eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
37.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
اتفاقات عبرت آموز زندگیتون رو بگین به اشتراک بزاریم👇🏻☺️ هر گونه کپی و ایده برداری از کانال وبنرها و ریپ ها حرام و پیگرد قانونی دارد .... تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1587085673C0abe731c1e مدیر @setareh_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم های قوی از سیاره ی دیگری نیامده اند ، آن ها هم مشکلاتِ خودشان را دارند ، هم محدودیت های معمولی و حتی غیر معمولی ... تفاوت اینجاست ؛ آن ها پذیرفته اند از پسِ هر مشکلی بر می آیند ، آن ها خودشان را باور کرده اند ، از مشکلات و محدودیت ها ، پله ساخته اند ، نه کوه !!! آدم های قوی در کمالِ خودباوری ؛ انتخاب کرده اند قوی باشند ... قوی بودن ؛ در "مغز" اتفاق می افتد ، قوی بودن ؛ همت می خواهد ! ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
آدم‌هایی‌ که ما را ترک می کنند سه‌ دسته اند یک گروه آنهایی که بر میگردند گرچه نه آنها دیگر همان آدم‌های سابق هستند و نه ما گروه دوم کسانی‌ هستند که هرگز بر نمی‌گردند چه آنهایی که نمی‌خواهند ، چه آنهایی که نمی توانند گروه آخر آنهایی هستند که باید دعا کنیم آنچنان پلهای پشت سرشان را خراب کنند که اگر هم بخواند ، نتوانند برگردند. خطر ناک‌ترین گروه سومی‌‌ها هستند . چون موقع رفتن طوری ما را میشکنند ، که ما تا مدت‌ها در کما می‌‌مانیم و خیلی‌ دیر می‌‌فهمیم که برای چه آدم‌های بی‌ ارزشی اشک ریختیم ، احساس گناه کردیم، از خود گذشتگی کردیم ، و تا مرز نابودی ، زندگی‌ را فدا کردیم ... خیلی‌ دیر میفهمم ... خیلی‌ دیر ... ولی‌ یک روز میفهمم ... چیزی که هرگز نمی‌فهمیم این است که اصلا چه چیز این آدم‌ها را آنقدر دوست داشتیم؟؟؟؟ روزی که آدم‌های بزرگتری ، با ارزش‌های والاتری وارد زندگی‌ ما شدند ، آن روز قدرِ خودمان را بیشتر می‌دانیم. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🍃دوستی گفت من رژیم دارم! گفتم: شما وزن متعادلی دارید نیاز به رژیم نیست !؟ او گفت: رژیم تغذیه نیست رژیم تفکر و رفتار است در این رژیم اجتناب می کنم از: ۱- افکار منفی ۲-آدمهای منفی ۳-کسانی که لبخند را از من می گیرند. ۴-آنهایی که باعث میشوند سایه غم و حسرت بر نگاهم چیره شود. ۵-آنها که باعث می شوند اعتماد به نفسم را از دست بدهم. ۶- آنهایی که چوب لای چرخ زندگیم می گذارند. او گفت: اگر یک ماه این رژیم را رعایت کنم سه کیلو از بیماریهای تفکر و رفتارم کم میشود و سه کیلو کیفیت زندگیم بالا میرود .... امتحان کنید بنظر من هم رژیم خوبی است. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم حسین که صدای گریه‌ام رو شنیده بود اومد پیشم و با تعجب گفت؛ ترلان، چی شده آنام حرفی زده..سرم رو به چپ و راست تکون دادم به زور گفتم؛ نه..حسین با تردید گفت؛ پس کی چی گفته؟ چی شده اینجوری گریه میکنی؟به زور جلوی اشکهام رو گرفتم و در حالیکه به سالومه چشم دوخته بود گفتم؛ عمه‌ات میگه دخترت چقدر زشته اینو به کی میخواهید بدید؟حسین با صدای بلندی شروع کرد به خندیدن و گفت؛ پاشو بابا، منم فکر کردم چی شده، این یه دختری بشه برا باباش که همه انگشت به دهن بمونند،بعد سالومه رو که تازه از خواب بیدار شده بود و داشت گریه میکرد بغل کرد و گفت؛ این دختر سیاه منه، عشق منه..کارهای خونه‌ی جدیدمون خوب پیش میرفت ولی زمزمه هایی از طرف خانوم به گوشم می رسید که اونا هم قراره با تموم شدن خونه با ما به خونه‌ی جدید نقل مکان کنند..از عصبانیت خون خونم رو میخورد ولی مثل همیشه از ترسم جرات حرف زدن و مخالفت رو نداشتم..چند ماهی از رفتن زیبا به تهران میگذشت که یه روز به خونه‌ی عمه‌خانوم زنگ زده بود و منو خواسته بود‌.سریع خودم رو رسوندم، تا باهاش حرف بزنم،از شانس خوب من عمه‌خانوم خونه نبود و راحت میتونستم باهاش حرف بزنم..زیبا از اینکه دخترم بدنیا اومده خوشحال شد و بهم تبریک گفت و ازم در مورد خونه‌ی جدیدمون پرسید..منم براش از دلهره‌ی تازه‌ام گفتم که خانوم تصمیم گرفته همراه ما به خونه‌ی جدید نقل مکان کنه... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍بنشین و فکر ڪن خداوند چقدر به ما نعمت داده است خودش میفرماید: نمی توانید نعمت های من را بشمارید یڪی از بزرگترین نعمـت خـداوند این است که ما هـر چه گناه مۍڪنیم.. او میپوشاند، اگـر مثلاً در پیشـانی ما یک کنتور بود وهر یک گناه یک شماره میانداخت دیگر مـا آبـرو نداشتیم ما نمۍتوانستیم زندگـے بڪنیم یا اگـر به جـای شماره انداختن بوی ظاهری قرار داده بود دیگر کسی طرف دیگری نمیرفت...!! «لَوْ تَکاشَفْتُم مٰا تَدافـَنْتُم» اگر از گناهان یکدیگر با خبـر میشُدید، یکدیگـر را دفـن نمیکردید. ببین خــــدا چقدر مهربان است که روی گناهـان ما سرپوش گذاشته استــ. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌸 عاداتی که باید ترک کنید: - شکستن مرزهاتون برای رضایت دیگران! - دروغ گفتن به خودتون! - نادیده گرفتن احساساتتون! - به عهده نگرفتن مسئولیت کارها و گفته‌هاتون! - منفی بافی! - منفی قضاوت کردن خودتون! - وفادار بودن به بقیه بیشتر از خودتون! - اثبات کردن ارزش خودتون برای دیگران! - ماندن بیش از حد در روابط سمی! 📍همه ما عاداتی داریم که درخور شان ما نیستن. باید اونارو آگاهانه با عادات مثبت و مناسب جایگزین کنیم تا به کسی که میخواهیم باشیم، شبیه‌تر شویم. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
دلم می سوزد برای لحاف تشک های اعلای خانه که انتها گذاشته می شوند مبادا کسی به اشتباه سراغشان برود میگذارندشان آنجا تا شاید شاید سالی یک بار کسی در خانه را زد و بر آن شد تا شب را آنجا به صبح بکشاند لحاف تشکهای بیچاره خانه غریبه را به تن میگیرند اما صبح که برسد باز میندازنشان ان ته تراها تا دست نیافتنی تر باشند بدتر آنکه آن غریبه هم دیگر هرگز به یاد نخواهد آورد که عجب لحاف های دوست داشتنی داشتن آنها بعد مینشینند و روزها و شبها حسرت آن لحاف هایی را میخورند که هریک از اعضای خانه به آنها دل بسته اند که هر شب رابا آنها صبح میکنند که حتی وقتی به میهمانی یا مسافرتی میروند شب را انجا سپری میکنند با خود می برند آنهایی که بوی تن می دهند نه بوی نویی کارخانه را زیاد که خوب باشی بی مصرف می شوی ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
گاهی زخم‌ها دیده نمی‌شوند، خونریزی ندارند، اما از هر جراحت جسمی دردناک‌ترند. زخم زبان همان زخمی است که بر جان و روح انسان می‌نشیند، بی‌آنکه نشانه‌ای بر پوست باقی بگذارد. سخنان تند و نیشدار، مانند تیغی بُرنده، احساسات را می‌شکافند و اعتمادبه‌نفس را زخمی می‌کنند. گاه یک جمله‌ی نادرست، اثری ماندگار بر ذهن می‌گذارد، اثری که شاید هیچ مرهمی نتواند آن را التیام بخشد. کاش می‌دانستیم که واژه‌ها قدرتی عظیم دارند؛ می‌توانند جان ببخشند یا جان بگیرند. کاش قبل از سخن گفتن، کلماتمان را وزن می‌کردیم، تا زخمی نزنیم که هیچ گاه التیام نیابد. زخم زبان، دردی است که تنها با مهربانی و درک متقابل درمان می‌شود. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
👆👆 🍃مقایسه نکنید و اندازه نگیرید! راه دیگران شبیه راه شما نیست، راههای دیگران شما را گمراه میکنند و فریب تان میدهند شما باید راه خودتان را کامل کنید... مقایسه کردن، مقایسه یکی با دیگری، خطایی اساسی است. مقایسه تولید رقابت میکند. هیچکس نه جلو و نه عقب است، و کسی نه بالا نه پایین است. هر کسی همان است که هست، هر کسی باید همین باشد. آموزش آرمانها چنین اجازهایی را نمیدهد. به کودکان گفته می شود که مانند دیگران باشند. چه چیزی غلط تر از این می تواند باشد!؟ آیا کسی می تواند مانند دیگری باشد و آیا تاکنون کسی قادر بوده همچون دیگری باشد؟! زمانی که تعلیم و تربیت بپذیرد که هر انسانی موجودی منحصر به فرد است و با هیچ کس دیگر شبیه نیست، این آغاز انقلابی بزرگ خواهد بود. آنگاه ما هیچ ساختاری را بر هیچکس تحمیل نخواهیم کرد، بلکه به هر کس کمک خواهیم کرد تا آنچه را همچون بذری در وجود خود دارد به فعل در آورد... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💥💥 💠 عنوان داستان: تخته سنگ پادشاه در زمان‌های گذشته، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی‌تفاوت از کنار تخته سنگ می‌گذشتند؛ بسیاری هم غر می‌زدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بی‌عرضه‌ای است و... با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمی‌داشت نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسه‌ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکه‌های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: هر سد و مانعی می‌تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد . ️‌‌ ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم زیبا وقتی فهمید که خانوم میخواد، با ما تو خونه‌ی جدید زندگی کنه، خیلی عصبانی شد و حسابی بهم یاد داد که مقاومت کنم و بهم گفت؛ دختر خر نشی یهویی و قبول کنی، اون موقع باید تا آخر عمرت کلفتی این خانواده رو بکنی..رک و پوست کنده به حسین بگو که من نمیخوام اونا هم بیان و با ما زندگی کنند بگو که من خسته شدم از این وضع...با ترس گفتم؛ زیبا طلاقم ندن؟زیبا گفت؛ نترس، چیزی نمیشه، تو سه تا بچه داری چطوری میتونند طلاقت بدند، مگه به این راحتیه؟انگاری حرفهای زیبا بهم جرات داده بود..برگشتم خونه و با جسارت تمام با حسین صحبت کردم و بهش گفتم؛ حسین من تا حالا تو و خانواده‌ات رو با هر ظلمی که در حقم کردید قبول کردم و هیج وقت اعتراضی نکردم و کاری به کارشون نداشتم ولی دیگه از این به بعد یا من یا اینا..حسین که از جسارت من شوکه شده بود، با تعجب فقط نگاهم میکرد..کمی سکوت بین ما حکمفرما شد که حسین سکوت رو شکست و گفت؛ آنام مارو میکشه.ولی من دیگه تصمیمم رو گرفته بودم، زیبا راست میگفت، تا کی باید کلفتی این خانواده رو میکردم واسه همین با قاطعیت تمام رو حرفم موندم و زیر بار نرفتم و حسین مجبور شد که مقدمه چینی رو شروع کنه..... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
‌در کنار ساحل قدم می‌زدم و می‌خواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد. جلوتر رفتم تا به شی درخشان رسیدم. نگاه کردم دیدم یه قوطی نوشابه است، با خودم فکر کردم در زندگی چند بار چیزهای بی‌ارزش من را فریب داده و من را از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم دیدم که چقدر بیهوده بوده است. ولی آیا اگر به سمت آن شی بی‌ارزش نمی‌رفتم واقعا می‌فهمیدم که بی‌ارزش است یا سال‌ها حسرت آن را میخوردم...؟ ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈