┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_بیستم
بوی قیمه نثار مادر فضای خانه را پر کرده بود، روده بزرگه دعوایش با روده کوچیکه هر لحظه بیشتر می شد اما گشنه پلو با خورشت دل ضعفه را به خوردشان دادم و ختم قائله را اعلام کردم. گروه سه مخ پیام باران شده بود، یکی از پیام هایش هشدار سمیرا بود کم مانده بود از عصبانیت منفجر شود! مرجان یک ریز استیکر تعجب فرستاده بود، می خواستند بدانند من چه مرگم شده است اما من جوابی برای پاسخشان نداشتم.
تمام فکر و خیالات مربوط به دانشگاه و سخنرانی و مخصوصا علامت سوال های مربوط به فرزام، تمام حواشی هایی که منبعد سراغم خواهد آمد، همه حرف و حدیث های بی سر و ته را... همه و همه را از ذهنم پاک می کنم. کتابی که روی سینه ام قفل شده و در قلبم نفوذ کرده بود را گشودم.
{حسین جان! زود است برای گریستن تو! تو دیگر گریه نکن! تو خودت دردانه ی اشک آفرینشی! عالم برای تو گریه می کند!............
اکنون که زمان اندوه من نیست، زمان شادکامی من است، لحظه رهایی من است! گاه اندوه من آن زمان بود که بر زمین نازل شدم، آغاز دوره غمبار من آنگاه بود که نه چون آدم علیه السلام به اجبار و از سر گناه بلکه چون پدرم محمد(ص) به اختیار و از سر لطف و رحمت پروردگار، از بهشت هبوط کردم.}
خط به خط نوشته ها درد دارد، من فقط خواننده ای هستم که می خوانمش و روی بعضی جملات مکث می کنم و در فکر فرو می روم اما مادرمان زهرا(س) این دردها را چگونه تاب آورده، آنهم از آغاز خلقت! جمله فرزام مجدد از ذهنم عبور می کند: «صبر مادر بیشتر از صبر حضرت ایوب بود!»
{اگر چه به اولین آبی که تن سپردم، زلال بی همانند کوثر بود، اگر چه... اما... اما محنت و مظلومیت نیز، از بدو تولد با من زاده شد، با من رشد کرد و در من تبلور یافت.}
از بدو تولد غم و محنت همراهت باشد! همزادت باشد! درد دارد اینهمه درد مادر... چگونه تاب آوردی و صدایت در نیامد!
{من اولین قدم های راه افتادنم را بر روی ریگ های سوزان شعب ابی طالب گذاشتم.}
اولین قدم ها که در سختی ها نیست... روی فرش و قالی ست نه ریگ های سوزان! مگر یک طفل دو، سه ساله چقدر توان دارد؟!
{ و من بوضوح می دیدم که سخت تر از آن تاولها که بر پاهای کودکانه من می نشست، زخمهایی بود که سینه فراخ پدر را شرحه شرحه می کرد و قلب عالمگیر او را می سوزاند! }
مادر خبر از پاهای تاول زده ات نداشتم، تازه می فهمم که چرا انقدر می گفتند رقیه شبیه تو است! شباهت ها کم نبود، یکی دیگر را هم از خط های این کتاب یافتم! وجه اشتراک کشف شده "تاول پا"...
من هنوز سرمشق هایم را ننوشته ام، باید تا دیر نشده دفترم را پیدا کنم. مادر منتظر است... من آماده ام، گرچه دیر اما آماده ام! ┄━•●❥ ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#انتشار_باذکرنام_نویسنده
🌸🍃 @shayestegan98 🦋
• چادریها زهرایی نیستند
اگر؛ پهلویشان درد #دین نداشته باشد.
• چادریها زهرایی نیستند
اگر؛ عدو را با سیاهی چادرشان به خاک سیاه نکشانند.
• چادریها زهرایی نیستند
اگر؛ سیاهی چادرشان حرمت خون #شهیدان را به عالمیان ننمایاند.
• چادریها زهرایی نیستند
اگر؛ منتظر یوسف گمگشتهای نباشند.
• چادریها زهرایی نیستند
اگر فکرشان، راهشان، نگاهشان، عشقشان و حجابشان #فاطمی نباشد .
🌸🍃 @shayestegan98 🦋