فکر می‌کنی همه چیز از هم پاشیده، زندگی داره آروم آروم پازلش رو سر جاش می‌ذاره، انبو بعدش مفهومی! بعدش میفهمی، بعدا میفهمی که اون کسی که رفت، فقط داشت جا رو برای یه آدم بهتر باز می‌کرد. اون پایان که قلبت رو شکوند، فقط شروعی بود برای داستانی تازه. میفهمی درهایی که با صدای بلند بسته شدن، تو رو به سمت در هایی میبرن که بی‌صدا باز میشدن. زندگی همیشه یه برنامه داره، حتی وقتی تو نمی‌بینی. هر چیزی که از دست می‌ره، هر زخمی که می‌خوری، هر لحظه که فکر می‌کنی راهت به بن‌بست رسیده، در واقع داره تو رو آماده می‌کنه برای چیزی بهتریی ، جایی که درست تره آماده میکنه." ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
رفاقتی که بر سر کسب‌و‌کار شکل بگیرد، بهتر از کسب‌و‌کاری است که بر پایهٔ رفاقت شکل بگیرد (جان راکفلر). توی این بیست سال که حرف‌ها و درد‌ دل‌ها و شکایت‌ها و دعواهای آدم‌های مختلف در محیط کار رو می‌شنوم، یکی از پرتکرارترین ریشه‌ها، تأسیس کسب‌و‌کار بر پایهٔ رفاقته: "همدیگه رو دوست داشتیم، گفتیم با هم یه کار راه بندازیم." ‌ "با هم خیلی صمیمی بودیم، گفتیم کار مشترک باعث میشه ساعت بیشتری با هم باشیم." "ایدهٔ جالبی داشتم. گفتم با رفقام یه استارتاپ راه بندازیم." نمی‌شه گفت این کار همیشه غلطه. اما میشه گفت که رفاقت، مزیت نیست. مگر وقتی که آدم بتونه بگه: دوستم اون‌قدر مناسب این کاره که اگر غربیه بود و حتی ازش بدم میومد، حاضر بودم به‌خاطر موفقیت در کار، باهاش راه بیام و شریکش باشم. چنین گزینه‌هایی نایاب نیستند، اما نادرند. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌱:))) یک‌وقت‌هایی دنیا آدم‌های ناجور را مقابل راهت قرار می‌دهد تا تو قدردان آدم‌های جورِ جهانت باشی. یک‌وقت‌هایی بد می‌بینی تا بعد از آن چشم‌هایت را خوب باز کنی و بیننده و شکرگزار خوبی‌ها باشی. یک‌وقت‌هایی غمگین می‌شوی تا عمیق‌تر شاد بشوی و فرصت‌های شادمانی‌ات را غنیمت بشماری. خوار می‌شوی تا عزتی که داری به چشمت بیاید و غریب می‌شوی که آشنا بمانی و طرد می‌شوی تا از فرصت‌های دوست داشته شدنت لذت ببری. دنیا جایگاه متضادهاست، باید مخالف چیزی را تجربه کنی تا قدردان موافق آن باشی، باید نداشته باشی و باید سخت بجنگی و باید سخت به دست بیاوری تا وقتی رسیدی و وقتی داشتی، بدانی که چه فرق بزرگی‌ست میان داشتن و نداشتن، رسیدن و نرسیدن، محروم ماندن و در رفاه بودن... تا خوب مراقبت کنی، خوب شکرگزار باشی و خوب احساس خوشبختی کنی... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم حسین وارد اتاق شدچون هیچ‌وقت در مورد سختی‌های که در نبودش از طرف خانواده‌اش به من تحمیل میشد گلگی نکرده بودم واسه همین حسین وقتی حال خراب منو دید با تعجب و دستپاچگی کنارم نشست و دستهام رو گرفت و گفت، ترلان چی شده؟ دلت واسه آنات تنگ شده؟اشکهام رو با گوشه‌ی چارقد پاک کردم و به زور لب زدم؛ حسین، میشه منو طلاق بدی..چی شده ترلان؟ زده به سرت؟ من دوست دارم چرا باید این کار احمقانه رو انجام بدم؟حتی فکر جدایی از حسین هم آزارم میداد اشکهام دوباره جاری شد و با لکنت گفتم؛آخه میگن من بچه‌دار نمیشم.حسین در حالیکه دستهاش رو مشت کرده بود با عصبانیت رفت تو حیاط پیش مادرش و با صدای بلند شروع کرد به داد و بیداد کردن.وحیده و مادرش از ترس مچاله شده بودند حسین با فریاد بهشون گفت؛ آخرین بارتون باشه در مورد بچه به ترلان چیزی میگید، من بچه نمیخوام.بعدش با عصبانیت در حیاط رو کوبید و رفت بیرون.از پنجره داشتم نگاهشون میکردم.مادر و خواهر حسین داشتند با نفرت نگام میکردند، ولی از ترس حسین جرات نداشتند که چیزی بهم بگن و اون روز با حمایتی که حسین از من کرد همه چی ختم بخیر شد و دوباره من واسه زندگی با حسین و تو اون خونه دلگرم تر از قبل شدم... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌼عالی بودن را برای خودمان همیشه تکرار کنیم تا عالی شویم. ما به هر‌ چه فکر می کنیم، هرچه می گوییم و هر چه به زبان می آوریم همان می شویم. 🌼پس همواره با خودت تکرار کن همه چیز عالی است... به ذهن و ضمیر خود عالی بودن را القاء کنید ذهن ما چیزی را می سازد که می گوییم. افکار ما می تواند یک بیابان خشک را به ..گلستانی تبدیل کند. 🌼آدم های سالم دنیایی از افکار عالی دارند و ذهن خود را خوشحال و سالم نگه می دارند. برای همین سلامت،شاد خونسرد و مهربان هستند. 🌼 ذهن سالم موفقیت به همراه دارد.. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی یک روز، کشاورزی از خدا خواهش کرد، لطفاً اجازه بده من بر طبیعت حکمرانی کنم، برای این که محصولاتم بتواند پربارتر باشد. خداوند موافقت کرد. وقتی کشاورز باران خواست، باران بارید.وقتی تقاضای خورشید درخشان زیبا داشت، مستقیم می‌تابید. هر آب و هوایی درخواست کرد، اجابت شد. جز این که موقع برداشت محصول وقتی دید تلاش‌هایش طبق انتظارش ثروت زیادی به بار نیاورده است، غافلگیر شد. از خدا پرسید چرا برنامه‌ریزی‌اش شکست خورد. خداوند پاسخ داد، تو چیزهایی را خواستی که خود می‌خواستی، نه چیزی که به آن نیاز بود. هرگز درخواست طوفان نکردی که برای تمیز کردن محصول واجب است، که پرنده‌ها و حیواناتی که آن‌ها نابود می‌کنند، دور نگه می‌دارد و از آلودگی‌هایی که آن‌ها را از بین می‌برد، پاک کند. : ما هیچ وقت نمی‌دانیم حادثه‌ای نعمت است یا بدبیاری. پس بهتر است به این یکی یا آن یکی نچسبیم و نه برای یکی خوشحال و نه برای دیگری افسوس بخوریم. بدانید برنامه‌های جهان همیشه کامل هستند و چیزی به نام خوشبختی یا بدبختی وجود ندارد. ✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی 📚✍🏻 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈