eitaa logo
بانوان شایسته
331 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
846 ویدیو
28 فایل
کانال رسمی بانوان شایسته طراز انقلاب اسلامی 🆔 ادمین @shayesteganeenghelab ____________________ زیر نظر قرارگاه کمیته های سعادت وصیانت انقلاب اسلامی مسجد پایه/ محله محور ویژه بانوان
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) : 💠 منْ أَحْزَنَ مُؤْمِناً ثُمَّ أَعْطَاهُ الدُّنْيَا لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ كَفَّارَتَهُ وَ لَمْ يُؤْجَرْ عَلَيْه‏. 💠 هر كس دل مؤمنى را بشکند سپس تمام دنيا را به او هدیه بدهد، باز گناهش جبران نمى‌شود و در برابر این کار پاداشى ندارد. 🌸🍃 @shayestegan98 🦋
✍️جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می‌بینی؟ گفت: آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد. بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می‌بینی؟ گفت: خودم را می‌بینم. عارف گفت: دیگر دیگران را نمی‌بینی، در حالی که آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شده‌اند. اما در آینه لایه نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی‌بینی. این دو شئ شیشه‌ای را با هم مقایسه کن؛ وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آنها احساس محبت می‌کند. اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت، کبر، غرور، پلیدی و...) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می‌بیند. 🌸🍃 @shayestegan98 🦋
سومین جشنواره شایستگان طراز انقلاب اسلامی» 🌺شایسته گرامی سرکارخانم ریحانه نصر🌺 🌸🍃 @shayestegan98 🦋
سومین جشنواره شایستگان طراز انقلاب اسلامی» 🌺شایسته گرامی سرکارخانم ملیکا خسروی🌺 🌸🍃 @shayestegan98 🦋
سومین جشنواره شایستگان طراز انقلاب اسلامی» 🌺شایسته گرامی سرکارخانم هانیه زارع🌺 🌸🍃 @shayestegan98 🦋
#قرآن معجزه پیامبر رحمت و مهربانی ✨تپ اخترها (ستاره های تپنده) ✨ ♦️تپ اخترها از جنجالی ترین اکتشافات قرن بیستم محسوب میشوند, 🌟 تپ اخترها به ستاره هایی اطلاق می شود که از آنها صدایی شبیه صدای چکش صادر می شود. به همین خاطر دانشمندان آن ها را چکشهای غول پیکر نامیده اند. آن ها بعد از تحقیقات فراوان به این نتیجه رسیده اند که این ستاره ها از خود امواج بسیار قوی و نفوذ کننده ی الکترو مغناطیسی صادر می کنند که توانایی نفوذ از همه چیز را دارد؛ در یک نتیجه کلی می توان گفت که آنها "کوبنده" و "نافذ اند". تپ اخترها یکی از حیرت آورترین پدیده های نجومی برای دانشمندان اند. قرآن با عباراتی رسا این حقیقت را بیان کرده است. آنجا که به این ستاره ها سوگند یاد کرده و فرموده: 🌸والسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ * النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌸 [الطارق: 1-3]. 🌺 سوگند به آسمان و(ستاره)كوبنده (ا) و تو چه مى‏دانى ستاره كوبنده چيست (2)همان ستاره نافذ(3).🌺 به راستی که این آیات گواه صدق خدای سبحان در قرآن است. 🌸🍃 @shayestegan98 🦋
سومین جشنواره شایستگان طراز انقلاب اسلامی» 🌺شایسته گرامی سرکارخانم نرگس ابدالی🌺 🌸🍃 @shayestegan98 🦋
سومین جشنواره شایستگان طراز انقلاب اسلامی» 🌺شایسته گرامی سرکارخانم مائده تقی چیان🌺 🌸🍃 @shayestegan98 🦋
سومین جشنواره شایستگان طراز انقلاب اسلامی» 🌺شایسته گرامی سرکارخانم عطیه ملک آرائی🌺 🌸🍃 @shayestegan98 🦋
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠واکنش مردم به یک سوال خاص: 🔺 آخرین باری که به یاد امام زمان افتادید کِی بود؟! 😔 و جواب های شوک آور مردم...😔😭 🌸امام مهدی علیه‌السلام فرمود: شیعیانِ ما به اندازه (یک لیوان) آب خوردنی، ما را نمیخواهند، اگر بخواهند و دعا کنند، فرج ما میرسد... 🌸🍃 @shayestegan98 🦋
#رمان_پلاک_سوخته 👇🏻👇🏻👇🏻
‍ ┄━•●❥ ❥●•━┄ سرد بود، سرد سرد... بارش برف شهر را سپید پوش کرده و گل های باغچه توی حیاط لباس سپید برتن کرده بودند. زمین یخ بسته بود مثل من! نه از دست بخاری کاری ساخته بود نه از پالتو و ژاکت! دل و زبانم منجمد شده بودند در چله ی زمستان... دلم گرمایی می خواست که وجودم را گرما بخشد. بچه های کوچه قد و نیم قد مشغول درست کردن آدم برفی بودند، یکی هویج آورده و دیگری از خیر شال گردنش گذشته بود. غبطه می خوردم به حس و حال شان... کاش زمان به عقب بر می گشت، گویی یک چیزهایی را در سالیان دور جا گذاشته ام... در همان دوران بچگی... یک نمونه همان دفتر گمشده...! بعد دو روز دانشگاه نرفتن، بالاخره پاهایم روی موزائیک های محوطه دانشگاه قدم نهادند. تعدادی از بچه ها چسبیدن به بخاری، خوردن لبوی داغ کنار شومینه، خواب در زیر کرسی را به آمدن ترجیح داده بودند. چند نفری تا چشم هایشان به من افتاد، دو به دو پچ پچ های در گوشی را آغاز کردند. آهنگ سکوت محسن یگانه، شده بود سوهان روحم! کار دستم خودم داده بودم، حالا من هم مثل فرزام سوژه دستشان شده بودم و حرف های صدمن یه غاز، قطار قطار پشت سرم گفته می شد. هیچکس به فکر حق الناس نبود، ورد زبانشان شده بود تهمت و غیبت در مورد من و فرزام! سمیرا اخم هایش را درهم کشید و رویش را برگرداند، مرجان چادرش را روی سر جابه جا کرد و کمی به من خیره شد. کمی تا قسمتی ابری حفظ ظاهر کردم و خود را سرجای همیشگی ام پناه دادم. سمیرا با چشمان زاغش از سمت چپ و مرجان با چشمان سیاه و ابروهای کمانی اش از سمت راست تیرهای نگاهشان را به سمتم شلیک کردند. یک لحظه از دست نیش و تکه پراتی هایشان در امان نماندم. کوله ام را چنان محکم در دست گرفته بودم که انگار دزدی در این اطراف می پلکد و قصد دارد کتابی را که به جانم بسته است را ببرد! اصلا شاید دفتر گمشده ام را دزدیده باشند؟! دزدی جز پیگرد قانونی، مگر پیگرد الهی نداشت!؟ پس چه کسی به خود اجازه دزدی می دهد! با صدای سمیرا به خود می آیم: «دیگ به دیگ می گه روت سیاه! تا چند روز پیش خودش به آق فرزام می گفت سکوت رو بشکن! حالا خودش دو روزه تو لاک خودش رفته و روزه سکوت گرفته!» چه می خواستند بدانند، اینکه چرا آن روز به فرزام پریدم! اینکه چرا من هم مثل بقیه آتش به دل فرزام زدم! نکند با پسرک مارک دار، سر و سری داشته ام! اصلا چرا من!؟ گویا همه چیز غیر عادی به نظر می رسید. زیاده روی کرده بودم و این از نظر دیگران پنهان نمانده بود...! مرجان که لحنش بوی دلخوری می داد، خلاصه حرف های سمیرا را طوطی وار تکرار کرد و در آخر گفت: «ول کن این کوله زهرماری رو..! بند بند انگشتاتو نگاه کن! انقد محکم چسبیدی قرمز شده!» دستانم کمی شل شدند اما بین انگشتان و کوله جدایی نیفتاد. استاد با شال و کلاه از راه رسید، بی وقفه به ارائه درس پرداخت. آن لحظه دلم می خواست دو چشم در پشت سر داشتم تا می توانستم فرزام را ببینم. او را در ذهنم مجسم کردم! لابد پالتویی از جنس چرم اصل به تن دارد و کلاه بافت زیبایی بر سر... چشمانش استاد را هدف گرفته و هوش و حواسش فقط معطوف استاد است. بالاخره استاد نگاهی به ساعتش انداخت و کمی زودتر از موعد تعطیلی را اعلام کرد. سرجایم میخکوب نشستم، بچه ها حریف من نشدند و تنهایم گذاشتند. طاقت نگاه بچه ها را نداشتم، چشم دوختم به دانه های برفی که از پنجره کلاس نمایان بود. یک آن سرم را برگرداندم تا فرزام را ببینم، اما اثری از او نبود، شاید توی این برف اسکی رفتن را به شنیدن صحبت های کسل کننده استاد ترجیح داده بود. ┄━•●❥ ادامه دارد... 🌸🍃 @shayestegan98 🦋