💌 #نماز | نماز اول ماه قمری
🔸 نماز اول ماه، به همراه صدقه اول ماه را فراموش نکنیم.
#اعمال
💠 SamteKhoda3.ir
🔰زندگینامه شهید مدافع حرم محمود رادمهر
°•[🌹☀️☘] •°
🌺🍃شهید مدافع حرم «محمود رادمهر» در سوم آذرماه ۱۳۵۹ در شهر ساری بدنیا آمد.
برای تحصیلات دانشگاهی ابتدا در دانشگاه شهید ستاری پذیرفته شد اما بعد از مدتی وارد دانشگاه امام حسین شد و در دانشگاه علوم و فنون دانشگاه اصفهان نیز پذیرفته و با مدرک فوق دیپلم از آنجا فارغالتحصیل شد.
🌿در رشته جغرافیای سیاسی در دانشگاه امام حسین ساری تحصیلاتش را ادامه داد.
در حین تحصیل برای اولین بار در سپاه بهشهر مشغول به خدمت شد، پس از آن به توپخانه نکا منتقل و بعد در خود لشکر ۲۵ کربلا و بعد هم در پادگان قدس خدمت میکرد.
✨نخستین بار آبان ۱۳۹۴ به مدت ۵۸ روز به همراه برادرش محمدرضا به سوریه رفت و در مرحله دوم ۱۴ فروردین ۱۳۹۵ اعزام شد.
او جانشین عملیات لشگر ۲۵ کربلا بود که در راه دفاع از حرم حضرت زینب (س) در شهرک «خان طومان» توسط تروریستهای تکفیری به فیض عظیم شهادت نایل آمد.
🔸رادمهر از جمله نیروهایی بود که در جنگ ۳۳ روزه لبنان نیز نقش داشت. بخشی از آموزشهای نیروهای فاطمیون در سوریه را به عنوان یک مستشار نظامی بر عهده گرفت.
نهایتا در ۱۶ اردیبهشت ۹۵ به شهادت رسید. در پی نقض آتشبس توسط عوامل تکفیری در اطراف حلب سوریه و حملات وحشیانه آنها به شهرک خانطومان، ۱۳ مدافع حرم مازندرانی در درگیری با تروریستها به شهادت رسیدند و ۲۱ نفر نیز در این درگیری مجروح و جانباز شدند.
🥀 پیکر مطهر شهید رادمهر به همراه چند تن از همرزمانش در منطقه ماند و پس از گذشت چهار سال از شهادتش، طی عملیات تفحص پیدا شد و به کشور بازگشت.
❣از او دو فرزند به نام های علی و محمد به یادگار مانده است.
روحش شاد و یادش گرامی🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊
♥️🌿شهید محمود رادمهر به روایت مادر بزرگوارشان
[🕊💐🦋]
✨محمود در 3 آذر 1359 وقتی مادرش تنها 18 سال داشت، در
شهرستان ساری به دنیا آمد.
17 تیر سال 1358 با همسرش که 10 سال از او بزرگتر و کارمندی از یک خانواده نسبتاً مذهبی، فرهنگی و کشاورز بود ازدواج کرد و علی رغم اختلاف سلیقههای معمول بین هر خانوادهای خیلی راحت با هم کنار آمدند.
❣«پدرم همیشه در ایام بارداری سفارش میکرد و میگفت وقتی چنین امانتی را حمل میکنی نباید حرام و حلال را با هم بخوری، قرآن هم میفرماید «وَتَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلًا لَّمًّا وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا» و این به این دلیل است که نسل آینده خراب نشود.
من در طول بارداری هر 4 پسرم شبها سوره انبیاء و صبحها سوره صافات میخواندم؛ در این سوره نام بسیاری از پیامبران آمده و همیشه به خودم میگفتم اینها نام پیامبران است و شما گوش کنید.»
🦋مادر در مورد ایام کودکی محمود و شیطنتهای معمول کودکان در آن سن چنین روایت میکند:«محمود بچه بزرگ من بود و من از او توقع بیشتری داشتم، بچههایم پشت سر هم بودند، مجتبی یکسال، مرتضی دو سال و نیم و محمدرضا تقریبا 4 سال از او کوچکتر بود. زمانی که مرتضی به دنیا آمد مسئولیت نگهداری از او را در اتاق به محمود میسپردم؛ دیگر نمیگفتم او بچه است و باید بازی کند. به ورزش خیلی علاقه داشت اما من مانع شرکت او در تیمهای مسابقاتی میشدم.»
🌤چرای این موضوع را مادر اینگونه توضیح میدهد: «اصلا نمیخواستم بچههایم دنبال ورزش بروند چون عقیدهام این است که عمر هر ورزشی به صورت قهرمانی تا 35 سالگی است، اگر فرزندم علاقهاش را روی ورزش معطوف کند باقی عمرش را میخواهد به چه مسائلی بپردازد؟»
مادر میگوید: «محمود بیشتر به فوتبال علاقه داشت و حتی تا قبل از شهادتش بچههای خانواده از دامادها، پسرها و نوهها را در باشگاه اداره مخابرات جمع میکرد و شبهای جمعه آنجا فوتبال بازی میکردند.
🌱 تمام بازی زیر نظر خودشان بود و مسائل اخلاقی را متذکر میشد و هر کسی کمترین حرکتی را که نشانه اسائه ادب بود انجام میداد از تیم اخراج میکرد و دیگر نمیگذاشت به هیچوجه بازی کند.»
مادر از کودکی محمود میگوید:
از همان زمان که میخواست سرباز امام زمان(عج) شود:«محمود در دوران بچگی و تا پایان راهنمایی در منزل پدرم بود چون ما با هم همسایه بودیم و مادرم کسالت شدیدی داشت و من رفت و آمد زیادی به خانه آنها داشتم؛ «محمود» نام برادر من را داشت و پدرم بسیار به او علاقمند بود، عبای پدرم را روی دوشش میانداخت و سجادهاش را پهن میکرد و دست به قنوت بلند میکرد؛ پدرم به مازندرانی از او میپرسید: «شما سرباز امام زمان میشوید؟
✨ ادامه👇
💥سرش را تکان میداد و میگفت بله من سرباز امام زمان میشوم»
مادر از کودکی فرزندانش احادیث خیلی کوچک و دو کلمهای از نهج البلاغه را به آنان یاد میداد و در قبالش توضیحات میخواست.
«احکام شرعی، حد و حدود مسائل مانند واجبات و مبطلات نماز، واجبات و مبطلات روزه ،مطهرات، اقسام غسلها را تا جایی که از دستم برمیآمد به آنها آموزش میدادم.
🔸حتی زمانی که محمود خواست در سپاه شرکت کند، یک دوره احکام فقه را که مخصوص پسرها بود به او یاد دادم، محمود به احکام شرعی اشراف کامل داشت و بسیار رعایت میکرد.
بعد از پایان دبیرستان در دانشگاه شرکت کرد و از ابتدا دوست داشت در نظام (ارتش یا سپاه) قبول شود؛ حتی از سوم دبیرستان میخواست وارد نظام شود اما من مانع شدم. او را وادار کردم که به دانشگاه برود ولی او دوست داشت حتما نظامی باشد.
🍃در دانشگاه شهید ستاری پذیرفته شد و اتفاقا رتبه خوبی هم داشت ولی شهریور همان سال دچار مشکل جسمی شد. در آن زمان در جوشکاری کارگر بود و زیر دستگاه جوش، اعصاب یک طرف صورتش فلج شد.
دانشگاه افسری از او تضمین یکماهه خواست تا به کلاسها برسد اما او گفت نمیتواند چنین تضمینی بدهد و نهایتاً نتوانست به دانشگاه شهید ستاری برود.
محمود سال بعد بورسیه دانشگاه امام حسین شد و در دانشگاه علوم و فنون دانشگاه اصفهان نیز پذیرفته و با مدرک فوق دیپلم از آنجا فارغالتحصیل شد.
☀️دانشگاه اصفهان خیلی سعی کرد او را در همان دانشگاه مشغول به کار کند چون رتبه اول رشته توپخانه به دست آورده بود.
با من صحبت کرد و من گفتم: «شما بورسیه سپاه شدید، هزینه شما را چه کسی پرداخت کرد؟»
گفت: «لشکر25 کربلا». گفتم:
« برگرد لشکر 25 کربلا. به شوخی هم گفتم خرج تو را لشکر 25 کربلا میدهد و شما میخواهی برای جای دیگری بازدهی داشته باشی؟
اصفهانیها زرنگ هستند و نیروهای خبره را میگیرند.»
✨محمود برای ادامه تحصیل در رشته جغرافیای سیاسی در دانشگاه امام حسین ساری پذیرفته شد و از آنجا لیسانس گرفت و در حین تحصیل برای اولین بار در سپاه بهشهر مشغول به خدمت شد، پس از آن به توپخانه نکا منتقل و بعد در خود لشکر و بعد هم در پادگان قدس خدمت میکرد.
هیچگاه از کار و مسئولیتش به مادر و خانواده چیزی نمیگفت: «ما تا آخر نفهمیدیم مسئولیت محمود چیست و هر وقت میپرسیدیم میگفت:«بنّا»!
حتی موقع ثبتنام پسرش در مدرسه به او سفارش کرد که به معلمت نگو من پاسدار هستم و خانمش در فرم مدرسه شغل محمودآقا را «بنا» نوشته بود و بعد به درخواست من شغل آزاد نوشت.
🌷اصلا دوست نداشت کسی بفهمد او یک پاسدار است و هیچ تمایلی به رفتن کلاسهای آموزشی برای کسب درجه و مقام نشان نمیداد.
سپاه تهران خیلی سعی کرد محمود را در مقام استادی به تهران منتقل کند و امکانات زیادی هم به او پیشنهاد کردند ولی او نپذیرفت، با من مشورت کرد و من به او گفتم: «هر جا میخواهی برو ولی پُست تو را غَره میکند و یک منیّتی درآدم ایجاد میشود، به همین که هستی راضی باش».
چندین بار هم پیشنهاد دوره دافوس به او کردند حتی مسئول آن به ساری آمد و با او ملاقات کرد اما محمود نپذیرفت.
🦋من بعد از شهادت پسرم متوجه شدم که او درجه سرگردی و معاونت عملیات سپاه ناحیه را به عهده داشت و سالها در مناطق کردستان، شمالشرق، گنبد و دشت گرگان، سیستان و بلوچستان،خوزستان، جنوب، بندرعباس فعالیت میکرد.
محمود نخستین بار آبان 94 به مدت 58 روز به همراه برادرش محمدرضا به سوریه رفت و در مرحله دوم 14 فروردین 95 اعزام شد.
🌿مادر آخرین دیدارشان را چنین روایت میکند: «ساعت 1:10 دقیقه شب آمدند خانه ما، گفتم: «ساعت چند است؟»
گفت: «1:10 دقیقه نیمه شب!» گفتم:«اینجا چه میکنی؟» گفت:«آمدم دیدن مادرم» گفتم:«روز کم است شب آمدی؟»، گفت: «روز آمدم مادرم جا خالی داد!»
مادر لبخند روی لبش میآید و ادامه میدهد: «من تعطیلات عید امسال را به راهیان نور رفته بودم و به همین علت دید و بازدیدهای معمول عید را انجام نداده بودم. محمود ساعت 11:30 آمد و چون من نبودم گفت مادرم جا خالی داد.
🌻بعد گفتم:«شنیدم عازم هستی» گفت:«بله». گفتم: «کجا؟» گفت: «ملک خدا». گفتم: «این ملک خدا کجاست؟» گفت: «هر جا خدا بخواهد».
مادر هیچ وقت موقع رفتن ماموریتهایش از او فیلم و عکس نگرفته بود اما چون از راهیان نور برگشته بود و دوربین روی میز تلویزیون بود ناخودآگاه آن را برداشت و دوباره همان سوالها را پرسید تا محمودش تکرار کند.
❣مادر پرسید:«با چه کسی میروی؟»
گفت: «با یکسری از بچههایی مثل خودم.
گفتم: «شنیدم محمدرضا هم با شماست؟»
گفت:«بله».
گفتم: «زن و بچهات را به چه کسی میسپاری؟»
گفت: «به خدا»
گفتم:
«بگو کجا میروی؟»
گفت: اگر خدا بخواهد سوریه....»
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🌹🌿✨🌹🌿✨🌹✨
🔰صحبت های همسر گرامی شهید محمود رادمهر
☘درکی از شغل آقا محمود نداشتم
خانواده دایی آقا محمود با ما همسایه بودند. یک روز زن دایی اش آمد خانه ما و در مورد پسر خواهر شوهرش صحبت کرد. اینکه خیلی پسر خوبی است و او مثل فرزند خود دوستش دارد. شغلش هم نظامی و پاسدار است. بعد که حرف هایش را زد گفت: حالا اگر قبول دارید قراری بگذاریم بیایند برای معصومه خانم خواستگاری.
راستش را بخواهید دوست داشتم ازدواج کنم اما واقعا شناختی از شغل نظامی و سپاهی نداشتم. در واقع هیچ کسی در اقوام ما سپاهی نبود جز یک فامیل دورمان که هیچ وقت ندیده بودم مأموریت برود.
برای همین وقتی شنیدم آقا محمود زیاد در ماموریت است درکی از نحوه کارش نداشتم.
خلاصه ما قبول کردیم و قرار شد بیایند خواستگاری. روزی که آمدند منزل ما، با آقا محمود رفتیم داخل اتاق با هم صحبت کنیم. طبق همان رسمی که عروس و دامادها با هم پیش از ازدواج صحبت می کنند.
شهید رادمهر با اعتماد به نفس کامل از شروطش گفت و اینکه مجبور است زیاد به مأموریت برود. حتی گفت: گاهی هم شرایط به گونه ای است که شما را هم باید با خودم ببرم. در کل زمان کمی در خانه هستم.
☘برای بله گفتن دو دل بودم
هم زمان با آقا محمود چند خواستگار دیگر هم داشتم. یکی از آنها کارمند بانک بود. با اینکه یک زندگی عادی برایم اهمیت داشت نمی دانم چرا آن کارمند بانک را بدون اینکه حتی اجازه بدهم بیایند منزل ما رد کردم.
اما در مورد آقا محمود نمی دانم قسمتم بود یا چه؟ اما دو دل شده بودم. او اولین خواستگاری بود که قبول کردم با هم صحبت کنیم.
شخصیت آقا محمود به دلم نشسته بود. اصلا دیگر به این فکر نکردم که برود ماموریت ممکن است چه بلایی سرش بیاید. یا اینکه من با او بخواهم بروم خطر ندارد؟
اما این را می دانستم که آدم پاکی است. مدل صحبت کردنش ساده و بی ریا بود. من هم از او جز اخلاق و ایمان نخواستم.
☘قبل از جواب مثبت شناسنامه دادم
نزدیک عید قربان بود و روز عرفه. مستحب است دعا را در مکان بدون سقف بخوانی. رفتم داخل حیاط نشستم و با گریه شروع کردم به خواندن دعا. گفتم خدایا اگر خیر است خودت همین را برای من درست کن اگر نه ، یک جوری پیش بیاید که بهانه ای بیاورم بگویم نه. درست شب عید غدیر مجدد آمدند خواستگاری چون مادرم هم سید بود.
یک هفته ای گذشت. زن دایی آقا محمود آمد در خانه ما و پرسید جواب تان چه شد؟ گفتم راستش را بخواهید نمی دانم. به مادرم گفت: شناسنامه اش را آماده کن فردا بیایم ببرم فعلا وقت آزمایشگاه بگیریم ببینیم خون هایشان بهم می خورد یا نه.
خواهرم همیشه با مزاح می گفت: معصومه بله نگفته شناسنامه اش را زودتر از خودش فرستاد. فردایش شناسنامه را دادیم و گفتم: سپردم به خدا.
☘شوخی شهید رادمهر در خواستگاری
روز خواستگاری وقتی قرار شد مهریه ام را تعیین کنند. مادرم گفت: پیشنهاد ما 414 سکه است. چون در فامیل ما عرف این تعداد بود. مادر آقا محمود رو کرد به او و گفت جواب حاج خانم را بده.
قبول داری؟
آقا محمود گفت: باشه و یک حج تمتع هم گذاشت روی مهریه. مادرم خیلی خوشحال شد از سفر حج و گفت اگر قسمتشان بشود در واقع همسرش را به حج برده. آقا محمود خندید و با شوخی گفت: شاید شما را هم با خودمان بردیم. همه خندیدند. در مراسم خواستگاری موضوعی نبود که بخواهیم در موردش بحث کنیم.
24 ساله بودم که 10 بهمن سال 84 با شهید رادمهر عقد کردم. بعد از هفت ماه هم در 31 خرداد 85 عروسی گرفتیم.
☘اهل شوخی و خنده بود اما با سیاست خودش
محمود خیلی اهل شوخی و خنده بود. اما جلوی دیگران سیاست مخصوص به خودش را داشت. با اینکه خیلی با من مهربان و صمیمی بود اما مقابل دیگران اصلا شوخی های بی مورد نمی کرد و خیلی مواظب رفتارش بود. البته من هم خیلی کم حرف هستم. اگر بخواهم چهار کلمه صحبت کنم اغلب دو کلمه حذف می کنم اما چیزی اضافه نمی کنم. برای همین هم هست خیلی اهل گفت و گو و مصاحبه نیستم.
☘روزهای دلتنگی
شهید رادمهر خیلی به مأموریت می رفت. اوایل با همه سختی دوری اش را تحمل می کردم. او هم وقتی نبود به من می گفت: تنها خانه نمان و حتما برو منزل مادرت. وقتی هم که به منزل مادرم می رفتم خیالش راحت می شد و مأموریتش را تا آخر می ماند. با این حال گاهی گریه می کردم و ابراز دلتنگی. اما وقتی می آمد شیوه همسرداری را خوب بلد بود.....
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
♥️🌿🕊♥️🌿🕊♥️🌿
🔷فرازی از وصیت نامه شهید والامقام محمود رادمهر
[🌷🍃🌤]
🌷برادران عزیز ، به شما و سایر برادران و خواهرانم در بسیج وصیت می کنم که نکند واقعه سقیفه بنی ساعده دوباره تکرار شود ،
نکند عاشورا دوباره تکرار شود و حسین زهرا (علیه السلام) سرش بالای نیزه رود.
🌷 برادران و خواهران بسیجی ، از تاریخ اسلام درس بگیرید و همواره در راه ولایت ثابت قدم باشید.
🌷برادران ، بدانید که همانگونه که اهل کوفه ، مسلم ابن عقیل ( نماینده امام زمان خود ) را تنها گذاشتند و اکنون مورد لعن ما قرار میگیرند ، اگر ما هم ولی فقیه را تنها بگذاریم ، بی درنگ مسلم های دیگری نیز به مسلم ابن عقیل خواهند پیوست و آنگاه ما نیز مورد لعن آیندگان قرار خواهیم گرفت.
🌷برادران و خواهران اگر می خواهید دنیا و آخرتتان تضمین شود و از مصائب آخر الزمان در امان باشید و دینتان حفظ بماند و عاقبت به خیر شوید ، بصیرتتان را افزایش دهید ، اطاعت از ولایت مطلقه فقیه را بر خود واجب بدانید و اگر می خواهید در این دوران پر آشوب گمراه نشوید ، گوشتان به سخنان ولایت مطلقه فقیه و چشمتان به اعمال این بزگوار و تمام وجودتان صرف عمل به خواسته ها و اوامر ایشان باشد.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
📚معرفی کتاب از شهید مدافع حرم محمود رادمهر:
✔شهید عزیز
✔دیده بان
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گفتگوی شهید محمود رادمهر با مادرشان پیش از اعزام به سوریه
#شهید_محمود_رادمهر🕊
شادی روح شهدا صلوات🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مستند/ شهید مدافع حرم محمود رادمهر
مدافعان حرم🕊🕊
یا زینب✨
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام" محمود رادمهر " نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 #السلام_علیک_یابقیه_الله
دست ما بر کرم و
رحمت #مهدی_عج باشد
عشق ما آمدن
دولت #مهدی_عج باشد
اول ماه ربیع از
کرمت یا سلطان
روزی ما فرج
حضرت #مهدی_عج باشد
نذر سلامتی و ظهور
حضرت مهدی صلوات
🌹 اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ
🌹 وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌼 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌱⃟🌸๛
🌷امروز به عشاق حسین، زهرا دهد مزد عزا
🌷یک عده را درمان دهد، یک عده بخشش در جزا
🌷یک عده را مشهد برد، یک عده را دیدار حج
🌷باشد که مزد ما شود، تعجیل در امر فرج
💐 #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
🌸 #حلول_ماه_ربیع_الاول_مبارک🌸
🌱⃟🌸๛