#سرگذشت_ترلان
#عاقبت_به_خیر
#پارت_هفتاد_سه
من ترلان هستم یه دختر آذری
سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم
خانوم که فهمیده بود احتمال رفتنش به خونهی جدید داره کمرنگ میشه جنگ و دعوا رو شروع کرد و چون منو مقصر میدید روزگار من سیاهتر از قبل شد..روزی میشد که به اجبار خانوم، از ۸ صبح تا شب سرپا بودم و کار میکردم و خانوم مثل کارفرما بالا سرم بود و مهلت استراحت بهم نمیداد..ولی همهی این سختیها رو به جون خریدم و رو حرفم موندم..زنعموی حسین که اسمش سِودا بود زن خیلی مهربونی بود و از این طایفه به شدت کینه به دل داشت،واسه همین خیلی بهم محبت میکرد و از اینکه مورد ظلم اینا بودم برام ناراحت بود..سودا خیلی باسلیقه بود و خیاطی هم بلد بود..یه روز که تو خونه تنها بودم سودا اومد و برام یه پیراهن آورد و گفت؛ ترلان، اینو خودم برات دوختم، ببین دو تا جیب بزرگ هم براش گذاشتم، چون میدونم همش سر پایی و نمی تونی چیزی بخوری، میوه یا هر چیزی که میخوای رو بذار توی جیبهات و وقتی کار میکنی، ریز ریز بخور
از اینکه دلسوز من بود خیلی خوشحال بودم و بغلش کردم و حسابی ازش تشکر کردم..۴ ماه دیگه از روزهای سخته من تو اون خونه گذشت و سالومه ۷ ماهه بود که خونه آماده شد و حسین که اومد واسه مرخصی کمکم وسایلها رو جمع کردیم تا ببریم...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
💎 هفت عبارت نیروبخش که در زمانهای سختی باید به خود بگویید
۱.هیچ چیز دائمی نیست: هر شب سیاهه اما روز بعد خورشید طلوع میکنه
۲.زخم های ما نشانه ی قدرته نه ضعف : خیلی از مردم خیال میکنند تجربه های بد بهشون آسیب میرسونه اما در واقع اون هارو قوی تر میکنه
۳.زمانی که بقیه منفی بافی میکنن،من میتونم مثبت باقی بمونم: بعضی وقتا تو زندگی ، مردم تلاش میکنن که شما را پایین بکشن اما شما نباید بهشون گوش بدید
۴.عبور از رنج منو دانا تر میکنه: هر تجربه دردناک، درسیِ که شما میتونید اون رو یادبگیرید
۵.حتی زمانی که در حال کشمکش هستم رو به جلو حرکت میکنم : کشمکش ها به شما کمک میکنه که تو زندگی پیشرفت کنید تا به شادمانیِ حقیقی دست پیدا کنید
۶.ترس هیچ چیز را عوض نمیکند: اگر همیشه روی اتفاقات بدی که میتونه بیوفته تمرکز کنید،هیچوقت به حداکثر توانتون دست پیدا نمیکنید
۷.بهترین گزینه ادامه دادنه: زندگی شما رو به زمین میزنه اما شما باید بلند شید
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
حواسمان باشد❗️
⚠حواسمان به چروک هایِ دور چشم مادرانمان و لرزش دست های پدرانمان باشد
⚠حواسمان به تر شدن های گاه و بیگاهِ چشم هایِ کم سو و دلتنگیِ شان باشد!
⚠حواسمان باشد که آنها خیلی زود پیر میشوند!
⚠حواسمان باشد خیلی زودتر از آنچه فکرش را میکنیم از کنارمان می روند...
⚠حواسمان باشد که آنها تمامِ عمر حواسشان به ما بوده...
به آرام قد کشیدنمان بوده ، به نیازها ونازهایمان بوده....
⚠آنها یک روز آنقدر پیر میشوند که حتی اسمهایمان را هم فراموش میکنند....
⚠حواسمان به گرانترین عشقهایِ زندگیمان...
به "بابا" به "مامان" ها خیلی باشد
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_ترلان
#عاقبت_به_خیر
#پارت_هفتاد_چهار
من ترلان هستم یه دختر آذری
سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم
خانوم که مثل یه مار زخم خورده بود، میخواست آخرین نیشش رو به من بزنه و موقع جمع کردم وسایل خونهام، بالا سرم وایستاده بود و هر چیزی که خوب بود و باب میلش، دست میذاشت روش و نمیذاشت ببریم..سرویس غذاخوری ملامین که خیلی خوشگل و تک بود..فرش، تلویزیونی که خریده بودیم و حتی ساعت پاندولی خوشگلم رو ازم گرفت..وحیده هم چون بیمار بود و افسرده پیش خانوم زندگی میکرد و به شدت به خاطره وابسته شده بود..خانوم که کلی از وسایلم رو با بیرحمی از من گرفت، چند تا اسباب بیشتر برام نموند که اون چند تیکه هم یه گوشه از وانت جا شد و خودمون هم پشت وانت نشستیم تا راهی بشیم..تنها کسی که از ترک کردن این خونه خیلی ناراحت بود و همش گریه میکرد خاطره بود..چون عمهاش رو به شدت دوست داشت بهش وابسته شده بود.خاطره گریه میکرد و خانوم هم مدام غر میزد و بدون اینکه از ما خداحافظی کنه به حالت قهر رفت داخل که رفتنمون رو نبینه..حسابی کلافه شده بودم و به خاطر وسایلهام، بغض کرده بودم و حسین داشت دلداریم میداد و هی میگفت، ناراحت نشو ترلان بازم میخرم..تو راه، در حالیکه به سختی هایی که تو اون خونه کشیده بودم فکر میکردم، اشکی از گوشهی چشمم جاری شد و رسیدیم...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🫗وقتی یک کودک به درستی دوست داشته نشه، چه اتفاقی براش میافته؟
شاید انتظار داشته باشیم که از کسی که بهش عشق نمیده، متنفر بشه.
اما اصلاً اینطور نیست. در واقع، کودک پر از شرم میشه. اون نمیپرسه: «مشکل پدر و مادرم چیه که منو به اندازه کافی دوست ندارن؟» بلکه با دلی شکسته از خودش میپرسه: «من چه اشتباهی کردم که باعث شدم پدر و مادرم ازم ناراضی باشن؟»
این کودک ممکنه توی مدرسه چند برابر بیشتر از بقیه تلاش کنه تا نشون بده باهوش و خوبه. یا برعکس، ممکنه به سمت رفتارهای ضد اجتماعی بره تا به شکلی بیرونی، اون حس بدی که درونش اذیتش میکنه، نشون بده🤺... اما متأسفانه، نه با خیلی خوب بودن و نه با خیلی بد بودن، نمیشه از بار سنگین این شرم فرار کرد!
✅تنها راهحل اینه که برخلاف جریان فراموشی حرکت کنیم و برای اولین بار، این احتمال تلخ رو ببینیم: اینکه ما هیچ اشتباهی نکردیم بلکه اشتباه در حق ما شده....
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌟🌙#داستان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
وقتی کریستف کلمب، از سفر معروف و پرماجرایش برگشت، ملکهی اسپانیا به افتخارش مهمانیِ مفصلی ترتیب داد.
درباریان که سر میز ناهار حاضر بودند با تمسخر گفتند: کاری که تو کردهای هیچ کار مهمی نیست. ما نیز همه میدانستیم که زمین گرد است و از هر سویی بروی و به رفتن ادامه دهی، از آن سوی دیگرش برمیگردی.
ملکهی اسپانیا پاسخ را از کریستف کلمب خواست، کریستف تخم مرغی را از سر میز برداشت و به شخص کناری خود داد و گفت: این را بر قاعده بنشان ..!
او نتوانست.
تخم مرغ دست به دست مجلس را دور زد و از راست ایستادن و بر قاعده نشستن اِبا کرد.
گفتند: تو خودت اگر میتوانی این کار را بکن!
کریستف ته تخممرغ را بر سطح میز کوبید، تهِ آن شکست و تخم مرغ به حالت ایستاده ایستاد.
همگی زدند زیر خنده که ما هم این را میدانستیم.
گفت: آری شاید میدانستید اما انجام ندادید، من میدانستم و عمل کردم.
انجام دادن چیزی که میدانیم احتیاج به شهامتی دارد که هر کسی توان انجامش را ندارد...
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی 📚✍🏻
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🌺ســـلام
☕️صبحتون زیبا
🌺و طلوع دیگـر از زندگے
☕️بر شما خوبان مبـارڪ
🌺الهے خانه اميدتون آباد
☕️زندگیتـون بر وفق مراد
🌺و برڪت فراوان
☕️روزی هر روزتون باشـد.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
بیماری با فکر و توجه بیش از حد به آن در بدن ماندگار می شود ! اگر حالتان زیاد خوب نیست ، لازم نیست در موردش با دیگران حرف بزنید ، مگر این که دنبال درد و بیماری بیشتر باشید....
وقتی به حرف های مردم در مورد مریضیشان گوش میکنید ، انرژی بیماری شان را افزایش میدهید . به جای این کار موضوع صحبت را عوض کنید و درباره چیزهای خوب حرف بزنید و با قدرت روی سلامتی آن ها تمرکز کنید...
به حرفهایی که مردم در مورد پیری و فرسودگی و بیماریهای مختلف میزنند گوش نکنید ! حرفهای منفی برایتان هیچ سودی ندارند وتنها ارتعاشتان را منفی میکند...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
هدایت شده از تبلیغات
🔴 ملاقات این خانم با سردار سلیمانی در عالم برزخ😳
در برنامه تلویزیونی زندگی پس از زندگی خانمی از ملاقات با حاج قاسم در عالم برزخ صحبت کرد؛ سردار سلیمانی توصیهای عجیب به آن خانم کرد😱
و پس از این توصیه آن خانم مجدداً به دنیا بازگشت!
⭕️🎥 حتما کلیپش رو ببینید👇
https://eitaa.com/joinchat/2663383042C335d1a4a87
«ارزشمندترین ثروت زندگی چیست؟»
ارزشمندترین ثروت زندگی چیزی فراتر از مال و مادیات است. این ثروتها به ما معنا، آرامش و رضایت میبخشند:
✅۱. سلامتی:
بزرگترین ثروت، بدن و ذهنی سالم است. بدون سلامتی، از هیچ ثروتی نمیتوان لذت برد.
✅۲. روابط خوب:
خانواده، دوستان و عزیزان ما همان کسانی هستند که زندگی را ارزشمند میکنند. محبت و حمایت آنها، گرانبهاتر از هر گنجی است.
✅۳. زمان:
وقت، تنها سرمایهای است که بازگشتی ندارد. استفاده بهینه از زمان، ما را به زندگی باکیفیت نزدیکتر میکند.
✅۴. آرامش ذهن:
ذهنی آرام و خالی از استرس، زندگی را لذتبخشتر میکند.
✅۵. دانش و خرد:
یادگیری و رشد شخصی، ابزاری است که ما را در تمام جنبههای زندگی غنی میکند.
✅۶. معنویت و امید:
باور به چیزی بزرگتر از خود، چه در قالب ایمان و چه هدف، به زندگی معنا میبخشد.
پند:
ارزشمندترین ثروتها را نمیتوان خرید، بلکه باید با توجه، مراقبت و تلاش آنها را ساخت و حفظ کرد.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#بخشش
🌺🍃بخشیدن، کیمیاگری است. انسان رنجور، آسایشِ جسم و آرامشِ ذهن ندارد. کینهها و رنجشها دزدانِ شادمانی و نشاطِ زندگی هستند. ذهنِ پُرکینه، ایدههای خلاقانهای را نمی پروراند و توان لازم را برای مواجه با مشکلات زندگی ندارد. ذهنی که درگیر کینه و رنجش است، شما را در مسیر رسیدن به خواستههایتان همراهی نخواهد کرد.
زبالههایی که سلامتتان را تهدید میکنند.
اگر محیط پیرامون خود را از آشغالها و آلودگیها پاک نکنیم؛ مدت زمان زیادی طول نمیکشد که بوی تعفن و آلودگی تمام محیط اطرافمان را فرامیگیرد. افکار رنجش آلود دقیقا مثل همین زبالهها هستند آنها لطافت و زیباییِ روح و طراوتِ ذهنمان را تهدید میکنند.
لذا برای رسیدن به آرامش باید کینهها و رنجشها را از سرزمین وجودتان بیرون بریزید و این بارهای سنگین را رها کنید.
اما چه کسی را ببخشیم و چطور ببخشیم؟
«یادتان باشد اصـلیترین کسـی که بـاید ببخشید خـودتان هستید»
🌺🍃دست از سرزنش کردن خودتان بردارید، خودتتان را ببخشید، سرزنش کردنِ خـودتان، هیچ سـودی جز ایـنکه عـزت نـفس تان را از دست میدهید برایتان ندارد:
منِ بدبخت
منِ بیچاره
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_ترلان
#عاقبت_به_خیر
#پارت_هفتاد_پنج
من ترلان هستم یه دختر آذری
سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم
خونمون بزرگ بود حدود ۲۰۰ یا ۲۵۰ متر
یه حیاط بزرگ و دو تا اتاق و حال و آشپزخونه ای که هنوز تکمیل نشده بود.چون پول حسین تموم شده بود فقط تونسته بود حال و یه اتاق رو تکمیل کنه و کف آشپزخونه پر بود از سنگهای ریز و درشت..اجاق گاز و یخچال رو گذاشتیم تو آشپزخونهی نیمهکاره و ۶ تا بشقاب داشتم و ۶ تا قاشق و ۴ تا لیوان،خیلی زود همه رو چیدم..یه دونه فرشی که برام مونده بود روانداختم تو اتاق و بقیه جاهای حال و آشپزخونه رو با مقوا پوشوندم..حسین رفت و یه موکت واسه پله ها خرید که بچهها موقع پایین اومدن ازش نیوفتند و زندگی سادهی ما تو خونهی جدید شروع شد..با اینکه خونمون کموکسری زیاد داشت ولی از اینکه مستقل شده بودیم خیلی خوشحال بودم و به همینش هم راضی بودم،بچه ها هنوز به خونهی جدید عادت نکرده بودند مدام بهونه میگرفتند..یک هفته گذشت ولی خاطره شب و روز گریه میکرد و کمکم داشت مریض میشد.منو حسین مجبور شدیم که خاطره رو ببریم پیش عمهاش وباهاش شرط کردم که فقط ۲ روز میتونه بمونه و اونم با خوشحالی قبول کرد..۲ روز بعد، رفتیم دنبال خاطره، ولی بازم گریههاش شروع شد که من نمیام و من اینجا رو دوست دارم و بازم منو حسین به ناچار و بدون خاطره برگشتیم خونه...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد