eitaa logo
شهدای مدافع حرم
366 دنبال‌کننده
36.3هزار عکس
29.6هزار ویدیو
64 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم سلام وصلوات بر محمد وال محمد صل الله علیه واله السلام علیک یا ابا عبدالله سلام دوستان شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرلشکر پاسدار شهید مهدی باکری از فرماندهان سپاه و از شهدای شاخصی بود که در دوران دفاع مقدس در بیست و پنجم بهمن۱۳۶۳ در عملیات بدر در جزایر مجنون جاویدالاثر شد. شهید مهدی باکری از سرداران هشت سال دفاع مقدس و الگویی بی نظیر برای جوانان نسل های مختلف به شمار می رود؛ جمله معروف “خدایا مرا پاکیزه بپذیر” این شهید والامقام همواره سرلوحه زندگی رهروان صدیق راه شهادت به شمار می رود... 👈 ۲۵ اسفند 👈 فرمانده لشکر ۳۳ عاشورا، روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد.... التماس دعا
💥وقتى به مهدی باکری خبر دادند که برادرت شهید شده است و می‌ خواهیم پیکرش را برگردانیم؛ اجازه نداد و گفت: همه ى آنها برادرای من هستند اگر تونستید همه را برگردونید حمید را هم بیاورید!... برادران باکری که هر سه پیکر پاکشان به دست نیامده است. 🔹وقتی شهید مهدی باکری شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدیدی بارید و سیل آمد، ایشان پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید به کمک مردم سیل زده شتافت. در این بین آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد از مردم کمک میخواست‌، تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود. آقا مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی. نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یکم از غیرت و شرف شما یاد بگیره. آقا مهدی خنده ای کرد و گفت: راست میگی مادر، کاش یاد می گرفت! 🌹 با آقا مهدی سوار بر تویوتا داشتیم می‌رفتیم جایی. هوا به شدت گرم بود، اما جرآت نمی‌کردم ‌کولر رو روشن‌کنم. بالاخره به‌خاطر گرما طاقتم تموم شد و کولرِ ماشین رو روشن کردم. وقتی کولر رو زدم ، آقا مهدی گفت: الله بنده‌سی «بنده‌ی خدا» میدونی وقتی کولر روشن می‌کنی، مصرف بنزینِ بیت المال میره بالا؟ خاموش کن! فردای قیامت چه جوابی داریم به شهدا بدیم؟ خاموش کن! مگه رزمنده ها توی سنگر زیر کولر نشستند که تو کولر روشن می‌کنی؟ 🌷توی ماشین داشت اسلحه خالی می‌کرد، باچند تا بسیجی دیگه. از عرق روی لباس‌هایش می‌شد فهمید، چقدر کار کرده.... کارش که تموم شد از کنارمان داشت می‌رفت. به رفیقم گفت: چطوری مش علی؟ به علی گفتم: کی بود این؟ گفت: مهدی باکری جانشین فرمانده. گفتم: پس چرا داره بار ماشین رو خالی می‌کنه؟! گفت: یواش یواش اخلاقش میاد دستت.... 🌷اهالی یک محل عصبانی آمدند شهرداری، توی اتاقی که من و مهدی آن‌جا می‌نشستیم و جواب مردم را می‌دادیم. می‌گفتند: آخر تو چه می‌دانی که ما توی چه بدبختی گیر کرده‌ایم. خودت کوچه‌ات آسفالت است، معلوم است که نمی‌دانی محله‌ی ما باران آمده، آب همه‌جا را برداشته. مهدی حرف نزد. حتی ابرو خم نکرد. رفت پوتین گلی خودش را از پشت میزش برداشت گذاشت جلو چشم آن‌ها، گفت: این هم مدرک من که به همه‌مان ثابت کند کوچه‌ی ما هم دست کمی از کوچه‌ی شما ندارد. 🌷وقتی مهدی باکری به پشت تریبون رسید، قبل از هیچ اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند، را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایَش کرد و به *جای زیر پایش، بر روی تریبون نهاد* و آن گاه با لحنی آرام جمله‌ای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی به هر کسی نقل کرده‌ام، هم *اشک از چشمان من سرازیر می‌شود و هم اشک مخاطبم*. او گفت: خاک بر سرت مهدی، آدم شده‌ای که بیت‌المال را به زیر پایت انداخته‌اند؟ 🌷هر روز آفتاب نزده از خانه میرفت بیرون ، یه روز صدای پایین آمدنش را ار پله ها شنیدم ، رفتم و جلویش را گرفتم ، گفتم ، آقا مهدی ، شما دیگر عیالواری ، یک کم بیشتر مواظب خودت باش. گفت ، چه کار کنم ؟ ، مسئولیت بچه ‌های مردم گردنمه . گفتم ، لااقل توی سنگر فرماندهی بمون. گفت ، اگر فرمانده نیم خیز راه بره  ، نیروها سینه خیز میرند ، اگر بمونه توی سنگرش که بقیه میرن خونه هاشون..... ما باید در خط مقدم باشیم، تا دیگران در صحنه بمانند... 💥اوایل انقلاب بود.....در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است... 💥آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار می کنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷روایت آخرین لحظات زندگی شهید مهدی باکری، از زبان شهید احمد کاظمی، توسط شهید حاج قاسم 👌 🌷فرماندهان سپاه و از شهدای شاخصی بود که در دوران دفاع مقدس در بیست و پنجم بهمن۱۳۶۳ در عملیات بدر در جزایر مجنون جاویدالاثر شد. شهید مهدی باکری از سرداران هشت سال دفاع مقدس و الگویی بی نظیر برای جوانان نسل های مختلف به شمار می رود؛ جمله معروف “خدایا مرا پاکیزه بپذیر” این شهید والامقام همواره سرلوحه زندگی رهروان صدیق راه شهادت به شمار می رود... ✍داشت توی محوطه پادگان قدم میزد و هر از گاهی آشغالهای افتاده روی زمین رو جمع می کردکه یه دفعه وایساد. مثل اینکه چیزی پیدا کرده بود.رفتم نزدیکتر دیدم یه حلب خرماست که روش رو خاک و سنگ گرفته بنظر میومد یکمی ازش خورده بودند و انداخته بودنش اونجا.عصبانیت آقا مهدی رو اولین بار بود که میدیدم. با همون حالت غضب گفت: بگردید ببینید کی اینو اینجا انداخته؟یه چاقو هم بهم بدید. چاقو رو دادیم و نشست روی اون رو ذره ذره برداشت...گفتم: آقا مهدی این حلبی حتماً خیلی وقته که اینجاست نمیشه خوردش.ِ. یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت: میدونی پول این از کجا اومده؟ میدونی پول چند نفر جمع شده تا شده یه حلب خرما؟ میدونی اینو با پول اون پیرزنی خریدند که اگر ۲۰ تومن به جبهه کمک کنه مجبوره شب رو با شکم گرسنه زمین بگذاره؟! شما نخورش خودم میبرم تا تهش رو میخورم... کتاب زندگی به سبک شهدا، ناصر کاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 📸 فقط کافی بود این عکس از یک اتفاق در مراسمی مذهبی و دینی بود... ❄️🌹❄️ 🔻همه ساله در مناسک خرافه و وارداتی چهارشنبه سوزی، ‼️صدها نفر دچار چنین آسیب‌دیدگی‌های شدیدی می‌شوند و یا جان‌شان را از دست می‌دهند و خانواده‌های زیادی داغ‌دار عزیزان‌شان می‌شوند. ❓به‌راستی اگر این کشته شدگان و زخمی‌های روز چهارشنبه سوزی، به مراسمات مذهبی مرتبط می‌شد..! چه اتفاقی می افتاد 🔸روغنفکران همیشه در صحنه ، متدیّنین رو بیچاره کرده بودن!..🙄
📣 حضور فرمانده کل سپاه در مناطق عملیاتی جنوب
ازش پرسیدم که شما رزمندهٔ اسلامید؟! گفت:نه عزیزم! ما شرمندهٔ اسلامیـم. از اون روز فکر میکردم که شرمنده اسلام یک رده بالاتر از رزمنده اسلامه تا اینکه شهید شد..! «شهیدکلهر» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌹🌴🥀🌷🥀🌴🌹 ۲۵ اسفند ماه سالروز بمباران شیمیایی حلبچه توسط رژیم بعث عراق یکی از غم بارترین وقایع دوران جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران بود. شهر حلبچه در ۱۰-۱۵ کیلومتری مرز ایران و ۲۲۵ کیلومتری شمال شرقی بغداد واقع است. این فاجعه، در پی انتقام رژیم بعث از رزمندگان ایرانی بود که طی عملیات والفجر ۱۰، بسیاری از مناطق کرد نشین از جمله حلبچه را آزاد کرده بودند. صدام، به پسر عمویش علی حسن المجید معروف به دستور بمباران شیمیایی را داد. پیش از بمباران شیمیایی، شهر به مدت دو روز بمباران متعارف شد. حسن المجید با این کار می خواست شیشه های ساختمان ها بشکند تا مقاومت در مقابل گازهای سمی، به حداقل برسد. ساعت دو بعدازظهر روز ۲۵ اسفند ماه سال ۱۳۶۶،چهار بمب شیمیایی پانصد کیلویی بر سر مردم حلبچه ریخته شد و در عرض چند دقیقه ابر زرد رنگی آسمان شهر حلبچه را پوشاند. در این بمباران پنج هزار نفر به کام مرگ کشیده شدند‌. هزاران نفر زخمی و صدها مورد هم در اثر عواقب، بیماری ها و نقص عضو در هنگام تولد در سال های بعد از حمله، کشته شدند.
برادر شهیدم پریدن از آتش برا تو معنای دیگری داشت ....😭 اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ
🌺🌿﷽🌺🌿 🔴 خیلی زود، دیر می‌شود! 🔴 رسیدن به لشگر امام هم از این قاعده مستثنیٰ نیست! ♦️💯♦️ کمی تعجیل می‌باید! شاید بسیار کمتر از آنچه در ذهن ماست، زمان باقی مانده باشد. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 🙏 لطفا برای یک نفر ارسال کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از یاحسین
🌺🌺مهمان شهید امروزمون 🌺🌺 🔻 اسطوره های معاصر ایران/ شهید احمدوکیلی شهیدی که کومله گوشت تنش را خورد ✍شهید وکیلی ۷۵روز زیر شکنجه بود، ابتدا به هردو پایش نعل کوبیده و برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری میبردند. پس از دادگاهی شدن برای اعتراف، هردو دستش را از بازو بریدند و چون وضع جسمانی بدی داشت برای معالجه به بهداری برده شد، پس از چندروز که کمی بهبود یافت اورا آوردند و مجدد اعتراف گرفتن شروع شد 🔸 با دستگاه های برقی تمام صورتش را سوزاندند. سوزاندن پوست تنها مقدمه شکنجه بود مدتی میگذرد تاپوست های نو جانشین سوخته ها شود و آنوقت همان پوست های تازه را میکَنندکه درد و سوزندگی اش بیشتر از قبل است و خونریزی شروع میشود و آنوقت نوبت آب و نمک است و با همان جراحات داخل آب و نمک می‌اندازند 🔸 تمام این مراحل را وکیلی با استقامتی وصف ناپذیر تحمل کرد و لب به سخن نگشود. سعید محکوم به اعدام گردید. زخم هایش را باز کردند و پس از آنکه با نمک مرهم گذاشتند! داخل دیگ آبجوش که زیرش هم آتش روشن بود انداختند که همانجا محل شهادتش شد اما کومله های داعشی از جسد بی جانش هم وحشت داشتند. اعضای بدنش را مثله کرده و جگرش را به خورد هم سلولی هایش دادند و مقداری راهم خودشان خوردند 📚 منبع: خاطرات دردناک ناصر کاوه ‌ 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 سلام وعرض ادب وخسته نباشید وخداقوت خدمت شما همراهان بزرگوار گروه خوبمون عزیزان امروز صلواتهامونو هدیه میکنیم به روح پاکشون مشمول شفاعت شهدا باشید ان شاالله 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺