✨حواسمان به دور و اطرافمان باشد...
مردی از کنار جنگلی رد می شد، شیری را دید که برای شغالی خط و نشان می کشد. شغال به خانه رفت و در را بست ولی شیر همچنان به حرکات رزمی اش ادامه داد و شغال را به جدال فرا خواند . مرد سرگرم تماشای آنان بود که کلاغی از بالای درخت از او پرسید چه چیز تو را این چنین متعجب کرده است؟
مرد گفت: به خط و نشانهای شیر فکر می کنم ، شغال هم بی توجه به خانه اش رفته بیرون نمی آید!
کلاغ گفت ای نادان آنها تو را سرگرم کرده اند تا روباه بتواند غذایت رابخورد!
مرد دید غذایش از دستش رفته از کلاغه پرسید روباه غذایم را برد شیر و شغال را چه حاصل؟
کلاغه چنین توضیح داد: روباه گرسنه بود توان حمله نداشت، غذایت را خورد و نیرو گرفت، شیرهم بدنش کوفته بود خودش را گرم کرد تا هنگام حمله آماده باشد و شغال هم خسته بود رفت خانه تا نیرویی تازه کند تا آن زمان که جلوتر رفتی هرسه به تو حمله کنند و تو را بخورند!؟
مردپرسید: از اطلاعاتی که به من دادی تو را چه حاصل؟
کلاغ گفت: آنها کیسه زر تو را به من وعده داده بودند تا تو را سرگرم کنم !!🌺
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_خدیجه
#عبرت
#پارت_پنجاه_چهار
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد…
به جعفر اشاره کردم..افسر پلیس متوجه شد نمیخواهم در حضور همسرم حرف بزنم و منو برد پیش یه خانم پلیس که بنظرم مشاور اون اداره بود..برای اون خانم از سیر تا پیاز زندگیمو تعریف کردم و در نهایت گفتم:همسرم بخاطر دروغ و پنهانکاریهای من شکاک شده وگرنه من تا به حال هیچ خطا و خیانتی نکردم..میتونید از دوستم مهناز بپرسید و حتی میتونم شمارو به اون مراکزی که اهدای جنین انجام شده ببرم…بخاطر شکایت جعفر دو روز بازداشت بودم..اصلا برای خودم ناراحت نبودم چون میدونستم که خیانتی نکردم اما خیلی خیلی نگران مژده بودم…نگرانیمو به همون خانم پلیس گفتم و ازش خواستم دخترمو با باباش تنها نزارند…اون خانم اجازه داد تا با خانواده ام تماس گرفتم و ازشون خواستم مژده رو تا برگشتن من پیش خودشون نگهدارند..اونطوری که شنیدم بعد از تحقیقات پلیس،،اون مراکز غیر مجاز باروری پلمپ شد..از طرفی یه جلسه ی دادگاهی برای منو جعفر و مژده گذاشتند…قبل از جلسه منو پزشک قانونی فرستادند و از صحت نازاییم و کاشت جنین و سقط آن مطمئن شدند و توی پرونده ام قید کردند…..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✨قورباغه ای در همسایگی ماری لانه داشت، هرگاه قورباغه بچه ای به دنیا می آورد، مار آمدی و بخوردی.
قورباغه با خرچنگی دوست بود.
به پیش خرچنگ رفت و گفت :ای برادر ! تدبیری اندیش که مرا خصمی قوی و دشمنی بی رحم است.
نه در برابرش مقاومت می توانم کرد و نه توان مهاجرت دارم، چرا که اینجا مکانی است خرم و زیبا، در نهایت آسایش.
خرچنگ گفت : قوی پنجگان توانا را جز با مکر نتوان شکست داد.
در این اطراف راسویی زندگی می کند، چند ماهی بگیر و بکُش و از جلوی خانه ی راسو تا لانه ی مار بیافکن، راسو یکی یکی می خورد و چون به مار رسد او را هم می بلعد و تو را از رنج می رهاند.
قورباغه با این حیله مار را هلاک کرد.
چند روزی بگذشت، راسو دوباره هوس ماهی کرد، بار دیگر به دنبال ماهی در آن مسیر راهی شد، پس قورباغه و همه ی بچه هایش را خورد.
✅ این افسانه گفته شد تا بدانیم که حیله و مکر بسیار بر خلق خدا ،موجب هلاکت است.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#پندانه 🙏🤍
✨﷽✨
✍️ بزرگترین اشتباه آدمها در رابطههایشان
🔹شطرنجباز معروف در بازی شطرنج به یک آماتور باخت!
🔸همه تعجب کردند و علت را جویا شدند.
🔹او گفت:
اصلاً در بازی با او نمیدانستم که آماتور است. با هر حرکتش دنبال نقشهای که در سر داشت، بودم.
🔸گاهی بیخیال خود نقشهاش را خوانده و حرکت بعدی را پیشبینی میکردم، اما در کمال تعجب حرکت ساده دیگری میدیدم. تمرکز میکردم که شاید نقشه جدیدش را کشف کنم.
🔹آنقدر در پی حرکتهای او بودم که مهرههای خودم را گم کردم. بعد که مات شدم فهمیدم حرکتهای او از سر بیمهارتی بود!
🔸بازی را باختم اما درس بزرگی گرفتم؛ اینکه تمام حرکتها از سر حیله نیست. آنقدر فریب دیدهایم و نقشه کشیدهایم که حرکت صادقانه را باور نداریم و مسیر را گم میکنیم و میبازیم!
💢بزرگترین اشتباهی که ما آدمها در رابطههایمان میکنیم این است که نیمه میشنویم، یکچهارم میفهمیم، هیچی فکر نمیکنیم، و دو برابر واکنش نشان میدهیم.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
گویند در عصر سليمان نبی پرنده اى براى نوشيدن آب به سمت بركه اى پرواز كرد، اما چند كودک را بر سر بركه ديد، پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از آن بركه متفرق شدند.
همين كه قصد فرود بسوى بركه را كرد، اينبار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن آب به آن بركه مراجعه نمود . پرنده با خود انديشيد كه اين مردى باوقار و نيكوست و از سوى او آزارى به من مُتصور نيست.
پس نزديک شد، ولی آن مرد سنگى به سويش پرتاب كرد و چشم پرنده معيوب و نابينا شد. شكايت نزد سليمان برد. پیامبر آن مرد را احضار کرد، محاكمه و به قصاص محكوم نمود و دستور به كور كردن چشم داد.
آن پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت:
چشم اين مرد هيچ آزارى به من نرساند،
بلكه ريش او بود كه مرا فريب داد!
و گمان بردم كه از سوى او ايمنم
پس به عدالت نزديكتر است اگر محاسنش را بتراشيد
تا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند...
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی 📚✍🏻
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌱 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید🌱
🗓 امروزسه شنبه↯
☀️ ۵آذر ۱۴۰۲
🌙 ۱۲جمادی الثانی ۱۴۴۵
🌲 ۲۶دسامبر ۲۰۲۳
📿 ذکر روز :
یا ارحم الراحمین
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
امروز یک هدیه از طرف خداست
همین که امـروز هم میتوانی از
نعمت دوباره دیدن دوباره شنیدن
و دوباره لمس کردن
این جهان زیبا لذت ببری
خـدارو شکر شکر کن..
و روزتو زیبـا بساز
♥️صبح زیبـاتون پر ازنور امید
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#نیکی_با_منت
اربابی یکی را کشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد.
شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، نقیبی (حفره، تونل) به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد.
اسبی به او مهیا کرده و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده میکردند. ارباب گفت: سپاسگزارم بدان جبران میکنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانوادهات و فرزندانت وداع میکردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم.
اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من میروم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد. ارباب برگشت و خود را یک بار تسلیم مرگ کرد .
قرآن کریم:
لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الذی
هرگز نیکیهای خود را با منت باطل نکنید.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_خدیجه
#عبرت
#پارت_پنجاه_پنج
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد…
توی اون جلسه جعفر متوجه شد که من از اولش بهش دروغ گفتم و نازا هستم و قضیه ی بچه ی دوم هم مشخص شد…جعفر بعنوان همسر من میتونست از مهناز خانم و همسرش بخاطر اغفال کردن من برای کاشت جنین خودشون در بطنم بدون رضایت همسرم شکایت کنه..از طرفی جعفر هم بخاطر سقط شدن یه بچه مجرم محسوب میشد ولی چون غیر عمد بود مجازاتی نداشت…همچنین طبق رای دادگاه دخترم مژده که کاملا غیرقانونی و بدون ثبت رسمی به ما رسیده بود قانون اجازه داشت بچه رو از ما بگیره و با هویت جدید تحویل بهزیستی بده….این رای دادگاه بود ولی رای روانشناس و روانپزشک بخاطر روحیه ی مژده چیز دیگه ایی بود..از بازداشت که آزاد شدم جایی برای رفتن نداشتم و بی اختیار و بخاطر مژده راهی خونه ی بابا شدم…وقتی رسیدم خونه ی بابا و مژده رو دیدم گرفتم بغلم و محکم به خودم چسبوندم و توی گوشش گفتم:دخترم!!!اول و آخر مامانت منم،…….من بدون تو میمیرم….(کلی حرفهای دیگه)……
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#پرواز_یا_پرتاب
از حکیمی پرسیدند:
چرا از کسی که اذیتت می کند
انتقام نمی گیری؟
با خنده جواب داد:
آیا حکیمانه است بدی را با بدی جواب دهی
میان پرواز تا پرتاب تفاوت از زمین تا آسمان است .
پرواز که کنی،
آنجا میرسی که خودت می خواهی .
پرتابت که کنند ،
آنجا می روی که آنان می خواهند .
پس پرواز را بیاموز...!!!
پرنده ای که "پرواز" بلد نیست،
به "قفس" میگوید....
"تقدیر
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔴چرا ظالم ها همیشه غرق نعمت هستند؟
آدمها سه دسته اند :
✨عینک
✨ملحفه
✨فرش
🔰وقتی یک لکه چایی بنشیند روی عینک بلافاصله آن را با دستمال کاغذی پاک می کنی
🔰وقتی همان لکه بنشیند روی ملحفه می گذاری سر ماه که با لباسها و ملحفه ها جمع شود و همه را با هم با چنگ می شویی!
🔰اما وقتی همان لکه بنشیند روی فرش میگذاری سر سال با دسته بیل به جانش می افتی .
خدا هم با بنده های مومنش مثل عینک رفتار می کند.
بنده های پاک و زلال که جایشان روی چشم است تا خطا کردند بلافاصله حالشان را می گیرد (البته در دنیا و خفیف)
دیگران را هم به موقعش تنبیه می کند آن هم با چنگ ...
و آن گردن کلفت هایش را می گذارد تا چرک هایشان حسابی جمع شود ...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
-فردی در ترافیک جلوی ما بپیچید: احمق
-ما که جلوی دیگران میپیچیم: زرنگ
-کسی جواب تلفن ما را ندهد: بیمعرفت
-ما که جواب ندهیم: گرفتار
-فرد بلندتر از ما: دراز
-کوتاهتر از ما: کوتوله
-همکار جزئینگر: ایرادگیر و وسواسی
-ما جزئی نگرتر باشیم: دقیق
-فردی لیوان آب ما را چپه کرد :کور
-پای ما به لیوان دیگری خورد: شعور ندارد لیوان را سر راه قرار داده.
به کجا چنین شتابان؟!!
دنیای قضاوتهایمان یعنی تحلیل رفتار و گفتار دیگران بر اساس رفتارهای خودمان؟
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد