🌴🌹🕊🥀🕊🌴🌹
#شهیدانه
#شهید_والامقام
#سجاد_طاهرنیا
#فدای_لب_تشنه_ات
#یاحسین
به گوشم رساندن که #سجاد لب تشنه #شهید شده، وقتی تیر خورده بود از همرزمانش #آب طلب میکند اما دوستانش به #سجاد آب نمیدهند و میگویند الان نمیتونیم بهت #آب بدیم چون #آب برای بدنت ضرر داره و سریع #شهید میشی
لحظاتی بعد #سجاد تشنه به #شهادت میرسد، این موضوع خیلی منو ناراحت کرده بود و با خودم میگفتم کاش به پسرم #آب میدادن، تا اینکه یه شب تو خواب دیدم #سجادم پایین کوه افتاده و من دارم میرم بهش #آب بدم اما #بانویی رو دیدم که عصا بدست ( آن بانو #حضرت_زهرا_ع بودند ) رفت و به #سجاد، #آب داد و برایم #دست تکان میداد، منظورش این بود #خیالت راحت به #پسرت، #آب دادم، الان مطمئنم که #سجاد_سیراب به #شهادت رسیده است.
راوی:
#مادر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🌴🌹
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#شکنجه_اسرای_ایرانی
#در_زندان_های_صدام
از صلیب سرخ آمده بودند اردوگاه اسرا گفتند: در اردوگاه، شما را شکنجهتان می کنند یا نه؟
همه به آقا سید نگاه کردند ولی آقا سید چیزی نگفت، مأمور صلیب سرخ گفت : آقا شما را شکنجه می کنند یا نه؟ ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید .
آقا سید باز هم حرفی نزد .
گفتند : پس شما را شکنجه نمی کنند؟
آقا سید بلند و با ابهت خاص خودش سرش پایین بود و چیزی نمی گفت .
مأمورین صلیب نوشتند اینجا خبری از شکنجه نیست .
افسر عراقی که فرمانده اردوگاه بود، آقای ابوترابی را برد تو اتاق خودش گفت : تو بیشتر از همه کتک خوردی، چرا به اینها چیزی نگفتی؟
آقای ابوترابی برگشت فرمود : ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمی برند . فرمانده اردوگاه کلاه نظامی که سرش بود را محکم به زمین کوبید و صورت آقا سید را بوسید، بعدش هم نشت روی دو زانو جلو آقا سید و بفکر عمیقی فرو رفت و گفت شما الحق سربازان خمینی هستید .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی آزادگان سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🕊🥀
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#شهید_یعنی
یعنی #نجات از اسارت پستی ها و زبونی ها و حقارت ها
یعنی #عزت و غیرت و شجاعت
یعنی اهدا #خون در برابر حمله به #ناموس و دین و #آبرو و خاک و میهن
یعنی #رهایی از بند حسادت ها و طمع ها و زر اندوزی ها
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 🕊🌹
🔰 ماجرای سنگ قبر شهید محمدحسن (رسول) خلیلی و خواب خطاط سنگ قبر؛
شهادت محمدحسن خلیلی همزمان شد با ضریح گذاری جدید برای حرم امام حسین علیه السلام و زمانی که این ضریح نصب شد، سنگ کاری داخل حرم امام حسین علیه السلام تغییر کرد و آن سنگهای مرمر سبز به سنگهای مرمر سفید رنگ تغییر کرد که از آن سنگ حرم، سنگ مزار شهید نیز به صورت شش ضلعی مشابه حرم امام حسین علیه السلام برش خورد، با آب طلا نیز نوشته شد و همزمان با آغاز سال نو، رونمایی شد.
از خطاط سنگ مزار شهید رسول نقل شده است:
وقتی در بهشت زهرا نگاهم به روح الله خلیلی و دوستش افتاد گفتم:
ببخشید این سنگ مزار چه کسی است؟ گفتند: چطور؟
گفتم: اصلاً نمیدانستم قرار است، امروز برای نوشتن سنگ قبر، به اینجا بیایم، دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام مرا خواستهاند و گفتند شما مأمور شدهای روی ضریح آقا، قرآن بنویسید.
آنها به من گفتند: سنگ را از حرم امام حسین علیه السلام آوردهاند و قرار است برای یک شهید نصب شود، حالم منقلب شد.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🖤غم اگر هست
برای بی بی جان حضرت زینب س باید باشد
اشک و آه و ناله اگر هست
برای اربابمان اباعبدالله ع باید باشد
و اگر دلتان گرفت روضه ایشان را بخوانید
که من هم دلم برای روضه ارباب و خانم جان تنگ است!!..
بخشی از وصیتنامه
شهید رسول خلیلی
#عکس
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
3.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما برا شهادت نمیریم که!
برا خدا میریم...
هرچی خدا بخواد...
#شهید_مصطفی_صدر_زاده🕊
#نعمالرفیق❣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
@Khakiiha4_5782872326727009507.mp3
زمان:
حجم:
8.69M
دلم_گرفته💔 ای رفیق
تقدیم به همه عزیزانی که رفیق_شهید دارن
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
بسم رب الحسین (ع) ...
.
.یاران ! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن،🕊 که گذرگاه است...
گذر از نفس به سوی رضوان حق.
هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه، رحل اقامت بیفکند ؟...
و مرگ نیز در این جا همان همه با تو نزدیک است که در کربلا، و کدام انیسی از مرگ شایسته تر ؟
که اگر دَهَر بخواهد با کسی وفا کند و او را از مرگ معاف دارد ، حسین که از من و تو شایسته تر است ...!
الرَّحیل،الَّرحیل ! یاران شتاب کنید .🕊
.
#شهید_مرتضی_آوینی
.
بسم الله...
❣ بگو ورشکست شدم دیگه!
🔻 آقا مهدی بعد از اینکه خوب به حرفهایم گوش کرد، گفت: «تو چقدر قرآن میخونی؟» گفتم: «اگه وقتی بشه میخونم؛ ولی وقت نمیشه. بیست و چهار ساعته دارم میدوم.» گفت: «نهج البلاغه چی؟ نهج البلاغه چقدر میخونی؟» باز همان جواب را دادم. چند تا کتاب دیگر را اسم برد و وقتی جوابم برای همه منفی بود، با عصبانیت دستش را بالا برد و گفت: «بدبخت! بگو ورشکست شدم دیگه!» گفتم: «چطور آقا مهدی؟» گفت: «تو با همون ایمان سنتیای که داشتی اومدی جبهه. اونو خرج کردی، حالا دیگه اندوختهای نداری؛ نه مطالعهای داری، نه قرآن میخونی، نه نهج البلاغه. اون سرمایهای که داشتی رو خرج کردی، اما چیزی بهش اضافه نکردی؛ این یعنی ورشکستگی! من میگم روزی یک ساعت درِ اتاقت رو بیند و مطالعه کن؛ ولو این که دشمن بیاد.»
🎙 راوی: میرمصطفی الموسوی، مسئول واحد مخابرات لشکر ۳۱ عاشورا
📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی #شهید_مهدی_باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
📖 ص ۲۱۴
✍ علی اکبری مزدآبادی