#بخشش
🌺🍃بخشیدن، کیمیاگری است. انسان رنجور، آسایشِ جسم و آرامشِ ذهن ندارد. کینهها و رنجشها دزدانِ شادمانی و نشاطِ زندگی هستند. ذهنِ پُرکینه، ایدههای خلاقانهای را نمی پروراند و توان لازم را برای مواجه با مشکلات زندگی ندارد. ذهنی که درگیر کینه و رنجش است، شما را در مسیر رسیدن به خواستههایتان همراهی نخواهد کرد.
زبالههایی که سلامتتان را تهدید میکنند.
اگر محیط پیرامون خود را از آشغالها و آلودگیها پاک نکنیم؛ مدت زمان زیادی طول نمیکشد که بوی تعفن و آلودگی تمام محیط اطرافمان را فرامیگیرد. افکار رنجش آلود دقیقا مثل همین زبالهها هستند آنها لطافت و زیباییِ روح و طراوتِ ذهنمان را تهدید میکنند.
لذا برای رسیدن به آرامش باید کینهها و رنجشها را از سرزمین وجودتان بیرون بریزید و این بارهای سنگین را رها کنید.
اما چه کسی را ببخشیم و چطور ببخشیم؟
«یادتان باشد اصـلیترین کسـی که بـاید ببخشید خـودتان هستید»
🌺🍃دست از سرزنش کردن خودتان بردارید، خودتتان را ببخشید، سرزنش کردنِ خـودتان، هیچ سـودی جز ایـنکه عـزت نـفس تان را از دست میدهید برایتان ندارد:
منِ بدبخت
منِ بیچاره
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_ترلان
#عاقبت_به_خیر
#پارت_هفتاد_پنج
من ترلان هستم یه دختر آذری
سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم
خونمون بزرگ بود حدود ۲۰۰ یا ۲۵۰ متر
یه حیاط بزرگ و دو تا اتاق و حال و آشپزخونه ای که هنوز تکمیل نشده بود.چون پول حسین تموم شده بود فقط تونسته بود حال و یه اتاق رو تکمیل کنه و کف آشپزخونه پر بود از سنگهای ریز و درشت..اجاق گاز و یخچال رو گذاشتیم تو آشپزخونهی نیمهکاره و ۶ تا بشقاب داشتم و ۶ تا قاشق و ۴ تا لیوان،خیلی زود همه رو چیدم..یه دونه فرشی که برام مونده بود روانداختم تو اتاق و بقیه جاهای حال و آشپزخونه رو با مقوا پوشوندم..حسین رفت و یه موکت واسه پله ها خرید که بچهها موقع پایین اومدن ازش نیوفتند و زندگی سادهی ما تو خونهی جدید شروع شد..با اینکه خونمون کموکسری زیاد داشت ولی از اینکه مستقل شده بودیم خیلی خوشحال بودم و به همینش هم راضی بودم،بچه ها هنوز به خونهی جدید عادت نکرده بودند مدام بهونه میگرفتند..یک هفته گذشت ولی خاطره شب و روز گریه میکرد و کمکم داشت مریض میشد.منو حسین مجبور شدیم که خاطره رو ببریم پیش عمهاش وباهاش شرط کردم که فقط ۲ روز میتونه بمونه و اونم با خوشحالی قبول کرد..۲ روز بعد، رفتیم دنبال خاطره، ولی بازم گریههاش شروع شد که من نمیام و من اینجا رو دوست دارم و بازم منو حسین به ناچار و بدون خاطره برگشتیم خونه...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
*پنج عامل بازدارنده در مسیر موفقیت*
*ترس
همه ما می ترسیم؛ اما افراد موفق تفاوت شان در این است که به جای فکر کردن به ترس ها،به آنچه میخواهند تمرکز میکنند
*توجه به ارزیابی دیگران
اگر قرار باشد فقط نگاه مان به نظرات دیگران باشد در همان جایی که هستیم می مانیم. افراد موفق مشورت میکنند اما در تصمیم گیری قائل به خود هستند
*اقدام نکردن
گاهی ما بیشتر در فکرهایمان قدم برمیداریم. باید با موقعیت ها مواجه شد و به جای غرق شدن در فکرها قدم برداشت
*نتیجه گرایی
هدف داشته باشیم اما وقتی قدم برداشتیم نتیجه را رها کنیم. توجه زیادی به نتیجه ذهن ما را ترسو میکند
*عدم خودباوری
باور نداشتن خویشتن یعنی سرد کردن انگیزه قدم برداشتن. مهم نیست که عالی باشیم.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
هدایت شده از ملودی🎵 موزیک
چاقی صورت در خانه بدون بازگشت 😳🤯
تنها با مصرف جوانه گندم 😍😍
صورتت لاغر و شکسته شده ؟!🧐
میترسی تزریق ژل و چربی کنی یا پول
تزریق و نداری؟؟
تپلی_صورت😊
بدون_عوارض 💜
اگه میخوای صورتت زودتر تپل بشه بیا تو کانالم😍
https://eitaa.com/joinchat/73335837C6dfa86db65
ارسال عدد 1 به شماره ⬇️
📲۰۹۳۰۲۹۲۲۶۸۹
.
صبر کن، خدا بهترینو برات کنار گذاشته
🔹همه امیدت به اون باشه، به اون بالاسری.
🔸به اونی که میگه از رگ گردنم بهت نزدیکتره.
🔹به اونی که وقتی میشد مچتو بگیره، دستتو سفت گرفت و کمکت کرد.
🔸به اونی که وقتی تنبیه هم میکنه، میشه تو تنبیهش محبتشو دید.
🔹به اونی که ممکنه دیر چیزی که میخواستیو بده ولی بهترینو میده.
🔸به اونی که وقتی داری گریه میکنی، با لبخند نگات میکنه و میگه: «صبر کن. واست بهترینا رو گذاشتم کنار.»
🔹به اونی که گناهتو یک بار مینویسه و ثوابتو صد بار.
🔸به اونی که عاشقانه عاشقته و صد بار اینو گفته.
🔹وقتی همه امیدت به اون باشه، خیالت راحته که یه پشت و پناه گرم، یه حامی قوی و یه دست پرمهر داری، که حتی یک لحظه هم ازت غافل نیست.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_ترلان
#عاقبت_به_خیر
#پارت_هفتاد_شش
من ترلان هستم یه دختر آذری
سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم
نزدیک به رفتن حسین بود و بازم باید مارو ترک میکرد و مجبور بودم، تنها با بچهها بمونم..چون هنوز مدرسه ها باز نشده بود اجازه دادم که خاطره یه مدت خونهی خانوم بمونه و...حسین داشت میرفت جبهه ولی دل نگران ما بود چون هم خونه بزرگ بود و هم ما تنها بودیم،واسه همین از محمد داداشم خواست که وقتی جبههاس حواسش به من و بچه ها باشه.بعد از رفتن حسین روزهای بدی رو سپری میکردیم، همش صدای بمباران و موشک و هواپیما به گوش میرسید و ترس و وحشت به جونمون مینداخت..وقتی آژیر میکشیدند با دلهره بچههارو بغل میکردم و میرفتیم تو زیرزمین و یه گوشه میلرزیدیم تا وضعیت سفید شه..محمد هر روز می اومد ولی خانوم همچنان با ما قهر بود و فقط رحیم و حمید می اومدند و به ما سر میزدند..یک ماه گذشت و حسین برگشت خونه،قبل از اومدن حسین، هر دو روز یه بار به خاطره سر میزدم ولی همچنان قصد موندن داشت..حسین که اومد بهش گفتم بریم خاطره رو بیاریمش..وقتی رسیدیم خاطره بهم گفت؛ من با تو نمیام، تو مامان من نیستی، عمه اینو میگه،یه لحظه قلبم از تپش افتاد و از ناراحتی کم مونده بود پس بیافتم شدم..بدون اینکه به گریهی خاطره توجه کنم کشونکشون و با زور و کتک آوردمش خونه و از اینکه این چند ماه رو گذاشته بودم بچه ام پیش اونا بمونه پشیمون بودم...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
آرامش نه عاشق بودن است..
نه گرفتن دستی که محرمت نیست!
نه حرف های عاشقانه و قربان صدقه های چند ثانیه ای...!
آرامش؛ حضور خداست، وقتی در اوج نبودن ها
نابودت نمیکند...!
وقتی ناگفته هایت را بی آنکه بگویی میفهمد...
وقتی نیاز نیست برای بودنش التماس کنی..
غرورت را تا مرز نابودی پیش ببری..
وقتی مطمئن باشی با او..
هرگز...
تنها...
نخواهی بود ...!
آرامش یعنی همین.
تو بی هیچ قید و شرطی خدا را داری....!!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
همسرت را #ببخش 💞
بعد از یک مشاجره سخت، اینگونه همسرتان را ببخشید
💌 اگر واقعا خشمتان در حدی است که نمی توانید بنشینید و با همسرتان چهره به چهره شوید، برایش یک نامه بنویسید یا پیام بفرستید و توضیح دهید چرا و چقدر از او صدمه دیده اید.
💌 یک زمان اختصاص دهید و با هم بحث کنید، ببینید چکار باید کرد که در آینده شاهد این موقعيت ها نباشید.
💌 به امتیازات و نکات مثبت همسرتان بیشتر توجه کنید. همانگونه که مرور اشتباه دیگران باعث غلیان احساسات و هیجانات منفی می شود، مرور خوبی هایشان نیز باعث ایجاد محبت بیشتر به آنها می گردد.
💌 وقتی همسرتان به خاطر اشتباهش از شما عذرخواهی کرد، برای بخشش وی خیلی سرسختی به خرج ندهید و با بخشش به موقع فرصت اصلاح رفتار را به وی بدهید.
✍ "فراموش نکنید همان اندازه که بخشش سریع و بی قید و شرط همسرتان مهم است، نحوه برخورد پس از آن نیز بسیار مهم است. اگر همسرتان را بخشیدید، نباید طوری با او برخورد کنید که حس به رخ کشیدن اشتباه، سرکوفت و یا شرمندگی در او زنده شود".
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
📃 #پند
مهم نیست که بعدش چه پیش می آید، که آینده چگونه خواهد گذشت ؛ مهم امروزی است که در آن نفس می کشی ، امروزی که دستهایت را توی دستهایش گرفته و از مسیرِ روشن و گاه تیره ی زندگی عبور می دهد و البته همیشه انتخابِ راه و بیراهه ی این جاده دستِ ماست. بیا همیشه انتخاب مان سبز و روشن و بیکرانه ترین مسیرهای زندگی باشد ، از تکرارها بگریزیم و دل به هیجان و ریسک و اتفاق های تازه بسپاریم، حتی اگر اشتباه کنیم یا زمین بخوریم و سخت بگذرد ، ما مجبور به رکود و سوختن و ساختن یا درجا زدن نیستیم ؛ با انرژی مضاعف دوباره بایستیم و ادامه دهیم و لذتِ لحظه ی حال را دریابیم. تحملِ شکست و اشتباه های کوچک طبیعتاً ساده تر از سختیِ حسرت هاست. برای هیچ آغازی نگو فردا و پس فردا و شنبه و شروعِ ماه؛ از همین لحظه شروع کن و سازِ زندگی ات را عاشقانه و پُر شورتر بنواز. از همین لحظه ها و امروز شروع کن و برایت مهم نباشد که تصمیمِ تازه ی تو ؛ به چشمِ دیگران زود یا دیر باشد!
تو مجبور به توضیحِ هیچ بخشی از داستان زندگی ات به بقیه نیستی ولی برای هر روزی که بابِ میل و به اندازه ی توان و شایستگی ات نگذرد ؛ قطعاً به خودت هزاران دلیل و پاسخ بدهکاری!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_ترلان
#عاقبت_به_خیر
#پارت_هفتاد_هفت
من ترلان هستم یه دختر آذری
سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم
حسین خیلی زود رفت و باز ما تنها موندیم،هر روز کارم شده بود گوش دادن به اخبار رادیو، که ببینم کجا رو زدند و چه اتفاقی افتاده..همش دلشوره داشتم،همسایهی روبرویی ما هم ارتشی بود و یه روز صبح با صدای شیون زن و بچه از خواب بیدار شدم و با عجله چادر سر کردم و رفتم دم در و دیدم که همه جلوی در خونشون تجمع کردند و فهمیدم که شوهرش توی یه عملیات اطراف مرز پیرانشهر شهید شده..با شنیدن این خبر دنیا دور سرم چرخید،همسایهی ما دقیقا جایی شهید شده بود که حسین هم اونجا بود..وقتی چشمم رو چرخوندم دیدم چند نفر نظامی سر کوچه وایستادند،چادرم رو سرم جابجا کردم و تصمیم گرفتم که برم و ازشون در مورد حسین سوال بپرسم ولی خجالت کشیدم و از وسط کوچه برگشتم،محمد تو خونهی ما خواب بود..سریع بیدارش کردم و بهش گفتم تا بره و از اون نظامیها در مورد حسین خبر بگیره ولی اونم رفت و به نتیجهای نرسید..دو ماه میگذشت و همچنان از حسین خبری نبود..همهی اقلام مورد نیاز مارو ماشین ارتش می آورد و دم در تحویل میداد و هر بار که از اونا در مورد حسین سوال میکردم، به جایی نمیرسیدم،دیگه خواب و خوراک نداشتم و هر روز دعا میکردم که حسین سالم برگرده....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار:
💝حکایت اول:
از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟
گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند!
💝حکایت دوم:
پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود...
پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...
پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید:
انشاءالله خدا او را هدایت میکند...!
دختر گفت:
پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟
💝حکایت سوم:
از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟
گفت: آری...
مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛
یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم...
صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم...
گفتند: پس تو بخشنده تری...
گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد
اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم...
💝حکایت چهارم:
عارفی راگفتند:
خداوند را چگونه میبینی؟
گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد،
اما دستم را میگیرد..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
بدترین کارما که صددرصد به شما بازخواهد گشت:
"تحقیر" و "تمسخر" دیگران است
اگر دیگران را تحقیر کنید انسانی را حقیر نکرده اید، بلکه روح الهی او را و آفریدگار و هستی بخش کائنات را مورد تمسخر قرار داده اید.
شک نکنید آنچه در مورد دیگران تصور میکنید روزی درباره ی خودتان به حقیقت خواهد پیوست.
انسانها بخاطر آنچه گمان میکنند خودشان دارند
و دیگران آن را ندارند، آنها را تحقیر میکنند
اما نمیدانند این عمل دارائیشان را از آنها خواهد گرفت.
دارائی های شما منشاء درونی دارند که در درون شما مانند یک چشمه می جوشند و بیرون از شما تجلی پیدا میکنند.
تهمت" تحقیر" و تمسخر" دقیقا همین چشمه ها را خشک میکند.
و آن دارایی که سبب فخرفروشی شما و تحقیر دیگران شده از دست خواهد رفت.
یک اصل کلی وجود دارد که میگوید:
غرور" و خودپسندی"، تمام داشته هایتان را از شما خواهد گرفت و فروتنی" بقای داشته هایتان را تضمین خواهد کرد.
هیچ داشته ای در این جهان ابدی نیست که موجب فخرفروشی شود.
همواره بگو:خدایا مرا نسبت به آنچه به من عطا کردی فروتن ساز
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد